کمی با سادهانگاری تفريح کنيم:
- زيربنا اقتصاد است و فرهنگ روبناست. از وقتی يک جور بورژوازی بیريشهی نفتی در ايران به وجود آمد، ارزشهای اشرافی شهرنشينان و ارزشهای دهقانی روستانشينان با هم نابود شد. از اين اقتصاد چيزی بهتر از اين فرهنگ شلم شوربا و بیمعنا و اين طبقهی بدون اصالت و پادرهوا در نمیآمد:
«ای درختانِ عقيمِ ريشهتان در خاکهای هرزگی مستور
يک جوانهی ارجمند از هيچ جاتان رُست نتواند
ای گروهی برگِ چرکين تارِِ چرکين پود
يادگارِ خشکسالیهای گَردآلود
«هيچ بارانی شما را شُست نتواند
البته نمیتوان پذيرفت آش آن قدر که اخوان گفته شور باشد. هر چيزی راهحل مشخصی دارد، پس اگر چند سالی گروهی سياستمدار صنعتگرا و غيرايدئولوژيک و مدرن کشور را مديريت کنند شايد بتوانند يک جور اقتصاد ملی درست کنند که هم با اقتصاد جهانی پيوند خورده باشد هم از داخل واقعاً طبقات عمده به آن وابسته باشند. شايد آن وقت بتوانيم از اين سرگيجهی بیهويتی ايرانی در بياييم. - آدمها از وقتی خودشان را شناختهاند موادی را پيدا کردهاند که «شيمی مغزشان» را تغيير میدهد. الکل، کافئين و نيکوتين که در اغلب جاها مجاز هستند، پروزاک (فلوکستين) و انواع مختلف داروهای ضدافسردگی ابداع میشوند و طيف متنوعی از مواد ديگر هم هستند که مجاز نيستند. آيا نمیتوان پنداشت رايج شدن يک مادهی مؤثر بر اعصاب در يک جامعه جهتگيری آن جامعه را تغيير میدهد؟ مثلاً ايرانيان با فرهنگ بَنگ و چرس در قرون هفتم و هشتم هجری قمری در خماری عرفان غوطه میخوردند و اروپا پس از کشف قارهی جديد و رواج نيکوتين و کافئين به راه ديگری میرود. آيا اخلاق عمومی جامعه که گروهی از اين مواد را مجاز و گروهی ديگر را غيرمجاز اعلام میکند جهتگيری ناخودآگاه به سوی يکی از روحياتی که اين مواد برمیانگيزانند نيست؟ چرا اين همه سال تلاشهای ضد دخانيات از سوی پزشکان چندان مؤثر نبوده و هنوز عدهی زيادی (مثل اين) ترجيح میدهند ده سال زودتر بميرند ولی سيگار را ترک نکنند؟
- جامعهی مدرن جامعهای است که اسطورهزدايی شده، آنچه مربوط به گذشته است شامل هيچ «بايد» و «نبايد»ی برای امروز نيست. حتی افتخارات تاريخی هم معنای چندانی ندارند. اما از آنجا که بالاخره آدمیزاده احتياج به افسانه دارد، اسطورههای جامعهی مدرن در زمان سفر میکنند و همگی در آينده واقع میشوند. رواج افسانههای علمی (Science fictions) نوعی اسطورهسازی مدرن است، اسطورههايی که هر زمان که لازم باشد بهروز میشوند و افقی جديد برای جامعهای میسازند که اعتقاد اصلیاش «پيشرفت» است. بيراه نيست اگر بگوييم بيشتر شوق و شور جوانانهای که در کار علم و تکنولوژی در دانشگاههای بزرگ دنيا مصرف میشود و چرخ عظيم تحقيقات را میگرداند سرجشمهاش افسانههای علمی هستند که در سنين نوجوانی فانتزیهايی از «آينده» برای بچهها ايجاد کردهاند.
.
.
اين انديشهگونها در چارچوب يک بازی زبانی معنا دارند و يک جور حس کاذب فهميدن ايجاد میکنند. اما با آن که ساده زيباست، به سادگی نمیتوان پذيرفت که مفيد هم هست.
4 comments:
ظاهراً از زمانی که قرار شد همه چيز آن قدر ساده باشد که از فرمولهای نيوتون پيروی کند زندگی زيبا شد!
کلّی خندیدم، کلّی حال داد
تند و کند نوشتن دست من نيست آقای جعفری عزيز! داستان يا به قول شما «شبه داستان» بادکنک، حکايتی دارد که آن قدر نگه داشتناش در ذهنام آزاردهنده میشد که مجبور بودم يک جوری بنويسماش، که اين نتيجهاش شد.
اين نوشتهام هم به نوعی بازتاب يک جور رفتار دوگانهی کارامازوفی است. دميتری کارامازوف را به عنوان قاتل دستگير کردهاند و وکيلاش او را از لحاظ روانی تحليل میکند. دميتری از اين رفتار متنفر است و به همهی کسانی که او را «تحليل» میکنند «برنارد» خطاب میکند، با الهام از نام «کلود برنارد» که گفته بود تا روح را زير تيغ جراحیاش تشريح نکند آن را نخواهد پذيرفت. اما همزمان دميتری از روی طنز میتواند به اين رفتار تحليلگونه بخندد! خب ما هم که چيزی از کارامازوفها کم نداريم. ممنون از وقتی که گذاشتيد و نظرتان را نوشتيد.
پست قبلی ات را خیلی دوست دارم. چقدر خوب داستان می نویسی. از آیرونی این پستت هم لذت بردم.
راستی ممنون از اینکه نکته آخر را در مورد بازی حمله به ایران و اینکه مردم اسلحه پنهان کرده اند در کامنت هایم نوشته ای. این دقیقاً زمینه ساز این طرز تفکره که همه، ارتشی و غیر ارتشی تروریستند و باید کشته شوند!
ترسناکه...
راستی حرف از اسطوره های مدرن زدی و مثال آینده و تکنولوژی را آوردی... فکر نمی کنی که مفاهیمی مثل آزادی و دموکراسی هم اسطوره های مدرن هستند؟
سيمای عزيز، آزادی و دموکراسی لااقل برای من اسطورههای مدرن نيستند، با معيارهايی که من برای خودم دارم مقولاتی هستند اخلاقی. يعنی مستقيماً از گزارهی بنيادين اخلاق «آنچه بر خود نمیپسندی بر ديگران مپسند» نتيجه میشوند و به تصورات ديگر مدرن (از قبيل گفتمانهای علم تجربی و پيشرفت) وابستگی مستقيمی ندارند. يک تصادف تاريخی باعث شده که گفتمان دموکراسی و حقوق بشر با گفتمان علم تجربی و تکنولوژی همراه شود، وگرنه شايد ملازمت «دنيای قشنگ نو» با حکومت «برادر بزرگ» بيشتر باشد.
ارسال یک نظر