tag:blogger.com,1999:blog-36551532024-03-08T02:15:37.480+00:00عنکبوتAnother spider in the World Wide Web, whose web is in Farsi, about philosophy, literature, and culture.Unknownnoreply@blogger.comBlogger276125tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-73766583510876517862014-03-12T07:05:00.002+00:002014-03-12T07:19:26.400+00:00درگیر شدن مهم است<div style="direction: rtl; text-align: justify;"><p>آدمهایی هستند که سعی میکنند به مسائل اجتماعی بیندیشند، با دید انتقادی، مسلح به مجموعهای از نظریههای علوم انسانی و اجتماعی. اجتماع را هم به مفهوم دو سه لایهی اصلی هویت اجتماعی بگیریم: یکی هویت ملی «ما مردم» که در یک کشور زندگی میکنیم، دیگری هویت دینی که از قضا در بین اکثریت «ما مردم» ایران یا قوی است یا مسألهساز، و دیگری هم هویت گلوبال و جهانیشدهای است که بین گروهی از «ما» هست و در فضای آن زندگی میکنیم. در بین این سه لایه هویت مسائل برای دیدن و پاسخ جستن کم نیست.</p><p>حالا این که این اندیشمندان اجتماعی خودشان را چه مینامند چه اهمیتی دارد؟ روشنفکر؟ دینی؟ منقد؟ بیشترین اهمیتاش به نظرم حداکثر نوعی اعلام وفاداری بیشتر به یکی از این لایههای هویتی است. وگرنه برای اجتماعی که دنبال جواب یا حداقل تصویر خودش در نظرات این اندیشمندان است چندان مهم نیست که «خود طرف» کجای کار است، وقتی تصویر یا جوابی راست میافتد مهم نیست طرف صادق هدایت است یا آیتالله صادقی تهرانی.</p><p>لایهی دینی هویت اجتماعی ما مشکلساز شده. هر طرف قضیه هم بایستیم مسأله در آن یا با آن فراوان است. من به نظرم میرسد کسانی که «در آن» میاندیشند و دنبال راهحل هستند سه مسأله، سه نقطه اصطکاک اصلی جامعهی ما را باید در آن ببیند و حل کنند: فردپرستی، معجزهباوری و زنستیزی.</p><p>منظورم از حل کردن برساختن نگرههای جدید و نقد کردن نگرههایی است که راه به این سه اشکال - و به اصطلاح نرمافزاری «باگ» - در هویت ما میدهند. راهحل هم زیاد است، چه از درون و چه از بیرون. یک دردسر اندیشمندان اجتماعی ما این بوده که عمقیاب و بنیانگرا و فیلسوفمسلک بودهاند و فکر کردهاند تا «از ریشه» مسأله را حل نکنند کار درست نمیشود، که به نظر من طرز رفتار و سلوک و فکر اشتباهی است. تکلیف بما لا یطاق است. تکبر و خودبزرگبینی است که فکر کنیم با این توان محدود همهی این هویت ستبر را میشود حلاجی کرد و مشکلاش را حل کرد. به علاوه راهحلهای ریشهای اصلا جامعهی مخاطب اندیشمند را درگیر نمیکند. جامعه حتی نمیفهمد که فلان نظریهی درخشان برای حل کدام مسأله ارائه شده. حتی آنان که از بودن آن مسأله نان میخورند هم میبینند که این راهحل به جایی بر نمیخورد و آن را مسکوت میگذارند و حتی واکنشی هم نشان نمیدهند. نمونهاش نظریهی معنویت عقلانی ملکیان یا نظریهی وحی رؤیایی سروش یا نظریهی فمینیستی شادی امین است.</p><p>برای مثال فردپرستی را میتوان در سطوح مختلفی زیر سوآل برد: میتوان گفت نه «این آقا» هم چندان امامزاده نیست، خودش هم گفت مثلا در مسالهی جمعیت اشتباه کرده و توبه و عذر خواست از کجا معلوم ده سال بعد نگوید اشتباه کردم کشور را ده سال درگیر مسأله هستهای و بیست سال درگیر تهاجم توهمی فرهنگی کردم؟ سطح دیگر بررسی روحانیت و مرجعیت در سطح فقهای اصولی است و نقد بنیانهای پر از باگ آنان. سطح دیگر این است که کلا نگرهی عصمت و ملحقات آن را نقد تاریخی یا دروندینی کنیم، که مثلا سید مرتضی متکلم شیعه قرن چهارم این نظریه را در تنزیهالأنبیا پرداخته چقدر سست سخن گفته. این کار تا حدی با برساختن دوگانههایی مثل شیعهی غالی/عقلانی انجام شده، اما همچنان جای کار فراوان است. البته که میتوان اصالت و خاص بودن آدم و متن مرکزی دین را هم زیر سوآل برد اما این راهحل به چه کار ما میآید؟ در جامعهای که از محمد نام نمیبرد مگر برای صلوات بر آلاش، و قرآن نمیخواند مگر برای مسابقات تلاوت، و به نظرات داخل آن چندان اهمیتی هم نمیدهد مگر از جهت تعویذ و تبرک، کمترین نقد به این راهحل این است که مسألهای را حل نمیکند. شخصا کتاب و کارهای آیتالله صالحی نجفآبادی (از شهید جاوید تا عصای موسی) را در حل این معضل بسیار موفقتر مییابم.</p><p>معجزهباوری که در جامعهی ایرانی به گشادی و تنبلی و کلبیمسلکی و بیتفاوتی اجتماعی و آخرالزمانگرایی میانجامد هم باید حلاجی شود. سطح اولاش این است که به ملت بگوییم دوران معجزات تمام شد و بیخیال شوید، نظریات خاتمیت و غیبت را متکلمین لابد برای درمان همین درد ساخته بودهاند. اما در جامعهای که از بالا تا پاییناش دنبال معجزهاند و جمکران بست مینشینند برای حل مشکلاتی از مسألهی اقتصادی و موقعیت بینالمللی کشور گرفته تا قبولی کنکور، فایدهی معنویت عقلانی ملکیان یا بدتر، علمگرایی پوزیتیویستی به سبک Dawkins و Hichens یا بدتر از آن توپ مرواری صادق هدایت چیست؟ باز هم کمترین ایرادی که به این راهحلها میتوان گرفت این است که «درگیر» حل مسأله نمیشوند. در نهایت محفلهایی را شکل میدهند از آدمهای نخبه و خودمتفاوتبین و دیگراحمقبین که تمام لحظات زندگیشان احساس میکنند در لجنزار گام برمیدارند حتی اگر در ایالات متحد زندگی کنند. باز هم شخصا فکر میکنم آدم متدین و حتی مورمون مثل Stephen Covey در حل این مشکل خیلی موفقتر بوده تا Richard Dawkins.</p><p>زنستیزی مشکل بسیار اساسیتری است که چون اندیشمند اجتماعی غالبا مرد بوده و خود زنستیز یا به آن نپرداخته یا مزخرف پرداخته. نامهی شریعتی به دخترش به وضوح زنستیزانه است. آثار صادق هدایت به وضوح زنستیزانه است. علما که جای خود دارند. به نظرم مشکل زنستیزی بسیار حاد است و با آن که در بخش دینی هویت ما پررنگ است اما محدود به آن نیست. با نقد مشکلات دیگر حل نمیشود و نیازمند حلاجی مجزا است. لخت شدن تلنگری به جامعه میزند اما شاید از قضا در جهت مخالف. البته که کار قشنگی است اما مثل قبل راهحلی است که جامعهی مخاطب را چندان درگیر نمیکند. کارهای دو نفر مثل شهلا شرکت و شیرین عبادی تا وقتی که ایران بود با همهی نقصهای تئوریکشان شاید مفیدتر از تمام کارهای اکتیویستهای رادیکال یا تئوریسینهای عمیق فمینست باشد.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-41545696696104194802013-12-29T07:25:00.001+00:002013-12-29T07:33:42.879+00:00نابخشودنی<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>معظمله لیاقت قضاوت ندارد: خودش یک طرف دعوا است. رهبران جنبش سبز بارها اگر نه به تصریح که تلویحا گفتند که شکایت اصلی از خود رهبر است، چگونه در یک دعوا یکی از مدعیان میتواند قضاوت کند؟ علی اصلی سر زره دزدیاش به دادگاه میرفت این علی قلابی چطور مقابل اتهام دزدی رأی مردم سر خود مینشیند و قاضی میشود و برای مخالفاش حکم حصر و زندان صادر میکند، و بعد که درخواست تجدید نظر میشود دلاش راضی نمیشود که نه، هنوز بخشودنی نیستند؟</p><p>قضاوتاش هم چندان بهتر از قاضی محبوباش مرتضوی نیست: یک بار بر منبر خطابهی جمعه رهبر فرزانه میشود و اردوکشی خیابانی را برای زورآزمایی سیاسی نادرست میداند. این وقتی است که زور طرف مقابل در خیابان چربیده، مخالفاناش با همهی تهدیدها و محدودیتها و به رغم پیام تبریک عجولانهی او و دستگیریهای زودهنگام شب انتخابات برای نابود کردن توان بسیجکنندگی، میلیونی به خیابانهای پایتخت ریختهاند. بار دیگر در مقام فرمانده ی کل قوا به همین اردوکشی خیابانی چون مال خودی است میبالد، حتی برایش سالگرد میگیرد. با این تفاوت که اردوکشی همایونی با تدارکات و بسیج کامل، با تبلیغات فراوان که «آه و واویلا بیایید پاسخ بدهید که حسین را دوباره هتک حرمت کردند» انجام شده، بعد نتیجهی اردوکشی برای دفاع از حریم امام حسین را رندانه و معاویهگونه به حساب دفاع از ولایت واریز میکنند، هر چند در قیاس آن همه تدارکات سند دیگری از فلاکت و بیآبرویی و ورشکستگی بوده است.</p><p> دعوای اصلی سال ۸۸ سر استکبار و استبداد رأی و بیتدبیری او بود. تقلب و اصرار لجبازانه بر صحت انتخابات حتی قبل از رأی شورای نگهبان حلقه به گوش، تنها جلوهای از جلوهگریهای فراوان این استکبار و استبداد در مرز حماقت بود. احمدینژاد و مرتضوی و رادان و نقدی و حسینیان و رسائی و کوچکزاده و بابک زنجانی و دیگر وحوش دزد و قاتل و شکنجهگر ولایت همه در مرداب متعفن ارادت به ایشان و در ظل سلطانی او بالیدهاند. پیگیر منویات او بودهاند و دشمن خونی دشمنان او.</p><p>سردستهی فرومایه زیردستان فرودست و خوار میخواهد و فرماندهی نامدیر همیشه مرید میطلبد و رهبر بیهنر راهیان کور و گنگ را میپسندد. مجرای رأی مستقل و سخن تلخ و راست که بسته شد نوبت به مداحان شیرینزبان تهیمغز و کجدست میرسد.</p><p>دست پیش میگیرد که پس نیفتد: اگر ملت ایران زبان و دست داشت و عزت داشت و قاضی درست و نترس داشت میبایست اول به حساب تو و مقیمان حرمات برسد، ضررهایی که با بیتدبیری به کشور و ملت وارد کردهای همان پولهایی که فرمودی «کش ندهید» و حرفاش را نزنید، همین پولهایی که در ترکیه پیدا میشود و نزدیک است دولت آن کشور را سرنگون کند، همین پولهایی که قاضی جوان باتقوای مرید تو از تأمین اجتماعی کارگران مفقود میکند. یک نمونهی کوچکاش که به عقل خودت هم رسیده همین است که آدم متوسط جوان در مملکت تو یا استطاعت اقتصادیاش را ندارد و خانه و شغل ندارد، یا رغبت نمیکند که بچهدار شود چون هوا آلوده است و شهر به حراج گذاشته شده و اقتصاد دست سپاهیان است و کشور تبدیل به سنگر شده و هدف و برنامهی اصلی دهسالهی اخیر کشور غنیسازی اورانیوم بوده است و آموزش را هم که قرار است بدهی به دست حوزویان.</p><p>با چنین آدم بیشرمی باید با زبان خودش حرف زد. باور کن که این تویی که مهلت کوتاهی گرفتهای، و دیگر در جایی نیستی که به بقیه مهلت بدهی. بعد از ده سال تکتازی در حکومت دستات خالی است، نه نتیجهی درخشانی در داخل گرفتهای و نه دستاورد عظیمی در خارج داری که به آن ببالی. نتیجهی حمایتات از حزبالله لبنان و حکومت سوریه به جای تضعیف اسرائیل چپه شده و به جنگ شیعه و سنی دامن زده. نتیجهی رئیسجمهور محبوبات چندان ضایع است که کسی رغبت نمیکند آن را مرور کند چه رسد به دفاع. در داخل و خارج بیعزت شدهای و خوار، و در مقامی نیستی که حکم بخشودنی و نابخشودنی بدهی. احترام خودت را نگه دار و آقا که هستی باش، مثل شش ماه گذشته آدم هم باش. بودجهی تبلیغات مملکت هم دارد ته میکشد و مریدان که ببینند دیگ پلوی بیت و سپاه و بودجهی افسران نرم جمع شده کم کم پراکنده میشوند.</p><p> بترس اگر مردم مخالفات هم بخواهند سالگرد پنجم راهپیمایی سکوتشان را برگزار کنند، بخواهند برای کشتگانشان سالگرد بگیرند. به روی خاکستر نگاه نکن که سرد است، بر این خاکستر نفت نریز و ندم، داغ زیاد است و شعله ریشات را خواهد گرفت.</p>
</div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-3976488356638245532013-06-23T16:19:00.001+00:002013-06-23T16:48:24.998+00:00<div style="direction:rtl;text-align:justify">
<h3>انقلاب سفید ولایی؟</h3><p>
پیش از انتخابات <a href="http://ankabut.blogspot.co.uk/2013/06/blog-post.html">نوشته بودم</a> که در مورد موضع معظمله از وارد شدن دکتر سعید جلیلی در انتخابات سه احتمال میشود داد:</p><div style="padding:5px;15px;5px;15px"><p>
۱. جلیلی حتما قرار است رأی بیاورد، و مجوز مهندسی انتخابات در این جهت هم کاملا داده شده.</p><p>
۲. معظمله بنای مهندسی بیشتر از رد صلاحیت رفیق ۵۰ ساله ندارند، اما چون در دنیای موهومات زندگی میکنند همچنان گمان دارند که حمایت از سیاست مقاومت هستهای در بین همهی مردم فراگیر است و حتی رأی احمدینژاد را به حساب تسلیمناپذیریاش در مقابل غرب میگذارند (به علاوه سادهزیستی و دیگر چیزها) و به همین خاطر فکر میکنند یک تیر و دو نشان میزنند و هم جلیلی رئیسجمهور میشود و هم حمایت فراگیر ملت از سیاست هستهای معلوم میشود. اگر نظرسنجیها نشان بدهد که جلیلی رأی نمیآورد و مثلا روحانی رأی میآورد شاید در تصمیم مهندسیشان تجدیدنظر بفرمایند.</p><p>۳. معظمله هم به بیفایدگی و حماقتبار بودن سیاست هستهای پی بردهاند و از کم شدن حمایت عمومی از آن و تقاضای عمومی برای متمرکز کردن توان کشور بر موضوع فوریتر و حیاتیتر اقتصاد آگاه شدهاند. بهترین راه را برای خلاص شدن با آبرو از این سیاست را در به میدان فرستادن سعید جلیلی دیدهاند. بنابراین قصد مهندسی چندانی هم ندارند و آمادهاند که نیروهای طبیعی کار خودشان را بکنند.</p></div><p>مورد اول که عملی نشده. دومی است یا سومی؟<a href="http://iranwire.com/fa/content/1116"> مهدی جامی میگوید</a> سومی است. <a href="http://divanesara2.blogspot.co.uk/2013/06/blog-post_23.html">آرمان امیری میگوید</a> دومی.</p><p>به نظرم هر دو ممکن هستند و شواهد کافی نداریم بگوییم کدام اتفاق افتاده، هر چند نظر من به دومی نزدیکتر است: اگر مهندسی در جهت سومی انجام میشد منطقی بود که پس از حذف هاشمی نیرویی نزدیک به او دوباره مجال پیدا نکند و قالیباف یا ولایتی رأی بیاورند. به نظرم اگر عارف و روحانی یکهفته زودتر ائتلاف میکردند و خاتمی و هاشمی هم زودتر از روحانی حمایت میکردند، ائتلاف اصولگرایان هم در واکنش عملی میشد، دستگاه مهندسی هم به کار میافتاد و در نهایت قالیباف یا جلیلی امروز رئیسجمهور بودند.</p><p>به هر دلیل، به دلیل تأخیر و دقیقهی نود بودن تصمیمگیریهای ایرانی، نبودن قیر و قیف، به دلیل هوشمندی خاتمی یا به دلیل مکر خیرالماکرین، ائتلاف دیر اتفاق افتاد، جنبش سبز تمام مدت با چراغ خاموش تحریم و عدم شرکت جلو آمد و تمام زور زدن مشارکتخواهان دقیقهی نود عملی شد ودر دو روز آخر ناگهان ایدهی رأی دادن غالب شد.</p><p>مهمترین دلیلام برای ترجیح دومی بر سومی سرمقالههای کیهان در دو هفتهی اخیر است، که از سوزشی سخت و جانگوز در بیت حکایت میکند. به خصوص روز چهارشنبه قبل از انتخابات را روز آزمون مینامد که باید در آن ائتلاف اصولگرایان صورت بگیرد - آزمونی که شکست خورد.</p>
<h3>تقلب، اعتماد و اعتبار</h3>
<p>رئیسجمهور روحانی در اولین نشست خبریاش حرف درخشانی زد که اولین قفل با افزایش سرمایهی اجتماعی باز شده است. سرمایهی اجتماعی یعنی اعتماد متقابل که باعث اعتبار افراد و نهادهای اجتماعی میشود، اصطکاک هر گونه حرکت اجتماعی را، از جمله در اقتصاد کم میکند و خاک باروری برای رشد و شکوفایی اقتصادی فراهم میکند. وقتی گروهی از مردم شعار میدهند «دیکتاتور مچکریم» یعنی اعتماد به نهاد اجتماعی انتخابات بازگشته است. به عقلانیت و حسن نیت آن آدم آن بالا، هر چند دیکتاتور، تا حدی میشود اعتماد کرد. حسن نیتی که بر مدار محاسبات عقلانی و مادی است نه بر مبنای شهادتطلبی و حکومت نصر بالرعب اقلیت مؤمن بر اکثریت فاسد.</p><p>این نکتهای است که از حد درک اغلب اصولگرایان (یا تعبیر درستتر: آقاگرایان) فراتر میرود. به دلیل خودباوری ایدئولوژیک، اینان از همه نه تنها اعتماد، بلکه اعتقاد میطلبند، و به همین دلیل از درک ارزش سرمایهی اجتماعی ناتواناند. یک نمونهی خندهدارش در مواجهه با دنیا این است که فتوا دادهاند سلاح هستهای حرام است و انتظار دارند که همه باور کنند. نمونهی خندهدار دیگر در فرمایش معظمله است که گفتند نظام اسلامی اهل یازده میلیون جابجایی رأی نیست و انتظار داشتند گروهی که به تقلب باور داشتند (تا این حد که دو میلیون نفرشان در تهران در اردوکشی غیرقانونی خیابانی شرکت کنند) با همین استدلال قانع شوند. معظمله در سخنرانی نوروزیشان فرمودند: «ما بارها گفته ایم که بدنبال سلاح هسته ای نیستیم اما آمریکائیها می گویند باور نمی کنیم. در این شرایط چرا ما باید حرف آمریکا را در مورد صادقانه بودن پیشنهاد مذاکره ، باور کنیم؟»</p><p>در دنیای واقع، اعتماد و اعتبار به تدریج و مرارت ساخته میشود و با یک حرکت احمقانه بر باد میرود، اما در فاهمهی ایدئولوژیک اینان آدمهای باتقوا و الهی هرگز دروغ نمیگویند و همه باید به حرف و فصلالخطاب آنها اعتقاد داشته باشند، حتی اگر هزار حرکت خلاف از آنان دیده باشند: اینان خود را خضر در داستان موسا میپندارند که حتی رخنه کردنشان در کشتی و آدمکشیشان و خرابکاریشان هم به حکم الهی است و نباید خدشهای به اعتقاد مردم به درستکاری آنان وارد کند. حکومت جمهوری اسلامی مفتخر است که بنیاناش بر گروگانگیری است و روابطاش با دنیا و مردماش با گروگانگیری پیش میرود، اما از اتهام دروغگویی و تقلب میرنجد: از کشورهای غربی و حتی چین و روسیه میرنجند که به زبان بیزبانی میگویند صلحآمیز بودن برنامهی هستهایتان را باور نمیکنیم و از آن گروه از مردم ایران هم میرنجند که تقلبی نبودن و مهندسی نشدن انتخابات را باور نمیکنند. ولی حاضر نیستند که ناظر خارجی بر انتخابات نظارت کند یا در فرآیند هستهایشان اعتماد تخریب شده را بازسازی کنند.</p><p>
