واژهی بنيادگرايی برای توصيف دقيق آن چه در ايران با آن روبروييم چندان مناسب نيست. تأکيد بنيادگرايان تنها بر بنياد و ريشههای خود نيست، بلکه بر دشمنی با ديگری هم هست. نفرت از دشمن يکی از ستونهای هويت بنيادگرا است.
چون بنيادگرايی از دشمنی و دشمنسازی نيرو میگيرد مبارزه با آن به اندازهی کشتی گرفتن با آنتئوس دشوار است.[1] تصويب چند ده ميليون دلار برای ضربه زدن به بنيادگرايی آن را تقويت میکند، جنگ مستقيم با بنيادگرايی آن را گسترش میدهد و حتی شکست دادن بنيادگرايان در اغلب موارد باعث شکست بنيادگرايی نمیشود. شاهبيت و شعار اصلی بنيادگرايی اين است که «بکشيد ما را، ملت ما بيدارتر میشود». بنابراين، يافتن راهی برای همدلی و ساختن پلی برای ارتباط با هموطنان حزباللهی نه تنها عملی اخلاقی به شمار میآيد، بلکه برای تضعيف يکی از ستونهای بنيادگرايی، يعنی دشمنسازی از ديگری، ضروری است.
ديگریسازی از شرق و شرقشناسی کلاسيک در غرب به شدت نقد شده ولی به نظر میرسد روی ديگر سکه، يعنی غربشناسی کج و معوج رايج در جهان اسلام مورد غفلت قرار گرفتهاست.[2] اين شکل از غربشناسی نقش بسيار بزرگی در بنيادگرايی دارد چرا که تصوير پليدی که از «ديگری» که از قضا از ما قویتر و ثروتمندتر است میسازد و دشمنی ازلی و ابدی حق و باطل و اهورا و اهريمن را در قالب شرق و غرب بازسازی میکند. ديگریسازی تنها پشت مرزها متوقف نمیماند و هر کس نتواند با انگارههای بنيادگرايانه کنار بيايد فريبخوردهی دشمن، غربزده و در نهايت عامل و کارگزار او به حساب میآيد.
غربشناسی بنيادگرايانه (عکس از مجيد سعيدی، فارسنيوز)
ديگریسازی از غرب به شکل تنفر از هر چه غربی است ظهور پيدا میکند: ابتدا سبک زندگی غربی در تقابل با سبک زندگی اسلامی قرار میگيرد و پاکیجويی و طهارتطلبی اسلامی به شکل نفرت از «نجاست» غربی بروز میکند؛ اما سپس «نجاست» غرب به تمام محصولاتاش نشت میکند: ليبراليزم و حتی دموکراسی به عنوان شيوههای حکومت غربی مردود و شرکآميز شمرده میشوند؛ و حقوق بشر تبديل به چيزی میشود که ديگری به گونهای توطئهآميز برای فريب ما ساخته و پرداخته است. بنيادگرايی خودش و شيوهی خودش را در بنياد تطهير میکند و شيوهی آن کس را که دشمن میشمارد در بنياد نجس میداند: گويا از شجرهی طيبهی خودی تنها نيکی و خوبی و از شجرهی خبيثهی ديگری تنها پليدی و ناراستی میزايد.
نواب صفوی ادعا میکرد خميردندان، محصولی غربی که در زمان او هنوز از آن «بيگانهزدايی» نشده بود، از «گه سگ» ساخته شدهاست. حسن عباسی امروز خود شيطان را مستقيماً وارد معادلات قدرت جهانی و تحليلهای استراتژيک و دکترينال خودش میکند:
خشنترين انديشه بشري، انديشه شيطاني مدرن است و شيطان پشتسر مدرنيته پنهان شده است و روشنفكران هم مبلغان شيطان هستند زيرا ذات مدرنيته، ذات سوسياليسم، ذات ناسيوناليسم، ذات ليبراليسم، مليگرايي و نظام مشاركت و آنچه آزادي ناميده ميشود عين حركت شيطان است و وحشت به بنيانهاي روشنفكر داخلي ميافتد كه ما داد ميزنيم ليبراليسم اباحيگري است.
جالب است که چنين تحليلهايی در جمعهای آکادميک هم مجال ورود پيدا میکنند و با اين حال نقد آکادميک نمیشوند. شيوهی مواجهه با چنين حرفهايی يا شيفتگی و مريدبازی با «استاد» است يا بیارزش دانستن مطلق و مجنون شناختن گويندهی آن. برای من يک چيز واضح است: وقتی سخنی هر چند بیپايه چنين تعداد هواخواه و مريد میيابد هيچ چارهای جز نقد و نشان دادن نادرستی آن نيست. طبيعی است که نقد چنين سخنی نمیتواند با مجموعهی پيشفرضهای مدرن انجام گيرد، تنها راه چاره آن است که ناسازگاری اين سخن را در درون گفتمان خودش آشکار کنيم. تنها نقد درون گفتمان است که میتواند انديشههای بنيادگرا را ارتقا دهد و نقاط ضعف اساسی آن را نشان دهد.
