«آخه نامرد مثلا لباس روحانيت تنته ... نمي خوام ايراد مذهبي بگيرم، مي خوام اين ور را که دختر و پسراي مذهبي هستند را بگويم(آخر هر چي مي خوانيم و مي بينيم از مجله چهل چراغ تا تلويزيون خودمون انگار تنها موجوداتي که وجود خارجي ندارند جوون هاي حزب اللهي هستند!) ... نامرد فکر کرده اي ما عاشق نمي شيم؟! فکر کردي ما دوست نداريم تو چشمهاي معشوقمون زل بزنيم و دستاش را بگيريم نوازش کنيم؟! فکر کردي ما نمي دونيم سکس چيه؟! فکر کردي ما حس شهوت(به معناي کلي نه بد!) نداريم؟! فکر کردي ما دل نداريم؟! چرا دل داريم، دلمون خيلي هم باحال تره، فکر کردي نمي خوام بهش بگم دوسش دارم؟! ها؟! شي فکر کردي دادا؟! نه برارُم ... موهم سي خومون دل داريم ... فقط فرق امان اينه که حرف خدا را گوش داديم، حرف معصومين را گوش داديم، حرف مامان بابامان را گوش داديم، چشم بسته تو خيابون راه مي ريم، عاشقم بشيم کسي نمي فهمه، فکر ناجر هم نمي کنيم، دست به نامحرم نمي زنيم، فکر کردي ما پول و شماره تلفن نمي تونيم گير بياريم زنگ بزنيم بگيم لطفا دوتا قوري بفرستيد اين آدرس، نه نامرد نالوطي لامصب ما هم مثل بقيه، آخر فرقمون اينه که همه اين کارها را کرديم به اميد اينکه حکومتمون جون عمو آريل ايسلاميکه؛ مياد واسمون امکانات ارضا درست فراهم مي کنه تا کار به جاي باريک نکشه؛ حالا از اون ور که محدوديتش مشروعه؛ شما ها هم از اين ور تيشه به ريشه مي زنين!!، شما نامردها به جاي اينکه کار ما ها را راه بياندازيد امکانات دختر بازي را بيشتر مي کنيد؛ بعد مي گن بچه حزب اللهي واس چي داغ مي کنه؟!»
از وبلاگ محمد مسيح مهدوی، يادداشتهای يک استشهادی جنبشی. نوشتهی کامل را در اينجا بخوانيد.
0 comments:
ارسال یک نظر