به خاطر همین ذهنیت طلبکار است که بعد از شکست در انتخابات اخیر فوراً به استناد شمرده شدن آرا در این انتخابات گاهی درخواست عذرخواهی دارند و گاهی درخواست اشد مجازات برای کسانی که در ۸۸ ادعای تقلب کردند. برای ثبت در تاریخ بگویم هنوز هم مقایسهی آرای مهندس غرضی در ۹۲ و آرای مهدی کروبی در سال ۸۸ برای من نشانهای آشکار از تقلب خامدستانه و کینهتوزانه نسبت به شیخی است که برای اولین بار نقش مجتبی خامنهای را جار زد، برای اولین بار از مهندس موسوی پرسید که آیا تا آخر خط هست و جواب مثبت گرفت، و برای اولین بار از جنایات زندانهای بعد از انتخابات پرده برداشت.</p><h3>مرگ جنبش سبز؟</h3><p>در فاصلهی ۶ دی ماه ۸۸ که راهپیمایی عاشورا بود و ۹ دی ماه که اردوکشی خیابانی معظمله انجام شد، میرحسین موسوی آخرین فرصت را داشت که جنبش سبز را به سمت شعار نهایی «برکناری سیدعلی خامنهای از رهبری» ببرد: رویکردی که به معنای شعار محدود و مقاومت نامحدود بود و به یک شبهانقلاب میانجامید. احتمال توفیق در دستیابی به هدف هم، در صورت این رویکرد کم نبود، شاید سرنوشت تونس، شاید مصر، شاید لیبی و شاید هم سوریه در انتظار ایران بود (هر چند این آینههای عبرت در آن زمان هنوز نبودند و معظمله فرمودند «احمقها فکر کردند اینجا گرجستان است»).</p><p>بیانیهی ۱۷ میرحسین نشان داد که او مقاومت محدود و شعار نامحدود را به رسیدن به یک هدف مقطعی ترجیح میدهد. همانطور که راهپیمایی چندهزار کفنپوش ورامینی برای اجرای احکام اسلام در سال ۴۲ تمام نشد تا پانزده سال بعد به ثمر بنشیند، و سی و چند سال پشتوانهی حکومتی در ایران شود، جنبش سبز با راهپیمایی دو میلیونیاش هرگز تمام نشده و تا سالها، تا وقتی که شعارهای نامحدودش محقق شوند و سالهای بعد از آن، زیر پوست سیاست و حرکتهای اجتماعی ایران خواهد بود. </p><p>جنبش سبز مرد جنگ و مرگ نیست، زن زندگی و زایندگی است، و بیتردید بخش بزرگی از پتانسیل حضور ناگهانی تحریمکنندگان پای صندوقهای رأی و شادمانیهای بعد از انتخابات از این جنبش بر آمده است. کسانی که وجود آن را انکار میکنند آن را به قیمت کاستن از توان تحلیلی خودشان میکنند.</p><p>
<h3>کاشت امید و برداشت استیصال؟</h3><p>ادعای نوشتهی قبلی من آن بود که رفتار مسئولانه در قبال انتخابات تشویق نکردن به شرکت یا تحریم است چون در هر صورت تا زمانی که «سیاستهای کلی نظام» از مسیری جز انتخابات تعیین میشوند و تغییرناپذیرند، بردن توان جنبش در بنبست انتخابات باعث استیصال میشود چون حتی در صورت پیروزی تغییر مورد انتظار پدید نمیآید. استیصال هم، در حکومتی که مخالف را محارب میشناسد خطر مرگ و آوارگی در پی دارد.</p><p>شاید این ادعا برای دو روز آخر درست نبود. از آنجا که بسیاری هر چند ناامیدانه رفتند و رأی دادند.</p><p>در ادامهی همین روند ناامیدی به چیزی که از آن ما نیست، بهتر است به دولت آینده امید نبندیم اما انتظار تدبیر از آن داشته باشیم. امیدی نیست که این دولت حتی تلاشی بینتیجه در جهت آزادی مهدی کروبی، زهرا رهنورد، میرحسین موسوی و صدها زندانی سیاسی دیگر بکند. امیدی نیست که این دولت بتواند دست سپاه را از امور امنیتی، اقتصادی و سیاسی کشور کوتاه کند. امیدی نیست که این دولت بتواند از تنشهایی که معظمله و سپاه در خارج از مرزهای ایران با ماجراجویی ایجاد میکنند جلوگیری کند. اما میشود امید داشت که با تدبیر بهتر وضع اقتصاد کمی بهتر شود، با گول زدن خارجیها با نوعی حاکمیت دوگانه مشابه زمان خاتمی کمی از فشار تحریمها کم شود، و در نهایت طبقهی متوسط رو به نابودی ایران دوباره خودش را بیابد، جانورهای بیابانی و مسلح سپاه در فرآیند نمکگیر شدن، کتشلواری شدن و شهری شدن رضاییزه و قالیبافیزه شوند و در نهایت سوخت ایدئولوژی شهادتطلبانه و استفادهی ابزاریاش از ایران به عنوان سنگر و ایرانی به عنوان سرباز یا گروگان تمام شود.</p>
</div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-19822295305211912582013-06-09T15:05:00.001+00:002013-06-09T15:25:41.071+00:00فناوری وارداتی همهکسکش<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>
بعضی به این نتیجه رسیدهاند که انتخابات مثل فوتبال است: ورزشی وارداتی که ناموسی و حیثیتیاش کردهایم ولی خوب هم بازیاش نمیکنیم. خوب بازی کردن انتخابات هم ظاهراٌ دو نوع است: یک نوع بازی برای بازی است: همین که جمع میشویم، همین که حرف میزنیم، همین که رأی میدهیم یا نمیدهیم و آخرش هم همین که جشن میگیریم یا حتی عزادار میشویم زیباست. همین باختن هم مفید است چون بار بعد عبرت خواهیم گرفت و بهتر بازی خواهیم کرد. نوع دیگر بیشتر شبیه بازی سیاستمداران حرفهای شامل درختهای تصمیمگیری پیچیده و شاخه شاخه است که در هر شاخهی تصمیم حدس زدن درست بازی «حریف» مهمترین عامل تعیینکنندهی بازی ماست. یک جور بازی با هدف اصلی بردن یا لااقل بهتر و آبرومندانهتر باختن.</p><p>
گروه اول که مشق دموکراسی میکنند و این مشق را فینفسه مفید میدانند کمتر حس اضطرار دارند. منتظران عقلانیت موعودند: به افق بلند مدتی فکر میکنند که بالاخره عقلانیت باز خواهد گشت. کار اجرايی و زمان افراط را میفرساید و شور خام را به عقلانیت استحاله میکند و انقلابیگری را به عملگرایی منحرف میکند. حتی اگر این شور در دکتر محمود احمدینژاد و انقلابیگری در معظمله باشد. در فرض بدترین نتیجه هم، در هشت سال و شانزده سال وضع ایران بدتر از چین دههی ۱۹۶۰ نخواهد شد که تنها سر یک برنامهی ایدئولوژیک و افراطی رهبر انقلاب برای تعیین نوع کشاورزی چند ده میلیون کشته بر سر قحطی داد. از دل همین قحطی حکمت و معیشت، از داخل همین مضیقهی عقلی و اغذیهای، دنگ شیائو پینگ در آمد که از مؤثرترین آدمهای قرن اخیر بود و سیاستهایش میلیونها آدم را از فقر مطلق در آورد و به زندگی در خور آدمیزاد رساند. زمان میگذرد و آدمهایی که زمانهشان گذشته میمیرند. آنچه از این بازیها میماند این حس اضطرارها و آن مهندسیها نیست، آموختگی و تربیت جمعی است که یاد میگیرد جامعه باشد.</p><p>
مخاطب این نوشته بیشتر گروه دوم است: کسانی که میخواهند ببرند یا هزینههای باخت را کم کنند. این دوستان عموماً در حالت اضطرار هستند: وضعیت بسیار بد و بحرانی است، همه چیز در حال از دست رفتن است و این باخت همه چیز را نه بدتر که نابود خواهد کرد. اگر این انگشت را توی آن سوراخها فرو نکنیم سیلی میآید که این سد را و همهی ما را با خود خواهد برد. و انگشتهای زیادی لازم است. محاسباتی هم در مورد چگونگی به کار بردن انگشت هست: چهار سال پیش این بود که به کروبی رأی ندهیم و رأی تاکتیکی به موسوی بدهیم که با احمدینژاد برود دور دوم. زهی خیال خوش! مهندسان هم سیگنال را گرفتند و رأی کروبی را کمتر از آرای باطله اعلام کردند. هشت سال پیش سر ۳ تیر هم همین بحث بود که مبارزه با فاشیسم و رأی به هاشمی. مهندسان هم سیگنال را گرفتند و رأی به هاشمی را دشمنی با اشرافیت، نخبهگرایی و محاسبهگری دانستند. حالا هم محاسبات به دقتهای رقتانگیزی رسیده است: این که احتمالا قالیباف پرونده دارد، قرار است دور دوم در مقابل جلیلی قرار بگیرد و با رو شدن پرونده حذف شود، پس به ولایتی رأی بدهیم. مهندسان در حال محاسبهی سیگنال هستند تا نتایج هر چند تلخ اما باورپذیر برای شما را پدیدار کنند.</p><p>
زمان زیادی نمیخواهد که بفهمیم نمیشود با صاحب قمارخانه که قواعد بازی را تعیین میکند و ماشینهای بازی را میسازد بازی کرد و در بلندمدت برد. اگر یک بار جکپات شما بیست میلیون برنده شد و به صاحبخانه هشت سال خون جگر داد، حتما تدبیرهایی در کار است که در بلند مدت میزان باخت شما خیلی بیشتر از بیست میلیون و هشت سال باشد.</p><p>
این قاعده فقط در مورد قمارخانهی وطنی صادق نیست: هر چند نوع وطنی انتخابات از لحاظ فکسنی بودن و آشکار بودن دست صاحب قمارخانه بسیار عقبماندهتر از قمارخانههای سابقهدار است، اما واقعیت این است که حس ناامیدی و بیحاصلی نسبت به «سیستم سیاسی»، هر چند دموکراتیک، در دنیا فراگیر شده است. اخیرا مد شده هر کس شعار تغییر میدهد، گویا میشود سیستمی از احزاب و صاحبان منافع که آدمهای سیاسی را پرورش میدهند به این راحتی تغییر داد. گاهی احزاب دلقکها و کمدینها رأیهای غیر قابل باوری میآورند (مثل نایجل فاراژ در بریتانیا و بهپه گریلو در ایتالیا) گاهی سایهی هراسناک فاشیسم پدیدار میشود و میزان هواداری که میتواند به سرعت برق از بین مردم مستأصل و سرخورده جذب کند، مثل حزب بامداد طلایی یونان و فرانکویستهای اسپانیا.</p><p>
تنها مزیت اساسی سیاست دموکراتیک این است که امکان نخواستن و تفییر را در رأس حکومت میدهد. از استیصال بینهایت شهروندانی که نمیخواهند فلانی با منش و عقاید خاصاش مادامالعمر نماد حکومت و آقا بالاسر باشد میکاهد. همین استیصال از حکومت بیوقفه است که به شورش علیه مارشال دوگل در فرانسه میانجامد، مارگارت تاچر را در اوج توفیق سیاستهایش از حکومت بر بریتانیا خلع میکند و الآن در میدان تقسیم در کار است که اردوغان را کنار بزند. خامنهای و حکومت موفقاش و شعارهای تکراری دشمن و مقاومتاش هم باعث همین استیصال در بخشی از جامعه شدهاند، و ما، کسانی که از رهبری داهیانهی رهبر فرزانه و منویات ایشان خسته شدهایم، این مزیت دموکراتیک را نداریم. این استیصال بیپایان خواهد ماند: هر کس کمی تاریخ خوانده باشد میبیند که هیچگاه چنین منازعهای در یک جامعه بدون کنار زده شدن حاکم و یا مرگ او حل نشده است. سابقهای از چنین حادثهای در دست نیست ولی حالا بگذارید خوشبین بمانیم و بگوییم ایران با معظمله قرار است اولین نمونه از چنین واقعهای باشد!</p><p>
دموکراسی ما مزیت براندازی محترمانهی رهبری را ندارد، اما بدبختانه هنوز در آن کمدینها و فاشیستها میتوانند دست بالا را داشته باشند. سوآل این است که آیا دموکراسی وارداتی ما بیشتر شبیه لیگ فوتبال ایران است یا شبیه فناوری آبگرمکن گازی، پراید و انرژی هستهای؟ لیگ فوتبال ایران که هیچ، خدا را شکر حتی نیروگاه بوشهر هم هنوز کشته نداده، اما دموکراسی ایرانی و انتخابات و دعواهای ریاست بر جمهور آن تا به حال کشته و آواره خیلی داده و کاملا قابل مقایسه با چرنوبیل است. یک فناوری وارداتی تقلبی مثل اتومبیل پراید و یا آبگرمکنهای گازی بدون دودکش که هر سال عدهی زیادی را به کشتن میدهد چرا باید تقدس بیابد و مشارکت در ساخت آن ارزش شود؟</p><p>
مسألهی ما مشروعیت نظام جمهوری اسلامی نیست. مسألهی ما میزان هزینهی وحشتناکی است که برای بازی انتخابات داده میشود و فایدهی بسیار اندک آن. بازی انتخابات برای ما که مخالف سیاستهای رهبری هستیم تنها به معنی کاشت امید و برداشت استیصال در فردای انتخابات است. حتی اگر به ظاهر برنده باشیم. استیصال در بدترین حالت به یأس و فرار میانجامد و در بهترین حالت به مقابلهی مدنی و فعالیت ضد حکومت مطلقه، که نتیجهاش را استاد راهنمای دکتر جلیلی، آیتالله احمد علمالهدی به محاربه تعبیر فرمودهاند. چند هزار لیتر خون دیگر باید بر آسفالت ریخته شود و چند صد هزار ساعت دیگر باید در زندان صرف شود، تا به قول آقای موسوی خوئینیها بفهمیم که در بنبست هستیم و توان شکستن بنبست را هم نداریم؟</p><p>
تحریم هم جلوهی احمقانهی دیگری از همین فناوری ناقصسوز و ناامن وارداتی است. تحریم نخست رفتاری آمرانه است حتی اگر مستدل باشد. بر خلاف مشارکت که معنای آن تا حدی دست ماست تحریم را دیگران تفسیر میکنند، و تفسیر انتخابات کمرونق به ندرت کمبود مشروعیت نظام حاکم بوده است. تحریم مؤثر انتخابات ریاست جمهوری در ایران نه ممکن است نه پیام تحریمکنندگان شنیده خواهد شد، آدم منتخب است که تمام انتخابات را معنا خواهد کرد.</p><p>
به نظرم مثل آقای تاجزاده یا آقای خوئینیها رفتار مسئولانه این است که کلا از موجسازی و گروهبندی حول محور شرکت/عدم شرکت در انتخابات پرهیز کنیم، به هر دو نتیجه به سان یک تصمیم شخصی به یکسان احترام بگذاریم، و هر کس را که به هر دلیل به این نتیجه میرسد که شرکت کند تشویق کنیم به آدم کمضررتری رأی بدهد.</p>
</div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-9590257540295296222013-06-03T11:45:00.002+00:002013-06-03T11:50:49.346+00:00در باب مشارکت ایجابی کسانی که کاندیدایی ندارند در این انتخابات<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>۱. شگفتیهایی که از انتخابات سال ۱۳۷۲ در انتخابات ریاست جمهوری ایجاد شده به خاطر این بوده که رای مردم نشانهی سرخوردگی و مخالفت با وضع موجود بوده. توکلی سال ۷۲، خاتمی سال ۷۶ و ۸۰ و احمدینژاد سال ۸۴.</p><p>۲. سال ۸۸ هم اگر باور کنیم احمدینژاد ۶۳ درصد رای آورده رای آوردناش به دلیل تخریب افرادی بوده مثل هاشمی و ناطق نوری که بخش خورده بردهی «نظام» محسوب میشدند.</p><p>۳.الف. اما اگر باور نکنیم ۶۳ درصد را، و اگر قرار باشد جلیلی با تقلب رای بیاورد (و من هنوز معتقدم که احمدینژاد ۸۸ اینگونه رای گرفت) کاری از رای دادن بنده و شما برنمیآید. فقط حس بازی خوردن و ناامیدیاش برای ما میماند و حسرت انرژیای که صرف بحث کردن با همدیگر کردیم و دلخوریهایی که پیش آمد و غیره.</p><p>۳.ب. بر سر هر بازاری این داستان هست که جلیلی کاندیدای نظام است. خوبیاش این است که ذکاوت احمدینژاد را ندارد و به هیچ وجه حاضر به نقد و «تخریب و سیاهنمایی» وضع موجود نیست، کاری که تمام کاندیداهای دیگر به جز حداد به خوبی انجام میدهند.</p><p>۳.ج. اگر قرار باشد آرا واقعا شمرده شود (به هر دلیلی که ذکر میکنید، مثل این که دیگر حکومت به یکدستی ۸۸ نیست و اختلاف بین گروههای اصولگرا افتاده و این که «این بار متفاوت است» و حتی سیگنال نجیبانهی نظام با رد صلاحیت هاشمی را نادیده بگیرید) با آرای شمرده شده به دلیل (۱) و (۳.ب) جلیلی از صندوق بیرون نمیآید.</p><p>در حاشیه: این البته باید برای دوستانی که مشارکت میکنند نگرانکننده باشد، چون این که با وجود رأیآوری تخریب نمیکند و حتی نقد مجاز و آزاد و همگانی «جریان انحرافی» هم از زباناش در نمیآید شاید از این جهت است که از نتیجه بهش اطمینان داده شده و میداند در فئه قلیلهای است که بر فئه کثیره غلبه میکند به اذن نمایندهی خدا روی زمین. از دیگر شواهد موافق این نظر این است که گفته شده که زبان بدن (body language) جلیلی نشانهی بیحوصلگیاش از مباحث بوده (البته من خودم ندیدهام، در شبکههای اجتماعی خواندهام).</p><p>خلاصهاش این که اگر رآی مردم حساب شود جلیلی رئیس جمهور نیست. و اگر رأی مردم حساب نشود بهتر است کسانی که نمایندهای در انتخابات ندارند رأی مصلحتی ندهند و خودشان را سبکتر از این که هستند نکنند.اگر مثل من از جلیلی و تفکری که نمایندهاش است نگرانی دارید یا میترسید یا متنفرید، بهترین کاری که میشود کرد این است که دائم این نکته را که کاندیدای نظام است علنیتر کرد و شواهد آن را جار زد.