در اين چند روز چند بار تصميم گرفتم مطلب جديدی بنويسم، يکی راجع به اين که ورود دکتر معين به عرصهی انتخابات بعد از ماجرای اعطای صلاحيت چه اشتباه بزرگی بود، با يادآوریهايی از گفتگوی آقای معين با حنيف مزروعی و ترسی که آقای الپر پس از زورچپان کردن آقای معين برای آمدن و حيثيتی شدن قضيه ، احساس کردند.
اما الآن فضای سياسیفارسینويسان وب بسيار احساساتی است. اگر مثل من طرفدار شرکت نکردن در انتخابات بودهايد کافی است اين دو نوشته را از ساغر و فرناز بخوانيد تا به شدت احساس عذاب وجدان کنيد، نه برای آن که فعاليت يا عدم فعاليت ما باعث رأی نياوردن دکتر معين شده باشد (که در اين فرض کلی جای گفتگو هست) بلکه فقط بخاطر اين که رأی ندادن ما به هر دليلی اينقدر خاطر لطيف و نازک و خلاق اين دو را آزرده است!
از همهی اين آزردگیهای خاطر که بگذريم، طرفداران آقای معين و طرفداران شرکت نکردن در انتخابات نزديکترين عقايد سياسی را دارند و شايد بتوان گفت که تنها در راهکارها اختلاف دارند. اما همين نزديکی باعث میشود موقع عصبانيت و خشم هر گروه ديگری را بيشتر از تمام دشمنان سياسی مورد مقصر بداند و مورد خطاب و عتاب قرار دهد. بايد پذيرفت که هر کدام از راهکارها غلط بوده در يکی بودن هدف ما که دموکراسی و حقوق بشر است تغييری ايجاد نمیکند، و بهتر است برای اين که در اين توهم اختلاف بين اين دو گروه نمانيد سری هم به حلقهی ديگر وبلاگهای فارسی بزنيد، حلقهای که از طرفداران آقای احمدینژاد تشکيل شده و اغلب دموکراسی را شرکآلود میدانند يا ضديت با يهود محور انديشهشان است و يا حتی جزو استشهادیها هستند که قاعدتاً بايد آمادهی بستن بمب به خود و منفجر کردن باشند. نمیدانم چرا اين وبلاگها در بين وبلاگهای تحريمیها و طرفداران معين ديده نمیشوند.
مطلب ديگری هم به ذهنم رسيد راجع به آقای کروبی، که چقدر مناسب و عالی بود برای رياست جمهوری ايران، و اگر میخواستيم به کسی رأی بدهيم واقعاً بهتر از او نمیيافتيم که به قول آقای سروش، هم در قوارهی اين حکومت باشد و هم برنامهها و رفتارهای عملیاش پايهی استبداد را سست کند. چون همه میدانيم که با شعارهای دموکرات مآبانهی خاتمی به جز تغيير فضا و گفتمان در ساختار قدرت تغييری حاصل نشد، اما با شعار پوپوليستی آقای کروبی، به درستی پاشنهی آشيل حکومت استبدادی مورد هدف قرار گرفته بود: چرا که نخست، هيچ «اصولگرا»يی نمیتوانست با اين شعار «عدالتطلبانه» که «در جهت تأمين معيشت مردم» بود مبارزه کند (تازه خبر میرسد که اين شعار تأثيرش چنان بوده که نمايندهی آقای رفسنجانی هم وعدهی 80 هزار تومانی داده!) و دوم آن که، با پخش کردن درآمد نفت بين مردم، درست است که تورم و هزار گونه مشکل اقتصادی ديگر ممکن بود پديد آيد که ذهنهای تئوريک و اقتصاددانانی چون آقای قدوسی بهتر آنها را میشناسند، اما اين کار شاهرگ استبداد را که به نفت وصل است قطع میکرد. روزی که شيخ اين شعار را در مصاحبه با روزنامهی شرق مطرح کرد، نظری در اين باره در وبسايت شخصیاش نوشتم و پيشنهادهايی برای بهتر شدن اين طرح دادم. نظر من در وبسايت آقای کروبی منتشر نشد ولی در همين وبلاگ آمده است.
