جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

گسترش دوقطبی‌ها

زمانی بعد از انتخابات رياست‌جمهوری سال پيش، الپر مقاله‌ای نوشت و سعی کرد به دو قطبی «تحريمی/اصلاح‌طلب» که در زمان انتخابات با جديت ساخته و پرداخته شده بود با ريشه‌يابی تاريخی جنبه‌ای نظری بدهد:

اگر با تقريب نادقيقي جريان اصلاح طلب را «نئو خط امامي» بناميم، بايد جريان تحريمي را هم «نئو ضدانقلاب» ناميد. همانقدر كه بزرگان اصلاح طلب بر تجربه دهه اول انقلاب تكيه مي‌كنند و به گفتارهاي رهبر فقيد انقلاب ارجاع دارند و ريشه هويتي خود را در آن خاستگاه مي‌جويند، جريان تحريمي نيز (با همه تكثر دروني خود) هويت متأخر تاريخي خود را در تجربه سالهاي ابتداي انقلاب و منازعات دهه شصت جستجو مي‌كند.

و البته بعدها با هجوم نظرات مخالف و ايرادهای بی‌شماری که بر اين دسته‌بندی وارد آمد، نوشت: «داشتم مثل آدم با صداي بلند فكر مي‌كردم. اينها آمدند يك سوزن فرو كردند به اين بادكنك خيالي كه بالاي سرم درست شده بود، مثل كارتون‌ها!!»

* * *

حامد قدوسی مقاله‌ای قابل تأمل درباره‌ی ضرورت گردش به راست در جوامع در حال توسعه نوشته است، مشکل به نظر من آن‌جاست که دوقطبی «راست/چپ» را تا حدودی به دوقطبی‌های «تکنوکرات/روشنفکر» و حتی «ساختن/نقد» گسترش داده‌است. آقای قدوسی هم برای جريان «راست» ريشه‌ی تاريخی می‌يابد:

مردان و زنانی که سختی چنين رفتاری [«تن دادن به واقعيت ها» و «نزديکی به قدرت در عين حفظ زبان انتقادی»] را به تن خريده‌اند بيش‌ترين تاثير را در زندگی ما داشته‌اند. از اميرکبير بگيريد تا علی‌اکبر داور که در همکاری با رضا شاه نظام نوين دادگستری را پايه‌ريزی می‌کند تا امثال ابتهاج و عالی‌خانی و مجتهدی که مردان اجرايی محمدرضا شاه بودند و افرادی چون کرباسچی و مسعود نيلی و بيژن زنگنه در دوره جمهوری اسلامی. يک وجه مشترک اين آدم‌ها اين است که احتمالاً از روشن‌فکران زمان خود به اندازه کافی فحش‌های آشکار و پنهان شنيده‌اند ضمن اين که از طرف نظام قدرت هم تنبيه شده‌اند. دوست دارم بدانم در کل تاريخ صد ساله ما کار کدام روشن‌فکری به اندازه کار امثال داور در زندگی ما تاثيربخش بوده است؟


* * *

دوقطبی‌ها وجود دارند و انکار آنها امکان‌پذير نيست. سوآل اين است که تا چه اندازه می‌توان اين دوقطبی‌ها را گسترش داد؟ يکی از سرگرمی‌های دوران دبيرستان من شنيدن کُرکُری‌های چند نفر طرفدار آبی و قرمز بود: «آسمون بالای سر، سرور همه آبيه» «خونی که توی رگاته قرمزه» و مشابه اين شعارها که برايم مفرح و خنده‌دار بود و از ذوق و تخيلی که در ساختن و پرداختن اين شعارها نهفته بود لذت می‌بردم، اما گويا برای آنها که اين شعارها را می‌دادند اين گونه ادعاها کاملاً واقعی و اصيل بودند و از دلايل حقانيت‌شان به شمار می‌آمدند.

* * *

دوقطبی‌های اين‌گونه به کار ساختن هويت می‌آيند، اما شايد بهتر باشد که همه‌ی هويت نباشند. جنبه‌ی انسانی دادن به يک سر دو قطبی ناگزير به شيطانی کردن سر ديگر می‌انجامد. در اين حالت تاريخی کردن نزاع بين قطب‌ها معمولاً تلاشی است برای پيوستن آن به نبرد تاريخی حق عليه باطل.
به علاوه در زمانه‌ای که هويت‌های جهان‌شمول و خالص وجود ندارند و اغلب افراد سبدی از گزينه‌های مختلف را انتخاب می‌کنند،‌ معمولاً نام گذاشتن روی يک نوع سبد خاص و دوقطبی کردن ماجرا چندان به قوه‌ی شناسايی ما کمک نمی‌کند: مثلاً نام‌گذاری سبدی از عقايد به نام راست، لزوماً يک قطب مخالف به نام چپ نخواهد داشت؛ يا هر کس که در سبد انديشه‌هايش اعتقاد به بيهودگی شرکت در انتخابات رياست جمهوری را گنجاند، لزوماً دارای چندين و چند عقيده‌ی ديگر نمی‌شود که بتوان آن‌ها را به عنوان «نئوضدانقلاب»‌ دسته‌بندی کرد.

* * *

چند توصيه‌ی عملی (تکنوکراتی!) برای مواجهه با گسترش دوقطبی‌ها:
  • هيچ‌گاه به تعريفی که يک سر دوقطبی از سر ديگر می‌دهد اعتماد نکنيد. معمولاً همه‌ی خوب‌ها و رفقا در جبهه‌ی خودی‌اند. مثال: الپر نيک‌آهنگ را تحريمی نمی‌داند و حامد قدوسی، مصطفی ملکيان را روشنفکر به حساب نمی‌آورد.
  • هر جا ديديد دوقطبی تاريخی می‌شود و قضيه شديداً ريشه‌دار شده و «بيخ» پيدا می‌کند، احتياط کنيد: به دوقطبیِ ازلیِ اهورا/اهريمن نزديک می‌شويد.
  • تحليل‌هايی که به جای يک نقطه‌ی افتراق مشخص بين دو قطب، فهرستی از مزايا را به يک طرف يا فهرستی از معايب را به طرف ديگر نسبت می‌دهند، بيشتر کرکری‌خوانی هستند تا تحليل.

دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۵

خاصه در بهار



با مرگ نحس پنجه ميفكن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...

ا.بامداد - مرگ نازلی

ماهنامه‌ی هزارتو اين ماه با موضوع مرگ منتشر شده است. داستان مرگ به «من» مربوط نيست از مانی ب. را توصيه می‌کنم، و البته (طبق معمول) خوش‌حال می‌شوم نظر شما را درباره‌ی داستان خودم بدانم.

شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۵

عکس

Cloudy view from aeroplane - 108 Kb
ابرهايی که بر ما نمی‌بارند


114 Kb
سرعت


انزلی 131 Kb
طلوع يا غروب؟

برای ديدن نسخه‌ی بزرگ‌تر روی عکس‌ها کليک کنيد.

چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۵

گزيده‌ی نوشته‌های سال 84

به سفارش سيبستان

فهرست زير بيشتر دسته‌بندی است تا گزينش، چون اکثر نوشته‌های سال قبل در آن آمده‌اند. دوست دارم نظر خوانندگان‌ام را درباره‌ی بهترين نوشته‌ام بدانم: لطفاً در نظرات بنويسيد کدام متن را بيشتر پسنديده‌ايد (if any) و يا کدام نوع نوشتار برايتان جالب‌تر است. اگر از نوع خاصی نوشتن نفرت داريد هم خواهش می‌کنم بدون تعارف بنويسيد.

انديشه‌ها

  • تولستوی و تاريخ: درباره‌ی جنگ و صلح و رفتارهای افراد به عنوان ديفرانسيل تاريخ

  • دل‌خراشيدگی: به بهانه‌ی خبری تلخ و با ياد شورش باشکوه ايوان کارامازوف

  • خوش‌باشی و قدرت‌مداری: مقايسه‌ی روحيه‌ی «خيامی» ايرانيان با روحيه‌ی «فاوستی» غربی، به بهانه‌ی نقد مقاله‌ای از مرتضی مرديها

  • ساده زيباست: اما معلوم نيست هميشه مفيد هم باشد. سه نظريه‌ی ساده‌انگارانه از خودم.

  • برهان واجب‌الوجود: نقدی بر برهان و بيان دو گزاره که عميقاً به آن‌ها باور دارم: (1) وجود خدا اثبات‌پذير نيست، انکارپذير هم نيست. (2) اختلاف بسيار کمتر بر سر وجود خداست و بيشتر بر سر چگونگی وجود اوست.

  • توطئه‌انديشی: نگاهی گذرا به بنيان‌های تاريخ‌نگاری توطئه‌انگار، فرضيات پورپيرار و شهبازی.

  • رؤيای ايرانی: بر وزن «رؤيای امريکايی». چرا يک نوجوان ايرانی آرزويی بزرگ برای آينده‌اش ندارد؟ موقعی که اين را می‌نوشتم علی قديمی هنوز خاطرات فضانوردی‌اش را منتشر نکرده بود.

  • رقابت خرانه: جفتک زدن يا دويدن؟ يک ديالوگ تيپيک ايرانی.


حس‌ها

  • پراکنده‌گويی: يادداشت‌های سفر به تابستانی سوزان

  • شب آتش‌بازی:

    مردمی که انقلاب اسلامی سال 57 را شکل دادند فکر می‌کردند انقلاب و اسلام راه‌هايی هستند برای خوشبختی. بعداً معلوم شد که انقلاب و اسلام خود هدف بوده‌اند؛ هدف‌هايی که هر بدبختی را بايد به خاطرشان تحمل کرد.

  • بادکنک: داستان کوتاه

  • رؤيا: لحظه‌ای که کلمات گم می‌شوند و تصويرها شروع می‌شوند.

  • روزمره‌ها: تنها روزمره‌ای که تا به حال اين‌جا نوشته‌ام.


مقالات دنباله‌دار «وضعيت: نامعلوم»:

  • وضعيت نامعلوم (1): از هم‌پاشيدگی هويت ايرانی. عليلی تحليلی و از بين رفتن حساسيت جامعه به تحليل‌های دردناک و پيش‌گيرانه.

  • وضعيت نامعلوم (2): شکاف‌های هويتی، اثرات مدرن‌سازی تحميلی و اسطوره‌سازی و باستان‌گرايی دوره‌ی پهلوی.

  • وضعيت نامعلوم (3): انقلاب اسلامی و افزودن شکاف‌های هويتی جديد. طبقه‌ی متوسط شهرنشين که از دفاع اخلاقی از سبک زندگی‌اش سرباز می‌زند و هميشه به طور قاچاقی زندگی می‌کند.

  • از زبان فروغ فرخزاد: احساس خارج از جريان بودن، احساس يک قرن ايرانی بودن.

  • شکست پروژه‌ی ملت‌سازی:

    اين دوره‌ی صدساله پس از مشروطه، شکست ملت ايران نبوده بلکه شکست ملت‌سازی مدرن در ايران بوده‌است. اگر بر همين نکته توافق کنيم بسياری از گره‌ها باز می‌شود: مشکل هويت ايرانی نه به «ناکامی تاريخی مسلمين» مربوط است نه به جدال «سنت و مدرنيته»، نه «غربزدگی» درد ماست که «بازگشت به خويشتن» دوای آن باشد، نه «دين‌خويی و اسلام‌گرايی» که دوايش جهت‌گيری ضددين باشد.

    در اين مقاله از نگاه فلسفی انتقاد کرده بودم. بعدتر ديدم محمدرضا نيکفر در مقاله‌ای همين موضوع را بسيار بهتر توضيح داده‌است.

اگر می‌دانستم مدتی بعد از آغاز نوشتن اين مقالات بی‌بی‌سی سوآل مشابهی را از عده‌ای انديشمند برجسته‌ی ايرانی خواهد پرسيد شايد هرگز نوشتن‌اش را شروع نمی‌کردم. نوشتم:

بسياری از آن‌چه را که در اين مدت انديشيده بودم و سعی داشتم در يادداشت‌های «وضعيت: نامعلوم» بنويسم، با بيانی دلچسب‌تر، پخته‌تر و مستدل‌تر در اين مجموعه يادداشت‌ها باز می‌يابم.

در واقع، احساس‌ام شبيه کسی بود که شادمان از اختراع خودش ناگهان در می‌يابد شخصی با شهرت بيشتر و همان اختراع را با کيفيت بسيار بهتری ثبت کرده‌است!

يادداشت‌های انتخاباتی

  • پيام‌هايی به مهدی کروبی و مصطفی معين: ايده‌ی شعار محدود و مقاومت نامحدود ايده‌ای است که لطف‌الله ميثمی بارها آن را مطرح کرده‌است (مثلاً اين مصاحبه را ببينيد). معين همان راهی را رفت که خاتمی رفته بود: شعارهای نامحدود و گنگی می‌داد که ربط آن‌ها به وضعيت کنونی برای اکثريت مردم روشن نبود، و ايستادگی بر سر آن‌ها هم امکان‌پذير نمی‌شد (پذيرش حکم حکومتی در همان ابتدا اين را نشان داد) پيام من به آقای معين در همين مورد بود. از طرف ديگر، مهدی کروبی به نظر من شعاری بسيار هوشمندانه و عالی انتخاب کرده بود. ظاهراً عقيده‌ی اکثريت نخبگان شعار کروبی را عوام‌فريبانه می‌پنداشت ولی به نظر من شايد تنها راه شکست دادن استبداد نفتی گرفتن درآمد نفت از حکومت باشد. با توجه به ماهيت جمهوری اسلامی، همان‌طور که اکنون شعارهای احمدی‌نژاد بر عقل اقتصادی غالب شده در صورت پيروزی کروبی کسی را يارای مخالفت با چنين شعاری نبود و می‌شد اميد داشت که استبداد با شمشير خودش، يعنی عوام‌فريبی، از پای درآيد.