</p><p>اگر جلیلی و حداد رئیس جمهور نشوند، از لحاظ منافع ملی کل کشور تفاوت چندانی بین بقیهی کاندیداها نمیبینم. اتفاقا کاندیداهایی که ممکن است منافع طبقاتی/گروهی من را بهتر نمایندگی کنند و از قبل آنها چیزی به خودم و فک و فامیل و رفقای من بماسد (یعنی عارف و روحانی) متاسفانه برای شرایط کلی مملکت ضرر بیشتری دارند، چون باعث تنش در راس سیستم میشوند و نیروی مسلح کودتاگر و آماده به کودتا، روحانیت حکومتی، حزبالله و در رأس همهی آنها معظمله تمام قوای خودشان را برای متوقف کردن و عدم توفیقشان به کار خواهند بست، که باعث مشکلات بسیار بیشتری خواهد شد. در حال حاضر آدمی مارمولک و خودی و کاربلد مثل قالیباف بسیار برای مملکت مفیدتر است. بهتر هم هست که فحش خس و خاشاک برای هشت سال گذشته از دهان قالیباف به احمدینژاد داده بشود تا از دهان عارف و خاتمی و هاشمی و روحانی. اصولا اصولگرا به اصولگرا فحش بدهد بهتر است.</p><p>تنها مشوق قابل اعتنا برای رای دادن این است که رای دادن به حسن روحانی در مقابل سعید جلیلی رای منفی به سیاست حماقتبار، ذلیلانه و بیفایدهی هستهای معظمله هم هست. اما چنان که گفتم چون به نظرم جلیلی یا رای نمیآورد یا با تقلب رای میآورد، بنابراین وسوسهی رفراندوم هستهای ساختن از انتخابات پیش رو منتفی است.</p><p>اما چرا معظم له با وجود این که رأی نیاوردنِ طبیعیِ سعیدِ جلیلی خطر بزرگی را متوجه سیاستِ بنیادینِ مقاومتِ هستهایاش میکند او را به میدان آورده؟</p><p>سه احتمال</p><p>۱. جلیلی حتما قرار است رأی بیاورد، و مجوز مهندسی انتخابات در این جهت هم کاملا داده شده.</p><p>۲. معظمله بنای مهندسی بیشتر از رد صلاحیت رفیق ۵۰ ساله ندارند، اما چون در دنیای موهومات زندگی میکنند همچنان گمان دارند که حمایت از سیاست مقاومت هستهای در بین همهی مردم فراگیر است و حتی رأی احمدینژاد را به حساب تسلیمناپذیریاش در مقابل غرب میگذارند (به علاوه سادهزیستی و دیگر چیزها) و به همین خاطر فکر میکنند یک تیر و دو نشان میزنند و هم جلیلی رئیسجمهور میشود و هم حمایت فراگیر ملت از سیاست هستهای معلوم میشود. اگر نظرسنجیها نشان بدهد که جلیلی رأی نمیآورد و مثلا روحانی رأی میآورد شاید در تصمیم مهندسیشان تجدیدنظر بفرمایند.</p><p>۳. معظمله هم به بیفایدگی و حماقتبار بودن سیاست هستهای پی بردهاند و از کم شدن حمایت عمومی از آن و تقاضای عمومی برای متمرکز کردن توان کشور بر موضوع فوریتر و حیاتیتر اقتصاد آگاه شدهاند. بهترین راه را برای خلاص شدن با آبرو از این سیاست را در به میدان فرستادن سعید جلیلی دیدهاند. بنابراین قصد مهندسی چندانی هم ندارند و آمادهاند که نیروهای طبیعی کار خودشان را بکنند.</p><p>باز هم به نظرم با هر سه احتمال فوق، بهتر است کسانی که در این انتخابات نمایندهای ندارند به شکل ایجابی وارد نشوند و تنها به شکل سلبی در بحثها شرکت کنند. در دو احتمال اول که ورود ایجابی به انتخابات باعث سرخوردگی بسیار است. در احتمال آخر هم، تلاش سلبی و قانع کردن مخاطب عام به رای دادن به هر کس به جز جلیلی کافی است.</p>
</div>Unknownnoreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-55637465125307744282013-04-14T06:46:00.001+00:002013-04-14T06:46:38.528+00:00همین حالا بخوان / این شعر را که ساختار محکمی ندارد / و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد / هربار گریه می کنم<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>
وبگردی موقعیت وجودی غریبی است. وبگردی به زبان فارسی عجیبتر. فارسی زبان شعر و فحش است. زبان عشق و نق. در تافتهی بافته از فارسی چیزهای دیگر اغلب زار میزنند یا جدابافته میافتند. همیشه پوزخندی بر لب زبان هست که این چه چیزی است که نه غزل است نه هجو. حتی برای خود سعدی در گلستان هم پیش میآمده و برای مولوی هم. طنز را هم فارسیزبان برای این اختراع کرده که پوزخند مخاطب را، مخاطب خسته را، تا حدودی جمع کند تا دو کلمه حرف حساب بزند. در این تافتهی فارسی در تار عنکبوتهای به هم تنیدهی شبکه، حالا همه به چهرهنامهای مهاجرت میکنند که حالا میشود طرف را دید. گاهی زن و شوهر و بچهاش را هم. امشب زن شاعری مرده را دیدم که به نظرم شاعر بسیار خوبی بود. تعارف نکنم به نظرم بهترین شاعر معاصر بود. زن نوشته بود اگر کسی اهلی شد برای گریستن باید آماده باشد. و نوشته بود «عمریست مانده به راهت چشمان بارانی من ...». چه هایکویی. چقدر خوب. زن به شکل متناقضی هم معمولی بود هم در عکساش بسیار زیبا. انگار با اشراق شاعر درگذشته صیقل خورده باشد. یا شاید اشراق شاعر با زیبایی او، نمیدانم. فضول زندگی مردم که نیستیم. ولی در واقع خیلی هستیم. نویسندهی زبردست دیگری که به نظرم وبلاگنویس خیلی خوبی است - تعارف نکنم فعلا از دو سه نفر بهترینها است - در چهرهنمایش از بیحیایی غربی و حیای شرقی مثالی آورده. خود حیای شرقی مانع ذکر مثال است. واقعهای رخ میدهد: طنزِ مثال را مهندس نمیگیرد، و رابطهی آشنایی سیزده سالهای را نابود می:کند (رابطهی دوستی که نه، آشنایی. با مهندس جماعت فقط میشود آشنا شد، حتی بنده دوست عزیز). مهندس عادتا میبایست میگفت حرف میزنیم. نویسنده پیشدستانه از قبل گفت حرف نمیزند و حذفاش کرد.</p><p>
در بافتهی نق امشب همچنین با مفهوم «گوزوژعر» آشنا شدم. مفهوم خوبی است بعد از این همه مملکته که داریم و ژانر و غیره. این مفهوم را استفاده کرده بود برای توصیف متنی که از صفحهی دیگری از چهرهنامه با عنوان «چیزهای کوچک». چیزهای کوچک جملات کوتاهی هستد که انگار با دستگاه تایپ قدیمیای تایپ نموده باشند و به شکل عکس استعمال میگردند و حس خوشی در بیننده ایجاد میکنند به واسطه نوع فونت و چیز کوچکی که به آن اشاره دارند و خوشایند است. این یکی روی زمینهی صورتی نوشته بود «۲۵۹ خرید درمانی». خب این نه عشق است نه نق. در چارچوب فارسی هضماش سخت است، مثل صدای گچ سنگریزهدار و خردهشیشهدار روی تخته میرود روی اعصاب کسی که با نبض زبان هماهنگ است. به همین دلیل از آن مفهوم مفید برای توصیف این استفاده کرده بود و خوش نشسته بود. چیزهای دیگری گفته بود که حس چپ بودن و ضدیت با مصرفگرایی افراطی و برندپرستی از آن ساطع میشد ولی خلاصهاش و خوشنشینیاش همه به خاطر همان ناهماهنگی است. ناهماهنگی انواع دارد. مثلا وبلاگ یک پزشک خیلی پاک و خوب و پرخواننده است و بسیار مفید (تعارف نکنم مفیدترین است، خودم بارها چیزهای خیلی خوب از آن یافتهام. مثل فلیپبورد. حتی فکر میکردم گوگل ریدر را من معرفی کرده بودهام و دیدم که یک سال قبل از من دکتر مجیدی معرفی کرده بودهاند). اما در چارچوب زبان عشق و نق سخت مینشیند. نباید ناسپاسی کرد. بالاخره دکتر و مهندس برای ما لازماند. بهتر از آخوندها هستند، دکتر اطفال هست و دکتر حقوق و دکتر فلسفه و مهندس الکترونیک و از همه بهتر دکتر مهندسها و دکتر خلبانها. اما معنادارترین فعالیت انتخاباتی کمپین دعوت از خود معظمله است برای ریاست جمهوری. دوران بد و تلخی است، غصهناک است که دکترها و مهندسها و پاکاندیشان مشابه با قالبهای مربع مستطیلیشان غزلهای هجو زمانه را در نمییابند، لغزها و طنزها را جدی میگیرند میلغزند و گرفتار و منحرف میشوند. اما معظملهها هرگز به بیراه نمیروند.</p><p>
امشب همچنین متن بلندی از ترجمهی مقدمهی کتاب خانم ژانت آفاری را که بیبیسی فارسی گذاشته بود خواندم و بعد دیدم لینک هم گذاشتهاند به یک نظرسنجی در مورد وضعیت جنسی خاورمیانه. یک سوآل این بود که آخرین بار بعد از سکس احساس کردید به خدا ۱ خیلی دور ۲ دور ۳ بیتغییر ۴ نزدیک ۵ خیلی نزدیک شدید. دیگری این بود که به نظر شما دختر مجرد فلان کار را بکند خوب است، بد است یا فقط در بعضی موارد بد. به نظر میرسید که همهی آن کارها در بعضی مواقع میتوانستند بد باشند، آخر هنجارها که فقط سنتی و مذهبی نیستند. هنجار بهداشتی هم هست. اخلاق غیردینی هم هست. همان کار را اگر دختر مجرد به زور بکند بد است. اما منظور طراح سوآل این بود که گیرهای سنتی ذهن شما را بفهمد. بله ما ملل خاورمیانه هم عجب سوژههایی هستیم که تا سالها و از زوایای مختلف قابل مطالعهایم. یکی جای دیگری گفته بود هر زن حجابیای که دیده حالتی از برتری اخلاقی داشته و انگار در نهایت به بی[حجابه بگوید خب تو هم خوبی چون باحیایی. انگار یک پزی از حیا باشد و پرسیده بود اگر حیا مثل مسواک زدن لازم است پز دادن ندارد.</p><p>
گاهی فکر میکنیم سالمایم. روانمان سرحال عین ساعت کار میکند. اما تکهای از ما جایی از روانمان مرده و منتظر است که بیفتد. همانطور که در حین جویدن با دندانهای سفید هر روز مسواکشدهمان پیش میآید ناگهان دندانی میافتد: همه این تجربه را داشتهاند وقت افتادن دندان شیری، ولی اقلیتی هم مثل من هستند که عصب دندانهایشان درد را از جای بیربطی مخابره میکند و در نتیجه پوسیدگی دندان به ریشه هم میرسد و معلوم نمیشود. دندان به ظاهر کاملا سالم ولی در باطن مرده. پسرعموی عزیزم کارگر قراردادی ایرانخودرو بود (کارگر دائم که ندارند) و چیز فوقالعاده سنگینی از جرثقیل افتاد روی انگشت پایش. کفش ایمنی به دادش رسیده بود ولی یک بند از انگشت کوچک پای راستاش از بین رفت، و چند هفتهای دائم عفونت میکرد با وجود آنتیبیوتیکها، که پسرعمو به کند و کاو پرداخت و یک بند انگشت دیگر را هم در آورد. عفونت قطع شد. بند انگشت دیگری مرده بود بی آن که پزشک بفهمد. همینطور هم پیش میآید که یک ماه بعد از حادثهای تازه قسمت مردهی روانمان را لای لقمهها مییابیم. گاهی نمییابیم و تا سالها محتاج رواندرمانیایم. دیگران به صرف بودنشان آزارمان میدهند اما در واقع چیزی درون خودمان مرده.</p><p>
رواندرمانی که گفتم یادم افتاد که امشب مصاحبهی کوتاهی از علی علیزاده را هم دیدم با بیبیسی فارسی در مورد تاچر. فارسیای را صحبت میکند که به انگلیسی فکرش را کرده ولی خوب. گفت ملت انگلیس دوپاره شدند سر این غزیهی تاچر و این کار را دول کاپیتالیست دیگر هم با مللشان کردند ولی آنها این قدر پاره نشدند. قبل از این مصاحبه هم توی فکرم بود که دنبال متن قبلی این وبلاگ چیزی بنویسم با عنوان «خاتمی و -بلانسبت- تاچر» و بگویم که چقدر این جنبهی جنگندگی و اصولگرایی تاچر خوب بوده به رغم همهی سیاستهایی که شاید اشتباه بودند. ولی دیدم که دوپاره کدام است. ما تکهپاره شدیم بدون جنگندگی. دیدم که اصلا نفس این بحث را راه انداختن غیربهداشتی است. اتفاقاً به رغم شعار، خفتگی بهتر از جنبش بیهوده است، درختهای همیشهبهار میوهی شیرین نمیدهند. اعصاب آدم و بالتبع اعصاب جامعه خواب احتیاج دارد. حیای شرقی را کنار بگذاریم، بعد این همه انقلاب و جنبیدنهای خستهکننده جامعه refractory period میخواهد. حتی خواب زمستانی لازم است.</p><p>
گفتم خواب زمستانی یادم افتاد مردم اسبابکشی میکنند از وبلاگها به چهرهنماها. گوگلریدر در احتضار و عصر وبلاگنویسی سنتی رو به اتمام است. دیگر باید عکس طرف را دید. یا شاید طرف به مخاطب خسته باج میدهد با عکساش. حتی کسی که بهترین است و نیازی به این ندارد، میتواند بگذاردتان تا عمری سگدوی ذهنی بزنید و تصویری به شما ندهد. همه تصویرها آشکار شدهاند. یوم تبلیالسرائر است.</p>
</div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-27952492756701661712013-03-14T07:06:00.000+00:002013-03-14T07:24:07.393+00:00لینکلن و - بلانسبت - خامنهای<div style="direction:rtl;text-align:justify"><ol><li>منقول است در دیداری با جمع زبدهای از مریدان فیلمسازشان <a href="http://ammararman.blogfa.com/post/171">فرمودهاند</a> لینکلن یکی از ضعیفترین رؤسای جمهور امریکا است. حدس زدهاند که فیلم هم قهرمانپروری باشد و گفتهاند هرگز آن را نخواهند دید.</li><li>محور داستان این <a href="http://www.imdb.com/title/tt0443272/">فیلم لینکلن</a> تلاش اوست برای تصویب متمم سیزدهم قانون اساسی ایالات متحده در لغو بردهداری، و همزمان پایان دادن به جنگ داخلی از طریق مذاکره با کنفدراسیون ایالات جنوبی که در جبههی مقابل هستند. در این تلاش او مرتکب رشوه به نمایندگان، فریبکاری و سیاستبازی میشود و نزدیکترین افراد به خودش را برای مذاکره دور میزند. در روایت فرعی، چون یک پسرش را در خردسالی از دست داده به خواست زناش مانع میشود که پسر بزرگاش به جبهه برود در حالی که بچههای مردم در جنگی که او راه انداخته کشته میشوند.</li><li>البته حدس معظمله <a href="http://www.imdb.com/title/tt1611224/">با این یکی فیلم لینکلن</a> سازگار است. شاید با علائق ماورائی ایشان هم سازگارتر باشد.</li><li>در یکی از صحنههای کلیدی فیلم (فیلم اول منظورم است) ایبراهام لینکلن با کابینهاش نشستهاند و سوآل اصلی کابینه این است که چه اصراری است که در این شرایط جنگی متمم قانون اساسی تصویب بشود. لینکلن ساکت و سر به زیر گوش میدهد و در پاسخ (طبق معمول رفتارش در دیگر جاهای فیلم) با حکایتی شروع میکند که ضمناش میخندد و میخنداند (بله بقیهی کشورها هم گاهی نصیبی از رهبران شیرینزبان میبرند):<div style="padding:5px 15px 5px 15px;font-size:75%"><i>قدیمها که در دادگاههای ایلینویز [ایالتی در امریکا] وکالت میکردم، وکیل زنی از متمورا شدم به نام ملیسا گوینگ، ۷۷ ساله. میگفتند شوهرش را به قتل رسانده
که ۸۳ سال داشته. پیرمرد داشته خفهاش میکرده که این یک تکه هیزم میگیرد و جمجمهاش را میشکند و پیرمرد میمیرد. در وصیتنامهاش نوشته بود «گمان میکنم که زن مرا کشته باشد، اگر زنده ماندم که انتقامام را میگیرم». هیچکس مشتاق نبود که او را محکوم ببیند، یارو همچین شوهری بود. از دادستان خواستم اگر ممکن است یک مشاورهی کوتاه با موکلام داشته باشم. و من و او به اتاقی در دادگاه رفتیم، ولی من تنها بازگشتم. پنجرهی اتاق را کاملا باز یافتند. پذیرفته شد که بانوی پیر ممکن است از پنجره بالا رفته باشد. به ضابط گفتم که درست قبل از این که او را در اتاق ترک کنم ازمن پرسیده بود کجا میتواند یک جرعه آب خوب پیدا کند، و من به او گفتم «تنسی»[ایالتی دیگر]. خانم گوینگ دیگر در متمورا دیده نشد. عدالت به حد کافی اجرا شد، و حتی وثیقه را بخشیدند.</i></div> چون ربط حکایت به بحث کابینه معلوم نیست وزیر ارشدی میپرسد یعنی چه، لینکلن جواب میدهد:<div style="padding:5px 15px 5px 15px;font-size:75%"><i> تصمیم گرفتم که قانون اساسی به من اختیارات جنگی میدهد ولی هیچکس نمیدانست که این اختیارات دقیقا چه هستند - برخی میگویند که هیچ. نمیدانم. تصمیم گرفتم که برای اقامهی سوگندم به حفاظت از قانون اساسی نیاز دارم که این اختیارات موجود باشند، که تصمیم گرفتم که به معنای آن است که میتوانم بردههای شورشیان را همچون اموالی که در جنگ غنیمت گرفته میشود مصادره کنم. شاید این به ظن این که من بدوا با شورشیان موافقام که بردگان اموال آنها هستند دامن بزند - البته که نیستم، هرگز نبودهام. خوش دارم که هر آدمی را آزاد ببینم، و اگر ترفند رسیدن به این آن باشد که آدمی را اموال بنامیم یا واردات قاچاق... این بود که فرصت را استفاده کردم.<br/>
حال اینجا قضیه حقیقتا لغزنده میشود. من قانونی را که ضبط اموال در جنگ مجاز میداند استفاده میکنم با دانستن این که این قانون تنها در مورد اموال دولتها یا شهروندان کشورهای متخاصم حاکم است. ولی جنوب یک کشور نیست، به همین دلیل است که من قادر به مذاکره با آنان نیستم. اگر به واقع سیاهان طبق قانون اموال محسوب میشوند، آیا من حق دارم که اموال شورشیان را از آنان بگیرم، اگر اصرار داشته باشم که اینان فقط شورشیاند، نه شهروندان کشوری متخاصم؟ باز هم لغزندهتر: بر آنام که واقعا ایالات جنوبی ما نیستند که شورش کردهاند، بلکه تنها شورشیانی در آن ایالات ساکناند، که قانون آن ایالات را همچنان جاری نگاه میدارد. که یعنی چون قانون ایالتی است که در مورد آزاد بودن بردهفروشی چون اموال حکم میکند - و قانون فدرال در این زمینه ساکت است، حداقل تا کنون - پس سیاهان در آن ایالات بردهاند، پس اموالاند، پس اختیارت جنگی من است که آنان را ضبط کنم. خب ضبط شان کردم.
