فهرست زير بيشتر دستهبندی است تا گزينش، چون اکثر نوشتههای سال قبل در آن آمدهاند. دوست دارم نظر خوانندگانام را دربارهی بهترين نوشتهام بدانم: لطفاً در نظرات بنويسيد کدام متن را بيشتر پسنديدهايد (if any) و يا کدام نوع نوشتار برايتان جالبتر است. اگر از نوع خاصی نوشتن نفرت داريد هم خواهش میکنم بدون تعارف بنويسيد.
انديشهها
- تولستوی و تاريخ: دربارهی جنگ و صلح و رفتارهای افراد به عنوان ديفرانسيل تاريخ
- دلخراشيدگی: به بهانهی خبری تلخ و با ياد شورش باشکوه ايوان کارامازوف
- خوشباشی و قدرتمداری: مقايسهی روحيهی «خيامی» ايرانيان با روحيهی «فاوستی» غربی، به بهانهی نقد مقالهای از مرتضی مرديها
- ساده زيباست: اما معلوم نيست هميشه مفيد هم باشد. سه نظريهی سادهانگارانه از خودم.
- برهان واجبالوجود: نقدی بر برهان و بيان دو گزاره که عميقاً به آنها باور دارم: (1) وجود خدا اثباتپذير نيست، انکارپذير هم نيست. (2) اختلاف بسيار کمتر بر سر وجود خداست و بيشتر بر سر چگونگی وجود اوست.
- توطئهانديشی: نگاهی گذرا به بنيانهای تاريخنگاری توطئهانگار، فرضيات پورپيرار و شهبازی.
- رؤيای ايرانی: بر وزن «رؤيای امريکايی». چرا يک نوجوان ايرانی آرزويی بزرگ برای آيندهاش ندارد؟ موقعی که اين را مینوشتم علی قديمی هنوز خاطرات فضانوردیاش را منتشر نکرده بود.
- رقابت خرانه: جفتک زدن يا دويدن؟ يک ديالوگ تيپيک ايرانی.
حسها
- پراکندهگويی: يادداشتهای سفر به تابستانی سوزان
- شب آتشبازی:
مردمی که انقلاب اسلامی سال 57 را شکل دادند فکر میکردند انقلاب و اسلام راههايی هستند برای خوشبختی. بعداً معلوم شد که انقلاب و اسلام خود هدف بودهاند؛ هدفهايی که هر بدبختی را بايد به خاطرشان تحمل کرد. - بادکنک: داستان کوتاه
- رؤيا: لحظهای که کلمات گم میشوند و تصويرها شروع میشوند.
- روزمرهها: تنها روزمرهای که تا به حال اينجا نوشتهام.
مقالات دنبالهدار «وضعيت: نامعلوم»:
- وضعيت نامعلوم (1): از همپاشيدگی هويت ايرانی. عليلی تحليلی و از بين رفتن حساسيت جامعه به تحليلهای دردناک و پيشگيرانه.
- وضعيت نامعلوم (2): شکافهای هويتی، اثرات مدرنسازی تحميلی و اسطورهسازی و باستانگرايی دورهی پهلوی.
- وضعيت نامعلوم (3): انقلاب اسلامی و افزودن شکافهای هويتی جديد. طبقهی متوسط شهرنشين که از دفاع اخلاقی از سبک زندگیاش سرباز میزند و هميشه به طور قاچاقی زندگی میکند.
- از زبان فروغ فرخزاد: احساس خارج از جريان بودن، احساس يک قرن ايرانی بودن.
- شکست پروژهی ملتسازی:اين دورهی صدساله پس از مشروطه، شکست ملت ايران نبوده بلکه شکست ملتسازی مدرن در ايران بودهاست. اگر بر همين نکته توافق کنيم بسياری از گرهها باز میشود: مشکل هويت ايرانی نه به «ناکامی تاريخی مسلمين» مربوط است نه به جدال «سنت و مدرنيته»، نه «غربزدگی» درد ماست که «بازگشت به خويشتن» دوای آن باشد، نه «دينخويی و اسلامگرايی» که دوايش جهتگيری ضددين باشد.
