در فضای فارسی مکتوب در وب مدتی است نوعی رکود و افسردگی قابل مشاهده است که در نوشتهی تازهی آقای برجيان به گونهای صريح و غريب جلوهگر میشود؛ اما تنها اين نوشته نيست که خبر از اين رکود میدهد، شواهد ديگری هم میتوان بر اين ادعا آورد. مشکل کجاست؟
آيا به قول نويسندهی سيبستان مشکل در ارتباط روشنفکران و عامهی مردم است؟ آيا فيلتر کردن اينترنت در ايران و بحران مخاطب باعث اين شکنجهی سفيد است که به قول آقای برجيان در نتيجهی آن «ديگر اثری از آن نثر شيوا و گيرا و دلكش نيست كه مخاطبانی را به تشويق وادارد»؟
در روز بعد از نهايی شدن انتخابات رياست جمهوری نوشتم: «برآمدن احمدینژاد در جامعهای که همهی روشنفکراناش گمان میکردند در تمنای دموکراسی و حقوق بشر میسوزد، شوک بزرگی خواهد بود. بزرگی اين ضربه با ضربهی بيست و هشت مرداد سال سی و دو قابل قياس است، و شايد در ابعادش از آن پيشی بگيرد، که آينده اين مقايسه را روشنتر میکند.
مطمئنم از همين الآن تئوریپردازان شروع به کار کردهاند تا علت اين حادثه را در تنگنای مدلهای ناسازگار خود بگنجانند. آنها که زمينهی افسردگی دارند از همين الآن افسرده شدهاند، و شايد شاعران بزرگی چون فروغ و شاملو و اخوان از بين اين افسردگان ظهور کنند! توطئهانديشان و آنها که هميشه «ديديد گفتم!» را در آستينشان دارند هم طبق معمول همه چيز را چنان روشن میبينند که نيازی به تحليل احساس نخواهند کرد، و البته چون هميشه در انجماد دنيای جبری خود خواهند ماند.»
يکی از دلايل عمده برای اين افسردگی میتواند اين باشد که ما به عنوان نويسندگان وبلاگ، به عنوان کسانی که در «فضای مکتوب» زندگی میکنيم ناگهان دريافتهايم که چقدر از «فضای شفاهی» اکثريت هموطنان خود پرت افتادهايم و چقدر آن چه چون روز آشکار و بديهی میشمرديم ناگهان مبهم و نادرست از کار در میآيد.
و میبينيم که رکود منحصر به وبلاگها هم نيست، شايد تمام نويسندگان و خوانندگان فعال فضای مکتوب فارسی اين دلزدگی و احساس بیاثر بودن را حس کنند. با کتابهايی که تيراژشان به سه هزار نمیرسد، روزنامههای ساکت که بسته شدنشان به عادت تبديل شده و فرهنگی که «سياست»اش به دست وزير نظاميان افتاده عجيب نيست اگر فعالان فضای مکتوب احساس بیاثری کنند.
در بدترين حالت، میبينيم که وضعيت نويسندهای همچون گنجی که پرتيراژترين کتابها را نوشته و از تأثيرگذارترين نويسندگان بوده به جايی میرسد که حتی با راههايی فراتر از راه نوشتن، با قمار روی سلامت و جان خود هم نمیتواند بر اين «مهمانخانهی مهمانکش روزش تاريک» پرتوی از شهامت عمل بيفکند و اکنون حتی در همين فضای مکتوب هم ناپديد شدن ناگهانی او بازتابی ندارد.
7 comments:
روشنفکری چیزی نیست که وارداتی باشد، یعنی مانند تکنولوژی نمیشود از دستاورد زحمات دیگران استفاده کرد و هیچ مشکلی هم رخ ندهد. روشنفکر بومی باید همان راهی رادر جامعه خود بپیماید که مشابهاتش در دیگر کشورها برای جامعه خود پیمودهاند و نمیتواند فقط نتیج آنها را بیاموزد و سعی کند جامعه خود را تحلیل کند.
در این کشور تقریباً تمامی روشنفکران ما از نظراتی اساتید اجنبیشان استفاده میکنند و خیال میکنند میتوانند با کمی بومیسازی آن طرز تفکر را در ایران رواج دهند و بالاخره در چنین مقاطعی (سوم تیر و ...) بر ایشان روشن میشود که نخیر، ما کجا و بدنه جامعه کجا...
بعد افسرده میشوند.
به نظرم بخشی از اين افسردگی ناشی از همان روبرو شدن با سدهای راه است. آدم بايد بازتاب داشته باشد. روشنفکر اکنون در حسرت مخاطب است. حتی اگر مخاطب هم داشته باشد چشم انداز آينده را فاقد است. در عين حال اين افسردگی اگر بتواند به نوعی خانه تکانی بينجامد بايد آن را به فال نيک گرفت. و نهايتا اينکه هوشمندی روشنفکران از آن است که بدانند در چنين شرايطی چگونه بايد دستور کار پيدا کرد و پيش رفت. افسردگی کوتاه مدتی که به بازسازی خود و نشاط مجدد نپيوندد چندان نشان هوشمندی نيست.
- سيبستان
من و تو حرف می زنیم و غصه مان است که صدایمان به کسی نمی رسد، وای به حال آنکه حرفها دارد و گلویش را فشرده اند که صدایش بیرون نیاید. افسردگی که خوب است، وای از روزِی که بخواهیم بگرییم و اشک ریختن جرم باشد و زجّه زدن حرام
امين عزيز
از لطف تو بينهايت سپاسگزارم. شكنجهي سفيد اصولاً تعريفي ديگر دارد. كمي جستجو در نت ابعاد آن را عيان خواهد كرد. تا آنجا كه به ياد دارم دوستم حمزه غالبي در وبلاگش يادداشتي در همين زمينه نوشته بود.
اما در مورد پرت افتادن از جامعه. راستش همچنان كه ميداني من يكي از كساني هستم كه دغدغهي اين موضوع را داشته و دارم. تا آنجا كه هم كه ميدانم نه در انديشه نه در عرصهي قلم به خلاً كافه نادري پا نگذاشتهام. بحث كردهام اما هميشه موضوع ارتباط با عامه را در نظر داشتهام. نگاه كنيد به همين بحث بكارت.
اما در مورد افسردگي. علتهايش زياد است ولي راستش در مورد من اين مساله ربطي به احمدينژاد ندارد. من به دلايلي امكان نوشتن دربارهي انتخابات را نداشتم ولي در بين دوستان با تحليلهايي نشان دادم كه پيروزي احمدينژاد نزديك است. صادقانه بگويم از پيروزي او شوكه نشدم.
پايا و پويا باشي.
شاید بی ارتباط نباشد اگر نظر آقای مهدی خانبابا تهرانی را نقل نمایم: مشکل عمده اینستکه ما به جای توجه به تحولات اجتماعی و طبقاتی جامعه، چشم و امید به نزاع های جناح های حکومت دوخته ایم. یعنی نگاه اجتماعی و تحلیلی و دیدگاه جامعه شناسانه خود را رها کرده ایم
مرید
حق با تو است لینکش را گذاشتم
سلام، من بلاگ شما رو تازه کشف کردم. (احساسی که از یک نگاه سطحی یک دقیقه ای دارم) داشتم متن اعتراف رو می خوندم. جالب بود. فکر کنم این بلاگ رو به لیست بلاگ هایی که می خونم اضافه کنم.
موفق باشی
کاوه
ارسال یک نظر