خلاصه آن که کسانی که از برج عاج اينترنت به جامعهی ايران نگاه میکردند اين شعار را آنقدر عوامفريبانه دانستند که ديگر راجع به آن و احتمال پيروزیاش حتی بحث هم نکردند. حتی جميله کديور پس از انتخابات، و در واقع پس از مرگ قهرمان جرأت کرد بنويسد که تحقق اين شعار ممکن بود و چه بسا مفيد هم بود. من که پيش از اين، در جريانات ديگری تأثير مخرب اينترنت را بر قضاوتم از جامعه تجربه کرده بودم، پای مطلبی از آقای جامی کامنتی نوشته بودم تا هشدار دهم اين تصورات را واقعی نپندارد. متأسفانه برای ما که دور از ايران هستيم، اينترنت يکی از معدود راههايی است که احساس در کوران حوادث بودن را به ما میدهد؛ احساسی که شايد به کل نادرست باشد. اين هم مطلب سومی بود که میخواستم دربارهاش به تفصيل بنويسم ولی بهتر از من خود آقای جامی نوشت و خانم شاخساری هم آن را تکميل کرد.
يک نکته ديگر هم بود: حجم مطلبی که من به صورت کامنت در وبلاگ اين و آن مینويسم بسيار زياد است. اغلب کامنت يک متن دست دو به شمار میآيد، اما نوشتن کامنت برای من آسانتر و میشود گفت لذتبخشتر از نوشتن وبلاگ خودم است! دليلاش را نمیدانم ولی هميشه برايم چالش با آدمهای بسيار متفاوت، و يافتن زبان مشترکی با بسياری از آنها برايم جالب بودهاست. به همين دليل میخواستم فهرستی از مطالب وبلاگهايی که اين چند روزه برايشان کامنت گذاشتهام را اينجا بگذارم. فقط برای نمونه بايد بگويم وبلاگ دوستانی را هم که طرفدار احمدینژاد هستند میخوانم و اگر اجازه دهند، گاهی کامنتام از متنشان هم طولانیتر میشود!
اما فعلاً قصدم از به روز کردن وبلاگ تنها نوشتن يک انديشهی گذرا بود که به ذهنم آمد، و قصد نوشتن هيچيک از اين مطالب را نداشتم. خبری در روزنامهی شرق بود دربارهی حمايت از افراد دوجنسيتی، مردانی با چهرهی زنانه که «شب را در خيابان به روز میآورند و مورد سوء استفادهی جنسی قرار میگيرند». میخواستم ببينم پيشفرضهايی نهان در چنين خبری چيستند. پيشفرض خيلی واضح، تصور يا تعريفی از مرد به عنوان «فاعل امر جنسی» و تعريف زن به عنوان آسيبپذير، نيازمند حمايت و مورد سوء استفادهی جنسی، و در يک کلام «مفعول» است. به اين نتيجه رسيدم که همان ديدگاهی که مردان را گرگصفت میپندارد و چندان حريص که بی هيچ علت خاصی، از هر چيزی «سوء استفادهی جنسی» میکنند، همان ديدگاهی است که زنها را در پستو نهان میخواهد و در افراطیترين شکل، با کوچکترين شک و ترديد نسبت به «ناموس»اش، دختر هفت سالهاش را سر میبرد. میخواستم به دوستان فمينيستام بگويم که کسی که به «مردان گرگصفت» معتقد باشد، نمیتواند به «زن ضعيف» و لزوم حمايت از او بیاعتقاد باشد.
2 comments:
امین عزیز،
کامنت های من مثل شما طولانی نخواهد بود، اما فقط خواستم این را بگویم: مورد ستم واقع شدن زنهای دوجنسی به دلیل گرگ صفت بودن مردها نیست، بلکه به دلیل نداشتن سیستماتیک قدرت در سطح اجتماعی است. سو استفاده از آنان هم از این فقدان قدرت ریشه می گیرد و اشاره به این حقیقت، دال بر اعتقاد به نهادینه بودن "گرگ صفتی" در مردان نیست. زنان نیز از نابرابری قدرت در جامعه پدرسالار رنج می برند، اما این دلیل بر قربانی بودن آنان نمی باشد. کما اینکه حرکت زنان نشان داده که آنان دارای عاملیت بوده و در انتظار ناجی نیستند. تنها دیدی ساده نگر به مسئله زنان، منبع مشکل زن ستیزی را در "مردان گرگ صفت" می بیند. اما دید انتقادی فمینیستی، زن ستیزی را پدیده ای تاریخی و پیچیده در دگر روابط نابرابر اجتماعی دیده و آن را به ذاتی بودن "شرارت" و" گرگ صفتی" مردان تقلیل نمی دهد.
موفق باشید.
سیما
سلام ...
با وجود وقت تنگی متنت را خواندم ..
هیدانی ..
نوشته ها گاهی ستاره اند در شب ..
و گاهی شبیه جغد ...
یکی نور می بخشد اما دیگری نویز می سازد ..
یا حق .. Enkratic
ارسال یک نظر