  • عدل مظفر: درباره‌ی حکم حکومتی تأييد صلاحيت کانديداها. حرکتی بی‌نهايت توهين‌آميز برای تحقير طبقه‌ی من، که مرا به شرکت نکردن در انتخابات مصمم کرد.

  • تغيير نظر: اما البته بلافاصله به دليل خواندن يک مقاله‌ی بسيار شيوا و مستدل نظرم عوض شد و خواستار گردن نهادن دکتر معين به حکم حکومتی شدم،‌ و دکتر معين هم البته به اين درخواست مستدل پاسخ مثبت داد (البته به واقع اين قدر هم مذبذب نيستم، اگر آخر آن مقاله را بخوانيد متوجه ماجرا خواهيد شد).

  • محافظه‌کاران امروز: خاتمی در سال 76 نماد و پرچم تحول بود اما در اين انتخابات تنها لاريجانی و احمدی‌نژاد و قاليباف نماد تحول هستند. رأی دادن به اصلاح‌طلبان تنها با استدلال‌های محافظه‌کارانه (وضع از اين که هست بدتر نشود) قابل توجيه است.

  • جورکش غول بيابان شدن: بهترين مقاله‌ی موجود روی اينترنت در دفاع از شرکت نکردن در انتخابات، با استدلال‌هايی هنوز معتبر، و البته بعضی از ايده‌ها از دکتر احمد زيدآبادی آمده‌است. در پاسخ به مقاله‌ای در خبرنامه‌ی گويا نوشته شد (لطفاً، اگر گمان می‌کنيد مقاله‌ای بهتر از اين در اين مورد وجود دارد کامنت بگذاريد ولی بعيد است قبول کنم!)

  • دموکراسی ايرانی: کمی هيجان، کمی تنوع: يک بررسی رسانه‌ای درباره‌ی انتخابات دور دوم. نوشتم:

    در مجموع اگر مردم به احمدی‌نژاد رأی بدهند جای تعجب نيست. احمدی‌نژاد يک خطيب است که بخوبی آسمان و ريسمان به هم می‌بافد، و از لحاظ حرف‌های قشنگ و بی‌پشتوانه زدن خيلی شبيه خاتمی است (اگر چه انديشه‌اش کاملاً برعکس اوست) و همچون خاتمی، از هيچ برنامه‌ای صحبت نمی‌کند. هاشمی يک چهره‌ی خسته‌کننده و آشناست، با برنامه‌های مشخص، چيزی که اصلاً خوشايند ايرانی‌های جويای هيجان نيست. ظاهراً ايرانيان از دموکراسی ايرانی هيجان و تنوع می‌خواهند، و احمدی‌نژاد بهترين نوع‌اش را به آنها ارائه می‌کند! حتی شايد از نوع اکشن و جنگی‌

    اين يادداشت يادآور يکی از هول‌ناک‌ترين لحظات زندگی من است: تصور کنيد يک روز تقريباً تابستانی و دم‌کرده‌ی لندن در زير شيروانی در حال چرت زدن باشيد و صاعقه درست به آنتن تلويزيون که در بالای شيروانی قرار دارد بزند. نتيجه: ايجاد صدايی بسيار وحشت‌ناک + با حالت وحشت‌زده از خواب پريدن و منتظر ماندن برای ادامه‌ی ندای آسمانی و برپايی قيامت + سوختن تلويزيون و نداشتن تلويزيون به مدت سه ماه + راحت شدن از نطق‌های انتخاباتی. اما ايرنا مصاحبه‌های انتخاباتی تلويزيونی دور دوم را گذاشته بود (و خوش‌بختانه هنوز برنداشته) و من برای اولين بار موفق به شنيدن صدای آقای احمدی‌نژاد شدم.

  • ضربه: به وقت لندن،‌ در لحظات اعلام پيروزی آقای احمدی‌نژاد نوشته شده:

    برآمدن احمدی‌نژاد در جامعه‌ای که همه‌ی روشنفکران‌اش گمان می‌کردند در تمنای دموکراسی و حقوق بشر می‌سوزد، شوک بزرگی خواهد بود. بزرگی اين ضربه با ضربه‌ی بيست و هشت مرداد سال سی و دو قابل قياس است، و شايد در ابعادش از آن پيشی بگيرد، که آينده اين مقايسه را روشن‌تر می‌کند.
    مطمئنم از همين الآن تئوری‌پردازان شروع به کار کرده‌اند تا علت اين حادثه را در تنگنای مدل‌های ناسازگار خود بگنجانند. آنها که زمينه‌ی افسردگی دارند از همين الآن افسرده شده‌اند، و شايد شاعران بزرگی چون فروغ و شاملو و اخوان از بين اين افسردگان ظهور کنند! توطئه‌انديشان و آنها که هميشه «ديديد گفتم!» را در آستين‌شان دارند هم طبق معمول همه چيز را چنان روشن می‌بينند که نيازی به تحليل احساس نخواهند کرد، و البته چون هميشه در انجماد دنيای جبری خود خواهند ماند.

    برای تحليل اين شکست و ضربه دو مدل موجود است:‌ با توجه به اين که جامعه‌ی روشنفکری هم با اکثريتی غريب پشت سر هاشمی رفسنجانی ايستاد، ديدگاه بدبينانه می‌گويد روشنفکران هم مرجعيت اجتماعی خود را چون روحانيان از دست داده‌اند. مدل دوم، توطئه‌انديشانه و خوش‌بينانه‌تر است، و می‌‌پندارد پيام روشنفکران به دلايلی (چون کمی فاصله بين دور اول و دوم انتخابات و نداشتن رسانه‌ی فراگير) به مردم نرسيده است:‌

    همان‌طور که رأی دوم خرداد 76 به خاتمی اين گونه تفسير شد که روحانيت مرجعيت اجتماعی خود را که قرن‌ها در دست داشت از دست داده‌است، بايد رأی بيست و هفت خرداد و سوم تير را به عنوان از دست دادن مرجعيت اجتماعی روشنفکران بينگاريم. اکنون هيچ گروهی از روشنفکران، چه آنان که از تحريم حمايت می‌کردند چه آنان که از معين و چه آنان که از هاشمی،‌ نمی‌توانند ادعا کنند که بر جامعه تأثير قابل توجهی دارند.
    با اين ديدگاه بايد گفت اين جامعه ديگر به حرف نخبگان‌اش، از روحانی و روشنفکر توجه نمی‌کند. جامعه‌ای است به شدت بی‌اعتماد به همه چيز و آماده‌ی همه چيز، و بيشتر از همه آماده برای انکار و نفی، و بنابراين غيرقابل پيش‌بينی.
    واضح است که اداره‌ کردن يک سيستم غيرقابل پيش‌بينی بسيار دشوارتر از به هم ريختن آن است. از همين روست که آقای خامنه‌ای حتی از شادی طرفداران‌اش پس از پيروزی در يک‌دست کردن قدرت نگران است.
    اما در مجموع، اين شاخه‌ی تحليل، يعنی پذيرفتن اين که جامعه به هيچ کس اعتماد نمی‌کند و تنها بر نفی و انکار استوار است، بسی نااميدانه است. برای فعالان سياسی و اجتماعی بهتر است که سوی ديگر تحليل را درست بپندارند، و گمان کنند بنا به «توطئه‌ای» صدايشان به مردم نرسيده است...

    در اواخر اين مقاله برای اولين و احتمالاً آخرين بار در اين وبلاگ شعار سياسی داده‌ام که از خوانندگان عزيز اميد بخشايش دارم.


حزب‌الله

تلاش برای پيدا کردن کورسوی ارتباط در مه غليظ بدگمانی دوستان وبلاگ‌نويس حزب‌اللهی کار آسانی نيست. چند باری تلاش در برقراری يک ديالوگ به آن‌جا منجر شد که مرشدشان بيايد و بهشان بگويد «ضدانقلاب از عقيده تهی است، وقت‌ات را با اين‌ها تلف نکن!» متوجه شدم که ظاهراً چيزهايی که من به آن‌ها اعتقاد دارم عقيده نيستند، عقيده آن است که بترکاند:
  • بچه حزب‌اللهی واس چی داغ می‌کنه؟! شاهکار محمد مسيح مهدوی، بدون دخالت من. تنها افتخاری که نصيب من می‌شود يافتن نوشته‌ای چنين زيبا و گويا و توجه به نکته‌ی اساسی موجود در آن است.

  • مرگ‌جويان: «کسانی که حس می‌کنند زندگی معمولی و رستگاری با هم سازگار نيستند». نوشته‌ای است در نقد آن‌چه «شهادت‌طلبی» ناميده شده. جای بحث بسيار مفصل‌تری دارد، اما شکل نقد درون‌دينی پيدا می‌کند و در خانه‌ی عنکبوت چندان مجال استدلال دينی نيست (دليل‌اش در کامنت آخری آمده). از قضای روزگار، دو روز پيش از انفجارهای انتحاری لندن نوشته شده، ولی تا کامنت سيبيل‌طلا را نخواندم متوجه اين نکته‌ نشدم!

  • دراز، بيهوده، خون‌بار: اگر از زاويه‌ی نگاه حزب‌الله نگاه کنيم، دشمن اصلی چيزی است به نام «صهيونيزم بين‌الملل». چه چيزی برای اسرائيل بهتر است از جنگ دو ملت مسلمان و مستعد رشد و دارای دشمنی اعلام شده با اسرائيل؟ آيا با نگاه توطئه‌انديشانه نبايد گفت رهبران ايران هم به دليل اصرار بر ادامه‌ی جنگ، از عوامل صهيونيزم بين‌الملل بوده‌اند؟

  • پل‌های خراب‌شده:

    ما هر وقت صحبت‌های عباسی و ديگر «تئوريسين»های بنيادگرايی را می‌شنويم حيرت‌زده می‌شويم، می‌خنديم و برايمان مسلم می‌شود که «طرف ديوانه است» و ظاهراً بنيادگرايان هم وقتی نظرات ما را می‌خوانند به اين نتيجه می‌رسند که طرف خودفروخته، بی‌غيرت، بی‌دين و بی‌ارزش است و برايشان مسلم است که اين نظرات حتی ارزش خواندن هم ندارند: ظاهراً پل ارتباطی بين ما کاملاً تخريب شده‌است.


  • غرب‌شناسی بنيادگرايانه: در ادامه‌ی مقاله‌ی پل‌های خراب‌شده که به توصيف مسأله می‌پرداخت، اين نوشته در جستجوی راه‌حل نوشته شده‌است. سيما خانم نظر تأمل‌برانگيزی برای اين مقاله نوشته اما اين که شرق‌شناسی و غرب‌شناسی تفاوت بنيادين با هم دارند برايم قابل قبول نيست (واژه‌ی غرب‌شناسی را در گوگل جست‌وجو کنيد به نتيجه‌ی جالبی می‌رسيد).


نوشته‌های عنکبوتی

که از نوشتن ابرمتنی لذت می‌برم و همان احساس بندبازی عنکبوتی را به من می‌دهد. از لينک‌دونی شايد به اين دليل خوش‌ام نمی‌آيد که لزوماً به متنی که می‌نويسم مربوط نيست، اما با لينک‌های وسط متن می‌توانم چند تا مطلب به ظاهر بی‌ربط را با متن خودم به هم «ببافم» (بالاخره عنکبوت کارش همين است!) اين اگرچه سبک منحصر به من نيست و ايده‌ی کلی ابرمتن نوشتن است ولی کمتر وبلاگ فارسی ديده‌ام که به اين ايده توجه داشته باشد. اگر بخواهم خيلی خودم را تحويل بگيرم بايد بگويم در کنار سبکِ رايجِ «زيتونی» (نوشته‌های بند بند شماره‌دار) اين هم برای خودش سبکی است عنکبوتی! نوشتن چنين متنی بر خلاف تصور بسيار زمان‌بر و مشکل است و البته بازده چندانی هم ندارد، چون اغلب خواننده در لينک‌های باز شده متوقف می‌شود و ادامه‌ی مطلب را فراموش می‌کند. کلاً کاری است در رده‌ی صنايع مستظرفه، فايده‌ای ندارد ولی زيبايی‌شناسی خودش را دارد.
  • مردان گرگ‌صفت: با پانزده لينک درون متن، از آسمان و ريسمان و بيشتر از انتخابات، اما به اين جمله‌ ختم می‌شود:

    می‌خواستم به دوستان فمينيست‌ام بگويم که کسی که به «مردان گرگ‌صفت» معتقد باشد، نمی‌تواند به «زن ضعيف» و لزوم حمايت از او بی‌اعتقاد باشد.