<br/>اما اگر من آدمی هستم که به قانون ایالات احترام میگذارد چطور قانونا میتوانم با بیانیهی خودم آزادشان کنم، چنان که کردهام، بدون الغای قوانین ایالات؟ حسام این بود که لازمهی جنگ است، لازمهی سوگندم است. خودم را محق دیدم و امیدوار بودم که انجاماش قانونی هم باشد، و همچنان امیدوارم. دو سال پیش من این آدمها را آزاد اعلام کردم: «پس منبعد و الیالابد آزاد».
<br/>ولی بگذارید فرض کنیم که دادگاههایی حکم کنند که من چنین اختیاری نداشتهام. کاملا محتمل است چنین حکمی. فرض کنیم هیچ متممی [بر قانون اساسی] بردهداری را ملغا نکند. فرض کنیم بعد جنگ باشد، که من دیگر نتوانم اختیارات جنگیام را برای نادیده گرفتن حکم دادگاه به کار بگیرم، چنان که در گذشته گاهی لازم دیدهام چنین کنم. ممکن است به آدمهایی که من آزاد کردهام دستور داده شود که به بردگی بازگردند؟
<br/>به این دلیل است که میخواهم متمم سیزدهم در مجلس تصویب شود و ایالات در مسیر پذیرش آن کل بساط بردهداری را جمع کنند، الیالابد و همیشه. همین که بتوانم. الآن. آخر این ماه. و از شما [اعضای دولت] میخواهم پشت من باشید، چنان که کابینهها اغلب چنین کردهاند.</i></div>[<a href="http://www.imdb.com/title/tt0443272/quotes?qt=qt1835690">متن انگلیسی</a>]</li><li>میبینید که کلا رئیس ضعیفی بوده است که برای اجرای حکم حکومتیاش نیاز به قانون و متمم قانون تصویب کردن داشته، آن هم در زمان جنگ، آن هم با جنگولک بازی و رشوه دادن به نمایندگان. معظمله به جای متمم زدن به شورای نگهبان امر میکنند تفسیر کند. تفسیر اگر جوری شد که متنافر با اصل قانون هم بود فدای گل لبخند معظمله (مثل اصل ۴۴ که تفسیرش عکس آن است، یا نظارت بر انتخابات تفسیر شده به حذف نامزدهایی که مرید رهبر نیستند).</li><li>احمد توکلی در مصاحبهای <a href="http://alef.ir/vdcfc1dyjw6de1a.igiw.html?179984">میگوید</a> «عقلانی این است که در کشور خط مشی و مسائل مهم را یک نفر تعیین کند و این به معنی دیکتاتوری نیست، بلکه یک واقعیت عقلانی است که همه جوامع بشری به آن رسیدهاند و عمل می کنند.» مثال هم میزند که کنگرهی امریکا میخواسته در زمان کلینتون نسلکشی ارامنه را محکوم کند اما «یک نامه خیلی فوری از کلینتون رسید که ... ای خدای من در شب ۲۷ آوریل خوابم نمی برد، تا صبح ناراحت چنین شبی هستم که در سال ۱۹۱۴ قتل عام ارامنه رخ داده است اما ادامه داده بود ما با ترکیه هم پیمان استراتژیک هستیم» و خلاصه با حکم حکومتی کلینتون لایحه را از دستور خارج میکنند.</li><li>معظمله در همان دیدار که با فیلمسازان خودشان داشتهاند فرمودهاند «چند سال قبل گفتم شماها دیالوگهای فیلمها را چه اصراری دارید که عین عبارات فرنگی بیاورید؟ بجای هی بگویید آهای. هی حسن هی جو! بگو آهای حسن [خنده حضار]». کاش معظمله میتوانستند به احمد توکلی هم خاطرنشان بشوند که داستان خواب نبردن کلینتون برای شب ۲۷ آوریل خیلی ضعیف است و دیالوگ کلینتون در نامهاش «ای خدای من» نمیتوانسته باشد و فارسی صحیح چنین عبارتی (در صورت وجود) «خدایا» است و نه «عین عبارت فرنگی» که آه خدای من. مریدند دیگر، عقل که از خودشان که ندارند. و البته این به معنی دیکتاتوری نیست.</li><li>جانشین فرمانده کل قوا و رئیس ستاد کل نیروهای مسلح گفته که معظمله از این که میگویند رهبر فرمایشات کرده ناراحتاند و <a href="http://www.jahannews.com/vdcjtie8ouqeaaz.fsfu.html">فرمودهاند</a> «من حرفی نمیزنم مگر این که دستور باشد».</li><li>آیتالله فلسفی بعد از قیام شاه و ملت در سال ۳۲ فرموده بود مورچهها و زنبورها شاه دارند ما نداشته باشیم؟ حالا میبینیم که بهتر هم شده و به زینت اسلام هم آراسته شده و همانطور که شاه مورچهها و زنبورها دائم تخم میکنند شاه ما هم بیوقفه حکم میکنند.</li><li>لوئی چهاردهم هم بلانسبت میگفت قانون منام.</li><li>رهبری که حرف خود را قانون میپندارد نه فقط طبق قانون اساسی انقلاب که طبق قانون اساسی مشروطه مستبد است. محو استبداد در اصل ۳ قانون اساسی از وظایف حکومت جمهوری اسلامی است در اصل ۹ تصریح شده که حرف و فصلالخطاب ادعایی و تفسیری که جای خود دارد، «هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادیهای مشروع را،<b> هر چند با وضع قوانین و مقررات</b>، سلب کند». بعد صد و هشت سال از انقلاب مشروطه این استبداد ناصرالدینشاهی نوبر است.</li><li>ما رهبر ضعیف میخواهیم. رهبری که حکم نکند و مدام دست و پا بزند که قانون چیست و اگر قانون را درست نمیداند جان بکند آن را عوض کند. رهبری که بعد از صد و هشت سال گه اضافه نخورد.</li></ol></div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-53769191772761460642012-10-10T06:59:00.001+00:002012-10-10T07:37:22.789+00:00غلام هسته به گوش<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>در تفاسیر است که «حلقه» در داستان ارباب حلقهها بر توانایی تخریب هستهای دلالت میکند. هر کس حتی با نیت خیر و برای محافظت از مردماش میخواهد آن را داشته باشد اما حلقه نیت مستقلی دارد که همیشه بر مدار شر است. بیخاصیتترین جانفدای حلقه golem یا همان غُلام خودمان است که تمام عمر از حلقه حفاظت میکند و در ازای آن عمری دراز و نکبتبار نصیباش میشود.</p><center><img src="https://sites.google.com/site/ankabutsite/Home/gollum-n-the-ring.jpg"/></center><p>رهبر جمهوری اسلامی میخواهد توانایی تخریب هستهای داشته باشد تا بقای نظام را تضمین کند. بپرسیم نظام باقی باشد که چه بشود؟ پاسخ میدهد این گردنه را که رد کنیم دیگر همهاش خیر و برکت از این نظام میریزد. میپرسیم سی و چند سال که همهی توان این مردم و این سرزمین صرف بقای این نظام شد، گردنهها پشت هم آمدند و پشتهها از کشتههای جوان این مردم و حرث و نسل این سرزمین صرف بقای شما شد، چه خیر و برکتی نصیبمان شد؟ این چه سرمایهای است که صاحب سرمایه باید خرج بقای آن شود؟ غلام به حلقه خیره میماند و ذکر اوجب واجبات و my precious میگوید.</p><p>در همسایگی ایران کشور فقیری که تعصب خطرناک از آن میجوشد بمب اتمی دارد. و همین کشور پایگاه رشد اسلام بیمدارای سلفی است که مذهب غالب ایران را دشمن میدارد. ماجراهای <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Blasphemy_law_in_Pakistan">قانون کفرگویی</a> و میزان حمایت عمومی از آن در پاکستان نشان میدهد که این کشور چقدر خطرناک است.<br/> دیگر سو، کشوری اشغالگر و کوچک هم بمب دارد. علاوه بر این دستاورد چند اختراع دیگر هم دارد: این که خودش را حصار تمدن در منطقهای وحشی نشان بدهد و بیزنس جلب توجه و تراکم رسانه برای یک خمپاره را اختراع و لوسبازی کودکانه را و حامیطلبی بچهننهگانه را و قلدرمآبی مظلومنمایانه را وارد حقوق بینالملل کرده و در همین راستا مفهوم خودمتناقض «حملهی پیشگیرانه» را هم ابداع نموده است.<br/>هر دو کشور پروژهی اتمیشان را بیسروصدا پیش بردهاند و از ابتدا به پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای هم نپیوستهاند - و همین یک وصف همسایگان از بیکفایتی جمهوری اسلامی کافی است.</p><p>یک لحظه تقیهی آقا را باور کنیم که بمب اتم حرام است (با کدام مبنای فقهی؟) و آیهی مندرج در نشان سپاه پاسداران که «و أعدوا لهم <b>ما استطعتم</b> من قوة» «<b>هر چه میتوانید</b> از توان نظامی برای دشمن فراهم کنید» را شوخی بدانیم. محمدتقی کروبی <a href="http://karoubi.org/?p=233">راست میگوید که</a> دریغ از روشن شدن یک لامپ و سوخت گذاری موثر در یک نیروگاه.</p><center><img src="https://sites.google.com/site/ankabutsite/Home/sepah.jpg"/></center><p>غلام موجودی است کینهای، بیوفا و احمق. نزدیکترین دوستاش را برای تصاحب حلقه میکشد اما حتی با داشتن آن هم از پفیوزی و بیخاصیتیاش چیزی کم نمیشود و عمری معتکف آن میماند بی آن که فایدهای از آن ببرد.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-20254187100018268432011-02-06T09:10:00.005+00:002011-02-06T12:44:42.937+00:00تألمات مسری<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>دوست فلسفهدانی میگفت ممکن است با فلسفهی نیچه موافق نباشم اما نمیشود منکر بینشهای عمیقی شد که در آثار او هست، از جمله این که اخلاق را اختراع و سلاح ضعفا و بردگان میداند. وقتی که قدرت در دست کسی است نیازی به توجیه کارش نمیبیند و خودش را مرجع و مبدأ حقانیت میگذارد.</p><p><a href="http://sajjadsaffar.blogfa.com/post-99.aspx">نوشتهی سجاد صفار هرندی</a> در همین مایههاست. زور دست ماست و حق هم با ماست. اگر از دلیل حقانیتمان هم بپرسید، بعد از شرح و تفصیل بسیار خلاصهاش همین است که چون زور داریم. پس در بند این نیستیم که شکل کارمان درست است یا نه. به همین عریانی. البته در مقابل «نظام سلطه» و «استکبار جهانی» همچنان میتوان ضجهمویه کرد و فریاد عدالتخواهی و بشردوستی و اخلاق سر داد، صرفاً چون در آنجا هنوز در موضع ضعیف قرار داریم؛ ولی باش تا صبح دولتمان بدمد.</p><p>البته این پرده برانداختن و لخت از خانه برون تاختن و بیمحابا منطق «قدرت برای قدرت» را عیان کردن عواقب بدی هم دارد. از جمله این که اغلب انسانهای متوسط و ضعیف در ذهنشان یک «باگ» و ایراد نرمافزاری هست که اتفاقاً به شکل و فرم خیلی گیر میدهد. یعنی هر چقدر هم که احساس بر حق بودن بکند، بعد از مدتی از کشتن، زندانی کردن، شکنجه کردن، دروغ و بهتان بستن و ترساندن و با ترس حکومت کردن بر «دشمن» خسته میشود. این باگ نرمافزاری همچنین باعث میشود بسیاری از افراد سستعنصر هر چند وقت یک بار حق بودن باورشان را نه در ترازوی ارادت و یا تسلیم، که در ترازوی نیکی کردار و دستاوردهای عملی و دنیوی آن بگذارند. در نتیجه باورهایی که نه باعث کردار نیک و درست میشود و در ضمن دستاورد ملموسی هم در آسایش روحی و جسمی باورمنداناش ندارد بلکه آنها را گرفتار انواع ناراحتیها میکند، پس از مدتی ضعیف و ضعیفتر میشود. افراد «بُریده» زیاد میشوند و ریزشها پیش میآید و رویشها هم، متأسفانه بیشتر از جنس کسانی است که بوی کباب شنیدهاند و نمیفهمند که قضیه، کباب نیست، خر داغ کردن است.</p><p>بردگان، کسانی که اخلاق را اختراع کردند، احتمالا نخستین کاشفان فروتن این باگ نرمافزاری بودند.</p><p>سجاد صفار حرفهای بامزهای هم میزند مثل اینکه جنگ نهروان در شکل و فرم خودش بیشباهت با واقعهی کربلا نبوده است. البته لابد از شکل منظورش استفاده از شمشیر و تیر و نیزه نیست، منظورش لابد همان سرکوب بیرحمانهی شورش علیه حکومت است. لابد کربلا متولیان خودش را دارد که جواب ایشان را بدهند (للبیت رب) اما در متوسط رو به پایین مردم لابد سخت است دیدن کسانی که مناسک هزار و سیصد و خردهای سالهشان لعنت بر حاکمان ظالم اموی و گریستن و گریاندن بر مظلومیت خودشان بوده باشد و حالا وقتی که زور دستشان افتاده در «فرم و شکل» همان امویان باشند و حتی همان بودن را توجیه هم بکنند. که چون ما بر حقایم. و آنها نبودند.</p><p>یعنی برای متوسط مردم که به مراتب بالای بصیرت نرسیدهاند خندهدار است وقتی تصور کنند امثال سردار رادان و قاضی مرتضوی در مجلسی که برای فرود آمدن شمشیر و گرز بر سر شهدای کربلا یا مصیبت اسرای آن گریه میکنند. خندهدار است که صادق لاریجانی در نقد شریح قاضی بر آید، حسین شریعتمداری از سب علی در شام ناراحت باشد و معظمله از معاویه بد بگویند. چون عوامالناس ظرایف «محتوایی» و عقیدتی را نمیفهمند و عقلشان به چشمشان و ظواهر شکلی است.</p><p>به <a href="http://blog.malackut.org/archives/2011/02/post_2127.shtml">قول</a> داریوش ملکوت:<br />
<div style="font-style:italic;padding:10px 100px">مهمترین توفیق جنبش سبز این بود که نقاب را از چهرهی یک نظام سياسی عميقاً مستبد و به شدت ضد-اخلاق که مدام نمایش دینداری و آزادگی میدهد برداشت. ماجراهای کوی دانشگاه اول، قتلهای زنجيرهای و تمام اتفاقات ريز و درشت ديگری که پيشتر رخ داده بود و بالقوه میتوانست عمق اين تباهی و رسوايی را نشان بدهد، هرگز نتوانست به اندازهی جنبش سبز اين نقاب را بردارد. نتيجه اين شده است که حتی اگر تا امروز جنبش سبز موفق به تغيیر ساختار سخت قدرت یا دگرگون کردن رفتار متصديان مناصب فعلی قدرت نشده است، دستکم کاری کرده است که صاحبان قدرت خودشان آگاه شدهاند که از اين پس پيوسته باید در بیم و هراس از این زندگی کنند که مردم آگاهیشان را از راز پنهان – و اکنون آشکارشدهی حکومتيان – به رخشان بکشند .</div></p></div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-53428424245203009402011-01-29T15:42:00.001+00:002011-01-29T15:45:05.389+00:00دوست دخترِ شهید امیر جوادیفر<div style="direction:rtl;text-align:justify"><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;color:red"><b>هشدار</b>: خواندنِ این نوشته دشوار است.<br />
<br />
<img src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEikdHV61AN1aviD7fzQ0LOJiG-L9VG3agF1tI0Y5M1Aip8OTPaMYaPYLEoFe1C2JlDIxK3t5jbEWDstEHRgGYApdwu5dBjy655aNP0LwnuPfIY2mANp6s84W_r9tfERblYnMKYPXw/s400/sgdsrghdrhgdr.JPG" style="margin:0px auto;border:0"/></div><p>امید حسینی، نویسندهی وبلاگ آهستان، عکس فوق را از سایت لنزِ کثیف در گوگل ریدر به اشتراک گذاشته و بالایش نظرش را نوشته، که:<br />
<div style="padding:20px 100px 20px 100px;font-style:italic">وقتي مادر شهيد ندا پيراهن خواب شهيد رو نشون بده، چرا عكس دوست دختر شهيد رو نبينيم؟<br />
ولي مطمئن باشيد اسم شهيد اينقدر ارزش داره و اينقدر مقدس هست كه با اين قبيل قرتیبازیها لكهدار نشه.</div>چند تا نظر قابلِ توجهِ دیگر هم در همانجا هست:<div style="padding:20px 100px 20px 100px;font-style:italic">ahmad amoei - من مخالفم و بازی در این زمین کاملا غلط است چه از نگاه شرعی و چه از نگاه عرفی .<br />
amir hosein kiani - من با این کار مخالفم...!<br />
omid hosseini - من هم مخالفم با سوء استفاده از نام شهيد<br />
amir hosein kiani - اقای حسینی فرق ما با اونا چیه؟<br />
omid hosseini - چرا شلوغش مي كنيد؟ الان چه كار خلاف شرعي اتفاق افتاده؟ اينها رو كه از آلبوم شخصي اش كش نرفتيم<br />
amir hosein kiani - :)اگر به زعم شما این کار غیر اخلاقی نیست..هیچ حرفی باقی نمیمونه...یا الله<br />
ehsan torabi - حرف حساب کم نداریم.هیچ دلیلی واسه انتشار این جور عکسها وجود نداره.کار غلطیه.<br />
مهدی خانعلی زاده - کار اشتباهیه. نباید به خصوصی ترین جزئیات زندگی افراد وارد شد <br />
Ali-Ashraf Fathi - روحش شاد و عذاب اخروی قاتلینش مضاعف<br />
mohammad aseman - خدا نابودشون کنه که برای هر ادم لجن و کثافتی چنین عنواین مقدسی رو می ذارن<br />
حامد هادیان - آخی خاطرات این دوست دختر شهید رو هم جمع آوری کنند. دوست دختر شهیدان سبز الگو قرار بدهند<br />
