1. فتوای جديد
چند وقت پيش وبلاگ محمد را مرور میکردم و ديدم به يکی از نوشتههای من لينک داده و نظرش را دربارهاش نوشته. اتفاقاً نوشتهای بود که بازخورد نداشتناش ناراحتام کرده بود و بالاخره ديدن يک بازخورد خوشحالکننده بود! البته رويای عزيز هم بعداً کامنتی نوشت که زمينهساز مکاتبهی ايميلی نسبتاً مفصلی شد.فتوای محمد به شرح زير است:
امين میگويد: «ايدهی اصلی من اين است: يک اخلاق جهانشمول وجود دارد. اين اخلاق به سادگی با جملهی «آن چه بر خود نمیپسندی بر ديگران مپسند» تعريف میشود». آقا اين خيلی خوب است که شما چنين عقيدهای داريد اما شما ديگر مسلمان نيستيد. قرآن به شما اجازه نداده است چنين عقيدهای داشته باشيد. ممکن است مسلمانِ نوگرايی به ضربوزور و هرمنوتيکس (اين دو يک معنا میدهند) بتواند ارزشهایِ اخلاقیای که امروز پذيرفتنی است از دلِ قرآن و سنت بيرون بکشد اما اينکه محورِ اخلاق را از وحی به عقلِ فردی حواله دهد بيش از اندازه کفرآميز است که بتوان آن را پذيرفت. جنابِ امين، شما نمیتوانيد بهلحاظِ تفکرِ فلسفیتان آمپريستِ منطقی باشيد، بهلحاظِ اخلاقی کانتی و در نهايت مسلمان هم بمانيد؛ اين ناشدنی است.
تا به حال فکر میکردم فقط آخوندها افراد را با دين ذهنی خودشان تطبيق میدهند و آن کس را که با متر آنها نخواند تکفير میکنند، اما متوجه شدم تکفير از نوع دوستانه و ضداسلامی هم وجود دارد.
پاسخ من:
اول. قرآن به من اجازه میدهد که چنين عقيدهای داشته باشم چون به صراحت (نه به ضرب و زور) میگويد نيک و بد و امر اخلاقی به هر انسان الهام شدهاست (91:8) اما البته گرايشی وجود دارد (در کتابهای دينی جمهوری اسلامی هم هست) که میگويد «عقل انسان ناقص است و دين برای کامل کردن آن آمده» يا حتی «دين برنامهی کاملی است که خالق انسان برای او فرستاده است». مشخص است که در اين گرايش، دين بايد بر عقل حکم براند و طبيعتاً چون دين فعلاً سخنگويی ندارد مفسران رسمی پيدا میشوند که نيک و بد هر چيز را بايد از توی نقليات و حرف و حديثهای هزارساله در بياورند، و اگر آن حرفهای عتيق با عقل و حتی با اخلاق جور در نمیآيند برای مسلمان چارهای نيست جز متابعت و گردن نهادن.
ناگفته پيداست که من به چنين دينی کافرم و نياز به تکفير محمد هم نبود. من به بنيادی بودن و اساسی بودن قضاوت اخلاقی بشری معتقدم و اين باور حتی قبل از باور دينی من است. اگر کسی به ناقص بودن عقل و گمراه بودن داوری اخلاقی بشری معتقد باشد نمیدانم چطور، به جز از راه ارث، میتواند ديندار باشد؟ و اگر ديندار هم باشد چگونه، به جز از راه عادت، دينداری خودش را مشمول در اين نقص عقل نمیداند؟
دوم. شيوهی فقيهانهی «کشيدن ارزشهای اخلاقی از دل قرآن و سنت» به نظر من کار بيهودهای است چون هنوز داوری بنيادی عقل را نمیپذيرد و به نقل متوسل میشود. بر خلاف چنين شيوهای و البته بر خلاف پست مدرنها، به نظر من چنين ارزشهای اخلاقی خارج از هر دين و سنت و تمدنی وجود دارند، ارزشهايی که فراگير و «انسانی» هستند و برای مثال در اعلاميهی جهانی حقوق بشر مدون شدهاند.