با اين حال بايد در نظر داشت که بنيادگرايی چندان بر انديشهای نظاممند تکيه نمیکند و بيشتر نظامی است «ايمانی» که کاملاً بر مبنای ارادت استوار است، پس نقد درون گفتمان هم میتواند «شبههافکنی» خوانده شود که شياطين برای سست کردن قلوب مؤمنين طراحی میکنند.
خاصيتی پارانوئيد در بنيادگرايی هست که تقريباً هر ديگری را دشمن و هر حرف غير از حرف خودش را مطلقاً نادرست میشمارد. بنيادگرايان بیوقفه بتهای ذهنی جديد، ايمانيات و «اصول» تازه خلق میکنند که گاهی سازگاری چندانی با هم ندارند؛ اما تجربه نشان داده که چنين رژيم فکری ناهنجاری در مواجهه با دنيای واقعی نمیتواند مدت زيادی دوام بياورد و به زودی به نوعی تهوع ذهنی میانجامد؛ نتيجه آن است که در خيمهی بنيادگرايی رفت و آمدی دائمی برقرار است و همانطور که عدهای جوان تازهنفس وارد میشوند، عدهای سرخورده خارج میشوند. يک جهت گفتوگو با دوستان حزباللهی میتواند همين جنبه باشد: چرا اصول شما اينقدر خلقالساعه هستند؟ اين چه جور اصولگرايی است که هيچ اصلی به جز فرمايش آقا ندارد؟
شکستن بتهای بنيادگرايی وقتی به دست بت بزرگ انجام میگيرد باعث «مسألهدار شدن» نيروهای بنيادگرا میشود. همانطور که پايان جنگ بدون پيروزی در سال 67 باعث «ريزش» جدی در بين بنيادگرايان شد اکنون پذيرش مذاکره با امريکا چنين حالتی دارد. يکی از مزايای حکومت سراپا بنيادگرا همين است که اصول را در مواجهه با واقعيت قرار میدهد. دورهی حکومت احمدینژاد بیشک از اين نگاه دورهی بسيار مفيد و فرخندهای است، اثر اين دوره آن است که با ريزش و مسألهدار کردن تعداد زيادی از نيروهای بنيادگرا نگرانی از انفجارهای بنيادگرايی درون جامعه پس از اين دوره کمتر خواهد بود.
- آنتئوس (Antaeus) در اساطير يونان غول قدرتمندی بود که تا زمانی با زمين تماس داشت شکست نمیخورد. به اين ترتيب به خاک ماليدن پشت او باعث تجديد قوای او میشد. هرکول برای کشتن او مجبور شد مدتها او را از زمين دور نگه دارد!
- برای کسانی که تشبيهات فيزيکی را دوست دارند: اين وضعيت را میتوان «قطبش بيناتمدنی» (inter-civilisation polarization) ناميد. همانطور که ميدان الکتريکی يک جسم قطبيده باعث القای قطبيدگی در اجسام نزديک میشود، بنيادگرايی هم چندان به بنياد خود تکيه ندارد و بيشتر اثر القايی ديگری است. شرقشناسی (orientalism) در مقابل خودش غربشناسی (ocidentalism) میسازد و تقليل هر «ديگری» به دشمن در يک طرف، واکنش مشابه در طرف مقابل را به دنبال دارد. در اين مورد، قضيهی واگذاری بنادر امريکا به شرکت اماراتی بسيار جالب توجه و بررسی است: اگر کيگل را ملاک سنجش قرار دهيم بايد گفت افکار عمومی امريکايی با اکثريت قابل توجهی هر عرب را دشمن میانگارد. اين شکل آشکار از ديگریسازی بازتاب میيابد و در بين اعراب به گسترش نفرت میانجامد.
10 comments:
خیلی خوب مینویسی امین جان اما کمی طولانی... آدم حوصله نمیکند همه اش را بخواند .. به نظرم اگر بتونی متن رو خلاصه تر کنی و نکته های اصلی رو مطرح کنی بسیار بهتره... البته این نظر شخصی من هست. سال نوتون مبارک
ممنونم سعيد جان. سال نوی شما هم مبارک. چيزی که اينجا آمده يک سوم متن اوليه است، و فقط شامل نکتههای اساسی و اصلی. و به هر صورت کوتاه يا بلند خيلیها حوصله نمیکنند خيلی چيزها را بخوانند. برای حوصله پيدا کردن بايد موضوع برای خواننده جذاب باشد و من هنوز متأسفانه به فن شريف جذابنويسی برای همه دست پيدا نکردهام.
نوروزت مبارک امین جان
امين جان نوروزت مبارك
از شعر اخوان هم حظ وافر بردم
تا به حال از او غزل نخوانده بودم...
امین گرامی .خسته نباشید.من از نوشته هایتان استفاده میکنم و نه تنها نوشته های شما بلکه حتی لینک های داده شده را هم می خوانم.
در ضمن با آرزوی سالی سرشار از موفقیت وشادکامی برای شما و خانوادهُ گرامی !
زنده و شاد اشید!