محمد هادی فضل الله نژاد - انشا الله روحش در عذاب باشه <b>به خاطر رنجی که برای نظام به وجود آورد</b> و <b>خدا توفیق کم کنندگان شرّ این افراد رو زیاد کنه</b> و عذاب مسببین این فتنه و و حامیانشون رو زیاد کنه در دنیا و آخرت. چه جواب شهدای انقلاب و جنگ رو میدین وقتی خون اون ها رو اینطور پایمال می کنید.بعضی ها بهتره به همون نوت های تمسخر آمیزشون بپردازند و وارد مقوله های جدی نشند<br />
Ali-Ashraf Fathi - یادم رفت بگم عذاب دنیوی قاتلین هم ان شاء الله به زودی اجرایی بشه و همه شاهد عدل الهی باشیم<br />
محمد هادی فضل الله نژاد - فعلا که داریم می بینیم کی داره تو عذابِ محنت و سردرگمی دست و پا میزنه<br />
Ali-Ashraf Fathi - :) <br />
omid hosseini - جواب به همه معترضان و مخالفن: اين عكس به خاطر توهين و دخالت در زندگي خصوصي افراد و شهداي سبز (؟!) شير نشده، به خاطر نشان دادن واقعيت افراد شير شده. تازه خودشون هم راضي هستند. كجاي اين كار توهين هست؟ من هنوز نفهميدم.<br />
hossein . - امید جان، اول از بنیاد شهید استعلام کردی؟ <br />
Ali Rajabi - چه بخای چه نخای با انتشا این عکس های محجبه از ایشون و دوست دختر گرامی!!! روحش در عذابه<br />
hassan behzadian - ما که نوکر خود شهید و دوست دختر ش هم هستیم، برامون فرقی نمی کنه محرم بودن یا نه؟ برامون فرقی نمی کنه دوست دخترش چطور می پوشیده و می گشته، برامون مهم نیست چون ما برخلاف شما، سکسی نیستیم، شما که از دیدن یک ذره پوست خانم اشتون هیجان زده شده اید<br />
omid hosseini - شهيد؟ :)) تو اصلا مي دوني در فرهنگ و اعتقادات اسلامي شهيد يعني چه؟ و به چه كسي ميگن شهيد؟</div></p><h2>امیر جوادیفر که بود؟</h2><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><img src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhqz15Xa7pHgoRQJwaWZ5IFunieUoTeo8iTX69j9JW0BfF7OVvUn7GQKezImE97oDtVmPY2kP6_Rf6XtKq39uTpunfIVq2H1ADHo1j7-xsApOZJpdP97zyZ_1b_yFKkATF5kozu7Q/s400/amirjavadi.jpg" style="margin:0px auto;border:0"/></div><p>امیر جوادیفر دانشجوی مدیریت صنعتی دانشگاه آزاد بود.:<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><img src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjNlOiV5RKkOGh6EOylBvY4s2f9vliANmypvt_161ao80BBZz0wEAzSueHSdkUsslb16nBwiRkIr1kXF4vHPH_K0Y2xl24HVLa6XNihouIg1G9dpMxTe1I68EkNY5ArLWWrXxbbVA/s400/amircard.jpg" style="margin:0px auto;border:0"/></div>پدرش مهندس جوادیفر لنگرودی مینویسد:<div style="padding:20px 100px 20px 100px;font-style:italic">از اوین زنگ زدند و گفتند بیا جنازهٔ پسر و جگرگوشهات را از پزشکی قانونی تحویل بگیر. لازم است بگویم پسرم در تاریخ ۱۸ تیر ماه در محدودهٔ امیرآباد توسط لباس شخصیها مصدوم و در بیمارستان بستری بود، اما پس از بهبودی به زندان اوین برده شد و حالا جنازهٔ پسر ۲۴ سالهام را تحویلم میدهند. پسرم بنام امیر جوادی لنگرودی پسری بود به دور از جریانات سیاسی و فقط عاشق وطن بود همین و بس، پسری مودب و سربهزیر که به تازگی مادرش را از دست داده بود و عزادار مادرش بود. حال من تنها باید برایش عزا بگیرم و مادری نیست تا برایش گریه کند.</div></p><p>این عکس امیر است که در بیمارستان از او گرفتهاند، احتمالا بعد از ۱۸ تیر:<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><img src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgU1EwMJfW2WaRJrANSwznjMI9RzbE3IjXZWApxm60bXkJXeBpznuzMPCj-0G-Hxa3fdmIbtvqb4eiCjoDzFYJG5f9Y-BKEvjh4qI-QR_wndjcthDxNn0bNbORZzf3wEAGavEf5Yg/s400/1675eso.jpg" style="margin:0px auto;border:0"/></div></p><p>کسی از آشنایاناش دلیل درگذشت او را اینگونه <a href="http://www.madyariran.net/?p=1052">نوشته است</a>:<div style="padding:20px 100px 20px 100px;font-style:italic">ظاهراً در درگیریها به سر و صورتش زده بودند و همین مسئله باعث شده بود بیناییاش را رفته رفته از دست بدهد. همچنین به دندههایش هم ضربههای شدیدی وارد شده بوده که فکر میکنم پس از چند روز به دلیل خونریزی داخلی که احتمالاً در ریهاش رخ داده شهید شدهاست. به من گفتهاند وقتی امیر را با آن وضعیت به همراه سایر بازداشت شدهها به کهریزک میآورند، سایر زندانیها خیلی سعی میکنند کمکش کنند و با همان امکانات محدود به او رسیدگی کنند. امیر هم برای جبران زحمات دوستانش، با آن حال و وضعیت برایشان آب میآورده یا آنها را باد میزده تا بتوانند گرما را تحمل کنند.</div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><img src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj-IiP0leI9fSY_XwMPO0OlU9Brvc7qY60hiFd0XQ5cXvV4mcJG_xUIgE6tkNsw57itPx3lDef7Kc7qbXeekdKe6fJx6xpitRzy6xtePK6ZyIY7vrz989tzZrU0il5KYBkg0_PE7Q/s400/ghabr.jpg" style="margin:0px auto;border:0"//></div></p><p>یک <a href="http://www.radiofarda.com/content/f35_Amir_JavadiFar_Death/1787398.html">گزارش دیگر</a> از ماجرای دستگیری امیر جوادیفر:<br />
<div style="padding:20px 100px 20px 100px;font-style:italic">امير اصلا سياسی نبود. او ترانه سرا بود و درموسسه «کارنامه» دانشجوی بازيگری و در دانشگاه قزوين دانشجوی مديريت صنعتی بود. من يادم نمیآيد حتی يک ترانه سياسی هم گفته باشد، پر از شور زندگی بود، از سياست دور بود و میگفت سياست را دوست ندارم چون دروغ است. حتی در انتخابات اخير هم به اصرار ما رأی داد و هيچ تعلق خاطری به جناح يا حزبی نداشت.<br />
حوالی غروب ۱۸ تيرماه، امير همراه با همسر يکی از دوستانش برای تماشای اتفاقات بيرون رفتند و به من هم تلفن زد که بيا برويم تماشا کنيم، اما من گفتم امروز کار دارم و نمیتوانم بيايم.<br />
امير و همسر دوستش وقتی میبينند درگيریها خيلی شديد است و مردم به شدت کتک میخورند به ته يک کوچه بن بست میروند و برای اين که جان همسر دوستش را حفظ کند پنهان میشوند تا بعد از خاتمه درگيریها سريع به خانه برگردند. او را در کوچه بن بست دستگير میکنند و کتک میزنند. در پروندهای که بسيج برای امير درست کرده و به نيروهای انتظامی داده بود، نوشتهاند امير برای ۳۰ نفر سخنرانی میکرده و آنها را برای اغتشاش تحريک می کرده است. حدود ۱۲ نفر بسيجی کتکش زده بودند. چشمش آسيب ديده بود و دستش و سرش شکسته بود.<br />
وقتی اينها را به نيروی انتظامی تحويل میدهند، مأمور نيروی انتظامی میگويد دستور رسيده امروز دخترها را دستگير نکنيم، بنابراين همسر دوستش را آزاد میکنند و امير را با خود میبرند.<br />
فکر میکرديم امير اين دو هفته در بازداشت بوده، ولی در حقيقت ۲۳ تيرماه يعنی پنج روز بعد از بازداشت جنازه او را به پزشکی قانونی تحويل داده بودند و تازه ۱۲ روز بعد از مرگش به ما خبر دادهاند.<br />
ما هر روز میرفتيم دم زندان اوين و عکسش را نشان میداديم و از کسانی که آزاد میشدند میپرسيديم آيا امير را ديده اند يا نه. ظاهرا يک آقای «کارچاق کن» هم که پول کلانی گرفته بود تا برود از وضعيت او خبر بياورد، میگويد بله من او را ديدهام و حالش خوب است.<br />
حالا گفتهاند اصلا از اين پرونده حرفی نزنيد و نگوييد دراين حوادث دستگير شده، بگوييد تصادف کرده است.</div>به نظر میرسد در گزارش بالا «همسر دوست» ساخته شده تا «حفظِ آبرو» شده و از «دوست دختر» اسم برده نشود. در همین گزارش وضعیت جنازهی امیر زمانِ تدفین اینگونه تشریح شده:<div style="padding:20px 100px 20px 100px;font-style:italic">جنازه او تقريبا متلاشی شده بود، سرش را که شکسته بود از ته تراشيده بودند، يک چشمش تقريبا له شده بود، تمام ناخنهای پايش را کشيده بودند، تمام تنش کبود بود و دندانهايش و فکش شکسته بود. در کالبد شکافی هم کمر و سينهاش را شکافته بودند.</div></p><p>مسیح علینژاد با دوستدخترِ امیر جوادیفر مصاحبه کرده که میتوانید از <a href="https://sites.google.com/site/ankabutsite/dusdokhtar.mp3">اینجا</a> بشنوید. عکس زیر در سالگرد درگذشتِ امیر گرفته شده:<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><img src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhxRBgp2HH2ca-yBB1CXv-fYPiuWStD7ZAl1Y6xr50cizN2g-jpl7u5JpZljHtwXGI1oLmdZM3VunmJGPZcDQr0JYBr08ARrvvthcr2HHzAg3c0d_5WBJqtxP853dksDbVCd2E6iQ/s400/dusdokhtar.jpg" style="margin:0px auto;border:0"/></div>و این عکس در سالگرد آشناییشان:<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><img src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg4ZGK3aAXw1nZps3vZylXG9yLopk8t2D2khyphenhyphen3rYg3zIdJZ5csBdy1gcocTxqw2RjHpwfp23ifq9ITFTZp5A9-GZanM5QEQJnwHwzQWxa6P6HqnGYbNZHBrKlc9xAx3Jh75jnDKOA/s400/dusdokhtar2.jpg" style="margin:0px auto;border:0"/></div></p><p>چندین ساعت است که این ماجرا گریبانام را گرفته و رها نمیکند که چطور میشود برای آیندگان چنین وضعیتِ گروتسک و تهوعآوری را توضیح داد؟ زمانهای که در آن عاشق بودن و سکس داشتن با رضایت طرفین شرمآور است و باید آن را پنهان کرد چون به اخلاقیات کثافتزدهی رسمیِ جامعه نمیخورد، اما جنازهی امیر جوادیفر و عکس کتکخوردهاش طبیعی است و حتی میشود به آن افتخار کرد و برای دستاندرکارانِ تهیهاش آرزوی توفیق بیشتر کرد؟ مدتی هم البته فکر میکردم به واقع چه جوابی (نه فحش، که جواب) میشود به امثال امید حسینی و محمدهادی فضلاللهنژاد داد. آخری که از کامنتاش بر میآید که هیچ بعید نیست خودش در کهریزک کتک میزده و شکنجه میداده است. اما در حد شعور اینها، باید گفت در خود فقه که لابد به آن استناد میکنند، نکاح معاطات مورد قبول بسیاری از متخصصان است.</p><p>در قرآن شهید کسی است که شهادت میدهد. در بارگاهِ عدلِ الهی شاهدِ زمانهای است که در آن زیسته است. زمانی همین بچههای حزباللهی قرار گذاشته بودند که عکسی کنارِ وبلاگشان بگذارند با عنوانِ شهیدِ من. لابد بسیاری از این بچهها شهیدِ محبوبشان شهید اسدالله لاجوردی است. شاهدی از آنسوی میلهها. شاهدی کابل بهدست، شاهدِ شکنجهگر، شهید باغیرت، شهیدی کینهورز و انباشته از دشمنی. ما هم شهیدمان امیر جوادیفر است، شاهدی در فشردگیِ داغِ کانتینهای فولادی کهریزک، با چشمانی کمسو و دندههایی شکسته که در هر نفس داغی که آن پنج روز به سینه فرو برده در ریههایش فرو رفتهاند، شهیدی که دوستدختر دارد، شهیدِ عاشق، شهیدِ ترانهسرا.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com27tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-67958730084170611852011-01-10T02:05:00.004+00:002011-01-10T02:05:00.116+00:00خودداری یا اجبار<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>تأییدِ نظریهی ولایتِ مطلقهی فقیه وابسته به این فرض است که اکثریتِ مردم را صغیر، مهجور و از نظر عقلی نارس بدانیم. ولایت در این نظریه به معنای سرپرستی است و دیدگاه ولایتی در رفتارِ کنونی حکومتِ ایران بازتاب مییابد: حکومت عقلِ منفصلِ مردم است، مدعی است که وظیفهی نظارتِ اخلاقی دارد و خیر و صلاحِ افراد را بسیار بهتر از خودشان تشخیص میدهد. این خود برای وجدانهای آزاده و پایبند به اخلاق مسئولانه کم شکنجهای نیست، اما کار به اینجا ختم نمیشود و سوگمندانه وضعیت مهجوریت و صغارت در رفتارِ بسیاری از مردم هم بازتاب مییابد؛ چنان که امین بزرگیان در زمینهی رفتار جنسی به خوبی <a href="http://zamaaneh.com/idea/2010/12/post_863.html">مشاهده کرده است</a>: «وقتی دولت، خود را موظف به سرکوب و کنترل میلِ جنسیِ جامعه بداند و این "بار" را از دوشِ خود افراد بردارد [...] این پیام را به جامعه میدهد که هر جا من (دولت) نبودم، لیبیدو [میلِ جنسی] یت را رها کن.».</p><p>دورِ باطل و شومِ سرکوبِ اخلاقیِ حکومت و هرجومرج اخلاقیِ مردم منحصر به رفتارِ جنسی نیست. فردی که همواره به حضورِ ولی و سرپرست برای رعایتِ اخلاق عادت کرده مشکل بتواند خودداریِ آزادانه را تجربه کند.</p><h4>موضعِ ایجابیِ ما</h4><p>حکومت سرپرستِ مردم نیست. حکومت امانتدارِ مردم در حفظِ اموال عمومی، امنیت و نظم اجتماعی است. اجبارِ قانونی باید در کمترین حدَِ ممکن باشد و تکیهگاهِ اصلیِ نظم اجتماعی تنها میتواند و میباید وجدانِ و انتخابِ درستکارانه و خوددارانهی افرادِ اجتماع باشد . تشخیص این که در کدام مورد اجبارِ قانون و تعیین مجازات برای شکستنِ آن به نفعِ عمومی است باید تنها پس از مباحثهی اجتماعی انجام گیرد و پس از آن اقناعِ عمومی و عُرفی باید بتواند آن قانون را در اکثریتِ افرادِ جامعه پذیرفتنی و درونی کند، به گونهای که نظارتِ قانونی برای اقلیتِ محدودی قانونشکن باقی بماند، نه برای اکثریت.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-38507838538352031342011-01-09T01:57:00.001+00:002011-01-09T01:57:00.038+00:00زندگیِ خوب یا مرگِ خوب<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>همانگونه که افراد به معجزهی ظهور و تغییرِ ناگهانیِ مسیرِ تاریخ دل میبندند، در تاریخِ فردیشان هم میتوانند به امیدِ معجزهی کشته شدن و یکشبه رهِ صدساله رفتن و یکباره عالی شدن زندگیِ نابسامانشان در جهانِ پس از مرگ باشند. گویی هر ملّتِ سیاهکاری میتواند به یکباره با ظهورِ منجی سرفراز شود و هر فردِ ستمکاری با کشته شدن شهید میشود و به زندگیِ بهشتی میرسد.</p><p>از نتایجِ مشخص ناامیدی و تیره دیدنِ اوضاع جهان، در موضعِ ضعف قرار گرفتن و جنگیدن برای بقا و در تضاد دیدن واقعیات جهان با آرزوها و آمال فردی و گروهی این است که فرد میل به زیستن را از دست میدهد و مرگطلب میشود، و در چارچوب ایدئولوژیکی که انقلابِ اسلامی فراهم کرده میتواند این میل را به شهادت تعبیر کند: اگر میتواند بمیراند و اگر نمیتواند بمیرد.</p><p>گاهی گمان میکنند منطقِ مرگطلبی فرمولی استثنائی است که تمام مخالفان زندگیدوستشان را خلعِ سلاح میکند. شاید توجه نمیکنند هر انسانی با هر عقیدهای هر چقدر هم زندگی را بخواهد در مرزی از شرایطِ خفتبار و تحقیرکننده هراس از مرگ را کنار میگذارد.</p><h4>وضعیتِ ایجابیِ ما</h4><p>ایدهی جنبش سبز این است که زندگی اصل است و نه مبارزه، و مردنِ خوب فقط وقتی خوب است که زندگیِ خوب ممکن نباشد. در برداشتهای مذهبی سبزها عَرَفه مقدّم بر کربلاست و امام حسین برای سر باز زدن از بیعتِ اجباری و خفّتبار با یزید کشته شد و هیچگونه رفتارِ خودکُشانه (به اصطلاحِ رسمی: شهادتطلبانه) در کارش نبود.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-75082972629786531222011-01-08T01:55:00.002+00:002011-01-08T01:55:00.143+00:00اصولگرایی یا فردپرستی<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>هوادارانِ وضعِ موجود بسیاری واژهها را مصادره و از معنا تهی کردهاند و چه بسا به عکسِ معنای واقعی به کار میبرند. مثلاً خود را اصولگرا مینامند در حالی که از بیاصولترین مردم هستند. در مرامِ اینان هر اصلِ مقدس و گرامی میتواند به بهانهی حفظِ نظام تعطیل شود، و نظام هم هیچ نظم و قانون و قاعدهی استواری جز انحصارِ حکومت در دستِ یک فرد و یک طبقهی خاص ندارد.