در اين مقاله از نگاه فلسفی انتقاد کرده بودم. بعدتر ديدم محمدرضا نيکفر در مقالهای همين موضوع را بسيار بهتر توضيح دادهاست.
اگر میدانستم مدتی بعد از آغاز نوشتن اين مقالات بیبیسی سوآل مشابهی را از عدهای انديشمند برجستهی ايرانی خواهد پرسيد شايد هرگز نوشتناش را شروع نمیکردم. نوشتم:
بسياری از آنچه را که در اين مدت انديشيده بودم و سعی داشتم در يادداشتهای «وضعيت: نامعلوم» بنويسم، با بيانی دلچسبتر، پختهتر و مستدلتر در اين مجموعه يادداشتها باز میيابم.
در واقع، احساسام شبيه کسی بود که شادمان از اختراع خودش ناگهان در میيابد شخصی با شهرت بيشتر و همان اختراع را با کيفيت بسيار بهتری ثبت کردهاست!
يادداشتهای انتخاباتی
- پيامهايی به مهدی کروبی و مصطفی معين: ايدهی شعار محدود و مقاومت نامحدود ايدهای است که لطفالله ميثمی بارها آن را مطرح کردهاست (مثلاً اين مصاحبه را ببينيد). معين همان راهی را رفت که خاتمی رفته بود: شعارهای نامحدود و گنگی میداد که ربط آنها به وضعيت کنونی برای اکثريت مردم روشن نبود، و ايستادگی بر سر آنها هم امکانپذير نمیشد (پذيرش حکم حکومتی در همان ابتدا اين را نشان داد) پيام من به آقای معين در همين مورد بود. از طرف ديگر، مهدی کروبی به نظر من شعاری بسيار هوشمندانه و عالی انتخاب کرده بود. ظاهراً عقيدهی اکثريت نخبگان شعار کروبی را عوامفريبانه میپنداشت ولی به نظر من شايد تنها راه شکست دادن استبداد نفتی گرفتن درآمد نفت از حکومت باشد. با توجه به ماهيت جمهوری اسلامی، همانطور که اکنون شعارهای احمدینژاد بر عقل اقتصادی غالب شده در صورت پيروزی کروبی کسی را يارای مخالفت با چنين شعاری نبود و میشد اميد داشت که استبداد با شمشير خودش، يعنی عوامفريبی، از پای درآيد.
- عدل مظفر: دربارهی حکم حکومتی تأييد صلاحيت کانديداها. حرکتی بینهايت توهينآميز برای تحقير طبقهی من، که مرا به شرکت نکردن در انتخابات مصمم کرد.
- تغيير نظر: اما البته بلافاصله به دليل خواندن يک مقالهی بسيار شيوا و مستدل نظرم عوض شد و خواستار گردن نهادن دکتر معين به حکم حکومتی شدم، و دکتر معين هم البته به اين درخواست مستدل پاسخ مثبت داد (البته به واقع اين قدر هم مذبذب نيستم، اگر آخر آن مقاله را بخوانيد متوجه ماجرا خواهيد شد).
- محافظهکاران امروز: خاتمی در سال 76 نماد و پرچم تحول بود اما در اين انتخابات تنها لاريجانی و احمدینژاد و قاليباف نماد تحول هستند. رأی دادن به اصلاحطلبان تنها با استدلالهای محافظهکارانه (وضع از اين که هست بدتر نشود) قابل توجيه است.
- جورکش غول بيابان شدن: بهترين مقالهی موجود روی اينترنت در دفاع از شرکت نکردن در انتخابات، با استدلالهايی هنوز معتبر، و البته بعضی از ايدهها از دکتر احمد زيدآبادی آمدهاست. در پاسخ به مقالهای در خبرنامهی گويا نوشته شد (لطفاً، اگر گمان میکنيد مقالهای بهتر از اين در اين مورد وجود دارد کامنت بگذاريد ولی بعيد است قبول کنم!)