  • بافتن: کاش آقای علی‌رضا دوست‌دار (که چندان دوست ندارد اسم‌اش به اين شکل جدانويسی شود!) پريشان‌بلاگ را نمی‌بست و لااقل بايگانی‌اش را به اين شکل فجيع نابود نمی‌کرد. مطلبی نوشته بود که به طور خلاصه رفتار بر خلاف قانون امريکا با ايران را در مسأله‌ی هسته‌ای باعث به وجود آمدن هرج و مرج و قانون جنگل دانسته بود و قسمت اول اين نوشته درباره‌ی چنين ديدگاهی است.


تصوير

  • زمين‌بازی: درباره‌ی تجربه‌ی معنوی گوگل زمين و عکس‌های برگزيده. پربيننده‌ترين مطلب وبلاگ من، چون در جستجوی گوگل در صفحه‌ی اول ظاهر می‌شود!

  • سال‌های ابری: زيبايی‌شناسی شهرهای بدون کوه، عکس‌هايی از لندن و توچال.


فنی و اينترنتی

  • KISS: مکتب سادگی و استفاده‌پذيری در طراحی صفحات وب، چيزی که در وب فارسی کم‌تر ديده می‌شود. جالب است که اين صفحه به دليل نامش در ايران فيلتر است!
  • DSL: درباره‌ی اينترنت پرسرعت و ADSL.
  • رمزيدن و رمزگشايی: امنيت ارسال و دريافت اطلاعات، اصالت اسناد و امضای ديجيتال. در کامنت‌ها گفتند اين مقاله‌ها را روی ویکی‌پديای فارسی بگذارم اما چون لحن اين نوشته‌ها وبلاگی است و من هم چندان از ويکی فارسی سر در نمی‌آورم، خواهش می‌کنم خودشان اين کار را انجام دهند. من مخالفتی نخواهم داشت.

نوا

  • صدای سکوت: بعد از دو ماه تعطيل کردن وبلاگ‌نويسی، با توجه به بعضی بندهايش برای شروع دوباره انتخاب خودپسندانه‌ای بود، به خصوص بندهايی که می‌گويد: «احمق‌ها مگر نمی‌دانيد سکوت مثل سرطان رشد می‌کند. به کلماتی گوش دهيد که ممکن است بهتان ياد بدهم!» منظور من اين قسمت‌های شعر نبود. منظور من فقط صحبت کردن با رفيق قديمی‌ام، يعنی تاريکی بود.

  • خوبی تو ذات تو نيس!: به مناسبت بزن بکش عاشقانه‌ای که ترسيديم تبديل به دعوا بشود و هفته‌ای جو را متشنج کرده بود.


منتظر نظرات شما هستم: کدام نوشته يا نوع نوشتار را بيشتر می‌پسنديد و يا بيشتر از آن بدتان می‌آيد؟

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

غرب‌شناسی بنيادگرايانه

پل‌های خراب‌شده (2)

واژه‌ی بنيادگرايی برای توصيف دقيق آن چه در ايران با آن روبروييم چندان مناسب نيست. تأکيد بنيادگرايان تنها بر بنياد و ريشه‌های خود نيست، بلکه بر دشمنی با ديگری هم هست. نفرت از دشمن يکی از ستون‌های هويت بنيادگرا است.
چون بنيادگرايی از دشمنی و دشمن‌سازی نيرو می‌گيرد مبارزه با آن به اندازه‌ی کشتی گرفتن با آنتئوس دشوار است.[1] تصويب چند ده ميليون دلار برای ضربه زدن به بنيادگرايی آن را تقويت می‌کند، جنگ مستقيم با بنيادگرايی آن را گسترش می‌دهد و حتی شکست دادن بنيادگرايان در اغلب موارد باعث شکست بنيادگرايی نمی‌شود. شاه‌بيت و شعار اصلی بنيادگرايی اين است که «بکشيد ما را، ملت ما بيدارتر می‌شود». بنابراين، يافتن راهی برای هم‌دلی و ساختن پلی برای ارتباط با هم‌وطنان حزب‌اللهی نه تنها عملی اخلاقی به شمار می‌آيد، بلکه برای تضعيف يکی از ستون‌های بنيادگرايی، يعنی دشمن‌سازی از ديگری، ضروری است.
ديگری‌سازی از شرق و شرق‌شناسی کلاسيک در غرب به شدت نقد شده ولی به نظر می‌رسد روی ديگر سکه، يعنی غرب‌شناسی کج و معوج رايج در جهان اسلام مورد غفلت قرار گرفته‌است.[2] اين شکل از غرب‌شناسی نقش بسيار بزرگی در بنيادگرايی دارد چرا که تصوير پليدی که از «ديگری» که از قضا از ما قوی‌تر و ثروت‌مندتر است می‌سازد و دشمنی ازلی و ابدی حق و باطل و اهورا و اهريمن را در قالب شرق و غرب بازسازی می‌کند. ديگری‌سازی تنها پشت مرزها متوقف نمی‌ماند و هر کس نتواند با انگاره‌های بنيادگرايانه کنار بيايد فريب‌خورده‌ی دشمن، غربزده و در نهايت عامل و کارگزار او به حساب می‌آيد.

غرب‌شناسی بنيادگرايانه - عکس از مجيد سعيدی، فارس نيوز
غرب‌شناسی بنيادگرايانه (عکس از مجيد سعيدی، فارس‌نيوز)

ديگری‌سازی از غرب به شکل تنفر از هر چه غربی است ظهور پيدا می‌کند: ابتدا سبک زندگی غربی در تقابل با سبک زندگی اسلامی قرار می‌گيرد و پاکی‌جويی و طهارت‌طلبی اسلامی به شکل نفرت از «نجاست» غربی بروز می‌کند؛ اما سپس «نجاست» غرب به تمام محصولات‌اش نشت می‌کند: ليبراليزم و حتی دموکراسی به عنوان شيوه‌های حکومت غربی مردود و شرک‌آميز شمرده می‌شوند؛ و حقوق بشر تبديل به چيزی می‌شود که ديگری به گونه‌ای توطئه‌آميز برای فريب ما ساخته و پرداخته است. بنيادگرايی خودش و شيوه‌ی خودش را در بنياد تطهير می‌کند و شيوه‌ی آن کس را که دشمن می‌شمارد در بنياد نجس می‌داند: گويا از شجره‌ی طيبه‌ی خودی تنها نيکی و خوبی و از شجره‌ی خبيثه‌ی ديگری تنها پليدی و ناراستی می‌زايد.
نواب صفوی ادعا می‌کرد خميردندان، محصولی غربی که در زمان او هنوز از آن «بيگانه‌زدايی» نشده بود، از «گه سگ» ساخته شده‌است. حسن عباسی امروز خود شيطان را مستقيماً وارد معادلات قدرت جهانی و تحليل‌های استراتژيک و دکترينال خودش می‌کند:

خشن‌‏ترين انديشه بشري، انديشه شيطاني مدرن است و شيطان پشت‌‏سر مدرنيته پنهان شده است و روشنفكران هم مبلغان شيطان هستند زيرا ذات مدرنيته، ذات سوسياليسم، ذات ناسيوناليسم، ذات ليبراليسم، ملي‌‏گرايي و نظام مشاركت و آنچه آزادي ناميده مي‌‏شود عين حركت شيطان است و وحشت به بنيان‌‏هاي روشنفكر داخلي مي‌‏افتد كه ما داد مي‌‏زنيم ليبراليسم اباحي‌‏گري است.

جالب است که چنين تحليل‌هايی در جمع‌های آکادميک هم مجال ورود پيدا می‌کنند و با اين حال نقد آکادميک نمی‌شوند. شيوه‌ی مواجهه با چنين حرف‌هايی يا شيفتگی و مريدبازی با «استاد» است يا بی‌ارزش دانستن مطلق و مجنون شناختن گوينده‌ی آن. برای من يک چيز واضح است: وقتی سخنی هر چند بی‌پايه چنين تعداد هواخواه و مريد می‌يابد هيچ چاره‌ای جز نقد و نشان دادن نادرستی آن نيست. طبيعی است که نقد چنين سخنی نمی‌تواند با مجموعه‌ی پيش‌فرض‌های مدرن انجام گيرد، تنها راه چاره آن است که ناسازگاری اين سخن را در درون گفتمان خودش آشکار کنيم. تنها نقد درون گفتمان است که می‌تواند انديشه‌های بنيادگرا را ارتقا دهد و نقاط ضعف اساسی آن را نشان دهد.
با اين حال بايد در نظر داشت که بنيادگرايی چندان بر انديشه‌ای نظام‌مند تکيه نمی‌کند و بيشتر نظامی است «ايمانی» که کاملاً بر مبنای ارادت استوار است، پس نقد درون گفتمان هم می‌تواند «شبهه‌افکنی» خوانده شود که شياطين برای سست کردن قلوب مؤمنين طراحی می‌کنند.
خاصيتی پارانوئيد در بنيادگرايی هست که تقريباً هر ديگری را دشمن و هر حرف غير از حرف خودش را مطلقاً نادرست می‌شمارد. بنيادگرايان بی‌وقفه بت‌های ذهنی جديد، ايمانيات و «اصول» تازه خلق می‌کنند که گاهی سازگاری چندانی با هم ندارند؛ اما تجربه نشان داده که چنين رژيم فکری ناهنجاری در مواجهه با دنيای واقعی نمی‌تواند مدت زيادی دوام بياورد و به زودی به نوعی تهوع ذهنی می‌انجامد؛ نتيجه آن است که در خيمه‌ی بنيادگرايی رفت و آمدی دائمی برقرار است و همان‌طور که عده‌ای جوان تازه‌نفس وارد می‌شوند، عده‌ای سرخورده خارج می‌شوند. يک جهت گفت‌وگو با دوستان حزب‌اللهی می‌تواند همين جنبه باشد: چرا اصول شما اين‌قدر خلق‌الساعه هستند؟ اين چه جور اصول‌گرايی است که هيچ اصلی به جز فرمايش آقا ندارد؟
شکستن بت‌های بنيادگرايی وقتی به دست بت بزرگ انجام می‌گيرد باعث «مسأله‌دار شدن» نيروهای بنيادگرا می‌شود. همان‌طور که پايان جنگ بدون پيروزی در سال 67 باعث «ريزش» جدی در بين بنيادگرايان شد اکنون پذيرش مذاکره با امريکا چنين حالتی دارد. يکی از مزايای حکومت سراپا بنيادگرا همين است که اصول را در مواجهه با واقعيت قرار می‌دهد. دوره‌ی حکومت احمدی‌نژاد بی‌شک از اين نگاه دوره‌ی بسيار مفيد و فرخنده‌ای است، اثر اين دوره آن است که با ريزش و مسأله‌دار کردن تعداد زيادی از نيروهای بنيادگرا نگرانی از انفجارهای بنيادگرايی درون جامعه پس از اين دوره کم‌تر خواهد بود.

  1. آنتئوس (Antaeus) در اساطير يونان غول قدرت‌مندی بود که تا زمانی با زمين تماس داشت شکست نمی‌خورد. به اين ترتيب به خاک ماليدن پشت او باعث تجديد قوای او می‌شد. هرکول برای کشتن او مجبور شد مدت‌ها او را از زمين دور نگه دارد!
  2. برای کسانی که تشبيهات فيزيکی را دوست دارند: اين وضعيت را می‌توان «قطبش بيناتمدنی» (inter-civilisation polarization) ناميد. همان‌طور که ميدان الکتريکی يک جسم قطبيده باعث القای قطبيدگی در اجسام نزديک می‌شود، بنيادگرايی هم چندان به بنياد خود تکيه ندارد و بيشتر اثر القايی ديگری است. شرق‌شناسی (orientalism) در مقابل خودش غرب‌شناسی (ocidentalism) می‌سازد و تقليل هر «ديگری» به دشمن در يک طرف، واکنش مشابه در طرف مقابل را به دنبال دارد. در اين مورد، قضيه‌ی واگذاری بنادر امريکا به شرکت اماراتی بسيار جالب توجه و بررسی است: اگر کيگل را ملاک سنجش قرار دهيم بايد گفت افکار عمومی امريکايی با اکثريت قابل توجهی هر عرب را دشمن می‌انگارد. اين شکل آشکار از ديگری‌سازی بازتاب می‌يابد و در بين اعراب به گسترش نفرت می‌انجامد.

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴

گنجی [موقتاً] آزاد شد

خانم معصومه شفيعی آقای اکبر گنجی - عکس از آرش عاشوری‌نيا
خانم معصومه شفيعی، آقای اکبر گنجی - عکس از آرش عاشوری‌نيا


گنجی در نخستين روز آزادی عکس از فوتوغراف - پيام برازجانی
عکس از پيام برازجانی

سال نو مبارک.