</p><p>غیر از گروهی منفعتطلب، بسیاری از این <i>اصولگرایان</i> در واقع فردپرستاند. و جالب این که فردی را میپرستند که هیچ فضیلتِ یگانه و برجستهای جز داشتنِ قدرت در این لحظه ندارد. معظمله حتی در فنَِ خطابه هم که در آن مزیت چشمگیری داشتهاند پسرفت کردهاند: استفاده از تعبیراتی چون <i>میکروبِ سیاسی</i> و <i>مثلِ سگ دروغ گفتن</i> نه نشانهی فصاحت است و نه بلاغت.</p><p>استدلالِ نهاییِ مریدان برای ارادت به معظمله این است که در کشورِ امامِ زمان بدون نظرِ مساعدِ حضرت نمیتوان حکومت کرد؛ و توجه ندارند که با چنین نظریهای لابد محمدرضاشاه پهلوی و آغامحمدخان قاجار و شاهسلطانحسین صفوی همگی نظرکردهی حضرتِ ولیعصر بودهاند. فردپرستیِ اینگونه در نهایت سر از قدرتپرستی در میآورد، چون هر کس که قدرت را به چنگ آورد بیهیچ فضیلتی اولیالأمر و نایبالامام تواند بود.</p><h4>موضعِ ایجابیِ ما</h4><p>زندگیِ خوب و بهبودِ شرایطِ فردی و اجتماعی بدون اصول و پرنسیپ ممکن نیست. زندگیِ اجتماعی بر قاعدههای اخلاقی استوار است، اصولی که به افراد حداقلی از اطمینان متقابل میدهد. برای مثال اصلِ کاستنِ رنج و افزایشِ رفاهِ عمومی، یا اصلِ نارواییِ تبعیض، یا این که همگان حقوقِ ذاتیِ مشخصی دارند که رعایتِ آنها وظیفهی حکومت است و امتیاز و منتی نیست که بر سر اتباعاش مینهد. چنین اصولی قاعدههایی اخلاقی هستند در مورد طرزِ حکومت هم تعمیم مییابند: همهی افرادِ جامعه از حقی برابر نسبت به اموالِ عمومیِ جامعه برخوردارند و این حق را نمیباید به بهانهی اعتقاد، جنسیت یا قومیتِ دگرباشانه نفی کرد. بنای حکومت بر پایهی رعب و ترساندنِ قاطبهی شهروندان و نمکگیر کردن و امتیاز دادن به گروهِ مریدان اخلاقی نیست.</p><p>این اصول از تمدنِ فاسدِ غربی نیامدهاند و به میلِ ما هم از بین نخواهند رفت. پایهی چنین اخلاقی جهانشمول است و در تمام جوامع و ادیان یکی است، چون بر غریزهی اجتماعی بشر استوار است که درمییابد برای حفظ و رشد یک جامعه لازم است با دیگران چنان رفتار کند که انتظار دارد با خودش رفتار شود. رفتارِ بر خلافِ چنین اصولی باعثِ فروپاشی حداقل اطمینانِ متقابلِ لازم برای تشکیل جامعه میشود و جامعه را به گروههای متضاد و متعارض و افراد تنها و بیپناه فرومیکاهد که در جنگ بقای بیقاعدهای به زندگیِ بیشکوهشان ادامه میدهند و بیشتر توانشان صرفِ فرسودنِ یکدیگر میشود نه پیشبُردِ جامعه و کشوری که در آن سهیماند.</p><p>هدف این مجموعه نوشته هم بیان این اصول و پرنسیپهای حداقلی است که جنبشِ سبز به آنها وفادار است، در تقابل با وضعیتِ کنونی که فارغ از اصول است و به قدرتِ مطلق و معجزه دل بسته است.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-5211981991496654542011-01-07T01:12:00.000+00:002011-01-07T01:12:49.796+00:00امید به آینده یا امید به آخرالزّمان<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>در زمانهای که گذرِ زمان دائماً همهچیز را میفرساید و متحول میکند، نتیجهی فقط به بقا فکر کردن تلاش دائمی و ناموفق برای حفظِ وضعیتِ حال و حسرتِ گذشتهی طلائی را خوردن است. تلاش برای حفظِ قالبِ یخی است در زیرِ تیغِ آفتاب و رساندنِ آن به حکومتِ موعودی که قرار است فریزر باشد و همهچیز را همانگونه که هزار و چهارصد سال پیش بوده منجمد نگه دارد. حکومتی که تنها امیدِ ما برای حفظِ قالبِ یخمان است.</p><p>ظهورِ منجی و تغییرِ معجزهگونِ همهچیز به نفع باورمندان به نظام تقریباً تنها امیدِ باقیمانده برای آنان است. بصیرتِ ویژهای نمیخواهد دیدن این که حکومتی که با خونِ دل و بنا به حکمِ اوجبِ واجبات حفظ میکنند دستاوردِ مادیِ چندانی ندارد. همان اندک هم باز باید دوباره صرفِ حفظِ نظام شود (آفتابه خرجِ لحیم) و در جهت بهبودِ زندگی و ایجاد چشماندازِ بهتر برای زندگیِ فرزندانشان نیست: انرژیِ هستهای، پیشرفت صنایع موشکی و دفاعی، محبوبیت در بین تودههای مسلمان یا ماهوارهی امید، امیدی برای خانهدار شدن، افزایش اشتغال و بهبودِ وضعیت معیشت خانوادهها را به همراه نمیآورد. در چنین شرایطی آینده چیزی نیست که بدون معجزه بتوان به آن امید بست.</p><p><h4>موضعِ ایجابیِ ما</h4><p>ما خواستار چشماندازِ روشن و امیدبخش برای آینده هستیم، چشماندازی که در آن افراد جامعه بدانند کار و مشقّت امروزشان نتیجهی مستقیم در بهبود وضعیتِ زیستِ آیندهی خود و فرزندانشان دارد. بدانند راهحلهای انسانی و عاقلانه برای مشکلات ارائه و اجرا میشود نه این که به معجزه و آمدن منجی حواله داده شود. بدانند که با برنامههایی درست و نه با دل بستن به ظهورِ نزدیک، با شناخت نقاط قوت و ضعف کشور و نه با توسل به موهوماتی چون گذشتهی پرافتخار یا معجزات آخرالزمان، رشدِ تدریجی و مداومی در پیش است که پس از چند دهه کشورشان را در سطح کشورهای آبرومند و بسیار مناسب برای زندگی قرار میدهد، جایی که میتوان خوب زیستن به سبکِ ایرانی را تجربه کرد.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-39042290885405212082011-01-06T01:39:00.004+00:002011-01-06T02:11:43.547+00:00رشد یا بقا<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>شعارِ اصلیِ حکومتِ اسلامی «حفظِ نظام» است و آن را اوجبِ واجبات میداند. بقای نظام آنقدر مهم است که هر حکمِ دینی و اخلاقی را که در تعارض با آن بیفتد میتوان تعطیل کرد.</p><p>عمل به قانونِ بقا ناشی از حسِ در منگنه بودن و ضعف است، نه احساسِ قدرت. وضعیتی که نظام در همهجا دشمن میبیند، از همهچیز بیم دارد و ناگزیر همهچیز را امنیتی میبیند و نیروهای مسلّح و اطلاعاتی را بر رأسِ امور مینهد. قانونِ بقا قانونِ جنگل است و باید کُشت تا زنده ماند، و آن کس را که نمیتوان کُشت باید فریب داد. و دو گروه خیلی سختجان و سختباور نظام را در منگنه گذاشتهاند: یکی جوانِ ایرانی است و دیگری دنیای بیرونی است که در وضعِ دلخواهِ نظام متوقف نمیشود.</p><p>اگر از محافظانِ مخلصِ نظام بپرسیم که چه چیزِ نفیسی در انبانشان هست که باید چنین حفظ شود نهایتِ پاسخشان این است که حکومت به اسم اسلامی است و بر رأس آن فردی ملبّس به لباسِ فقیهان نشسته است. بسیاری از محافظانِ نظام هم خواهند پذیرفت که این «اسلام واقعی» نیست وگرنه وضعِ ما بسیار بهتر میبود، و اسلام واقعی تنها به دست منجی موعود پدیدآمدنی است، و «فقهِ خالی» هم جواب نمیدهد، و «بصیرت» لازم است - لغتی که ترجمانِ همان غریزهی بقا و ماندن بر سریرِ قدرت است. یعنی درکِ بهتر از قانونِ شرع کافی نیست و فهمیدنِ قانونِ جنگل حتی اولویت دارد.</p><p>این معادله را کمی که ساده کنیم میبینیم در واقع با قدرتطلبیِ نابی طرفایم که قدرت را برای قدرت میخواهد و لباسِ فقه و ظاهرِ صلاح بهانهاش است. هدف حتی اعتلای اسلام و اجرای فقه نیست، هدف تنها همان حفظِ نظام و حفظِ قدرت است.</p><p>نظامِ اسلامی میگوید «میخواهم زنده بمانم». به سبکِ پیرِ محتضری که عزّتِ نفس ندارد و زمانِ مرگ را در نمییابد و به بقای ذلیلانه هم تن میدهد. جامعهی جوانِ ایرانی میگوید «میخواهم رشد کنم». نظام ثابت کردهاست که رشدِ سالم و همهجانبه قالبهای تنگاش را برمیدَرَد و تابِ آن را ندارد. رشد و توسعه آفتابی است که یخهای ایدئولوژیک را باز میکند، بازیگوشیهای جوانانه اشیای قیمتیِ موزهی اعتقادیِ نظام را در معرضِ خطرِ شکستن قرار میدهد، و مرگ تدریجیِ وضعِ موجود را به همراه دارد. نظام سبزینهی رویش و تحول را جلبک و کپکی میبینند که نشانهی فساد است، چون روی جنازهی در حال گندیدناش روییده و آن را به چیزی دیگر استحاله داده است.</p><p>نظام اسلامی در ضمن میخواهد که «خالص» بماند. تفکر بقا متضمّن تفکر خلوصطلبی هم هست، چیزی که قرار است باقی بماند باید پاک و منزّه از دیگر چیزها باشد. برای خالص بودن باید درها را بست، در محاصره بودن و تحریم شدن و حتی جنگ محدود نعمت است چون ما را خالصتر میکند، و مهاجرت و فراری شدن ایرانیهای ناخالص هم نعمتی دیگر است. رابطهی ایران با دنیای بیرونی همین رابطهی حفاظت است، اما دنیای بیرون دنیای سرمایهداری است که مرز نمیشناسد و هر جا کسب سود ممکن باشد از قدم آن پاک نمیماند، و مصیبتِ مضاعف این که جوانِ ایرانیِ تشنهی رشد هم وضعیتِ سرمایهداری را قبلهی آرزوهای خودش مییابد.</p><h4>موضعِ ایجابیِ ما</h4><p>ایدهی در قدرت ماندن به هر قیمت اصل و ریشهی فساد نظام است. علیابنابیطالب (بر او درود) حفظِ حکومتاش را، که ادعا میکنند الگو و هدفِ غاییِ این نظام است، از کفشِ پارهای بیارزشتر میدانست مگر این که ابزار احقاقِ حق و جلوگیری از ستم باشد.</p><p>حکومت وسیله است نه هدف. هدف عدالت است نه حکومتِ عادلان. در فضای عادلانه است که هر استعدادی شکوفا میشود و رشدِ جامعه به نتایجی فراتر از قالبهای تنگِ باور میرسد، نه در فضایی که هر ستمگری، تبعیض و فساد به توجیه حفظِ نظام مجاز دانسته شده یا نادیده گرفته میشود.</p><p>بقای بدون رشد اگر به مرگ منجر نشود تفاوت چندانی با مرگ ندارد. کُرهی شمالی و زیمباوه مثالهایی زنده هستند.</p><p>در قرآن تمثیلِ مناسبی از این وضعیت هست: دربارهی «چسبیدن به زمین» (خلود إلی الأرض) و خوارکنندگیِ آن آمده است: «و خبر آنکس را برایشان بخوان که نشانههایمان را به او بخشیده بودیم و از آنها بهدر آمد، پس شیطان پیاش افتاد و به راه هرز افتاد؛ و با آن که اگر میخواستیم با آن نشانهها بلندمرتبهاش میگردانیدیم ولی به زمین چسبید و پیِ هوسِ خود رفت. پس داستاناش چون داستانِ سگ است که چه دنبالاش کنی و چه رهایش کنی لهله میزند» (سورهی ۷، آیات ۱۷۵ و ۱۷۶). در تفاسیر هست که این آیه در مورد یکی از علمای بنیاسرائیل به اسم بلعم باعورا است.</p><hr/><p class="footnote" style="font-size:70%"><b>توضیح</b>: بنا به <a href="http://blog.malakut.ws/archives/2010/11/post_2090.shtml">دعوتِ چند هفته پیشِ داریوش محمّدپور</a> برای نوشتنِ اصول، در سلسله یادداشتهایی که یادداشت فوق اولین آنهاست، به مقایسهی اصولِ رفتاری رایج (منتسب به جامعه و حکومت اسلامی فعلی) و اصول ایدهآل (جنبشِ سبز) میپردازم.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-57359907863095159462010-11-25T10:05:00.000+00:002010-11-25T10:05:03.501+00:00قضاوت تاریخی<div style="direction:rtl;text-align:justify"><p>تاریخی که آیندگان مینویسند در مورد بعضی آدمها متسامح است و در مورد بعضی دیگر بسیار سختگیر. حدس من این است که از جمله اشتباهات آدمهایی مثل بختیار و بازرگان و بنیصدر (و شاید بعدتر، میرحسین موسوی) کمتر دیده میشود و روز به روز بیشتر تبرئه میشوند. آدمهایی که هر کدام از بقایای طبقهی متوسط تحصیلکردهی حاصل مدرنیزاسیون دوران پهلوی بودند و هر کدام در لحظهای از تاریخ و در سطحی از سطوح ممکن در مقابل عینیت یافتن ذهنیت بنیادگرایی اسلامی ایستادند و کوشیدند از حرکت پرشتاب و ویرانگر آن را در کشور ما بکاهند.</p><p>و البته حدس دیگر این است که اشتباهات آدمهایی مثل محمدرضا پهلوی، روحالله الموسوی الخمینی، سید محمد خاتمی و سید علی حسینی خامنهای چنین به سادگی و تسامح قضاوت نخواهد شد.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-90314383565267165732010-11-04T10:20:00.006+00:002010-11-04T15:54:05.523+00:00Despicable Me<div dir="rtl" style="text-align: justify;"><p>در فرهنگ عامهی غربی فراوان است چیزهایی که عموم هموطنان ما بعد از سی سال ایزوله شدن کشور توسط جمهوری اسلامی از آنها بیخبرند و در جریانِ آن قرار ندارند. این بیخبری البته هیچ ضرری ندارد و چیز مهمی را از دست نمیدهند - شاید به جز حسِ <i>در جریان بودن</i>.</p><p>کالای فرهنگی مثلِ بقیهی کالاهای نظامِ سرمایهداری به سرعت تولید و مصرف میشود و تاریخِ انقضایش کوتاهمدت است ولی ممکن است طبقِ عادتِ ملی ما گمان کنیم که این را هم باید قاب کرد و به دیوار زد. البته توضیح و تفسیر هر کدام از این کالاها برای کسی که در جریان نیست طولانی میشود اما این طولانی شدن به دلیلِ عمقِ قضیه نیست، به دلیل این است که هر کالای فرهنگی بر روی انبوههای چندلایه از خاطراتِ مشترک از کالاهای فرهنگی قبلی بنا میشود، و به خصوص در طنزِ امروزیِ غربی نقیضهسازی (parody) نقشِ بسیار مهمی را بازی میکند: تمسخرِ کالای فرهنگی کهنهشده که به نوعی اعلام انقضای آن است اما در عینِ حال به آگاهیِ عمومی که مخاطبان از همان کالای موردِ تمسخر دارند به شدت وابسته است.</p><p>مثلاً سری فیلمهای Scary Movie را نمیتوان بدون آگاهی از سینمای وحشت (horror) و جریانهای معاصرِ آن فهمید که وابسته به درکِ قراردادهای این سینما در مورد vampireها، zombieها، witchها و werewolfها و قاتلانِ روانی است، که خود ریشه در تاریخ و ادبیات دویست سالهای دارد که هیولای فرانکنشتاین، کنت دراکولا، دکتر فاوستوس، جک د ریپر و هری پاتر از آن درآمدهاند، و حتی در موسیقیِعامهپسند با چهرههایی چون Ozzy Osbourne و Marilyn Manson خود را نشان داده است. خود سینمای وحشت و اساساً جدیتِ همراه با شوخیِ مقولهی ترسیدن و ترساندن در فرهنگِ غربی برای مخاطبِ ایرانیِ خارج از این جریان بسیار غریب مینماید، و بیهوده نیست که تبلیغات رسمی میتواند همهی اینها را در لفظِ «شیطانپرستی» خلاصه کند، و عجیب نیست اگر کسی رفتارهای عادی جشنِ هالووینِ غربی را - که امتداد همین جریان است - «تمرین آدمخواری در خیابان» <a href="http://www.alvadossadegh.com/fa/new-news/6492.html?task=view">ببیند</a> و دلخوشانه آن را نشانهای از زوال و انحطاطِ غرب بداند. و البته بعید نیست با این روندِ بیگانه شدن در آیندهای نزدیک برای شناختن غرب نیازمندِ مطالعاتِ آکادمیکِ غربشناسی به زبانِ فارسی باشیم!</p><p>یکی دیگر از این جریانهای فرهنگیِ غربی که برای هموطنان چندان شناخته شده نیست ریشه در کتابهای comic دارد (که غیر از ربط لفظی ربط چندانی به کمدی ندارد). در گروهِ عمدهای کتابهای کمیک شخصیتهای ابرقهرمان (superhero) و ضدقهرمان (villain) در مقابل هم قرار میگیرند. از معدود کتابهای کمیک ترجمهشده و مورد استقبال در ایران کتاب تنتن است، با این حال کتابهای سوپرمن، بتمن و اسپایدرمن که از کمیکهای امریکایی هستند تأثیر عمیقتری بر فرهنگِ عامهی غربی داشتهاند. برخی گمان میکنند که این سری داستانها مدرن شدهی اساطیرِ قدیمی برای ملتهای بدون اسطورهای چون امریکا است، اسطورههایی که از گذشته به آینده منتقل شدهاند و قهرمان/ضدقهرمان به جای جادو و نیروهای ماورای طبیعی به علم تجربیِ افسانهای و اختراعاتِ حیرتانگیز متکی هستند. با این حال تفاوتِ عمدهی اینگونه داستانها را با اساطیر قدیمی نمیتوان نادیده گرفت، همانطور که پیشنهادهایی را که برای تبدیل رستم و افراسیاب به کمیک بوک یا فیلمهای از سنخ ابرقهرمان/ضدقهرمان میشود نباید جدی گرفت.