- دموکراسی ايرانی: کمی هيجان، کمی تنوع: يک بررسی رسانهای دربارهی انتخابات دور دوم. نوشتم:در مجموع اگر مردم به احمدینژاد رأی بدهند جای تعجب نيست. احمدینژاد يک خطيب است که بخوبی آسمان و ريسمان به هم میبافد، و از لحاظ حرفهای قشنگ و بیپشتوانه زدن خيلی شبيه خاتمی است (اگر چه انديشهاش کاملاً برعکس اوست) و همچون خاتمی، از هيچ برنامهای صحبت نمیکند. هاشمی يک چهرهی خستهکننده و آشناست، با برنامههای مشخص، چيزی که اصلاً خوشايند ايرانیهای جويای هيجان نيست. ظاهراً ايرانيان از دموکراسی ايرانی هيجان و تنوع میخواهند، و احمدینژاد بهترين نوعاش را به آنها ارائه میکند! حتی شايد از نوع اکشن و جنگی
اين يادداشت يادآور يکی از هولناکترين لحظات زندگی من است: تصور کنيد يک روز تقريباً تابستانی و دمکردهی لندن در زير شيروانی در حال چرت زدن باشيد و صاعقه درست به آنتن تلويزيون که در بالای شيروانی قرار دارد بزند. نتيجه: ايجاد صدايی بسيار وحشتناک + با حالت وحشتزده از خواب پريدن و منتظر ماندن برای ادامهی ندای آسمانی و برپايی قيامت + سوختن تلويزيون و نداشتن تلويزيون به مدت سه ماه + راحت شدن از نطقهای انتخاباتی. اما ايرنا مصاحبههای انتخاباتی تلويزيونی دور دوم را گذاشته بود (و خوشبختانه هنوز برنداشته) و من برای اولين بار موفق به شنيدن صدای آقای احمدینژاد شدم. - ضربه: به وقت لندن، در لحظات اعلام پيروزی آقای احمدینژاد نوشته شده:برآمدن احمدینژاد در جامعهای که همهی روشنفکراناش گمان میکردند در تمنای دموکراسی و حقوق بشر میسوزد، شوک بزرگی خواهد بود. بزرگی اين ضربه با ضربهی بيست و هشت مرداد سال سی و دو قابل قياس است، و شايد در ابعادش از آن پيشی بگيرد، که آينده اين مقايسه را روشنتر میکند.
مطمئنم از همين الآن تئوریپردازان شروع به کار کردهاند تا علت اين حادثه را در تنگنای مدلهای ناسازگار خود بگنجانند. آنها که زمينهی افسردگی دارند از همين الآن افسرده شدهاند، و شايد شاعران بزرگی چون فروغ و شاملو و اخوان از بين اين افسردگان ظهور کنند! توطئهانديشان و آنها که هميشه «ديديد گفتم!» را در آستينشان دارند هم طبق معمول همه چيز را چنان روشن میبينند که نيازی به تحليل احساس نخواهند کرد، و البته چون هميشه در انجماد دنيای جبری خود خواهند ماند.
برای تحليل اين شکست و ضربه دو مدل موجود است: با توجه به اين که جامعهی روشنفکری هم با اکثريتی غريب پشت سر هاشمی رفسنجانی ايستاد، ديدگاه بدبينانه میگويد روشنفکران هم مرجعيت اجتماعی خود را چون روحانيان از دست دادهاند. مدل دوم، توطئهانديشانه و خوشبينانهتر است، و میپندارد پيام روشنفکران به دلايلی (چون کمی فاصله بين دور اول و دوم انتخابات و نداشتن رسانهی فراگير) به مردم نرسيده است:همانطور که رأی دوم خرداد 76 به خاتمی اين گونه تفسير شد که روحانيت مرجعيت اجتماعی خود را که قرنها در دست داشت از دست دادهاست، بايد رأی بيست و هفت خرداد و سوم تير را به عنوان از دست دادن مرجعيت اجتماعی روشنفکران بينگاريم. اکنون هيچ گروهی از روشنفکران، چه آنان که از تحريم حمايت میکردند چه آنان که از معين و چه آنان که از هاشمی، نمیتوانند ادعا کنند که بر جامعه تأثير قابل توجهی دارند.
