- تابلوی دم فرودگاه هيثرو: apologies for delay due to an incident . ترافيک هست، اما حرکت میکند. از چهار ساعت قبل راديو اعلام کرده ترمينال سه امروز ترافيک دارد.
- آخرين گيت فرودگاه هيثرو، يک پيرزن خوشرو و با لبخند، اما با صورتی سرخ و خيس عرق. با چادر و يک ساک دستی که بيشتر از ده کيلو، يعنی مقدار مجاز وزن دارد. قبلاً به او گفتهاند که ساک را تحويل دهد اما انگليسی نمیدانسته. با مسؤول دم در فارسی صحبت میکند که جواب میدهد:
Just English…I know you can handle it but I am not sure if you can survive after it falls on you!
ياد يکی از قصههای گلی ترقی میافتم، اسماش درست يادم نيست، «اناربانو» بود؟ بايد پنجاه پاوند جريمه بدهد. دو تا اسکناس بيست پوندی در میآورد و با درماندگی از کسانی که در صف ايستادهاند میپرسد: «اين چه قدره؟» مأمور انگليسی به همان چهل پاوند راضی میشود. - از يک ربع پيش از زمان پرواز توی هواپيما هستيم، اما هواپيما با يک ساعت تأخير پرواز میکند. سه نفر مسافر اشتباهی رفتهاند يک هواپيمای ديگر، حالا يا بايد بارشان را تخليه کنند يا خودشان بيايند! بالاخره خودشان میآيند. ظاهراً اين دفعه خطا از انگليسیها بوده که کارت پرواز (boarding pass) را اشتباه دادهاند.
- نمازخانه در هواپيماهای ايران اير، يک اتاقک است که سه نفر به زحمت میتوانند در آن بايستند. يک حاج آقا سجاده پهن کرده. معلوم است وقتی نمازش را شروع کرده هواپيما هنوز از وين رد نشده بوده، چون کج ايستاده در حالی که از بعد از وين قبله مستقيم است، و کمی مانده تا به دريای سياه برسيم! اين يعنی لااقل دو ساعت عبادت. حاج آقا نفستنگی دارد و خر خر میکند و نفس نفس میزند و جوری نشسته که جای دو نفر را گرفته. عدهای جلوی اتاقک صف بستهاند، چون در هواپيمايی که به سمت شرق حرکت میکند و در فصل تابستان مهلت نماز خواندن بسيار اندک است. همه خوشحال میشوند که نمازش تمام میشود و به صندلی فرست کلاس خودش برمیگردد.
- نفر بغل دستی مثل ديگر مسافرانی که از امريکای شمالی و از طريق لندن به ايران میروند، از خستگی هلاک است و دائم بيهوش میشود. اما در لحظاتی که بيدار است میفهمم که خرمشهری است ولی از بيست سال پيش در مونرئال زندگی میکند، و فک و فاميلاش در کرج هستند... بدون اين که بگويد میشود حدس زد که اين وضعيت يعنی جنگزدگی. به کرج که میرسيم میگويد کاش میشد من را از اينجا بيندازند پايين! خندهای شوقآميز بر لب دارد و وقتی مهماندار میگويد هوای تهران سی و چهار درجه بالای صفر است حيرت میکند: «سی و چهار درجه ساعت چهار صبح! پس روزش مردم چی کار میکنن؟ » هواپيما به زمين مینشيند و از جمع اندکی که بيدارند، عدهای فرود نرم و هنرمندانهی خلبان را با دست زدن تشويق میکنند. همسفر خرمشهری با دهانی گشاده به خنده و حيرت، زيرلب میگويد unbelievable!…unbelievable! و من نمیدانم تعجباش از چيست، از فرود نرم خلبان، از رسيدن به سرزمينی که بيست سال از آن دور بوده، از گرمای حيرتانگيز هوا، يا از مردمی که هنوز هواپيما روی باند نايستاده بلند شدهاند و بار و بنديل خودشان را برداشتهاند تا از ديگران سبقت بگيرند. مهماندار با صدای بلند با اينها دعوا میکند.
- از هواپيما که خارج میشويم، جلوی من خانمی که با دختر پنج شش سالهاش را با شوق و ذوق صحبت میکند لحظهای در آستانهی در هواپيما میايستد و به دخترش میگويد: «قشنگ بو کن...اين بوی ايرانه...!» من هم ناخودآگاه نفس عميقی میکشم. بوی آشنا و سوزانندهی گازوئيلهای گوگردی تهران میآيد که از اتوبوسهای فرودگاه متصاعد میشود.
