برآمدن احمدینژاد در جامعهای که همهی روشنفکراناش گمان میکردند در تمنای دموکراسی و حقوق بشر میسوزد، شوک بزرگی خواهد بود. بزرگی اين ضربه با ضربهی بيست و هشت مرداد سال سی و دو قابل قياس است، و شايد در ابعادش از آن پيشی بگيرد، که آينده اين مقايسه را روشنتر میکند.
مطمئنم از همين الآن تئوریپردازان شروع به کار کردهاند تا علت اين حادثه را در تنگنای مدلهای ناسازگار خود بگنجانند. آنها که زمينهی افسردگی دارند از همين الآن افسرده شدهاند، و شايد شاعران بزرگی چون فروغ و شاملو و اخوان از بين اين افسردگان ظهور کنند! توطئهانديشان و آنها که هميشه «ديديد گفتم!» را در آستينشان دارند هم طبق معمول همه چيز را چنان روشن میبينند که نيازی به تحليل احساس نخواهند کرد، و البته چون هميشه در انجماد دنيای جبری خود خواهند ماند.
من هم مدل تنگ و ناسازگاری برای پيشبينی داشتم، گمان میکردم اکثريت روشنفکران و استادان دانشگاه و دانشجويان اگر بسوی حمايت از هاشمی گردش کنند، او رأی خواهد آورد. البته دو نکته بخوبی برای من معلوم نيست، يکی اين که واقعاً حمايت از هاشمی آن گونه که روزنامهی شرق نشان میداد در بين نخبگان فراگير شده بود؟ دوم آن که در مدل سادهی من، دانشجويان به عنوان حاملهای پيام بين بخش نخبهی جامعه و بقيهی مردم عمل میکنند، ولی در تمام مدت اين انتخابات دانشجويان ايران با امتحاناتشان درگير بودند. بنابراين شايد حتی اگر بخش روشنفکر جهتگيری خاصی چون تحريم يا رأی دادن به معين يا نهايتاً رأی دادن به هاشمی را پيدا میکرد، پيامبران اين بخش به کار ديگری مشغول بودند و اين پيام به مردم نمیرسيد.
اگر اين دو نکته را ناديده بگيريم، بايد فرض کنيم که اکثريت روشنفکران به جامعه پيامی دادند ولی جامعه از آن تبعيت نکرد. همانطور که رأی دوم خرداد 76 به خاتمی اين گونه تفسير شد که روحانيت مرجعيت اجتماعی خود را که قرنها در دست داشت از دست دادهاست، بايد رأی بيست و هفت خرداد و سوم تير را به عنوان از دست دادن مرجعيت اجتماعی روشنفکران بينگاريم. اکنون هيچ گروهی از روشنفکران، چه آنان که از تحريم حمايت میکردند چه آنان که از معين و چه آنان که از هاشمی، نمیتوانند ادعا کنند که بر جامعه تأثير قابل توجهی دارند.
با اين ديدگاه بايد گفت اين جامعه ديگر به حرف نخبگاناش، از روحانی و روشنفکر توجه نمیکند. جامعهای است به شدت بیاعتماد به همه چيز و آمادهی همه چيز، و بيشتر از همه آماده برای انکار و نفی، و بنابراين غيرقابل پيشبينی.
واضح است که اداره کردن يک سيستم غيرقابل پيشبينی بسيار دشوارتر از به هم ريختن آن است. از همين روست که آقای خامنهای حتی از شادی طرفداراناش پس از پيروزی در يکدست کردن قدرت نگران است.