با اين ديدگاه بايد گفت اين جامعه ديگر به حرف نخبگاناش، از روحانی و روشنفکر توجه نمیکند. جامعهای است به شدت بیاعتماد به همه چيز و آمادهی همه چيز، و بيشتر از همه آماده برای انکار و نفی، و بنابراين غيرقابل پيشبينی.
واضح است که اداره کردن يک سيستم غيرقابل پيشبينی بسيار دشوارتر از به هم ريختن آن است. از همين روست که آقای خامنهای حتی از شادی طرفداراناش پس از پيروزی در يکدست کردن قدرت نگران است.
اما در مجموع، اين شاخهی تحليل، يعنی پذيرفتن اين که جامعه به هيچ کس اعتماد نمیکند و تنها بر نفی و انکار استوار است، بسی نااميدانه است. برای فعالان سياسی و اجتماعی بهتر است که سوی ديگر تحليل را درست بپندارند، و گمان کنند بنا به «توطئهای» صدايشان به مردم نرسيده است...
در اواخر اين مقاله برای اولين و احتمالاً آخرين بار در اين وبلاگ شعار سياسی دادهام که از خوانندگان عزيز اميد بخشايش دارم.
حزبالله
تلاش برای پيدا کردن کورسوی ارتباط در مه غليظ بدگمانی دوستان وبلاگنويس حزباللهی کار آسانی نيست. چند باری تلاش در برقراری يک ديالوگ به آنجا منجر شد که مرشدشان بيايد و بهشان بگويد «ضدانقلاب از عقيده تهی است، وقتات را با اينها تلف نکن!» متوجه شدم که ظاهراً چيزهايی که من به آنها اعتقاد دارم عقيده نيستند، عقيده آن است که بترکاند:- بچه حزباللهی واس چی داغ میکنه؟! شاهکار محمد مسيح مهدوی، بدون دخالت من. تنها افتخاری که نصيب من میشود يافتن نوشتهای چنين زيبا و گويا و توجه به نکتهی اساسی موجود در آن است.
- مرگجويان: «کسانی که حس میکنند زندگی معمولی و رستگاری با هم سازگار نيستند». نوشتهای است در نقد آنچه «شهادتطلبی» ناميده شده. جای بحث بسيار مفصلتری دارد، اما شکل نقد دروندينی پيدا میکند و در خانهی عنکبوت چندان مجال استدلال دينی نيست (دليلاش در کامنت آخری آمده). از قضای روزگار، دو روز پيش از انفجارهای انتحاری لندن نوشته شده، ولی تا کامنت سيبيلطلا را نخواندم متوجه اين نکته نشدم!
- دراز، بيهوده، خونبار: اگر از زاويهی نگاه حزبالله نگاه کنيم، دشمن اصلی چيزی است به نام «صهيونيزم بينالملل». چه چيزی برای اسرائيل بهتر است از جنگ دو ملت مسلمان و مستعد رشد و دارای دشمنی اعلام شده با اسرائيل؟ آيا با نگاه توطئهانديشانه نبايد گفت رهبران ايران هم به دليل اصرار بر ادامهی جنگ، از عوامل صهيونيزم بينالملل بودهاند؟
- پلهای خرابشده:ما هر وقت صحبتهای عباسی و ديگر «تئوريسين»های بنيادگرايی را میشنويم حيرتزده میشويم، میخنديم و برايمان مسلم میشود که «طرف ديوانه است» و ظاهراً بنيادگرايان هم وقتی نظرات ما را میخوانند به اين نتيجه میرسند که طرف خودفروخته، بیغيرت، بیدين و بیارزش است و برايشان مسلم است که اين نظرات حتی ارزش خواندن هم ندارند: ظاهراً پل ارتباطی بين ما کاملاً تخريب شدهاست.
- غربشناسی بنيادگرايانه: در ادامهی مقالهی پلهای خرابشده که به توصيف مسأله میپرداخت، اين نوشته در جستجوی راهحل نوشته شدهاست. سيما خانم نظر تأملبرانگيزی برای اين مقاله نوشته اما اين که شرقشناسی و غربشناسی تفاوت بنيادين با هم دارند برايم قابل قبول نيست (واژهی غربشناسی را در گوگل جستوجو کنيد به نتيجهی جالبی میرسيد).