سوم. حتی اگر به فرض محال، نظر محمد درست باشد و عقيدهی من بسيار منحرف از اسلامِ اصيلِ موردِ نظرِ او و کفرآميز باشد، برای او چه اهميتی دارد؟ حتی او بايد از اين که يک انحرافِ مفيد در آن اسلامِ سراپا غيرانسانی ايجاد میشود خوشحال باشد، اما نمیتواند: بنيادگرايی جز نابودی کامل دشمن به چيز ديگری راضی نيست.
هميشه از اسلامشناسی تاريخی ضداسلامها خندهام میگيرد: محمد چيز ديگری نوشته و از معاويه و يزيد در برابر علی و حسن و حسين دفاع کرده و حتی از حليم و سليم بودن معاويه چندين بار تعريف کردهاست؛ نمیدانم آيا تفاوت اسطوره و تاريخ را در نظر داشتهاست؟ نتيجهی چنين کوششهای مجدانه و محققانهای چيست؟ يکی هم پيدا شده و برای ماجرای اسطورهای پوريم ساز مخالف کوک کرده و آن را نسلکشی ايرانيان به دست يهوديان خوانده، لابد چندی بعد شاهد تحقيقاتی شاهد بر مظلوميت ضحاک و خونخوار بودن کاوه و جنايتکار بودن فريدون خواهيم بود، و حتماً ترکها (همان تورانيان) عليه نسلکشی رستم اسناد تاريخی جمع خواهند کرد و خواستار اعادهی حيثيت از افراسياب در شاهنامه خواهند شد.
2. هومئوپاتی وبلاگی
دو سه بار تجربه کردهام، نوشتههايی که به سرعت و بدون ويرايش مینويسم و از چندلايه کردن آن صرف نظر میکنم بيشتر مورد توجه قرار میگيرند تا نوشتههايی که واقعاً برايشان زحمت میکشم. نوشتهی قبلی مرا نگاه کنيد: چه چيزی دارد که باعث جلب توجه شده؟ چرا نوشتههايی که واقعاً به قصد درگير کردن خواننده مینويسم چنين توجهی را دريافت نمیکنند؟ به هر صورت از دوستانی که اين نوشته را شايان توجه دانستند و چيزهای بیربطی هم دربارهاش گفتند (مثلاً گفتند هوشمندانه است!) تشکر و قدردانی میکنم.ظاهراً بايد مطلب را رقيق کرد، و به نقطهنظر اصلی در يک نوشته آن قدر آب بست تا وبلاگی شود. اسماش را میشود گذاشت: هومئوپاتی وبلاگی.
به هر صورت نوشتن دربارهی پلهای خرابشده بدون پيشنهادی برای بازسازی تنها يک مشاهدهی ناقص است؛ و البته من برای بازسازی چنين پلهايی پيشنهاد هم داشتم اما به دليل رقيقسازی و آب بستن به مطلب، میبايست آن را در قسمت بعدی مینوشتم. آن نوشته هنوز کامل نشده اما فعلاً سرخط پيشنهاد را داشته باشيد: همان اخلاقيات کانتی و جهانشمول میتواند محور توافق و گفتوگو باشد، با استناد به آخرين حرف رضا اميرخانی (به عنوان يک بنيادگرای باهوش) در مصاحبهاش با روزنامهی شرق:
دقيق ترين چيزى كه در اين مصاحبه به آن اشاره شد، پيمان جوانمردى يا حلفالفضول است. پيمانى كه قبل از بعثت حضرت محمد(ص) يعنى پيش از دين بوده است. من احساس مى كنم فقط با پايبندى به آئين جوانمردى هر دو نفرى، در هر كجاى عالم با هر عقيده اى مى توانند روبه روى هم بنشينند و نيازهاى مشترك خود را با هم در ميان بگذارند.