اما در مجموع، اين شاخهی تحليل، يعنی پذيرفتن اين که جامعه به هيچ کس اعتماد نمیکند و تنها بر نفی و انکار استوار است، بسی نااميدانه است. برای فعالان سياسی و اجتماعی بهتر است که سوی ديگر تحليل را درست بپندارند، و گمان کنند بنا به «توطئهای» صدايشان به مردم نرسيده است. بنابراين اکنون چارهای نيست جز آن که صدايمان را بلند کنيم. اين کار بدون ايجاد تشکل ممکن نيست. همانگونه که بسيج را مدرسهی عشق به پيشوا و فردپرستی کردهاند و در اين بزنگاه از آن استفاده کردند، نيروهای دموکراسیخواه بايد بفهمند که ما نيز نياز به مدرسهای برای تبيين نظری ايدههای خود داريم، برای آن که به جامعه بفهمانيم که چرا دموکراسی از نان شب هم واجبتر است، چون بدون دموکراسی جز برای حاکمان ثبات و امنيتی نيست که نوبت به رفاه برسد؛ و چرا حقوق بشر از حقوق ماهانه پنجاه هزار تومان مهمتر است، چون بدون حقوق بشر، همه چيزمان از صدقهسر پيشوا داريم و هيچ يک صاحب حق نيستيم، و تنها با ديدگاه برابری حقوقی انسانهاست که میتوان از حق عدالت اقتصادی هم صحبت کرد.
من تعجب میکنم چرا ستادهای نسيم به آن سادگی تعطيل و رها شد، چرا هنوز جبههی دموکراسی و حقوق بشر شرايط عضوگيریاش را اعلام نمیکند، و چرا در شرايطی که هنوز فضا کاملاً بسته نشده تشکيلاتی در جامعه ساخته نمیشود تا در روزهای سخت حکومت مطلقهی يکدست، بتواند در مقابل حکومت بايستد؟ بنظرم به جای نااميدی و يأس و بستن چمدانها برای مهاجرت، بهتر است فعالانی که ديروز برای رياست جمهوری آقای معين و يا برای تحريم انتخابات تلاش میکردند کاملاً متشکل شوند و يک نظام دموکراتيک درون حزبی درست کنند. اين حزب جديد میتواند به جای رانتهای حکومتی به حق عضويت اعضايش وابسته باشد، و به جای روابط خويشاوندی و رفاقتی و همدانشکدهگی، به رشد نيروها از پايين به بالا معتقد باشد و به جای صد و چند نفر، از چند صد هزار نفر تشکيل شده باشد.
شروع کنيم، اين بار ديگر طمعورزان قدرت و ثروت بين ما نيستند. ديگر فردپرستان با ما نيستند. ما دموکراسی میخواهيم چون اخلاقی است، چون در تقدير ماست و چون غير از آن تنها به تحقير آدمی میانجامد. دموکراسی برای ما زينتی و کارکردی نيست، در اين مدت که برای آن کوشيدهايم جزو هويت ما شده است. شروع کنيم و از افراد جداافتاده و نااميد، جمعی بسازيم اميدوار. گمان میکنم ديگر بازنمودن وضع موجود و تحليل و توجيه آن بس است. ما میخواهيم اين وضع را عوض کنيم، و اين کار را خواهيم کرد، اگر با هم باشيم.
3 comments:
wave, haleloya , i have never thought that i could have experience such a maturity within blogger . tnis is not fair to the public and yourself Mr. amin not to share this angil of thought with vast verity of people. as an iranian i am very proud of you, very very mature. would you please get back to me and let me khnow how old are you if you do not mind ? agin thank you
حرفات درست! راهش همینه قبول، ولی خیلی نسبت به آینده خوشبینی
هزینه این کارها حالا خیلی بالاتره.
روزی که این بنرهای "فلانی را آزاد کنید" کنار وبلاگ ها به ارتفاع 6-7 متر برسه اونقدرهام دور نیست.
اگه در وبلاگستان کاملاً تخته نشه
از رییس جمهور و مجلس و رهبری که علناً مخالف دموکراسی هستن انتظار نداشته باش به همین راحتی اجازه فعالیت بدن
تکلیف روزنامه ها هم که از همین الان معلومه
انقلاب، آزادی ، جمهوری اسلامی، چیبه سر این شعارها آمد . آیتالله منتظری پدر انقلاب مقدّس اسلامی فرمودند:
مسئولین لااقل شجاعت این را داشته باشند که اعلام کنند این حکومت نه جمهوری است و نه اسلامی و هیچ کس هم حق اعتراض و اظهار نظر و انتقاد ندارد
امیدوارم تا کاملاً دیر نشده مسئولین امر به خود آیند و بیش از این وجهه نظام جمهوری اسلامی را در بین تودههای زجر کشیده و سیلیخورده ایران و در سطح جهانی خدشهدار نکنند و موجب سقوط خود و نظام نگردند
ارسال یک نظر