نوشتههای عنکبوتی
که از نوشتن ابرمتنی لذت میبرم و همان احساس بندبازی عنکبوتی را به من میدهد. از لينکدونی شايد به اين دليل خوشام نمیآيد که لزوماً به متنی که مینويسم مربوط نيست، اما با لينکهای وسط متن میتوانم چند تا مطلب به ظاهر بیربط را با متن خودم به هم «ببافم» (بالاخره عنکبوت کارش همين است!) اين اگرچه سبک منحصر به من نيست و ايدهی کلی ابرمتن نوشتن است ولی کمتر وبلاگ فارسی ديدهام که به اين ايده توجه داشته باشد. اگر بخواهم خيلی خودم را تحويل بگيرم بايد بگويم در کنار سبکِ رايجِ «زيتونی» (نوشتههای بند بند شمارهدار) اين هم برای خودش سبکی است عنکبوتی! نوشتن چنين متنی بر خلاف تصور بسيار زمانبر و مشکل است و البته بازده چندانی هم ندارد، چون اغلب خواننده در لينکهای باز شده متوقف میشود و ادامهی مطلب را فراموش میکند. کلاً کاری است در ردهی صنايع مستظرفه، فايدهای ندارد ولی زيبايیشناسی خودش را دارد.- مردان گرگصفت: با پانزده لينک درون متن، از آسمان و ريسمان و بيشتر از انتخابات، اما به اين جمله ختم میشود:میخواستم به دوستان فمينيستام بگويم که کسی که به «مردان گرگصفت» معتقد باشد، نمیتواند به «زن ضعيف» و لزوم حمايت از او بیاعتقاد باشد.
- بافتن: کاش آقای علیرضا دوستدار (که چندان دوست ندارد اسماش به اين شکل جدانويسی شود!) پريشانبلاگ را نمیبست و لااقل بايگانیاش را به اين شکل فجيع نابود نمیکرد. مطلبی نوشته بود که به طور خلاصه رفتار بر خلاف قانون امريکا با ايران را در مسألهی هستهای باعث به وجود آمدن هرج و مرج و قانون جنگل دانسته بود و قسمت اول اين نوشته دربارهی چنين ديدگاهی است.
تصوير
- زمينبازی: دربارهی تجربهی معنوی گوگل زمين و عکسهای برگزيده. پربينندهترين مطلب وبلاگ من، چون در جستجوی گوگل در صفحهی اول ظاهر میشود!
- سالهای ابری: زيبايیشناسی شهرهای بدون کوه، عکسهايی از لندن و توچال.
فنی و اينترنتی
- KISS: مکتب سادگی و استفادهپذيری در طراحی صفحات وب، چيزی که در وب فارسی کمتر ديده میشود. جالب است که اين صفحه به دليل نامش در ايران فيلتر است!
- DSL: دربارهی اينترنت پرسرعت و ADSL.
- رمزيدن و رمزگشايی: امنيت ارسال و دريافت اطلاعات، اصالت اسناد و امضای ديجيتال. در کامنتها گفتند اين مقالهها را روی ویکیپديای فارسی بگذارم اما چون لحن اين نوشتهها وبلاگی است و من هم چندان از ويکی فارسی سر در نمیآورم، خواهش میکنم خودشان اين کار را انجام دهند. من مخالفتی نخواهم داشت.
نوا
- صدای سکوت: بعد از دو ماه تعطيل کردن وبلاگنويسی، با توجه به بعضی بندهايش برای شروع دوباره انتخاب خودپسندانهای بود، به خصوص بندهايی که میگويد: «احمقها مگر نمیدانيد سکوت مثل سرطان رشد میکند. به کلماتی گوش دهيد که ممکن است بهتان ياد بدهم!» منظور من اين قسمتهای شعر نبود. منظور من فقط صحبت کردن با رفيق قديمیام، يعنی تاريکی بود.
- خوبی تو ذات تو نيس!: به مناسبت بزن بکش عاشقانهای که ترسيديم تبديل به دعوا بشود و هفتهای جو را متشنج کرده بود.