اخلاق بايد محور جامعه و نقطهی توافق باشد نه دين. البته هنوز تا جايی که حتی بنيادگرای باهوشی چون اميرخانی چنين راهحلی را در عمل هم بپذيرد راه زيادی بايد پيمود؛ ديگران که حتی در نظر هم آن را نپذيرفتهاند. طبيعتاً گفتوگويی بايد صورت بگيرد، اما نقد بنيادگرايی تنها در صورتی مؤثر است که از درون گفتمان صورت بگيرد.
3. نويسندهی خوب، خوانندهی متوسط
وقتی داشتم برای مسألهی بنيادگرايی مواد و لينک روی وبلاگها جمع میکردم، ياد قضيهی ملاقات حجتالاسلام پناهيان و سيبيلطلا افتادم. گوگل پيدايش نمیکرد اما بالاخره با جستجوی ماه به ماه پيدايش کردم. واقعاً لحظهای تاريخی بوده! حتی تصورش خندهدار است اما البته وقتی واقعيت پيدا کند تبديل به چيزی گريهدار میشود.جناب آقای تبعيدی عصبانی کارتون میکشد که قديمترها به آن «مضحک قلمی» هم میگفتند، و البته دچار «مسهلقلمی» هم هست و بسيار سهل و روان و پشت سر هم چيز مینويسد، ماشاءالله...چشم نخورد، خيلی وقتها فقط به اميد پست جديد آقای کوثر بلاگچرخانها را نگاه میکنيم. اما ظاهراً اين نويسندهی خوب وبلاگستان، خوانندهی خيلی خوبی نيست. از سيبيلطلا فقط «امور قبيحه» به خاطرش ماندهاست، و البته «نگاه سياسی جذاب».
سيبيل خواسته هر کس میتواند به نوشتهی آقای کلباسی لينک بدهد (که بالاخره دادم) اما چيزی که در اين ماجرا برايم جالب بود پاسخ مايکل لدين به مقالهی واشينگتون پست است (از طريق تبعيدی عصبانی):
It’s only fair that Iranian President Mahmoud Ahmadinejad should be subject to a fawning puff piece the Washington Post. After all, Stalin’s greatest p.r. agent was a Pulitzer-prize-winning journalist at the New York Times. Stalin’s guy was Walter Duranty, and Ahmadinejad’s is Karl Vick, who began his long wet kiss...
نفرتانگيز است. از طرفی آدم خوشحال میشود که اتهام «آب به آسياب دشمن ريختن» تنها در روزنامهی کيهان و در جمهوری اسلامی نيست که مثل نقل و نبات نصيب مخالفان حکومت میشود!
فعلاً اسم چنين پديدهای را گذاشتهام: intercivilisation fundamentalistic polarization و توضيح بيشتر بماند برای مقالهی بازسازی پلهای خرابشده.
4. و بقيهی دعواها...
دروغ چرا... من از دعوا میترسم. به عنوان آدمی متولد سال عربده و بمبگذاری و بزن و بکش، شايد طبيعی هم باشد. هر سر و صدای بلند و هر رفتار تهاجمی بين دو تا آدم، حتی دو تا آدم ناشناس سريعاً باعث بالا رفتن آدرنالين خون و ضربان قلبام میشود. طبيعی است که اين يک نقطهی ضعف است و کسانی که با کله از دعواها استقبال میکنند میتوانند افتخار کنند که اين ترس را ندارند.به اين ترتيب بود که نوشتهی شيطنتآميز جناب داريوشِ در ملکوت را خواندم و مضطربانه منتظر پاسخ دندانشکن سيما خانم در فرنگوپوليس نشسستم. خوشبختانه اين نزاع به سرعت فيصله يافت و دور جديد جنگهای امريکا و اروپا در وبلاگستان شروع نشد.