پراکنده از وبلاگستان

1. فتوای جديد

چند وقت پيش وبلاگ محمد را مرور می‌کردم و ديدم به يکی از نوشته‌های من لينک داده و نظرش را درباره‌اش نوشته. اتفاقاً نوشته‌ای بود که بازخورد نداشتن‌اش ناراحت‌ام کرده بود و بالاخره ديدن يک بازخورد خوش‌حال‌کننده بود! البته رويای عزيز هم بعداً کامنتی نوشت که زمينه‌ساز مکاتبه‌ی ايميلی نسبتاً مفصلی شد.
فتوای محمد به شرح زير است:

امين می‌گويد: «ايده‌ی اصلی من اين است: يک اخلاق جهان‌شمول وجود دارد. اين اخلاق به سادگی با جمله‌ی «آن چه بر خود نمی‌پسندی بر ديگران مپسند» تعريف می‌شود». آقا اين خيلی خوب است که شما چنين عقيده‌ای داريد اما شما ديگر مسلمان نيستيد. قرآن به شما اجازه نداده است چنين عقيده‌ای داشته باشيد. ممکن است مسلمانِ نوگرايی به ضرب‌وزور و هرمنوتيکس (اين دو يک معنا می‌دهند) بتواند ارزش‌هایِ اخلاقی‌ای که ام‌روز پذيرفتنی است از دلِ قرآن و سنت بيرون بکشد اما اين‌که محورِ اخلاق را از وحی به عقلِ فردی حواله دهد بيش از اندازه کفرآميز است که بتوان آن را پذيرفت. جنابِ امين، شما نمی‌توانيد به‌لحاظِ تفکرِ فلسفی‌تان آمپريستِ منطقی باشيد، به‌لحاظِ اخلاقی کانتی و در نهايت مسلمان هم بمانيد؛ اين ناشدنی است.

تا به حال فکر می‌کردم فقط آخوندها افراد را با دين ذهنی خودشان تطبيق می‌دهند و آن کس را که با متر آن‌ها نخواند تکفير می‌کنند، اما متوجه شدم تکفير از نوع دوستانه و ضداسلامی هم وجود دارد.

پاسخ من:
اول. قرآن به من اجازه می‌دهد که چنين عقيده‌ای داشته باشم چون به صراحت (نه به ضرب و زور) می‌گويد نيک و بد و امر اخلاقی به هر انسان الهام شده‌است (91:8) اما البته گرايشی وجود دارد (در کتاب‌های دينی جمهوری اسلامی هم هست) که می‌گويد «عقل انسان ناقص است و دين برای کامل کردن آن آمده» يا حتی «دين برنامه‌ی کاملی است که خالق انسان برای او فرستاده است». مشخص است که در اين گرايش، دين بايد بر عقل حکم براند و طبيعتاً چون دين فعلاً سخن‌گويی ندارد مفسران رسمی پيدا می‌شوند که نيک و بد هر چيز را بايد از توی نقليات و حرف و حديث‌های هزارساله در بياورند، و اگر آن حرف‌های عتيق با عقل و حتی با اخلاق جور در نمی‌آيند برای مسلمان چاره‌ای نيست جز متابعت و گردن نهادن.
ناگفته پيداست که من به چنين دينی کافرم و نياز به تکفير محمد هم نبود. من به بنيادی بودن و اساسی بودن قضاوت اخلاقی بشری معتقدم و اين باور حتی قبل از باور دينی من است. اگر کسی به ناقص بودن عقل و گم‌راه بودن داوری اخلاقی بشری معتقد باشد نمی‌دانم چطور، به جز از راه ارث، می‌تواند دين‌دار باشد؟ و اگر دين‌دار هم باشد چگونه، به جز از راه عادت، دين‌داری خودش را مشمول در اين نقص عقل نمی‌داند؟

دوم. شيوه‌ی فقيهانه‌ی «کشيدن ارزش‌های اخلاقی از دل قرآن و سنت» به نظر من کار بيهوده‌ای است چون هنوز داوری بنيادی عقل را نمی‌پذيرد و به نقل متوسل می‌شود. بر خلاف چنين شيوه‌ای و البته بر خلاف پست مدرن‌ها، به نظر من چنين ارزش‌های اخلاقی خارج از هر دين و سنت و تمدنی وجود دارند، ارزش‌هايی که فراگير و «انسانی» هستند و برای مثال در اعلاميه‌‌ی جهانی حقوق بشر مدون شده‌اند.

سوم. حتی اگر به فرض محال، نظر محمد درست باشد و عقيده‌ی من بسيار منحرف از اسلامِ اصيلِ موردِ نظرِ او و کفرآميز باشد، برای او چه اهميتی دارد؟ حتی او بايد از اين که يک انحرافِ مفيد در آن اسلامِ سراپا غيرانسانی ايجاد می‌شود خوشحال باشد، اما نمی‌تواند: بنيادگرايی جز نابودی کامل دشمن به چيز ديگری راضی نيست.
هميشه از اسلام‌شناسی تاريخی ضداسلام‌ها خنده‌ام می‌گيرد: محمد چيز ديگری نوشته و از معاويه و يزيد در برابر علی و حسن و حسين دفاع کرده و حتی از حليم و سليم بودن معاويه چندين بار تعريف کرده‌است؛ نمی‌دانم آيا تفاوت اسطوره و تاريخ را در نظر داشته‌است؟ نتيجه‌ی چنين کوشش‌های مجدانه و محققانه‌ای چيست؟ يکی هم پيدا شده و برای ماجرای اسطوره‌ای پوريم ساز مخالف کوک کرده و آن را نسل‌کشی ايرانيان به دست يهوديان خوانده، لابد چندی بعد شاهد تحقيقاتی شاهد بر مظلوميت ضحاک و خون‌خوار بودن کاوه و جنايت‌کار بودن فريدون خواهيم بود، و حتماً ترک‌ها (همان تورانيان) عليه نسل‌کشی رستم اسناد تاريخی جمع خواهند کرد و خواستار اعاده‌ی حيثيت از افراسياب در شاهنامه خواهند شد.

2. هومئوپاتی وبلاگی

دو سه بار تجربه کرده‌ام، نوشته‌هايی که به سرعت و بدون ويرايش می‌نويسم و از چندلايه کردن آن صرف نظر می‌کنم بيشتر مورد توجه قرار می‌گيرند تا نوشته‌هايی که واقعاً برايشان زحمت می‌کشم. نوشته‌ی قبلی مرا نگاه کنيد: چه چيزی دارد که باعث جلب توجه شده؟ چرا نوشته‌هايی که واقعاً به قصد درگير کردن خواننده می‌نويسم چنين توجهی را دريافت نمی‌کنند؟ به هر صورت از دوستانی که اين نوشته را شايان توجه دانستند و چيزهای بی‌ربطی هم درباره‌اش گفتند (مثلاً گفتند هوشمندانه است!) تشکر و قدردانی می‌کنم.
ظاهراً بايد مطلب را رقيق کرد، و به نقطه‌نظر اصلی در يک نوشته آن قدر آب بست تا وبلاگی شود. اسم‌اش را می‌شود گذاشت: هومئوپاتی وبلاگی.
به هر صورت نوشتن درباره‌ی پل‌های خراب‌شده بدون پيش‌نهادی برای بازسازی تنها يک مشاهده‌ی ناقص است؛ و البته من برای بازسازی چنين پل‌هايی پيش‌نهاد هم داشتم اما به دليل رقيق‌سازی و آب بستن به مطلب، می‌بايست آن را در قسمت بعدی می‌نوشتم. آن نوشته هنوز کامل نشده اما فعلاً سرخط پيش‌نهاد را داشته باشيد: همان اخلاقيات کانتی و جهان‌شمول می‌تواند محور توافق و گفت‌وگو باشد، با استناد به آخرين حرف رضا اميرخانی (به عنوان يک بنيادگرای باهوش) در مصاحبه‌اش با روزنامه‌ی شرق:

دقيق ترين چيزى كه در اين مصاحبه به آن اشاره شد، پيمان جوانمردى يا حلف‌الفضول است. پيمانى كه قبل از بعثت حضرت محمد(ص) يعنى پيش از دين بوده است. من احساس مى كنم فقط با پايبندى به آئين جوانمردى هر دو نفرى، در هر كجاى عالم با هر عقيده اى مى توانند روبه روى هم بنشينند و نيازهاى مشترك خود را با هم در ميان بگذارند.

اخلاق بايد محور جامعه و نقطه‌ی توافق باشد نه دين. البته هنوز تا جايی که حتی بنيادگرای باهوشی چون اميرخانی چنين راه‌حلی را در عمل هم بپذيرد راه زيادی بايد پيمود؛ ديگران که حتی در نظر هم آن را نپذيرفته‌اند. طبيعتاً گفت‌وگويی بايد صورت بگيرد، اما نقد بنيادگرايی تنها در صورتی مؤثر است که از درون گفتمان صورت بگيرد.

3. نويسنده‌ی خوب، خواننده‌ی متوسط

وقتی داشتم برای مسأله‌ی بنيادگرايی مواد و لينک روی وبلاگ‌ها جمع می‌کردم، ياد قضيه‌ی ملاقات حجت‌الاسلام پناهيان و سيبيل‌طلا افتادم. گوگل پيدايش نمی‌کرد اما بالاخره با جستجوی ماه به ماه پيدايش کردم. واقعاً لحظه‌ای تاريخی بوده! حتی تصورش خنده‌دار است اما البته وقتی واقعيت پيدا کند تبديل به چيزی گريه‌دار می‌شود.
جناب آقای تبعيدی عصبانی کارتون می‌کشد که قديم‌ترها به آن «مضحک قلمی» هم می‌گفتند، و البته دچار «مسهل‌قلمی» هم هست و بسيار سهل و روان و پشت سر هم چيز می‌نويسد، ماشاء‌الله...چشم نخورد، خيلی وقت‌ها فقط به اميد پست جديد آقای کوثر بلاگ‌چرخان‌ها را نگاه می‌کنيم. اما ظاهراً اين نويسنده‌ی خوب وبلاگستان، خواننده‌ی خيلی خوبی نيست. از سيبيل‌طلا فقط «امور قبيحه» به خاطرش مانده‌است، و البته «نگاه سياسی جذاب».
سيبيل خواسته هر کس می‌تواند به نوشته‌ی آقای کلباسی لينک بدهد (که بالاخره دادم) اما چيزی که در اين ماجرا برايم جالب بود پاسخ مايکل لدين به مقاله‌ی واشينگتون پست است (از طريق تبعيدی عصبانی):

It’s only fair that Iranian President Mahmoud Ahmadinejad should be subject to a fawning puff piece the Washington Post. After all, Stalin’s greatest p.r. agent was a Pulitzer-prize-winning journalist at the New York Times. Stalin’s guy was Walter Duranty, and Ahmadinejad’s is Karl Vick, who began his long wet kiss...

نفرت‌انگيز است. از طرفی آدم خوش‌حال می‌شود که اتهام «آب به آسياب دشمن ريختن» تنها در روزنامه‌ی کيهان و در جمهوری اسلامی نيست که مثل نقل و نبات نصيب مخالفان حکومت می‌شود!
فعلاً اسم چنين پديده‌ای را گذاشته‌ام: intercivilisation fundamentalistic polarization و توضيح بيشتر بماند برای مقاله‌ی بازسازی پل‌های خراب‌شده.

4. و بقيه‌ی دعواها...

دروغ چرا... من از دعوا می‌ترسم. به عنوان آدمی متولد سال عربده و بمب‌گذاری و بزن و بکش، شايد طبيعی هم باشد. هر سر و صدای بلند و هر رفتار تهاجمی بين دو تا آدم، حتی دو تا آدم ناشناس سريعاً باعث بالا رفتن آدرنالين خون و ضربان قلب‌ام می‌شود. طبيعی است که اين يک نقطه‌ی ضعف است و کسانی که با کله از دعواها استقبال می‌کنند می‌توانند افتخار کنند که اين ترس را ندارند.
به اين ترتيب بود که نوشته‌ی شيطنت‌آميز جناب داريوشِ در ملکوت را خواندم و مضطربانه منتظر پاسخ دندان‌شکن سيما خانم در فرنگوپوليس نشسستم. خوش‌بختانه اين نزاع به سرعت فيصله يافت و دور جديد جنگ‌های امريکا و اروپا در وبلاگستان شروع نشد.
تا آن‌جا که من فهميده‌ام فمينيزم انواع بسيار مختلفی دارد، فمينيزم برابری‌خواه جنبشی کاملاً اخلاقی است اما نمی‌توان وجود فمينيزم جدايی‌طلب و مشابه آن را انکار کرد، و البته خلاصه کردن اکثريت فمينيست‌ها در يک اقليت کاری است مشابه نفرت از همه‌ی مسلمانان به دليل بن‌لادن.
شوخی و جدی، من يکی که فکر می‌کنم اشکال کار و دليل سوء تفاهم‌ها در پسوند ism در کلمه‌ی feminism است! چون کمی آن را شبيه لغاتی چون racism و sexism و ageism می‌کند تا کلمه‌ای که عنوان جنبشی برابری‌خواه است.
بنا به تعريف، فمينيست‌ها برای برابری حقوقی و اجتماعی مرد و زن تلاش می‌کنند. پس اگر کسی به برابری حقوقی و اجتماعی همه‌ی انسان‌ها معتقد باشد فمينيست است، و البته فمينيست‌ها يک گوشه‌ی کار برابری‌طلبی را با جديت بيشتری دنبال می‌کنند. سيما خانم هم (به عنوان مرجع فمينيزم علمی در وبلاگستان) به کسی با عنوان «مرد فمينيست» لينک داده پس فمينيسم منحصر به زنان نيست، منتها به دليل ناسازگاری و زشتی کلمه‌ای که اين جنبش با آن ناميده شده من يکی موقتاً (تا روشن شدن علت اين نام‌گذاری) از افتخار فمينيست بودن صرف نظر می‌کنم!