منتظر نظرات شما هستم: کدام نوشته يا نوع نوشتار را بيشتر میپسنديد و يا بيشتر از آن بدتان میآيد؟
9 comments:
سالهای ابری خوب بود. بيشتر از نوع حسها بنويس.
امين جان سلام!
اولين بار كه برايم كامنت گذاشتي مقالهاي نوشته بودم دربارهي رضاخان و طبقهي متوسط. نوشته بودي كه تو هم در همين زمينه نوشتهاي، آمدم و خواندم و ايرادهايي هم در آن نوشتار ديدم. آمدم نقدش كنم كه گرفتار مشغوليتهاي روزانهي زندگي شدم و نشد كه نشد. بعدها دانستم (از روي يكي از يادداشتهايت) كه چقدر به نقد شدن بها ميدهي و بدان مشتاقي و دريغ كه من اين را دير دريافتم.
اما در مورد اين كارنامه. بايد سرفرصت آنها را زير و رو كنم تا بهترينهايشان را جدا كنم. لابد ميپذيري كه اين هم وقت ميخواهد. آنهم نه يك روز و دو روز.
راستي! هي آمديم و رفتيم و نامي از خودمان در ستون همسايههاي شما نديديم. ما را به همسايگي قبول نداريد؟!
برای من مجموعه بچه های حزب الله از همه جالب تر است. ولی به طور کلی رهيافت منتقدانه تو را می پسندم اما با نوشته های فنی و اينترنتی ات از همه کمتر ارتباط برقرار می کنم. شايد به دليل علاقه من به مسائل اجتماعی است. نثر تو هم نثر فکرشده خوبی است. خلاصه به نظر می رسد به تمام جنبه های نوشته ات خوب فکر می کنی و از معاينه می نويسی. - سيبستان
سلام ...چون همین حالا با وبلاگ شما آشنا شده ام فقط اینرا می توانم بگویم که همین گزیده چینی شما از همه چیز جالب تر است ...
امین عزیز
تمام یادداشتهای یک سال گذشتهات را خواندهام. حالا که فهرستشان را میآوری، بدون مراجعهی مجدد سعی میکنم جزئیاتشان را هم به یاد بیاورم. هر کدام که دقیقتر در یادم مانده، حتما چیزی دلنشین داشته برای من:
در بخش اندیشهها، فقط «دلخراشیدگی» خیلی خیلی خوب در خاطرم مانده. بینظیر بود. همان زمان به افتخارت، سیگاری چاق کرده بودم.
هر پنج عنوان بخش «حسها» را با وضوح تمام در خاطر دارم. بهترینهاشان البته «پراکندهگویی»، «رؤیا» و «روزمرهها» بودند. ضمنا یادم است از بند آخر «روزمرهها» حرصم گرفته بود. اما به خاطر نمیآورم چرا.
از مقالات دنبالهدارت فقط مقدمههاش در ذهنم مانده. قسمت اول «وضعیت نامعلوم» هم خیلی چسبید. بقیه را فراموش کردهام. آها! «شکست پروژهی ملتسازی» را هم که میخواندم، در هر سطر و جملهاش یک اما و اگر بزرگ داشتم که نمیگذاشت براحتی بقیهی متن را بخوانم.
در «یادداشتهای انتخاباتی» سه نوشته را کم وبیش به یاد میآورم: «جورکش ...»، «دموکراسی ایرانی» و «ضربه». مقالهی «جورکش» خوب در خاطرم مانده، اما از اعطای صفت معذورم دار.
هر پنج نوشتهی بخش «حزبالله» را خیلی خوب به یاد دارم و از همگیشان لذتی فراوان بردم. خلق و خوی منطق «امینی» در همین یادداشتها بود که هویداتر بود و دل مرا میربود. از یادداشت «دراز،بیهوده، خونبار» هم که خاطرهای خوش دارم. یادت هست که؟
فعلا تا همین جا بس است. در مورد بقیه هم خیلی خلاصه بگویم با نظرت در مورد ابرمتنی کردن وبلاگ (تا جایی که من خواننده را برماند) چندان موافق نیستم.