</p><p>فیلم Despicable Me از سری انیمیشنهایی مثل Incredibles است که با نقیضهسازی از ماجراهای کمیکبوکها و داستانی در دنیای ابرقهرمانها و ضدقهرمانها بنا میشود. ابتکارش انسانی جلوه دادن چهرهی ضدقهرمان است. اما گویا چنتهی خلاقیت نویسندگان و سازندگان با همین یک ابتکار خالی شده و حجم تخیل و تحرک در این فیلم بسیار کمتر از انیمیشنهای مشابه است.</p><p>یکی از معیارهای من برای فیلم دیدن سایت <a href="http://www.rottentomatoes.com/">Rotten Tomatoes</a> است که مجموعهای از نقدهای منتقدان فیلم را ملاک ارزشگذاری فیلمها گذاشته و معمولا نمرههایش به فیلمها واقعیتر از نمرهی IMDb درمیآیند که مجموعهی نظر اعضای آن است (احتمالاً به همان دلیل که معمولا لینکهای <a href="http://likekhor.com/">لایکخور</a> بهتر از <a href="https://balatarin.com/">بالاترین</a> است). اما در مورد فیلمهای انیمیشن به نظر میرسد که گوجههای گندیده خطای خیلی زیادی دارد، شاید به این دلیل که منتقدان معروف کمتر برای این فیلمها نقد مینویسند. اغلب انیمیشنها، مثل همین، نمرهی بالای ۹۰ درصد میگیرند.</p><p>بهترین شوخیهای فیلم مخاطبِ بزرگسالِ غربی را هدف قرار میدهد، برای مثال جایی که با نظام بانکی که این مخاطبان عموماً دلِ پُری از آن دارند شوخی تلخی میکند: بانکی که ضدقهرمانها از آن وام میگیرند سابقاً Lehman Brothers نام داشته (یکی از بانکهای سرمایهگذاری بزرگ که در جریان سقوط مالی سالهای اخیر ورشکست شد) و برای دسترسی به آن باید از کاسهی ادرار (urinal) موجود در بانک سر خیابان رمز عبور را وارد کرد. چهرهی رئیسِ بانک به خوک شبیه است، رفتارش جز یأس و سرخوردگی ایجاد نمیکند - طوری که ضدقهرمان فیلم را به یاد رفتار مأیوسکنندهی مادرش در مواجهه با اختراعاتِ کودکیاش میاندازد - دائم پیریِ ضدقهرمان را به رخاش میکشد و در نهایت وامِ موردِ نیاز را به او نمیدهد و به پسر جوانش میدهد، که یک ضدقهرمان با تیپِ بچه خرخوان (geek) است، و بامزه این که طراحیِ وسایل و خانهاش بسیار شبیهِ طراحیهای کامپیوترها و گجتهای اپل است.</p><p>سهبُعدی بودن هم که کم کم به لازمهی اینگونه انیمیشنها تبدیل میشود در اثر کمبودِ خلاقیت کمکِ چندانی به این فیلم نکردهاست.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com7tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-54270293181096312652010-10-27T09:06:00.010+00:002010-10-27T14:16:34.529+00:00کپی برابر اصل<div dir="rtl" style="text-align: justify;" trbidi="on"><p>فیلم سرتاسر با ایدهی «اصالت» درگیر است. اصالتِ اثرِ هنری و اصالتِ یک رابطه. چه چیزی یک اثر را از اثرِ دیگر و داستانِ یک زندگی را از زندگیِ دیگر جدا میکند؟ چه چیزی هر آدمی را خاص میکند؟ دیدن این فیلم در سینما تماشای فکر کردن با صدای بلند به این موضوع است.</p><p>البته ضیافتی از تصاویرِ قشنگ هم هست. منتقدی انگلیسی <a href="http://www.telegraph.co.uk/culture/film/filmreviews/7978082/Certified-Copy-review.html">یقین کرده بود</a> که هدف تنها ساختنِ فیلمِ هنری برای کسانی بوده که به تماشای فیلمهایی با حس و حالِ تابستانی علاقهمندند و در ضمن نمیخواهند خودشان را تا حد دیدن فیلمِ <a href="http://www.imdb.com/title/tt0892318/">Letters to Juliet </a>پایین بیاورند - و داستان و طرح همه بهانه هستند. البته آفتاب و حس و حال تابستانی در کشورِ این منتقد در حکمِ کیمیاست و از ظنِ خود یار این فیلم شده و توجه نکرده که بعید است که چنین هدفی به ذهن کارگردانی از کشورِ آفتابیِ ایران برسد، اما نکتهی درستی در این حرف هست: تصاویر نشاطِ تعطیلاتِ تابستانی را دارند. بعضی ابداعاتِ فوقالعادهی بصری هم هست، مثل گرفتنِ بازتابِ آسمان و خیابانِ در حال گذر از روی شیشهی جلوی ماشینِ در حالِ حرکت. صدای خارج از کادرِ تصویر هم هست، که تبدیل به امضای کیارستمی شده. ایده گویا این است که لازم نیست چشم و گوش هر دو یک جا مشغول باشند، و نتیجه این که تلاش برای بر آمدن از پسِ افکاری که پیوسته به ذهن میبارند و تصاویری که پیوسته چشم را مینوازند فیلم را تبدیل به چالشی لذتبخش میکند.</p><p>اشارهای به ایران در فیلم نیست به جز یک اشاره به شعرِ باغ بیبرگی اخوان ثالث. و البته باغِ بیبرگی نمایشگاهی از اینستالیشنهای خود کیارستمی هم بوده است. در این ارجاع به خود هم نکتهای هست: کیارستمی سالها پیش، جایی در پاسخ به این سوآل که آیا از ستایشها و جایزههای جهانی احساسِ غرور نمیکند گفته بود که یک عقدهی حقارت و یک چاه عدم اعتماد به نفس در من هست که آن قدر عمیق است که با اینها پُر نمیشود (نقل به مضمون و از حافظه). به نظر میرسد که عباس آقا به کلی از آن چاه در آمده است و به راحتی و بیتعارف فیلمسازی جهانی است: کیارستمیِ جهانی پس از این فیلم تازه شروع شده است. همانقدر که سرجو لئونه بعد از یک مشت دلار جهانی شد و البته در لوکیشنی بیاندازه بیربط به ایتالیا (بیابانهای غرب امریکا) همچنان به طرز متمایزی ایتالیایی بود.</p><center><div class="separator"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh46CPYHEJs_BRyCxOW_2GSS-gJGby68S38WKGzYo2X9GcXlZDmUKMsU6Uquzwt_NXem4tK4NdboVNJkkUdJrPsnO8Iuggsu1sMXVOUlX8BP5pQUP-klknCxJd-PMXJNfLwsohCaw/s1600/cc.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img alt="certified copy" border="0" height="285" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh46CPYHEJs_BRyCxOW_2GSS-gJGby68S38WKGzYo2X9GcXlZDmUKMsU6Uquzwt_NXem4tK4NdboVNJkkUdJrPsnO8Iuggsu1sMXVOUlX8BP5pQUP-klknCxJd-PMXJNfLwsohCaw/s400/cc.jpg" width="400" /></a></div></center><p>اما آیا بینوش در این فیلم به فرمان کیارستمی - که از یک جامعهی <i>سنتی و سرکوبگر</i> آمده - یک زنِ دیوانه را تصویر میکند؟ آیا رفتار فیلمساز با زن مثل رفتارِ کودکِ خردسالِ فیلم بیادبانه است؟ اینها را مریم مؤمنی <a href="http://blog.maryammomeni.com/2010/10/post_883.html">میگوید</a>. آیا اغراق احساساتِ زنانهای که میبینیم برای تمسخر و از سر زنستیزی (mysogyny) در کنتراست با عقلانیتِ مردانه داده شدهاند؟ من مخالفام.</p><p>به نظر من از قضا <i>ذهنیتِ مردسالار و سرکوبگر</i> که ردِپایش در <a href="http://www.youtube.com/watch?v=TS0agBxqaN0">مصاحبهی کیارستمی با نازی بگلری</a> دیده میشود در خود فیلم نیست و طبق معمول هنر به شکل شگفتانگیزی فراتر و بهتر از هنرمند مینماید. اگر با این پیشزمینه به تماشا رفته باشید در جستوجوی بیهودهای وقت تلف کردهاید. نه رفتار کودک با مادرش لزوماً نشاندهندهی سرکوبگری مردانه است - و نه، در ضمن، سرکوبگری مردانه منحصر به «واقعیت دردناک جامعهی سنتی» ماست. به علاوه مرد فیلم هم در جاهایی به خصوص دیوانه است. جایی که ظاهراًً از شرابی که مزهی چوبپنبه گرفته عصبانی میشود ولی در واقع معلوم است که از اشارهی پیشتر زن، به این که درشب پیش در تخت خواباش برده بیاندازه رنجیده است. همان سرشت احمقانه و شکنندهی مردانه که از هیچ چیز بیش از اشاره به نقاط ضعف و حماقتاش نمیرنجد.</p><p>نکته این است که فیلم دربارهی دیوانگیِ زنانه نیست، دربارهی دیوانگی مکرر - کپی برابر اصل - در روابط انسانی است، و در این باره شاید به اندازهی از یک فصل سریال sex and the city نکتههای درخشان دارد، و بسیار واقعیتر از آن شوی لباس و مُد که به اسم سریال درست کردهاند.</p><p>فیلم بسیار بهتر از <a href="http://www.imdb.com/title/tt0112471/">پیش از غروب/پس از طلوع</a> است و پیچیدگی اندیشناک و طنزآمیزش قابل مقایسه با خامی سودایی و رومانتیک آن دو فیلم درپیت نیست.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-42340707638035868862010-07-27T23:51:00.002+00:002010-07-28T14:53:53.473+00:00Inception<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on"><ul dir="rtl" style="text-align: right;"><li style="text-align: justify;">یک فرفره در فوکوس دوربین میچرخد. دیگر بازیگری در فوکوس نیست که تصویر قطع میشود به سیاهی قبل از تیتراژ و فیلم تمام میشود. همه داخل سینما آه میکشند: فرفره بالاخره افتاد یا نیفتاد؟<br />
نتیجهگیری اخلاقی همهی آن داستان پیچیده به چرخش یا سقوط یک فرفره بند شده است که بیننده هرگز سرنوشتاش را نخواهد دانست.</li>
<li style="text-align: justify;">جورج باکلی (George Berkeley، یا آنطور که در فارسی شناختهشده است: اسقف برکلی) میگفت همهی ما داخل رؤیای مشترکایم. اشیاء به این دلیل وجود دارند که ما تصور میکنیم هستند. از او پرسیدند درخت داخل حیاط وقتی همه خواباند و کسی آن را نمیپاید چطور میماند؟ گفت خدا که بیدار است!</li>
<li style="text-align: justify;">دو داستان کوتاه در هزارتوی مرگ و هزارتوی خواب نوشتهام: <a href="http://hezartou.com/article.php?arid=44&uid=12">منتظرم که بچرخد</a> و <a href="http://hezartou.com/article.php?arid=2307&uid=26">تأملات یک خوابنورد</a>. اولین داستان بر مبنای تجربهای است واقعی و به ایدهی فیلم نزدیک است. البته فرق فیلم با این داستانک این است که هشت سال وقت کریستوفر نولان صرف پروراندن فیلمنامهاش شده است و نوشتن داستان من فقط یک شب وقت برده است.<br />
</li>
</ul></div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-68133992218614910352010-02-22T22:36:00.009+00:002010-04-11T16:30:13.696+00:00دو روز دیگر: اجلاس خبرگان رهبریدو روز بیشتر به برگزاری اجلاس خبرگان رهبری <a href="http://www.kaleme.org/1388/11/20/klm-11135">نمانده</a> و اجلاس بعدی شاید سه یا شش ماه دیگر باشد. پیشنهاد میکنم همه نامهای با درخواست بازنگری در عدالت و تدبیر آیتالله خامنهای به نمایندگان مجلس خبرگان بفرستیم.<br /><br />با رئیس فعلی این مجلس از <a href="http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=contact&lang=1&id=43">اینجا</a> و با نمایندهی استان فارس آقای علی محمد دستغیب از <a href="http://www.dastgheib.ir/index.php?option=com_contact&Itemid=3">اینجا</a> میتوان مکاتبه کرد. ایمیل دیگر نمایندگان این مجلس در سایت <a href="http://www.majlesekhobregan.ir/index.php?option=com_content&task=category§ionid=8&id=41&Itemid=39">دبیرخانهی خبرگان</a> هست - اما احتمال این که آن را ببینند نباید زیاد باشد. اگر آدرس پستی هست و امکان ارسال کاغذ شاید موثرتر باشد. اگر از نمایندگان این مجلس آدرس صفحهی اینترنتی شخصی سراغ دارید لطفاً کامنت بگذارید.<br /><br />برای تهیهی متن شاید <a href="http://ankabut.blogspot.com/2010/01/blog-post_13.html">این پیشنویس</a> بتواند ایدههایی بدهد.<br /><div style="text-align:center"><img src="http://2735418884525041835-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/ankabutsite/Home/344uqlg.jpg?attachauth=ANoY7cpGheYfhQcBct-mEjSTgr6vfKreCMsLeUwhb-18eK6aIru7Q6C2Yu5BDqCDPQ8aRnX0zxEwIrkB4k1PT6G-0nNy2WNRtTIym14ee2Xj2j445ABFO3WmktKmbeffSKw1Yad1oycaYil4NBVvNfnlk6QtjGaeFtd-YYRwX5KA1pKT29AjqyWhwxpkId1BK6QDoOB_jyg89sFFl0FSvDtWu-Tq2LyHaw%3D%3D&attredirects=0" style="margin:5px auto;"/></div><br />به طور خلاصه:<br />درخواست برکناری آیت الله خامنهای از مقام رهبری:<br /><ol><li>نه بر خلاف قانون است و نه بر خلاف شرع و نه حتی بر خلاف نظریهی ولایت فقیه. در محاسبهی هزینه و فایده بهتر است به جای در افتادن با قانون و نظم سیاسی و یا دین و مقدسات مردم و یا میراث ایدئولوژیک انقلاب با یک شخص در افتاد که جز در حلقهی مریدان و دستپروردگاناش در بین عموم محبوبیت چندانی ندارد اما قدرت بیحدی دارد و نماد تام و تمام نظم موجود است.</li><li>پیششرط هر تغییر ساختاری از مجرای قانونی تغییر قانون اساسی است و تغییر قانون اساسی تنها با خواست رهبر ممکن است. پس بدون تغییر رهبر امکان تغییرات ساختاری جز از راه انقلاب و با هزینههای سرسامآور وجود ندارد.</li><li>حتی اگر از لحاظ عملی احتمال نتیجهبخش بودناش کم باشد اخلاقاً موظفایم پیش از آزمودن راههای غیرقانونی این راه قانونی را بیازماییم.</li><li>وقتی که برای امید به عملی شدن به درخواست ابطالِ انتخابات بسیار دیر شده و جنبش سبز در افقِ کوتاهمدت هدفِ ملموسی را نمیبیند میتواند یک هدف کوتاهمدت برای این جنبش آشکار کند و به بیانگیزگی ناشی از بیهدفی فائق آید.</li><li>وقتی که خیابان توسط زورِ نیروی سرکوب و مریدانِ رهبر فتح شده میتواند او را در عرصهی عمومی به موضعِ دفاعی بکشاند.</li></ol>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-35020299133440899092010-02-09T09:52:00.004+00:002010-04-11T16:30:34.431+00:00نامه ای از یک دوست<h3>موضوع مهم و نگران كننده در مورد 22 بهمن</h3><p>در اهمیت و سرنوشت سازی راهپیمایی 22 بهمن امسال گمان نمی كنم نیازی به قلمفرسایی من باشد. عملا نوعی رفراندم خیابانی است كه البته حكومت از تمام امكانات دارد استفاده می كند و علاوه بر بسیجی ها و نظامی ها و دولتی ها در استان تهران از سایر استانها هم دارد نیرو اعزام می كند. یاك مقداری طرفدار مردمی هم كه طبعا دارد.</p><p>از این سو بد شانسی بزرگی حاصل شده و آن این است كه از 22 بهمن تا 6 روز بعد كشور عملا یك هفته تعطیل است و همانطور كه می دانید در این طور مواقع جمعیت تهران از نصف هم كمتر می شود. طبیعی هم هست كه بیشتر جمعیت به سفر رفته هم از اقشار میانی و طبقه بالای تهران هستند.</p><p>من این روزها دوستان زیادی را می بینم كه می خواهند در راهپیمایی شركت كنند اما عملا به سفر خواهند رفت. هر كس هم فكر می كند "حالا من یكی می رم شمال چیزی نمیشه كه" و ممكن است به همین سادگی 22 بهمن به یك فاجعه ختم شود (در تاریخ انتخابات جهان هم مواردی داشته ایم كه نامزدی كه در تمام نظرسنجی ها پیروز بوده در آخرین لحظات به خاطر اینكه هركس فكر كرده "حالا كه رای می آورد چرا من به خودم زحمت رای دادن بدهم" عملا شكست خورده) یادمان باشد كه اگر جمعیت سبزها در راهپیمایی تهران كم باشد نه فقط سركوب شدید خواهند شد بلكه دستگیریهای وسیعی بعد از 22 بهمن صورت خواهد گرفت.</p><p>من این مطلب را نمی توانم در وبلاگ خودم بنویسم چون اولا با وجود فیلترینگ شدید دسترسی به مدیریت وبلاگم خیلی برایم سخت شده. ثانیا دقیقا لب مرز دستگیری قرار دارم و با انتشار چنین مطلبی به نام خودم قطعا دستگیر خواهم شد.</p><p>اما از آن سو احساس می كنم كسی متوجه این خطر بزرگ كه ممكن است خیلی "شوخی شوخی" اتفاق بیفتد نیست و خیلی نگرانم. از این رو برای شما دوستان كه می دانم دسترسی آزادتری به رسانههای جمعی، وبلاگها و سرخط های خبری دارم این نامه را می فرستم و امیدوارم با یاری شما دوستان –به هر طریقی كه صلاح می دانید- موج هشداردهندهای در این دو روز باقیمانده به راه بیفتد نظیر همان موجی كه كمپین تبلیغاتی اوباما در روزهای آخر منتهی به رای گیری به راه انداخت و با نگرانی از همه دعوت كرد گول بالا بودن اوباما در نظرسنجی ها را نخورد و حتما هر كس برود و رای بدهد.