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

پل‌های خراب‌شده

تقديم به حامد قدوسی عزيز، و نويسنده‌ی گرامی سيبستان
در جهان پاره پاره شده‌ی هويت ايرانی، ديدن مدام و مرور هميشگی يک تکه برايم چندان لطفی ندارد و سعی می‌کنم از اين لحاف چهل‌تکه از همه رنگ‌اش را ببينم؛ بنابراين يکی از تفريحات من گشت و گذار در وبلاگ‌های حزب‌الله است. روزگاری دوست عزيزی پرسيد «بيکاری با اين موجودات مستشهد بحث می‌کنی؟»
چه کنيم اگر صحبت نکنيم؟ تنها ارتباط باقی مانده بين ما همين زبان فارسی است. و هيچ مجالی برای ناديده گرفتن اينان نيست: نمی‌شود تنها ساخته‌ی مغزشويی و تبليغات حکومتی بشماريم‌شان، و نمی‌شود همه‌شان را گروهی حقوق‌بگير بدانيم. هر چه هستند، واقعيت اين است که هستند. عده‌ای در فانتزی‌های انتقام‌جويانه‌شان روزی را تصور می‌کنند که از هر تير چراغ برق يکی از اين هم‌وطنان حزب‌اللهی آويزان باشد. عده‌ای با خشم کم‌تر، گمان می‌کنند اگر «مزد» اينان قطع شود آثارشان هم از بين می‌رود، چون کار از بالا خراب است و «ماهی از سر گنده گردد نی ز دم».
من چنين گمان نمی‌کنم. بنيادگرايی اسلامی واقعيت بزرگی در جامعه‌ی ماست. پشتوانه‌اش هم تنها حکومت نيست، بلکه گاهی به نظر می‌آيد حکومت اسلامی تا حدود زيادی آن را مهار کرده‌است! يکی از هشدارهای هميشگی هاشمی رفسنجانی برای غربی‌ها اين بوده که اگر جمهوری اسلامی از بين برود کسی توانايی جلوگيری از بنيادگرايی اسلامی را در ايران نخواهد داشت و هر مسجدی به پايگاهی برای آنان تبديل خواهد شد. تجربه‌ی انقلاب اسلامی ظاهراً برای او کاملاً آموزنده بوده‌است.
نکته‌ی خنده‌دار قضيه آن‌جاست که حکومت اسلامی، که بزرگ‌ترين دستگاه تبديل بچه‌های نوجوان مذهبی به بنيادگرايان پرشور است، هم‌زمان بزرگ‌ترين دستگاه برای سرخورده کردن بنيادگرايان ميان‌سال و تبديل آنان به آدم‌هايی کاملاً غيربنيادگرا با عقل معاش‌انديش هم هست! در سال‌های خاتمی ظاهراً توليد بنيادگرای پرشور بر مصرف آن فزونی گرفته بود ولی در سال‌های آينده می‌توانيم اميدوار باشيم که مصرف و حيف و ميل در بين اين جمعيت بسيار بالاتر از توليد خواهد بود و عده‌ی سرخورده‌ها و بريده‌ها افزايش خواهد يافت. حکومتی که در مواقع مقتضی از «حاجی» می‌خواهد که «بچه‌ها» را خبر کند که «امشب خبرايی هست» همان حکومتی است که پليس‌اش اينان را جلوی سفارت‌خانه‌ها باتوم می‌زند (در اين راستا درد دل يک برادر بسيجی قابل توجه است).
از ديدگاهی تاريخی، ايران با فدائيان اسلام و مصر با اخوان‌المسلمين پايه‌گذاران بنيادگرايی اسلامی هستند. نواب صفوی حقوق‌بگير نبود و اعدام هم شد، اما امروز در تبليغات و شبه‌تاريخ‌نويسی انقلابی به اسطوره‌ای تاريخی تبديل شده که عرفات از او الهام گرفته و مرجع تقليد شيعيان به نصايح او گوش می‌داده و چندين خيابان در تهران به نام او و گروه و پيروان‌اش نام‌گذاری شده‌است: اين نخستين تجربه از مواجهه با بنيادگرايی اسلامی به وضوح نشان می‌دهد که مشکل بنيادگرايی در ايران با حذف فيزيکی يا قطع منابع مالی و حمايت حکومتی حل‌شدنی نيست.
يکی از دلايل گسترش بنيادگرايی شايد اين باشد که دستگاه تبليغاتی حکومت اسلامی هرگز نپذيرفت که جنگ هشت ساله با عراق را باخته است. درست است که امروز به از دست ندادن حتی يک وجب از خاک کشور افتخار می‌کنند اما واقعيت آن است که اين دستاورد برای جنگی که با شعار فتح قدس از راه کربلا ادامه يافت دستاورد بسيار بسيار حقيری است. شايد پذيرش باختن جنگ جامعه را برای پذيرش جنبش‌های ضدجنگ آماده‌تر می‌کرد، اما جنگ پرتلفات هشت‌ساله تقديس شد، در فراغ‌اش نوحه‌ها و ناله‌ها سرداده شد و در سياست‌های رسمی همواره سعی شد «ترويج فرهنگ دفاع مقدس» در فهرست سياست‌های فرهنگی قرار گيرد.
سياست‌های فرهنگی حکومت اسلامی سياست‌هايی بسيار کم‌بازده بوده، هرگز نتوانسته «تزريق» فرهنگ اسلامی و انقلابی (و بعدها، جنگی) مورد نظر را با موفقيت انجام دهد. عده‌ی بسيار فراوانی هرگز از اين سياست‌های فرهنگی در مدارس و رسانه‌ها خاطره‌ی خوشی نداشته‌اند و از آن‌ها تنها تحقير ارزش‌های طبقه‌ی متوسط شهرنشين و خشونتی که هميشه چاشنی کار بوده به خاطرشان مانده‌است. با اين حال نمی‌توان انکار کرد که موفقيت‌هايی هم در کار بوده‌است: شکل «نرم‌شده»ی همان سياست‌های فرهنگی آن‌جا که از شکل تبليغات مستقيم حکومتی خارج شد و در بازار آزاد افکار و انديشه‌ها، به خصوص در دوران نسبتاً باز فرهنگی سال‌های 77 و 78 عرضه شد، توانست توجه عده‌ای را جلب کند و به خصوص در نوجوانانی با زمينه‌ی مذهبی بازار خودش را بيابد. در آن سال‌ها بزرگ‌ترين بازار بنيادگرايی شايد، مراسم محرم بود. استفاده‌ی سياسی از محرم از زمان انتخابات 76 شروع شد و در سال‌های بعد با روضه‌هايی که برای تهاجم فرهنگی و وزير خائن ارشاد خوانده می‌شد ادامه يافت. شبيه‌سازی تاريخی و بازتوليد اشقيا و اوليا به شکل شخصيت‌های سياسی همواره دست‌مايه‌ی شيرين‌کاری مداحان بود. عجيب نيست که کسی که سعيد حجاريان را ترور کرد از يکی از دخمه‌های شهدا، جايی که سعيد حداديان به سبک راکنرول اسلامی نوحه می‌خواند بيرون آمده باشد.[*]

بنيادگرايی: آدم‌های ضعيف، يا مستضعف؟ عکس از آرش عاشوری‌نيا
بنيادگرايی: آدم‌های ضعيف يا مستضعف؟ عکس از آرش عاشوری نيا از کفن‌پوشان سفارت دانمارک

نسل جديد بنيادگرايان، بسيجی‌های جبهه‌نديده، با چفيه‌های «مقدس» به گردن‌شان، همواره با يک چوب: گروه فشاری، متحجر، طالبان و مشابه آن‌ها از سوی ابزار تبليغاتی اصلاح‌طلبان رانده می‌شدند. برنامه‌ريزان اصلاح‌طلبان کسانی شده بودند که همواره از عقلانيت ابزاری در کار سياست استفاده کرده بودند و چندان به عقلانيت ارتباطی معتقد نبودند. صحنه‌ی جامعه در نظر آنان يک نزاع قدرت را شامل می‌شد و بهترين عنوانی که به اين نسل جديد بنيادگرا داده می‌شد «پياده‌نظام اقتدارگرايان» بود. همين که جامعه صحنه‌ی نزاع بشود فرصتی برای مبلغان بنيادگرايی بود تا وضعيت را جنگی و «کربلا» اعلام کنند.
عقلانيت ارتباطی، چيزی که ظاهراً خاتمی با گفت‌وگوی تمدن‌ها در عرصه‌ی جهانی خواستار آن بود، در عرصه‌ی داخلی چندان فرصت خودنمايی نيافت. تنها «مناظره‌هايی» تشکيل می‌شد که بيشتر يا برای کرکری خواندن بود تا مفاهمه (تماشاگران هم به دو دسته تقسيم می‌شدند: يک طرف سوت و کف می‌زد و طرف مقابل شعارهايی چون «مرگ بر منافق» سر می‌داد). فاصله‌ی دو گروه به مرور به قدری زياد شد که ديگر هر گروه صحبت‌های ديگری را اصلاً قابل بررسی هم نمی‌دانست. ما هر وقت صحبت‌های عباسی و ديگر «تئوريسين»های بنيادگرايی را می‌شنويم حيرت‌زده می‌شويم، می‌خنديم و برايمان مسلم می‌شود که «طرف ديوانه است» و ظاهراً بنيادگرايان هم وقتی نظرات ما را می‌خوانند به اين نتيجه می‌رسند که طرف خودفروخته، بی‌غيرت، بی‌دين و بی‌ارزش است و برايشان مسلم است که اين نظرات حتی ارزش خواندن هم ندارند: ظاهراً پل ارتباطی بين ما کاملاً تخريب شده‌است.
تخريب اين پل ارتباطی تنها برای امروز و آينده‌ی نزديک خطرناک نيست، خطری بلندمدت است که می‌تواند بروز بسيار وحشت‌ناکی داشته باشد. امروز آرمان بلندمدت اکثريت نخبگان ايرانی چيزی جز ايرانی کاملاً دموکرات و رها از قيد هرگونه حکومت مذهبی نيست؛ با اين حال اگر چنين آرمانی هم محقق شود همواره سايه‌ی خوف‌ناک بنيادگرايی بر سر آن سنگينی خواهد کرد.
بايد به ساختن دوباره‌ی اين پل ارتباطی انديشيد. غير از اين کار سخت هيچ راه چاره‌ی اخلاقی موجود نيست.

(>> قسمت دوم اين مقاله)
* برای انتخابات مجلس هفتم، شورای نگهبان ابتدا اصرار به تعويق انتخابات تا زمان محرم داشت ولی وزارت کشور موافقت نکرد و جزو پيروزی‌های حقير اصلاح‌طلبان يکی هم اين بود که اين يکی را کوتاه نيامدند! و البته بعدها با پيش آمدن رد صلاحيت و نمايش ناموفق قهر و استعفا، اين بار خود کوشيدند که انتخابات به تعويق بيفتد ولی شورای نگهبان و رهبر موافقت نکردند. رهبر بعدها طبق معمول تلاش برای تعويق انتخابات را کار «دشمن» دانست، بدون توجه به اين که رئيس‌جمهور و اکثريت مجلس آن را پيگيری می‌کردند، و به اين ترتيب تعريف جديدی از واژه‌ی دشمن به دست آمد.

جمعه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۴

رمزيدن و رمزگشايی

تقديم به آشپزباشی و سيما خانم عزيز.

مقدمه

وقتی اطلاعات مهمی روی اينترنت رد و بدل می‌کنيد، مثلاً شماره‌ی کارت اعتباری را به سايتی می‌فرستيد يا صورت وضعيت بانکی خودتان را دريافت می‌کنيد، چه چيزی امنيت اطلاعات شما را تضمين می‌کند؟
هر قطعه از اطلاعات روی اينترنت قبل از ارسال به هزاران پاکت[1] کوچک تجزيه می‌شود که هر يک قبل از اين که به مقصد مورد نظر برسند احتمالاً از چندين مسيرياب[2] می‌گذرند. هر يک از اين مسيرياب‌ها می‌توانند قبل از فرستادن هر پاکت، محتويات آن را کاملاً بخوانند! ظاهراً هيچ امنيتی در فرستادن و دريافت اطلاعات حساس روی اينترنت وجود ندارد، با اين حال بازار تجارت الکترونيکی[3] روی اينترنت روز به روز در حال گسترش است و تنها در ايالات متحده به حجم 130 ميليارد دلار در سال رسيده‌است.
به نظر می‌رسد اينجا تناقضی وجود دارد. چه امنيتی برای اطلاعات مالی ميليون‌ها نفر که روی اينترنت خريد می‌کنند وجود دارد؟ آيا تقلب و دزدی‌های گسترده روی اينترنت در انتظار مشتريان است؟
در واقع چنين نيست. به لطف روش‌های مؤثر رمزيدن اطلاعات[4]برای کسانی که بخواهند اطلاعات‌شان را با امنيت کامل منتقل کنند تضمين‌های محکمی وجود دارد؛ و با آن که آمار دو سال پيش نشان می‌دهد حجم تقلب‌ها و دزدی‌های اينترنتی حدود يک درصد حجم تجارت اينترنتی است، اما تقريباً تمام اين تقلب‌ها از رعايت نکردن يا بی‌اطلاعی از نکات امنيتی ناشی می‌شود.