راستی جان و جهانت بهاری امین عزیز
حسن جعفری (مرحوم زوال)
آقای جعفری عزيز، نوروز شما مبارک و سال خوبی داشته باشيد، اما کجا تشريف داريد قربان؟ متأسفانه حتی آدرس ايميلی از شما در دست نبود که پاسخ شما را از طريق ايميل بفرستم، وبلاگتان هم که مفقود شده! کامنت شما آن قدر خوشحالم کرد که میتوانم بگويم تا به حال بهترين عيدی بوده است که دريافت کردهام.
يادداشتی که شما نوشتيد در پاسخ «دراز، بيهوده، خونبار» بخوبی خاطرم هست، بسيار بسيار بهتر از نوشتهی من بود و افسوس که ديگر حتی در بايگانی هم نيست. کاش وبلاگتان به اين شکل مرحوم نمیشد...نه خبری، نه خداحافظی نه تقسيم ارث و ميراثی حتی بايگانی هم مفقود شده و گويا وبلاگ بالکل نابود!
کامنت شما نشان میدهد که بیاغراق افتخاری است برای من اگر ننها شما خوانندهام باشيد.
اميدوارم هر جا که هستيد سلامت و پيروز باشيد.
به نام خدا
سلام
1-دنبال ایمیل تون گشتم پیدا نشد نکردم چون شاید مطالبی که می خواستم بگم نه خیلی عمومی بود نه به درد کامنت این پستتون می خورد
درباب بچه حزب اللهی و تعامل حالا این خط کشی کردن با عنواین روشنفکر و منور الفکر و بچه بسیجی و حزب الهی و گاز اشک اورو فشار و صد کوفت و زهر مار عرض شود که این تعصب -واقعا بی تعصب هم می گم - بیشتر در منور الفکر ها دیده میشه و البته دلایل کم نیست که در این مقال جای نیست حالا شاید بعد از یافتن میلتون به میل یا شاید هم اگر حالی بود پستی مستقل بنویسم
در هر حال از اشنایی با بلاگتون مسرور
در پناه حق یا علی
Dear Amin: You may disagree with “ conspiracy theory” of Por-Pirar but how about with Roosevelt that said “ Nothing major in the world politics happen before being planned “ and how about the fact that all American presidents till Lyndon Johnson were freemasonry. These are neither my or Por-pirar's words, even middles school students knows these facts. After all why this Conspiracy theory has to be wrong? If you were a businessmen, would not you like to have control over the economy of first: your neighborhood second: in your city, their in your country, forth in the region, fifth in your continent sixth in the world? What is wrong with this schism? Even as a young adults, we in our street fight used these entire maneuver to overcome our opponents, why do you think people in power does not? Or you sill believes in angle ness of people? Please do not be too naïve and instead of wasting your time reading trashes like Sibil’s, sat down and be open minded and read real stuff. Take care.
PS 1: Por pirar and Shahbazi has nothing in common, for Por pirar and for me Shahbazi is a charlatan, trying to derail Por-pirar's research. The future would show who was right, you or I.
PS 2: Mr. Amin: what does people in various institutes, Think-Tanks organization does? Peeling potato to prepare abghoshot for White House or Kremlin?
Sahand
Dear Sahand, since I haven't got your email I hope you see my response here - even though it's a little late to answer so I hope you accept my apologies for this too.
I understand all of your reasonings but I cannot bear theories one should be faithful to which (rather than to use them). All the beauty that I find in scientific therories is in their power of prediction and their falsifiability which makes them always ready to change; and these cannot be found in any conspiracy theory. So I don't call this stuff science, I call them new kinds of faith. Of course my respect is for any religion and faith but not my reasoning.
Whenever I see Poorpirar's stuff in his blog, I feel the religious atmosphere (and even outside I encounter sort of religious missionaries) and whenever I tried to start those "real stuff" that you suggest me to read I felt that I am reading a new kind of holy book.
I have no stomach for more faith, in fact I am already on diet to minimise the weight of faith. Thanks for your advice though.
ارسال یک نظر