جذاب نويسي در تئوري و در عمل
چاپ سوم با اضافات، بدون سانسور با جلد شميز اعلي در قطع وزيري آماده توزيع ميباشد. قيمت مقطوع!
از حق الکشف که جز يک عکس چيزي دستمان را نگرفت شايد اينطوري چند اقوئي کاسب شويم
;-)
نوروز مبارک
امین عزیز،
حدسم این است که منظورت از بنیادگرایی در این پست، مورد ایران در حال حاضر است. اما طوری که نوشته ای، این نوشته ات اینطور خوانده می شود که گویی بنیادگرایی یک پدیده فراتاریخی است و ماهیت هایی ایستا دارد. اگر از بنیادگرایی اسلامی در این مقطع تاریخی در ایران صحبت می کنی، بد نیست تاریخی بودن این پدیده را از یاد نبری و به دام کلی گویی نیفتی.
مسلماً بنیادگرایی مسیحی و یا یهودی و هندو خصوصیاتی را که نوشته ای (دگرسازی غرب) را به این صورت ندارند.
در ضمن فکر می کنم شرق شناسی با آنچه که تو غرب شناسی می نامی
)occidentalism)
تفاوتی پایه ای دارند و آن تاریخ استعمار و نقش شرق شناسی در آن است. فکر می کنم مشکل من با این پستت، با وجود اینکه با بعضی از نکاتش موافقم، تاریخ زدایی آن است. نمی دانم شاید نسخه اصلی و طولانی به تاریخی بودن بنیادگرایی هم می پردازد.
نمی دانم نوشته جان وُل در مورد بنیادگرایی اسلامی را خوانده ای یا نه. مینو معلم هم از دید من نقدی بسیار جالب بر بنیادگرایی اسلامی در ایران و شباهت هایش به فمینیسم لیبرال اگالیترین دارد که این دوگانگی متضاد را پیچیده می کند و زیر سوال می برد.
راستی در مورد پست قبلی ات: دوست من، هر بحثی که جنگ نیست. بحث خوب است. اگر همه مثل هم فکر می کردیم که هیچ ایده تازه ای نبود و دنیا خسته کننده می شد! فمینیسم هم ار دید من کلمه ای زشت نیست. کلمه ایست ضروری در دنیایی که تفاوت قدرت بر اساس جنسگونگی در آن اینقدر فاحش است. امین عزیز... قدرت...قدرت...قدرت... این نکته ایست مهم برای من در تحلیل. چه در مورد دگرسازی شرق و غرب باشد، چه در مورد زنانگی و مردانگی. قدرت با همه پراکندگی اش، همه جا هست. اما بعضی جاها خیلی بیشتر از جاهای دیگر است و این را نمی شود انکار کرد. یوتوپیایی هم وجود ندارد. پس تا وقتی که وجود ندارد، مقاومت هست. بحث هست، و بله دعوا هست. اگر نباشد، قدرت یکجا می ماند.
سال نو مبارک. سالی پر از صلح و صفا و سلامتی برای تو دوست وبلاگی عزیز آرزو دارم.
Dear Amin- I wanted to wish you a very happy new year. thanks for your nice blog too, niki
امين جان نوروزت پيروز هميشه شاد وپيروز باشي
دوستان و دشمنان !
بی اعتنا به ماه و فصل،
و سنت و مراسم،
طبیعت فرهنگ آدمی،
با جوانه ی اندیشه ای نو،
به آنی بهار می شود.
بهار رسیده است!
افکار را، از افسانه های کهنه ی باستان پرستانه،
این ابزار یهودیان برای ایجاد جدایی،
خانه تکانی کنیم،
به نوگزینی گمان و گمانه ها،
در سرشت و سرنوشت مردم ممتاز شرق میانه بپردازیم
کنده ی پوسیده ی باستان ستایی را،
که راه بند اتحاد ملی و منطقه ای
و طلب کار میراث دروغین از مسلمین است،
از پیش پای دانش تاریخ برداریم
و به ساقه ی بالنده ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران»،
نور و نم برسانیم.
در جای این شادمانی ها، که همزمان با جشن پوریم،
فراهم کرده اند،
عزای امحاء کامل اجدادمان را،
در آن قتل عام پلید بگیریم
و اجازه ندهیم خون آن همه خردمند،
در توطئه ی سکوت و نیز صحنه آرایی آیینی و تاریخی
یهود ساخته، یکسره لوث شود.
شکوه شرق میانه ی کهن پیش از پوریم،
و وام آدمی به سعی ساکنان آن،
در نوگشایی دشوار جاده ی تمدن را باز گوییم
و بیان کنیم که آن مردم ممتاز،
در کشتار کین توزانه و کامل پوریم،
یکسره نابود شدند.
و از باز آفرینی سلیم اسلام،
پس از آن نسل کشی تمام،
همه جا، به کفایت و تکرار، روایت کنیم....
عید برملا شدن جنایات پوریم
و نوسازی بهارانه ی فرهنگ و هویت ملی،
بر دشمنان جعل و دروغ، مبارک باد!
+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در سه شنبه يکم فروردين 1385 و ساعت
Sahand
ارسال یک نظر