تا آنجا که من فهميدهام فمينيزم انواع بسيار مختلفی دارد، فمينيزم برابریخواه جنبشی کاملاً اخلاقی است اما نمیتوان وجود فمينيزم جدايیطلب و مشابه آن را انکار کرد، و البته خلاصه کردن اکثريت فمينيستها در يک اقليت کاری است مشابه نفرت از همهی مسلمانان به دليل بنلادن.
شوخی و جدی، من يکی که فکر میکنم اشکال کار و دليل سوء تفاهمها در پسوند ism در کلمهی feminism است! چون کمی آن را شبيه لغاتی چون racism و sexism و ageism میکند تا کلمهای که عنوان جنبشی برابریخواه است.
بنا به تعريف، فمينيستها برای برابری حقوقی و اجتماعی مرد و زن تلاش میکنند. پس اگر کسی به برابری حقوقی و اجتماعی همهی انسانها معتقد باشد فمينيست است، و البته فمينيستها يک گوشهی کار برابریطلبی را با جديت بيشتری دنبال میکنند. سيما خانم هم (به عنوان مرجع فمينيزم علمی در وبلاگستان) به کسی با عنوان «مرد فمينيست» لينک داده پس فمينيسم منحصر به زنان نيست، منتها به دليل ناسازگاری و زشتی کلمهای که اين جنبش با آن ناميده شده من يکی موقتاً (تا روشن شدن علت اين نامگذاری) از افتخار فمينيست بودن صرف نظر میکنم!
3 comments:
البته تا آنجا كه من ميدانم حضرتِ علي هم اين سفارشِ اخلاقي را ميكرده كه هرآنچه بر خود نميپسندي بر ديگران هم نپسند. ايشان هم نامسلمان بودند؟ محمد از نظرِ من كينه دارد. هرگز به هيچ نكتهي مثبتي در اينطرفيها اقرار نميكند.
می خواستم برای خودم و تنوير افکار ديگران روشن کنيد که منظور از چيزهای بی ربطی که در باره مطلب قبل گفته شده اين است؟:
از وقتی امين اين مطلب هوشمندانه را منتشر کرده مرا سخت به خود مشغول داشته است. من در ژرفساخت حرف او گريز از منطق سياه و سفيد کردن را می بينم و دعوت به چشم گشودن به روی نيمه ديگر ما. ما هميشه نيمه های خود را ناديده می گيريم می خواهد زن باشد يا دين باشد يا ايران باشد يا مردم تهيدست باشد يا محافظه کاران باشند يا بسيجی هامان شهدامان انقلاب مان و بشمار از اين قرار. ما با تجزيه ايران سخت مخالفيم اما پيشتر هويت خود را تجزيه کرده ايم. هر کدام مان می خواهيم با يک پا بدويم. می خواهيم نيمه ديگرمان را ناديده بگيريم. حرف درخشانی می زند وقتی می گويد تنها ارتباط باقی مانده ميان ما زبان فارسی است. انگار راست می گويد.
اگر همين است کمی در باره بی ربط بودن اش توضيح بفرماييد ممنون می شويم
قسمتی از اين مقدمه که در سيبستانک بر مطلب من آمده به نظر من در مورد آن صدق نمیکند: منظورم «هوشمندانه» بودن مطلب است، که میتوانم آن را به حساب لطف صاحب سيبستان بگذارم و به همين دليل آن قسمتاش بیربط است. نوشتهی هوشمندانه چيزی است بسيار کمياب از نظر من و نمیتوانم به چيزی که خودم میدانم به سرعت نوشتهام (اگرچه مايهاش مدتها در ذهنام بوده) هوشمندانه بگويم.
بقيه نوشتهی سيبستان هم تفسير يک خوانندهی خوب و حرفهای است و قطعاً بیربط نيست.
ارسال یک نظر