- همه خسته و خوابالودند. هيچ کس حوصلهی تسمه نقالهی چرخان را ندارد که بارهای رويش بارها میچرخند و صاحبان خود را پيدا نمیکنند. صف چک گذرنامه طولانی است و مأموران اندک. کسی در صف زير لب میخواند welcome to the third world و يادم میآيد که اين آهنگ را روی اينترنت شنيدهام (شعر- دانلود موزيک)
- هوا گرم است طوری که خر تب میکند. بيرون نمیشود رفت، چشمام به آفتاب بیحيای اينجا عادت نکرده. اينترنت فيلتردار و کند نفس آدم را بند میآورد. زياد میخوابم، رفيقام میگويد آدمهايی که توی ترک هستند هم زياد میخوابند. منظورش اعتياد به اينترنت است. مفيدترين کاری که شايد اينجا بکنم، همين ترک اعتياد است. تلويزيون تبليغات انيميشن کامپيوتری نشان میدهد که مال دورهی قاليباف است، يک نفر معتاد توی تبليغات سيگار حشيش میکشد و «وااای...عجب توهمی...سگ و گربه، گاو و گوسفند با آدم صحبت میکنند!»
- روش رايجی هست به نام استقرای ناقص. مثلا اگر کسی از ديدن چهل، پنجاه يا حتی ده هزار نفر از افرادی که «مردم ايران» نام دارند قاعدهای کلی در مورد آنها ابراز کند، استقرای ناقص انجام دادهاست. در منطق سختگيرانه استقرای ناقص دليل محسوب نمیشود (اينجا را ببينيد) واضح است که تا تمام نمونههای يک جامعه را نبينيم نمیتوانيم قاعدهای کلی دربارهی آن بدست دهيم. البته در آمار با استقرای ناقص و با فرضياتی در مورد نوع توزيع آماری جامعهی مورد نظر، میتوان حدس زد که احتمال آن که بقيهی جامعه هم مشابه نمونهی ما باشد چقدر است.
البته وابستگی به استقرای ناقص ريشه در دستگاه عصبی ما دارد . بنا به تجربيات انجام شده، دستگاههای عصبی اغلب با انجام سه چهار تجربهی پشت سر هم، نسبت به آن تجربه «شرطی» میشوند و انتظار دارند که پس از آن هم با تجربهی مشابه روبرو شوند. اين حالت در دستگاههای عصبی بسيار ساده که تنها از دويست سيصد نورون تشکيل شدهاند هم ديده شده است.
با اين حال، با هيچ منطقی نمیتوان ادعا کرد که نتايجی که از استقرای ناقص بدست میآيند يقينی و صد در صد درست هستند.
من پس از مدتی همنشينی و رفاقت با دوستانی که در مدرسههای معروف به «تيزهوشان» و زير پوشش سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان درس خواندهاند، و دوستانی که در دانشگاه صنعتی شريف تحصيل کردهاند، دو قاعدهی کلی در مورد آنها بدست آوردهام: - اغلب اين دوستان دارای اعتماد به نفس بسيار بالايی هستند. هميشه خودشان را در موضع حق احساس میکنند در حدی که گاهی به خودپسندی، و بدتر از آن، به پررويی تعبير میشود!
- اغلب در يک زمينهی تخصصی رشد کردهاند. طوری که شايد در بسياری از زمينههای ديگر، ناپخته و حتی کودکانه فکر میکنند.
از اين دوستان در وبلاگستان زياد هستند (شايد يک بلاگ رول از آنها درست کنم!) بگرديد و يک نمونه پيدا کنيد که اين قاعدهها را نقض کند.
4 comments:
امين آقا،
اولا که نمی دونی چقدر حسودی ام می شود ايرانی. خوش به حالت!
بعد سؤالم اين هست که زياد نماز خوان در هواپيما بود؟ يعنی به نظر شما چند درصد از سرنشينان نماز خوان بودند؟
بعد هم داری کم کم وبلاگت را شخصی ميکنی...من حالا می دانم که امين آقای باهوش بلاگستان، از اين تيز هوشانی- شريفی ها بوده و الان هم ايران هست!
خيلی خوش بگذرد
از این پستت خیلی خوشم آمد. جای ما را هم تو تهران خالی کن. خوش باشی.
wellcome home ;)
هاها... آدم در هواپیما نماز بخواند! این دیوانگی هم از هممون خزعبلات منظومهی شخصی حاصل شده؟ منظومهی جنابعالی که بدجوری اوت میزنه! یک بار تعریف کن ببینم کی و چطور تربیتت کرده.
ارسال یک نظر