رمزيدن و رمزگشايی

در رياضيات ثابت می‌شود که هيچ رمزی غيرقابل گشودن نيست؛ اما می‌توان زمان رمز‌گشايی[5] و توان محاسباتی مورد نياز برای آن را بسيار بالا برد. در واقع رمزيدن مؤثر بر پايه‌ی عمل‌هايی در رياضيات است که به نوعی يک‌طرفه و «معکوس‌ناپذير» ناميده می‌شوند: يعنی انجام آن‌ها از يک‌ طرف نياز به توان محاسباتی بالايی ندارد، اما انجام آن‌ها از طرف عکس، يعنی پس از انجام عمليات، بدون داشتن مفروضات اوليه تقريباً غيرممکن است.
در قضيه‌ای که پايه‌ی نظريه‌ی اعداد به شمار می‌رود ثابت می‌شود که هر عدد صحيح به شکل حاصل‌ضربی از اعداد اول نوشته می‌شود. يافتن چند عدد اول و ضرب کردن آن‌ها کار آسانی است، اما وقتی که حاصل‌ضرب تشکيل شود برای تجزيه‌ی آن به عامل‌هايش راه‌حل سريعی وجود ندارد و به خصوص اگر عوامل بزرگ باشند، تقريباً غيرممکن است. بنابراين ضرب کردن دو عدد اول مثالی است از يک عمل معکوس‌ناپذير. با توجه به اين که در کامپيوترها همه چيز، حتی فايل‌های بزرگ تصويری و ويدئويی، در واقع عددهايی بزرگ هستند، می‌توان از اين نکته‌ در نظريه‌ی اعداد برای رمزيدن تمام اطلاعات استفاده کرد.
انواع رمزيدن‌ها را می‌توان به دو دسته‌ی متقارن[6] و نامتقارن[7] تقسيم کرد. در رمزيدن متقارن، اطلاعات با همان کليدی که رمز می‌شود گشوده هم می‌شود. مثال ساده از رمزيدن متقارن يک جدول است که هر حرف الفبا را با يک حرف ديگر جابجا کند، در اين صورت هرکس با داشتن اين جدول (که کليد رمزيدن به شمار می‌رود) قادر به رمزگشايی هم هست.
در رمزيدن نامتقارن، دو کليد وجود دارد: کليد رمزيدن (که کليد عمومی[8] هم ناميده می‌شود) و کليد رمزگشايی (يا کليد خصوصی[9]). در واقع در اين نوع از رمزيدن نمی‌توان با همان کليدی که اطلاعات را رمز می‌کند رمز را هم گشود. هر فرد می‌تواند «کليد عمومی» و «خصوصی» منحصر به فرد خودش را داشته باشد و کليد عمومی را در اختيار همه قرار دهد، اما پيام‌هايی که با کليد عمومی آن شخص رمز شده‌اند تنها برای برای خود او و با کليد خصوصی خود او قابل بازگشايی خواهند بود. به رمزيدن نامتقارن، رمزيدن با کليد عمومی[10] هم گفته می‌شود.
بر خلاف رمزيدن متقارن، مثال ساده‌ای از رمزيدن نامتقارن وجود ندارد، اما بنيان رمزيدن نامتقارن بر همان تجزيه به عوامل اول در نظريه‌ی اعداد است. «کليد عمومی» اغلب شامل عددی بسيار بزرگ مثل n است که از حاصل‌ضرب دو عدد اول بزرگ مثل p و q تشکيل شده‌است، اما دو عدد p و q تنها در کليد خصوصی ذکر می‌شوند. يافتن دو عدد p و q فقط با داشتن n غيرممکن نيست اما نياز به صرف توان محاسباتی بسيار بالايی دارد. در واقع با داشتن بهترين روش‌ها حدود نيم قرن فعاليت بی‌وقفه‌ی يک کامپيوتر خانگی امروزی مورد نياز است تا يک رمز نامتقارن رايج بدون داشتن کليد خصوصی آن شکسته شود، و البته می‌توان با بزرگ کردن n به دل‌خواه اين رمز را هم‌چنان پيچيده‌تر کرد و زمان شکسته شدن آن را افزايش داد.
در واقع پيچيدگی يک روش رمزيدن نامتقارن با طول عدد کليد عمومی آن سنجيده می‌شود. مؤسسه‌ی RSA که از ابداع‌کنندگان يکی از معروف‌ترين روش‌های رمزيدن نامتقارن است، برای شکستن رمزهای بزرگ جوايزی قرار داده‌است. رمزی با کليد عمومی 640 بيتی (193 رقمی) در نوامبر سال 2005 پس از صرف 3 ماه کار بی‌وقفه‌ و هم‌زمان 80 کامپيوتر شکسته شد و جايزه‌ی بيست هزار دلاری RSA را دريافت کرد. (خبر و فهرست بقيه‌ی جوايز را اين‌جا ببينيد) کليدهای عمومی معمول روی اينترنت در حال حاضر اغلب 1024 بيتی (معادل 308 رقم) هستند که کسی که بدون داشتن کليد خصوصی آنها را بشکند جايزه‌ی صدهزار دلاری RSA را خواهد بُرد!

اصالت اسناد و امضای ديجيتال

اصالت اسناد کاغذی با مهر و موم و امضا اثبات می‌شود. اما وقتی اسناد ديجيتال (مثل سند سفارش و خريد و فروش يا انتقال پول) روی اينترنت ثبت می‌شود، اصالت آن چگونه بررسی می‌شود؟ با توجه به اين که رمزيدن معمولی فقط «امنيت» سند را تضمين می‌کند اما اصالت آن را تضمين نمی‌کند. نخست، معلوم نيست يک سند اينترنتی را واقعاً‌ همان شخصی که نوشته باشد که ادعا می‌کند؛ و دوم آن که معلوم نيست سند بعد از درست شدن خدشه‌دار نشده باشد.
در اين‌جا يک خصوصيت ديگر رمزيدن نامتقارن به کمک می‌آيد: همان‌طور که اطلاعاتی که با کليد عمومی رمز شوند تنها با کليد خصوصی مربوط به آن قابل رمزگشايی هستند، اطلاعات رمزيده با کليد خصوصی هر فرد هم تنها با کليد عمومی همان فرد قابل بازگشايی خواهند بود. چون کليد عمومی هر فرد در دست‌رس همه قرار دارد، بنابراين همه می‌توانند اطلاعات رمز شده با کليد خصوصی را بخوانند، اما تنها دارنده‌ی کليد خصوصی می‌تواند اطلاعات را به آن شکل رمز کند. به اين ترتيب رمز کردن با کليد خصوصی نوعی امضای ديجيتال[11] برای افراد خواهد بود.
اغلب برای جلوگيری از خدشه‌دار شدن اسناد يک لُبّ پيام[12] از سند تهيه می‌شود و با کليد خصوصی رمز می‌شود. به اين ترتيب اگر سند به طور عمدی يا به دلايل فنی خدشه‌دار شود پس از رمزگشايی لب پيام تطابق نداشتن سند با خلاصه‌ی آن باعث می‌شود اشکال آن مشخص شود، و جعل امضا و سند ديجيتال تقريباً غيرممکن می‌شود.
اگر قرار باشد هر فرد با کليد عمومی خودش در دنيای ديجيتال شناخته شود، نکته‌ای که بلافاصله مورد سوآل قرار می‌گيرد اين است که: چه کسی ربط يک کليد عمومی را به يک فرد يا يک سازمان تضمين می‌کند؟ همان‌طور که هر کس که مدتی با اينترنت کار کرده باشد می‌داند، هر فرد بسيار راحت می‌تواند خودش را به جای ديگران جا بزند. يک فرد می‌تواند کليد عمومی خودش را به جای کليد عمومی يک بانک معتبر جا بزند. آيا در اين صورت اسناد امضا شده‌ی او اعتبار اسناد بانک را پيدا می‌کند؟ چه کسی دروغ يا راست بودن چنين ادعاهايی را بررسی می‌کند؟
برای حل اين مشکل، راه حل موجود آن است که هر کليد عمومی توسط افراد و سازمان‌هايی که قبلاً مورد اطمينان قرار گرفته‌اند تأييد شود و به صورت يک سند امضا شده توسط آن افراد روی اينترنت قرار گيرد. چنين سندهای امضاشده‌ای به عنوان تأييديه‌ی ديجيتال[13] شناخته می‌شوند. دو شکل رايج از اين نوع سيستم‌های تاييديه وجود دارد:

شکل اول. در اين سيستم شرکت‌های بزرگ و مطمئنی وجود دارند که کارشان ثبت کليد عمومی افراد و سازمان‌ها در قبال دريافت هزينه و بررسی‌های قانونی است. اين شرکت‌های مطمئن که اغلب به عنوان مرجع تأييديه[15] شناخته می‌شوند، کارشان مثل محضرهای دادگستری يا نظام پزشکی در ايران است که تأييد امضا و مهر می‌کنند. هر فرد يا شرکت يا سازمانی می‌تواند در قبال پرداخت هزينه‌ی ساليانه و بررسی‌های قانونی، از اين شرکت‌ها برای کليد عمومی خودش تأييديه بگيرد. امضای خود مراجع تأييديه هم دارای تأييديه است که به اسم تأييديه‌ی پايه شناخته می‌شود. تأييديه‌های پايه در web browserها نصب می‌شود و اگر سايت شرکت و سازمانی دارای تأييديه از مراجع تأييديه باشد، اصالت آن سايت و ربطش به شرکت مورد نظر تأييد شده‌است، بنابراين هم ارتباط و هم طرف ارتباط به شکل تضمين‌شده هستند. مراجع تأييديه معروف شرکت‌هايی مثل VeriSign و thawte هستند. بعضی بانک‌ها و شرکت‌های پستی هم مرجع تأييديه‌ی خودشان را راه انداخته‌اند.
به اين سيستم زيرساخت کليدهای عمومی[14] يا اختصاراً PKI گفته می‌شود.
پروتکلی که برای امنيت وب از آن استفاده می‌شود، يعنی SSLَـ[16] معمولاً از سيستم PKI استفاده می‌کند، و تمام اين مراحل را به طور خودکار انجام می‌دهد، يعنی ابتدا تأييديه‌ی سايت مقابل را بررسی می‌کند و اگر تأييديه منقضی شده باشد يا جعلی باشد با پيغام خطا کاربر را متوجه می‌کند. اگر مشکلی در تأييديه نباشد، دريافت و فرستادن اطلاعات رمز شده با استفاده از کليد عمومی سايت مقابل و رمزهای اضافه آغاز می‌شود و اطلاعات رد و بدل شده برای واسطه‌ها قابل خواندن نخواهد بود. در سايت‌های امن (مثل سايت بانک‌ها، اغلب سايت‌های خريد اينترنتی، سايت‌های ايميل مثل ايميل ياهو، جی‌ميل و اورکات) معمولاً يک علامت قفل SSL Lock در گوشه‌ی پايين و سمت راست بروزر ديده می‌شود؛ اگر روی اين علامت در يک سايت امن کليک کنيد، تأييديه‌ی سايت و اطلاعات مربوط به آن ( مثل مرجع صادرکننده‌ی تأييديه، تاريخ شروع تأييديه، تاريخ انقضا و کليد عمومی) را خواهيد ديد.

شکل دوم. در اين شکل هر فرد خودش تعيين می‌کند که به کدام کليد عمومی و اصالت آن اطمينان دارد. اين اطمينان به صورت عمومی اعلام می‌شود و به اين ترتيب کليدهای عمومی که توانسته‌اند از اعتماد همگانی بهره‌مند شوند به عنوان کليدهای مطمئن شناخته می‌شوند، اگر چه باز هم به اختيار فرد است که به يک کليد عمومی اطمينان کند يا خير. اين سيستم که به اسم شبکه‌ی اعتماد[17] شناخته می‌شود، معمولاً برای افراد مناسب‌تر است و در کاربردهايی مثل ايميل و يا رمزيدن فايل‌های شخصی از آن استفاده می‌شود. يکی از رايج‌ترين برنامه‌های رمزيدن به اسم PGPـ[18] از این روش استفاده می‌کند. آخرين شکل‌های PGP اکنون به شکل رايگان و open source به نام GnuPG عرضه می‌شود و هر کس می‌تواند با دانلود و نصب آن،‌ از يک کليد عمومی و امضای ديجيتال برای ايميل و فايل‌های شخصی بهره‌مند شود. البته بعد از دانلود نسخه‌ی مخصوص ويندوز و نصب آن می‌بينيد که استفاده از آن که مبتنی بر خط فرمان است و رابط گرافيکی کاربر ندارد چندان آسان نيست، ولی می‌توانيد يک رابط گرافيکی برای آن از اينجا دانلود کنيد. بعد از نصب رابط گرافيکی می‌توانيد يک جفت کليد عمومی و خصوصی برای خودتان بسازيد و کليد عمومی را ثبت کنيد. بعد از آن می‌توانيد هر فايلی را با کليک راست روی آن، امضا يا رمز کنيد.

هر کدام از اين دو روش معايب خودشان را دارند. در شکل اول، ممکن است يک مرجع تأييديه ورشکست شود (چيزی که در سال 2001 با ترکيدن حباب دات‌کام‌ها در بورس اتفاق افتاد) در اين صورت تأييديه‌های صادر شده از آن بايد بالکل بی‌اعتبار شوند چون ديگر نظارتی بر آنها وجود ندارد. اشکال ديگر آن است که در سيستم PKI هر چه را مراجع تأييديه تأييد کنند کورکورانه پذيرفته می‌شود، در حالی که در شبکه‌ی اعتماد خود فرد حق گزينش برای فرد مورد اطمينان خود را دارد. به علاوه هزينه‌بر بودن سيستم PKI باعث شده بيشتر از سوی سازمان‌ها و شرکت‌ها مورد استقبال قرار بگيرد و افراد از آن استقبال نکنند.
اما شبکه‌های اعتماد هم خالی از اشکال نيستند. مشکل اغلب وقتی شروع می‌شود که يک فرد تازه برای خودش کليد عمومی تهيه می‌کند، و چون هيچ‌کس او را نمی‌شناسد بنابراين کليد عمومی او مورد تأييد هيچ‌کس قرار نمی‌گيرد. اين مشکل فنی نيست و بيشتر اجتماعی است، و برای حل آن هم يک راه اجتماعی به اسم مهمانی‌های امضای کليد پيشنهاد شده‌است! در اين مهمانی‌ها افراد با هم آشنا می‌شوند و کليد عمومی هم‌ديگر را تأييد می‌کنند. به اين ترتيب شبکه‌ی اعتماد گسترش می‌يابد.

تاريخچه‌ی رمزيدن اطلاعات

استفاده از رمز و رمزگشايی شايد به قدمت استفاده از الفبا باشد. اما با گسترش مخابرات و انتقال اطلاعات اهميت آن بسيار افزايش يافت، تا جايی که در جنگ جهانی دوم يکی از عوامل مهم پيروزی متفقين بر نيروهای رايش سوم گشودن رمز پيام‌های آنان بود. در بريتانيا ايستگاه ايکس (که بعدها معلوم شد در Bletchley Park قرار دارد) محلی بود که پيام‌های راديويی رمزی آلمان‌ها ذخيره می‌شد و با گشودن رمز معروف به Enigma در اين مرکز بود که نيروهای متفقين توانستند هم‌واره قدم بعدی آلمان‌ها را پيش‌بينی کنند و نهايتاً آنان را شکست دهند، که شايد ماجرای آن را در فيلم Enigma ديده باشيد.
در دوران جنگ سرد به دليل اهميت فراوان رمزيدن و رمزگشايی فنون آن جزو اسرار نظامی تلقی می‌شدند و تحقيقات رياضی‌دانان در اين زمينه مانند تحقيقات هسته‌ای کاملاً محرمانه تلقی می‌شد.
در سال 1973 رياضی‌دانی انگليسی به نام Clifford Cocks اولين الگوريتم (روش رياضی) برای رمزيدن نامتقارن را که از دو کليد عمومی و خصوصی استفاده می‌کرد در مقر فرماندهی مخابرات دولتی[19] بريتانيا اختراع کرد. اين اختراع محرمانه ماند اما در سال 1977 MIT تحقيقی را منتشر کرد که در آن سه نفر رياضی‌دان، يعنی Ron Rivest به همراه Adi Shamir و Len Adleman الگوريتمی مشابه را توضيح داده بودند. اين الگوريتم با استفاده از ترکيب حروف اول اسم اين سه نفر RSA ناميده شد و به عنوان يک اختراع در امريکا به ثبت رسيد؛ اما الگوريتمی که Cocks کشف کرده بود تا سال 1997 محرمانه ماند! به اين ترتيب RSA به يکی از گسترده‌ترين و پراستفاده‌ترين الگوريتم‌های رمزيدن نامتقارن تبديل شد.
به دنبال اختراع RSA در امريکا قانونی تصويب شد که صادرات اين گونه الگوريتم‌های رمزيدن را مشمول قوانين صادرات اسلحه می‌کرد و عملاً صادرات رمزيدن‌هايی با کليد عمومی بزرگتر از 40 بيت (معادل 12 رقم) به کل ممنوع شد. با آن که شکستن رمز RSA با کليد عمومی 40 بيتی هم برای يک کامپيوتر معمولی چند هفته زمان می‌برد اما ابرکامپيوترهای آژانس امنيت ملی[20] امريکا می‌توانستند چنين رمزهايی را در عرض چند ثانيه بشکنند، بنابراين فرض می‌شد که با ممنوع کردن صادرات رمزيدن‌های پيچيده، هم‌چنان امريکا بتواند دست بالا را در جنگ رمزگشايی داشته باشد.
اما در سال 1991، Phil Zimmermann که يک فعال ضدهسته‌ای محسوب می‌شد برنامه‌ی PGP را برای رمزيدن پيام‌های خودش و دوستانش روی BBS معرفی کرد. اين برنامه که می‌توانست برای رمزيدن همه جور فايل و ايميل استفاده شود با سورس برنامه‌اش به رايگان در دست‌رس همه بود. چون الگوريتم مورد استفاده‌ی آن RSA با کليد عمومی بزرگ‌تر از 128 بيت بود در سال 1993 زيمرمان به اتهام «صادرات غيرقانونی اسلحه» مورد بازجويی جنايی دولت فدرال امريکا قرار گرفت! البته در اين مورد زيمرمان نهايتاً مقصر شناخته نشد اما اتهام ديگری به دليل نقض حق اختراع RSA به او وارد شد. چون RSA تنها در امريکا به عنوان اختراع به ثبت رسيده بود اين شکايت باعث شد دو نسخه‌ی بين‌المللی و امريکايی از اين نرم‌افزار توليد شود. در سال‌های اخير اين تفکيک از بين رفته چون RSA ديگر مثل گذشته روی حق اختراع‌اش پافشاری نمی‌کند، و PGP با رفع اشکالات و افزايش قدرت رمزيدن به شکل يک استاندارد همگانی به نام OpenPGP درآمده که مبنای نرم‌افزارهايی چون GnuPG است و حتی در بعضی سايت‌های اينترنتی امن از آن استفاده می‌شود.
بعد از گسترش وب، در سال 1996 شرکت Netscape يک پروتکل رمزيدن برای امنيت روی وب اختراع کرد که به نام SSL شناخته می‌شود. چون SSL هم در ابتدا از کليدهای عمومی 128 بيتی استفاده می‌کرد طبق قانون منع صادرات رمزيدن، مجبور شد از بروزر خودش دو نسخه منتشر کند: يک نسخه‌ی امريکايی با توان کامل 128 بيتی و نسخه‌ی بين‌المللی با توان 40 بيتی؛ و البته دريافت نسخه‌ی آمريکايی آن قدر دردسر داشت که حتی داخل امريکا هم اغلب از نسخه‌ی 40 بيتی استفاده می‌شد.
محدوديت‌های قانون منع صادرات روش‌های رمزيدن به قدری دست‌وپاگير بود که نهايتاً در سال 1995، Daniel J. Bernstein دولت آمريکا را برای لغو اين محدوديت‌ها به دادگاه کشيد. برنستين که دانشجوی دانشگاه برکلی بود در انتشار تحقيقات خودش در مورد رمزيدن با اين محدوديت روبرو شده بود. در سال 2000، برنستاين نهايتاً در دادگاه پيروز شد و قوانين دولتی قبلی در زمينه‌ی ممنوعيت صادرات رمزيدن مخالف متمم اول قانون اساسی ايالات متحده‌ی امريکا شناخته شد و دولت فدرال مجبور به اصلاح آن شد. به همين دليل اکنون استفاده از کليدهای عمومی بزرگ منع قانونی ندارد و کليدهای رايج امروزه 1024 بيتی هستند. هنوز کسی ادعايی در مورد امکان شکستن اين رمزها با کليد 1024 بيتی نداشته اما به دليل افزايش قدرت پردازش کامپيوترها روز به روز کليدهای بزرگ‌تری توصيه می‌شوند.
از جنبه‌ی امنيتی رمزهای نامتقارن تا حد زيادی به اين فرض متکی است که تاکنون الگوريتم سريع و مؤثری برای کامپيوترهای معمولی اختراع نشده که بتواند اعداد بزرگ را به عامل‌های اول‌شان تجزيه کند. اين فرض ممکن است درست نباشد: احتمال آن هست که سازمان‌های امنيتی و دولتی بزرگ مثل NSA و GCHQ چنين الگوريتمی را به صورت محرمانه در دست داشته باشند. با اين حال اگر افراد و مؤسسات تحقيقاتی مستقل چنين الگوريتمی را کشف کنند جايزه‌های بزرگ RSA آنان را ترغيب می‌کند که وجود آن را اعلام کنند.
با آن که کامپيوترهای معمولی از تجزيه‌ی اعداد بزرگ در زمان کوتاه ناتوان هستند اما نوع ديگری از کامپيوترها، يعنی کامپيوترهای کوانتومی، به صورت تئوريک قادر به اين کار هستند و در صورت توليد انبوه آن‌ها، امنيت رمزيدن‌های نامتقارن مبتنی بر تجزيه‌ی اعداد از بين خواهد رفت.در سال 1994، Peter Shor رياضی‌دان امريکايی يک الگوريتم مؤثر برای تجزيه‌ی اعداد روی کامپيوترهای کوانتومی ارائه داد. الگوريتم شور يک الگوريتم بر مبنای حساب احتمالات است و به دليل خصوصيات منحصر به فرد کامپيوترهای کوانتومی فقط بر روی اين نوع کامپيوترها قابليت اجرايی دارد؛ و چون کامپيوترهای کوانتومی به شکل عملی هنوز به وجود نيامده‌اند (و يا شايد به دلايل امنيتی وجودشان اعلام نشده‌است) هنوز روش‌های موجود از امنيت برخوردارند.
عملی بودن الگوريتم شور در سال 2001 به اثبات رسيد: در آزمايشگاه‌های IBM يک کامپيوتر کوانتومی با 7 بيت (که فقط می‌تواند در حد اعداد دو رقمی محاسبه کند) ساخته شد و توانست عدد 15 را با الگوريتم شور به دو عامل اول‌اش، يعنی 5 و 3 تجزيه کند. با اين حال چشم‌انداز کامپيوترهای کوانتومی باعث تغيير در روش‌های رمزيدن خواهد شد. شعری از پيتر شور اين وضعيت را به طنز توصيف می‌کند.
  1. Data Pockets
  2. Router
  3. e-commerce
  4. Data encryption
  5. Decryption
  6. Symmetric cryptography
  7. Asymmetric cryptography
  8. public key
  9. private key
  10. public key cryptography
  11. digital signature
  12. message digest
  13. digital certificate
  14. Private Key Infrastructure (PKI)
  15. Certificate Authority
  16. Secure Socet Layer
  17. Web of trust
  18. Pretty Good Privacy
  19. Government Communications Headquarters (GCHQ)
  20. National Security Agency (NSA)
اين مقاله از منابعی مانند ويکی‌پديا و اطلاعات شخصی نوشته شده و دقت آن تضمين نمی‌شود. استفاده از آن تنها با ذکر منبع مجاز است.

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

DSL

ميانه‌ی ماه ميلادی قبل سرويس اينترنت‌ام از tiscali به bulldog تغيير کرد. در نتيجه از امروز که اول مارچ باشد، دست‌رسی به فضای مجانی که روی tiscali داشتم قطع شد و ايميل‌ام در آن‌جا بسته شد، و تمام عکس‌ها و چند فايل موسيقی که از اين وبلاگ با لينک به آن فضا فعال می‌شد ناپديد شدند! خوش‌بختانه يک نسخه‌ی بک‌آپ از فايل‌ها داشتم و بعد از صرف ساعتی برای اصلاح لينک‌ها حالا دوباره عکس‌ها ديده و موسيقی‌ها شنيده می‌شوند. در ضمن از همه‌ی دوستانی که آدرس ايميل قبلی را در فهرست آدرس‌هايشان دارند خواهش می‌کنم که آن را به آدرس جديد تغيير دهند: spider.amin روی gmail.com.
اما چون اين اطلاع‌رسانی بهانه‌ی چندان خوبی برای ارسال يک پست نيست و من هم در اثر جو آلوده و ذهن خالی چيزی از خودم نمی‌توانم بنويسم، تصميم گرفتم به اين بهانه يک مقاله‌ی مختصر به زبان ساده درباره‌ی اينترنت با پهنای باند بالا (broadband) بنويسم.

broadband چيست؟
اصطلاح «پهنای باند»[1] از اصطلاحات تئوری اطلاعات[2] است. در انتقال اطلاعات هميشه مشکلی به نام نويز[3] (اخلال) وجود دارد. مشخص است که هر چقدر نويز بيشتر باشد مقدار اطلاعات از دست رفته بيشتر است. سوآل اين است که حداکثر مقدار اطلاعاتی که می‌توان در يک کانال دارای نويز فرستاد، بدون آن که با خطر از دست دادن اطلاعات روبرو شويم، چقدر است؟ کلود شانون[4] رياضی‌دان امريکايی در اواسط قرن بيستم قضيه‌ای را در مورد انتقال اطلاعات بيان کرد که اين حد را بر حسب ميزان نويز بيان می‌کرد. البته اين حد (که به نام حد شانون[5] معروف است) يک ايده‌آل نظری است و بهترين روش‌های کد کردن و رديابی خطا توانسته‌اند تا نود درصد به آن دست بيابند. به حدی از اطلاعات که يک کانال دارای نويز می‌تواند منتقل کند «پهنای باند» آن کانال می‌گويند.
«برودبند» از لحاظ فنی به معنای کانال انتقال اطلاعات با پهنای بالا است. اين پهنا اغلب در مقايسه با پهنای باند کانال‌های معمولی انتقال اطلاعات، مثل خطوط تلفن سنجيده می‌شود.
خطوط تلفن قديمی، برای انتقال صدا، آن هم فقط صدای مکالمه طراحی شده‌اند. در حالی که گوش آدم می‌تواند صداهای از بازه‌ی 100 هرتز تا 20 هزار هرتز را بشنود، خط‌های تلفن تنها فرکانس‌های بين 300 هرتز تا 3400 هرتز را انتقال می‌دهند. شايد کيفيت افتضاح پخش موسيقی از پشت تلفن را تجربه کرده باشيد، که دقيقاً به دليل کمبود پهنای باند برای انتقال فرکانس‌های بالاتر است.
مودم‌های دايال‌آپ از همين قسمت مطمئن پهنای باند خطوط تلفن برای انتقال اطلاعات استفاده می‌کنند، و بنا به قضيه‌ی شانون حداکثر اطلاعاتی که با اين روش قابل انتقال است چيزی است حدود همان 60 کيلو بيت بر ثانيه.

DSL چيست؟
برای افزايش پهنای باند، راه‌های مختلفی هست: اولين راه اين است که واسطه‌ی انتقال اطلاعات را از خطوط تلفن تغيير دهيم و مثلاً امواج ماهواره‌ای يا فيبر نوری را جايگزين آن کنيم. در واقع کاری که تا بيست سال پيش در چشم‌انداز صنعت مخابرات ديده می‌شد وصل کردن تمام خانه‌ها به فيبر نوری بود.
اما در سال 1988 در آزمايشگاه‌های يکی از شرکت‌های زيرمجموعه‌ی شرکت بل، طرحی مورد آزمايش قرار گرفت که با اين چشم‌انداز کلی هماهنگ نبود: طرحی برای استفاده از فرکانس‌های استفاده نشده در طيف فرکانسی موجود در پهنای باند دو سيم به هم تابيده، يا همان سيم‌های معمولی تلفن. اساس اين طرح بر استفاده از يک مايل يا يک کيلومتر آخر خط تلفن بود، که اصطلاحاً به سيم‌کشی در فاصله‌ی بين مرکز توزيع خطوط تلفن تا محل استفاده‌ی مشترکان گفته می‌شود. در کيلومتر آخر نويز بسيار کم‌تر از آن مقداری است که بعداً از مرکز تلفن به آن اضافه می‌شود، بنابراين اگر از فرکانس‌های بالا برای انتقال اطلاعات استفاده شود و در مراکز تلفن محلی، فرکانس‌های بالا از فرکانس‌های صوتی جدا شود، می‌توان پهنای باند خطوط تلفن را برای استفاده‌ی اينترنتی بسيار افزايش داد. اين طرح امروزه به نام «خط ديجيتال برای مشترک»[6] (DSL) شناخته می‌شود، و دو نوع نامتقارن[7] (ADSL) و متقارن[8] (SDSL) از آن موجود است.
شرکت‌های تلفن چندان نظر مثبتی به اين طرح نشان ندادند؛ چون درآمدی که از فروش خط دوم به مشترکان اينترنتی و هزينه‌ی تماس آن کسب می‌کردند بيشتر بود. به علاوه چشم‌انداز فناوری ISDN که تازه رو به رشد بود با اين طرح از بين می‌رفت و بدتر از آن، چشم‌انداز بلندمدت‌تر فيبر نوری بود که می‌توانست حجم عظيمی از سرمايه و سود را برای شرکت‌های مخابرات به ارمغان بياورد، و با اين طرح نابود می‌شد!
در همان سال‌های ابتدای دهه‌ی نود، دولت بيل کلينتون در امريکا فراخوانی برای ايجاد «بزرگ‌راه‌های اطلاعاتی» داده بود. اين فراخوان همانند فراخوانی بود که در دهه‌ی پنجاه برای ساخت بزرگ‌راههای اتومبيل‌رو در سراسر امريکا داده شده بود و حمايت جدی دولت از آن باعث شده بود اقتصاد و فرهنگ متکی به اتوموبيل، و رؤيای امريکايی که اتوموبيل بخش جدانشدنی آن بود در نيمه‌ی دوم قرن بيستم تحقق پيدا کند.
شرکت‌های مخابرات خود را در مرکز چنين سرمايه‌گذاری انبوه و حمايت دولتی می‌ديدند اما طرحی که در آزمايشگاههای بل آزموده شده بود طرحی متواضعانه در استفاده‌ی بهينه از ظرفيت‌های موجود بود که با آن «انقلاب مخابرات» مورد نظر جور در نمی‌آمد. به علاوه به نظر می‌آمد تکنولوژی لازم برای کد کردن اطلاعات و بازيابی آن از خطوط DSL گران‌تر از هزينه‌ی نصب کابل‌های فيبر نوری است.
اما وقتی تلويزيون‌های کابلی وارد بازار اينترنت شدند اوضاع برای شرکت‌های مخابرات عوض شد. تلويزيون‌های کابلی روی کابل خودشان اينترنت ارزان‌تر و با پهنای باند بالا عرضه می‌کردند، و بازار ISDN و مودم‌های دايال‌آپ را به مرور می‌گرفتند. رقيبی جدی وارد بازار مخابرات شده بود و وقت آن بود که طرح‌هايی مثل DSL از بايگانی‌های پژوهشی بيرون بيايند و عملياتی شوند. در ضمن رشد روزافزون صنايع الکترونيک باعث شده بود که هزينه‌ی دستگاههای کد کردن و بازيابی اطلاعات بسيار پايين‌تر بيايد. DSL در بازاری پر از رقابت به موفقيت تجاری رسيد و کم کم به شکل بهترين گزينه‌ی موجود برای اتصال خانه‌ها و دفاتر کار کوچک به اينترنت در آمد.

ADSL چيست؟
چون اغلب حجم اطلاعاتی که کاربران خانگی از اينترنت دريافت می‌کنند (downstream) از حجم اطلاعاتی که ارسال می‌کنند (upstream) بسيار بيشتر است، بنابراين برای استفاده‌ی بهينه از پهنای باند، پهنای باند بيشتری به downstream اختصاص داده می‌شود. به اين نوع از پياده‌سازی DSL، DSL نامتقارن يا ADSL گفته می‌شود.
برای استفاده از فناوری DSL احتياج به يک «مودم» مخصوص هست که در طيف فرکانس استفاده نشده کار می‌کند. مودم DSL بر خلاف مودم معمولی نياز به شماره‌گيری ندارد، چون مرکز تلفن خودش سرويس‌دهنده‌ی اينترنت است و هم‌چنين به دليل استفاده از طيف فرکانس غيرصوتی، DSL تداخلی با خط تلفن صوتی ندارد. البته علاوه بر مودم، احتياج به يک فيلتر فرکانس هم هست تا تداخل صدا و فرکانس‌های اينترنت کاملاً از بين برود، در اين صورت می‌توان روی يک خط تلفن هم‌زمان هم مکالمه داشت و هم از اينترنت استفاده کرد؛ و خط با اينترنت اشغال نمی‌شود. معمولاً هزينه‌ی DSL ماهيانه پرداخت می‌شود بنابراين چون هيچ هزينه‌ی ساعتی برای وصل شدن به اينترنت وجود ندارد، مشکل اشغال خط تلفن هم در کار نيست، کاربران DSL گاهی ترجيح می‌دهند هميشه به اينترنت وصل باشند!
در نوع رايج ADSL، اگر فاصله‌ی مشترک تا مرکز تلفن کم‌تر از 2 کيلومتر باشد می‌توان به پهنای باند 8 مگابيت بر ثانيه دست پيدا کرد. از اين پهنای باند معمولاً 500 کيلوبيت بر ثانيه به upstream و 7.5 مگابيت بر ثانيه به downstream اختصاص داده می‌شود. اين پهنای باند آن‌قدر هست که می‌توان به راحتی يک فيلم با کيفيت دی‌وی‌دی را به صورت آن‌لاين تماشا کرد! در واقع چنين فناوری اينترنتی باعث شده شرکت‌هايی ايده‌ی تلويزيون کابلی يا ماهواره‌ای را با تلويزيون اينترنتی جايگزين کنند؛ و اينترنت، تلفن و تلويزيون ديجيتال را تنها با يک جفت سيم به خانه‌ها بياورند. در حد آگهی‌هايی که ديده‌ام، در بريتانيا دو شرکت Homechoice و Telewest را می‌شناسم که در اين زمينه فعال هستند.
از مزايای تلويزيون اينترنتی يکی آن است که دو جانبه است و مشترک می‌تواند هر برنامه يا فيلم سينمايی را به وقت دلخواه خود ببيند (TV on demand). هم‌چنين بر خلاف تلويزيون ماهواره‌ای، هزينه‌ی تلويزيون مستقيماً از مشترکان دريافت می‌شود، و ابزار گران‌قيمت برای دريافت امواج و رمزگشايی آن مورد نياز نيست.
در مدل جديدتر فناوری که +ADSL2 نام دارد، پهنای باند با استفاده از بهينه‌سازی در کدکردن اطلاعات به 24 مگابيت بر ثانيه رسيده‌است. چنين سرعت‌هايی که با قيمت‌هايی در حدود 20 پاوند در ماه (در لندن) و برای يک ارتباط معمولی خانگی استفاده می‌شود چندی پيش برای يک ISP کوچک کافی بود! در واقع يک ISP با چنين پهنای باندی می‌تواند هم‌زمان به حدود 400 مشتری دايال‌آپ سرويس عالی ارائه کند. به نظر می‌رسد هنوز روی اينترنت کاربردی برای مشترکان خانگی وجود ندارد که نياز به چنين پهنای باندی داشته باشد. حتی اگر کاربران خانگی چنين پهنای باند بالايی داشته باشند اغلب سرورها (servers) سرعت دانلود را محدود می‌کنند.
تنها ايده‌ای که برای استفاده از اين پهنای باند به ذهن من می‌رسد اين است که کم کم اغلب کامپيوترهای خانگی هم به سرورهای وب تبديل شوند، و پخش زنده‌ی تلويزيون‌ها و راديوهای خانگی روی اينترنت آغاز شود! در اين صورت شکل متقارن DSL، يعنی SDSL هم محبوبيت بيشتری پيدا خواهد کرد.

نقش انحصار در بريتانيا
شرکت بريتيش تله‌کام (BT) که شرکت دولتی مخابرات بريتانيا محسوب می‌شود بعد از خصوصی‌سازی دوره‌ی تاچر مجبور شد تا حد زيادی از مزايای انحصاری خودش چشم بپوشد. با اين حال هم‌چنان BT مثل همه‌ی شرکت‌های غول‌پيکر و انحصارگرای ديگر در دنيا مورد نفرت متخصصان مخابرات بريتانيا قرار دارد و لقب Big Thief (دزد بزرگ) را از آنها دريافت کرده‌است! بسياری از اين متخصصان اعتقاد دارند که عقب‌ماندگی بريتانيا از امريکا در صنايع مخابرات به دليل انحصارگرايی BT است، اين در حالی است که بريتانيا هم‌چنان از بسياری از کشورهای اروپايی در اين زمينه جلوتر است.
امريکايی‌ها بر مبنای قوانين «ضد انحصار» (antitrust) خود شرکت AT&T را در سال 1984 با وجود مخالفت وزارت دفاع تجزيه کردند و راه تا حدود زيادی برای رقابت در صنعت مخابرات امريکا باز شد.
نکته‌ی مهم آن‌جاست که مردم در استفاده از فناوری بيشتر محافظه‌کار هستند و نام‌های قديمی و بزرگ و تجربه‌شده را به نام‌های جديد و نا‌آشنا ترجيح می‌دهند. اين ماجرا به خصوص در بين افرادی که سن بالاتری دارند بيشتر ديده می‌شود، و از قضا همين افراد هستند که معمولاً تصميم‌های مهم را می‌گيرند (تصور کنيد در بريتانيا هنوز نخست‌وزير اين کشور «سعی می‌کند» استفاده از کامپيوتر دکوراسيون اتاق‌اش را ياد بگيرد و مشاور رسانه‌ای او هيچ‌گاه ايميل نفرستاده است!) با اين وضعيت مشخص است که انحصارگران هميشه پيروز هستند.
رابطه‌ی متناقض عشق و نفرت نسبت به شرکت‌های بزرگ و انحصارگرا چيزی است جالب توجه و شايسته‌ی تحقيق. شايد در بين متخصصان کامپيوتر اين حس در مورد مايکروسافت شناخته‌شده‌تر باشد. اين نظر قابل توجه را از فردی آشنا به بازار نرم‌افزار شنيده‌ام که «جنبش open source بيشتر از آن که بر پايه‌ی عشق به خدمت مجانی بر قرار مانده باشد، از نفرت نسبت به مايکروسافت نيرو می‌گيرد!»

  1. bandwidth
  2. Information Theory
  3. Noise
  4. Claude Elwood Shannon
  5. Shannon limit (capacity)
  6. Digital Subscriber Line (DSL)
  7. Asymmetric DSL (ADSL)
  8. Symmetric DSL (SDSL)
اين مقاله از منابعی مثل ويکی‌پديا و اطلاعات شخصی نوشته شده و دقت کامل آن تضمين نمی‌شود.

بايگانی