</p><p>لطفا هر كاری از دستتان برمیآید برای رفع این خطر انجام دهید و ضمنا به دلیلی كه گفته شد از آوردن نام من یا فوروارد این مطلب خودداری نمایید.</p>Unknownnoreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-51029729045076303062010-01-30T12:27:00.002+00:002010-01-30T13:34:07.572+00:00زمستان<img style="border:0;margin:0;" alt="Winter زمستان" src="http://2735418884525041835-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/ankabutsite/Home/060.jpg?attachauth=ANoY7cq2ebhuKSztSuhAqT2S7wmXjizXVcSaWXA12fEID8qQCRfdjSG0BVd6MK_meGnyxO4VS1T_w8aMChDX6iuiYxk8dKcj78BZhpHivqvAq1UIQ-kCf4KXItkDyemuXbsP-WFjmCkWmVNhdWdam4AoU-gFHXGbR4k7Tj3ZeWSknqeUVAva91DeI_FdaIhgneFkj7kZYV-N&attredirects=0"/>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-89467523250071123822010-01-24T08:54:00.009+00:002010-04-11T16:31:12.606+00:00مسکو، پکن یا تهران؟<div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></div><div dir="rtl" style="text-align: justify;"><p>گربه را هم اگر در سهگوش گیر بیندازی فرار نمیکند و چنگ میاندازد چه رسد به کسانی که همواره آرزو کردهاند که مرگشان شهادت در راه خدا باشد و راه فعلی خودشان را هم خدایی میبینند.</p><p>لطفا این اشتباه را نکنید. سید علی باید همینجا بماند و رئیس حزب خودش باشد. سید علی نمایندهی یک بخش تاریخ ماست که هر چهقدر از آن منزجر باشیم حذفاش نمیتوانیم کرد. مراد و آقای گروهی از جامعهی ماست که کم نیستند و به پکن و مسکو نخواهند رفت و در این کشور حق حیات دارند و ما هم باید با همانها زندگی کنیم.</p><p>مگر آواره کردن محمد رضا پهلوی و هواداراناش به اطراف دنیا تجربهی مثبتی بوده؟ مگر انقلاب ۵۷ خودش به اندازهی کافی زشت نبوده که حالا ما میخواهیم کاریکاتورش را هم بکشیم؟</p><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-22945192792977445092010-01-16T10:39:00.004+00:002010-04-11T16:31:42.204+00:00<div dir="rtl" style="text-align: justify;"><p>احتمالا بحثِ بیعدالتیِ آیتالله خامنهای در سطوحِ بالای حکومت هم مطرح شده و راهکارهایی چون شورایی شدن رهبری هم مورد گفتو گو قرار گرفتهاست. بعضی شواهد هست که این گمان را تقویت میکند:</p><p>[<a href="https://www.kaleme.org/1388/10/25/klm-8387">+</a>]طائب استاد حوزه و دانشگاه با بیان اینکه راه سرگردانسازی در عملیات نرم این است که جامعهای که امام دارد، امام را از او بگیرند، اظهار داشت: مردم اگر در مسیر ولی فقیه حرکت کنند به بهشت خواهند رفت و کسانی که میگویند آقا از مسیر عدالت خارج شده است، معنی عدالت را نمیفهمند، اینها فکر کردهاند که با قرارداد مجلس خبرگان رهبر انتخاب شده است. اینگونه نیست که خبرگان رهبری بتوانند رهبر انتخاب کنند، خبرگان رهبری کشفی انجام دادند و نمیتوانند اعطای قابلیت کنند و قابلیت را خداوند میدهد.</p><p>[<a href="http://www.ilna.ir/newsText.aspx?id=101910">+</a>]سعیدی نمایندهی ولی فقیه در سپاه با اشاره به مطالبي در خصوص انقلاب موسيابن عمران، فتنههايي كه در زمان صدر اسلام از قبيل فتنه جايگزيني نصب شورايي به جاي نصب الهي و رهبري شورايي به جاي رهبري الهي و فتنه قرآن بر سر نيزه كردن،خاطرنشان كرد: در زمان غيبت امام عصر(عج) كه در جامعه حضور فيزيكي ندارد محور حق وليفقيه است كه به نيابت از ولي عصر عهدهدار امور مسلمين است.</p><hr/><p>پینوشت: در همین باره سخنان این فرد روحانی هم شنیدنی است [<a href="http://irannegah.com/Video.aspx?id=1514">+</a>] استدلالی که میکند به قول دوستی دقیقا استدلال طرفداران حکومت شاهنشاهی در ایران است.</p></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3655153.post-51271137754616006522010-01-14T09:44:00.010+00:002010-04-11T16:32:31.145+00:00مکاتبه در مورد پیشنویسبا عرض سلام خدمت دوستان عزیز،<br /><br />یکی از راهکارهای قانونی، مسالمت آمیز ولی نیازموده برای اصلاح وضعیت کنونی کشورمان تلاش برای بر کناری آیت الله خامنه ای از مقام رهبری توسط خبرگان است. اگر چه چنین کاری با چینش فعلی خبرگان رهبری تقریباً ناممکن است، اما مطرح شدن چنین خواسته ای حد اقل یک ضرورت اخلاقی است که این راه را نیازموده نگذاشته و یکراست به سراغ راههای خشن تر و خارج از حدود قانون اساسی نرفته باشیم؛ و به اصطلاح خود حضرات «حجت را تمام کرده باشیم». <br />به علاوه علنی کردن چنین درخواستی از سوی شخصیتهای مورد اعتماد جامعه این خواست را قوی تر خواهد کرد و امر غیرقابل گفت و گو را به گفت و گوی همگانی خواهد کشاند.<br />چند روز قبل پیش نویس نامه ای را آماده کردم خطاب به اعضای خبرگان رهبری و برای هم اندیشی برای شما فرستادم. ظاهراً یا ایمیل به دست تان نرسیده یا در بیان منظورم ناتوان بوده ام.<br />این پیش نویس برای بحث و گفت و گوی بیشتر بین دوستان نوشته شده، این که آیا با نفس چنین عملی (فرستادن نامه به اعضای خبرگان) موافق اید یا آن را بیهوده می دانید، و در صورت موافق بودن با این عمل و هدف نهایی آن (که برکناری آقای خامنه ای از رهبری باشد) آیا شکل نامه و رسم الخط آن به نظرتان مناسب است؟ آیا زبان نامه که عمداً کمی معرب است مناسب است یا باید با زبان خودمان با آقایان حرف بزنیم؟ و آیا این عربی آب نکشیده ی بنده غلط ندارد؟<br />در ضمیمه دلایل خودم را برای تأکید بر کناره گیری شخص آیت الله خامنه ای (و نه، مثلاً، تأکید بر حذف ولایت فقیه یا بر کنار کردن دکتر احمدی نژاد) آورده ام.<br />این پیش نویس در اسناد گوگل (Google Docs) قرار داده شده تا همه امکان ویرایش آن را داشته باشند. ویرایش اسناد گوگل نسخه ی نهایی را تغییر می دهد اما در قسمت Revisions می توان تمام نسخه های قبلی و تغییرات انجام شده توسط هر فرد را ردیابی کرد. به این ترتیب خواهیم توانست به نسخه ای از نامه برسیم که کمترین اشتباهات و بیشترین تأثیر را خواهد داشت.<br />لینک پیش نویس:<br />http://docs.google.com/Doc?docid=0AQOzr2e8cTKDZGhuaGQ1NHpfMWdyYmYzdGZz&hl=en<br />منتظر پاسخ دوستان هستم.<br /><br />ارادتمند<br />امین<br /><br />ضمیمه:<br /><br />نفی آقای خامنه ای به چه معناست؟<br />چهار مؤلفهی اصلی سیاستهای ایشان (به نقل از سازگارا 1381) به شرح زیراست: <br /><br />1- در سياست خارجی: تئوریِ دشمنِ جهانی، ايدئولوژی گرايی در سياست خارجی، امريكا ستيزی و فلسطين محوری<br />2- در عرصهی فرهنگ: تئوری هجوم و شبيخون فرهنگی - ناشی از همان دشمن جهانی - و اجازه دادن به حکومت برای مداخله در كليه شئون فرهنگی و احوال و ايمان آحاد مردم، [و در نتیجه انحصار فرهنگ در دست حکومت]<br />3- در سیاست داخلی: استبداد. حاكميت بلا منازع و مطلق يك فرد - اعمال كنترل حتی بر قوانين و مقررات مصوب مجلس و يا قانون اساسی و اعمال اين حاكميت از سوی نهادهای وابسته به آن فرد، بدون پاسخ گويی به افكار عمومی در سياست داخلی و خارجی. [و من اضافه میکنم: مریدپروری و جذب عواطفِ گروهی از مردمِ مذهبی و ایجاد رعب و ترس در گروهی دیگر، سود بردن از شکاف و درگیریِ بین این دو گروه از مردم، برخوردار کردن و جانبداری فرهنگی، مالی و نظامی از مریدان و سرکوب و منکوب کردنِ بیباوران به ولی]<br />4- حكومت سالاری در اقتصاد [که نتیجهی همان مریدپروری است]<br />نفیِ رهبریِ آقای خامنهای حداقل به معنای نفی این چهار سیاست کلان است. هیچ کدام این سیاستها جزو خواستههای انقلابِ اسلامی 57 نبودهاند. هیچکدام ذاتیِ جمهوری اسلامی - به معنای 12 فروردین 58 - نیستند. هیچ کدام در قانونِ اساسی مکتوب نشدهاند. هیچکدام نتیجهی مستقیم تئوریِ ولایتِ فقیه (آن گونه که در قانونِ اساسی آمده) نیستند. به علاوه، هیچ کدام از این سیاست ها جدید التأسیس و وابسته به ظهور و تداوم حضور آقای احمدی نژاد نیستند؛ بلکه این ظهور و حضور نتیجه ای از این سیاست هاست که نتیجهی مستقیم دیدگاهها و منش و روشهای آقای خامنهای هستند.<br />نفیِ رهبری آقای خامنهای به معنای نفیِ این روشهاست. پس طبیعی است که اگر در این نفی موفق باشیم به طریق اولی کسی پس از ایشان رهبری جمهوری اسلامی را به عهده میگیرد باید در این روشها تجدید نظر کند.<br />آن چه پس از آیت الله خامنهای میخواهیم این است: ممنوعیت مریدپروری به هر سبک و روش، کوتاه کردنِ دست حکومت از دخالت در فرهنگ، تن دادنِ حکومت به سیاستهای خارجی تعریف شده بر مبنای منافع ملی و نه بر مبانی ایدئولوژیک.<br />ما ولیِ فقیهی میخواهیم که خودش بالذات محترم باشد و احترام خودش را با پرهیز از درگیری در منازعات و جانبداری در اختلافات اجتماعی حفظ کند. طبیعی است که چنین ولی فقیهی با پرهیز و تقوا نشان دادن از ورود به چنان مواضعی، به طور طبیعی از بسیاری از اختیاراتی که قانوناً دارد صرف نظر خواهد کرد تا احترام و بیطرفی خود را حفظ کند. نمونهی مشابه در مشروطههای سلطنتی و یا ریاست جمهوریهای تشریفاتی در دنیا دیده می شود. <br />----------------------------------------------<br />امین عزیز سلام<br />مایلم نکته ای را در باب توضیحات مفصلی که نوشته اید با شما در میان بگذارم.<br />سپاسگزارم از اینکه رئوس سیاستهای آقای خامنه ای را به نحوی گویا و روشن بیان کرده اید.<br />حق با شماست که هیچ یک از رئوس سیاستهای آقای خامنه ای از ذاتیات ولایت فقیه یا جمهوری اسلامی نیست، اما نکته این است که ذاتیات ولایت فقیه و جمهوری اسلامی با این عرضیات ناسازگار نیست و آنها را نفی نمی کند.<br />بنابراین، بنده بر این باورم که تعویض آقای خامنه ای دردی را دوا نمی کند، چون هر کس دیگری هم که باشد با توجه به اطلاعاتی که توسط نهادهای امنیتی در اختیار او قرار می گیرد همین موضعگیری را خواهد داشت و آن را مقتضای تقوا هم خواهد دانست و از خدا هم به خاطر وظیفه شناسی و انجام وظیفه طلبکار خواهد بود.<br />علاوه بر این به نظر میرسد نوشتن نامه به خبرگان فعلی کاری لغو و بیهوده است، مگر برای اتمام حجت و آگاهی مردم.<br />به نظرم کار بهتری که می توان گرد نقد سیاستهای آقای خامنه ای است که مورد قبول اکثریت خبرگان نیز هست.<br />تا وقتی که رهبر قانوناً چنین اختیاراتی دارد، کسی نمی تواند با استناد به قانون و شرع به او خرده بگیرد، نه خبرگان و نه مردم.<br />نقد ولی فقیه فقط در پرتو نظریه تقدم اخلاق بر دین و استقلال اخلاق از دین و از اراده خدا و اراده ولی فقیه ممکن است و بس و کاری هم که شما در این ایمیل کرده اید در واقع مصداقی است از این نظریه کلی.<br />چرا سیاستهای اقای خامنه ای نادرست است؟ به خاطر اینکه این سیاستها ضد اخلاقی یا غیر اخلاقی است.<br />در پایان ایمیلتان به نکته ای اشاره کرده اید که ظاهرا نادرست است. چیزی که ما در مشروطه های سلطنتی و جمهوری های تشریفاتی داریم این نیست که شخص به خاطر پرهیز یا تقوا از اختیارات قانونی خود صرفنظر می کند. تا احترام و بی طرفی خود را حفظ کند.<br />برای کسی که روی صندلی قدرت نشسته است احترام و بی طرفی مهم نیست. <br /> تا آنجا که من می دانم در هیچ یک از مشروطه های سلطنتی یا جمهوری های تشریفاتی پادشاه یا رئیس جمهور اختیاراتی که از ان صرفنظ کند ندارد. و در متن قانون اساسی یک مقام تشریفاتی است.<br />ارادتمند<br />...<br />----------------------------------------------------------------<br /><!-- با عرض گرم ترین سلام ها در این هوای سرد<br />استاد عزیز<br />من دقیقاً با این نکته مخالفم که نوشته اید «هر کس دیگری هم که باشد همین موضع گیری را خواهد داشت». این موضع (که ساختار قانونی و ایدئولوژیک نظام را تنها مقصر بدانیم) باعث می شود که آقای خامنه ای بتوانند به راحتی از خود سلب مسئولیت کنند و حتی به قول شما مدعی باشند که آن مسئولیت را به نحو احسن انجام داده اند. در حالی که اتفاقاً بخش اعظم مسئولیت به عهده ی کسی است که قانون را ظالمانه و خودمدارانه تفسیر و اجرا می کند و نه قانون.<br />به طور کلی بهترین قوانین دموکراتیک دنیا هم قادر به نفی تمام عرضیات فاسد ممکن نیستند و چنین کاری اصولاً از قانون بر نمی آید. این کار به عهده ی ناظران بر حسن اجرای قانون و مردم دموکرات (یا به زبان دینی: امتی از مردم که امر به معروف و نهی از منکر می کنند) خواهد بود که از فساد حکومت جلوگیری کنند.<br /> از دل جمهوری وایمار آلمان که در آزادی و لیبرالیسم در دنیا پیشرو بود و از مجرای انتخابات آزاد حزب نازی به قدرت رسید. جرج بوش در قانون اساسی فوق العاده آزاد امریکا می تواند دو بار به ریاست جمهوری برسد و دنیا را به آتش بکشد.<br />بنابراین نمی توان تقصیر را صرفاً به گردن قانون انداخت. همین قانون در بسیاری جاها که می توانسته از این فسادها پیشگیری کند توسط آقای خامنه ای و عمال ایشان خنثا شده است. انتخابات آزاد که تصریح قانون اساسی است با تفسیر من در آوردی شورای نگهبان منصوب ایشان تبدیل به انتصابات استصوابی شده. آزادی مطبوعات، اجتماعات و تشکل های سیاسی، محاکمات با هیئت منصفه همه نادیده گرفته شده اند.<br />درست است که رهبر قانوناً اختیارات وسیعی دارد اما در قانون اساسی هم گفته نشده است که عدالت آن است که ولی فقیه تعیین می کند و تدبیر همان است که ایشان می فرمایند. بلکه گفته شده او باید با معیار عدالت و تدبیر سازگار باشد.<br />عزل آقای خامنه ای عزل یک نماد بیست ساله از تفسیر بسیار مستبدانه از قانون اساسی و ولایت فقیه است. حذف این نماد بی معنا نیست و برای تمام مردم به معنای اتمام یک دوره از استبداد دینی خواهد بود. چنین کاری قانوناً ممکن است و قانوناً براندازی نیست در حالی که تلاش برای تغییر قانون اساسی یا نظام جمهوری اسلامی از بنیان براندازی محسوب می شود و هزینه های آن بسیار بیشتر است.<br /> قانون اساسی جمهوری اسلامی ابداً ایده آل نیست اما تفسیرهای دموکراتیک از آن هم ممکن است. آن چه در زمان رهبری آقای خامنه ای اتفاق افتاده برجسته کردن بیش از حد قسمت یکه سالار و خداسالار قانون و تضعیف و حذف قسمت مردم سالار آن بوده. مسلماً خلاف آن هم ممکن است: در قانون اساسی مشروطه هم قسمت خداسالار موجود بود اما به نفع قسمت شاهنشاهی تضعیف شد.<br />در مورد اختیارات فراوان شاه در مشروطه های سلطنتی مصداق بارز شاه و ملکه در همین کشور پادشاهی متحد بریتانیا است که اختیارات عجیب و غریب فراوان دارد اما در عمل قادر به استفاده از آن ها نیست. اتفاقی که در انگلستان افتاده شورش پارلمان علیه شاه مستبد و کشتن او بوده است؛ که درس عبرتی برای تمام شاهها و ملکه های بعدی شده. این اتفاق در ایران هم می تواند بیفتد و عبرتی برای ولی فقیه های بعدی بشود. مسلماً قانون اساسی هم نهایتا باید اصلاح شود و در جهت قانون سال 58 پیش برود که اختیارات ولی فقیه بسیار محدودتر بوده است.<br />من با تئوری ولایت فقیه کاملاً مخالفم اما به نظرم از تاریخ ایران می شود فهمید که تا زمانی که روحانیت در عموم مردم تا این اندازه نفوذ دارد هیچ حکومت مرکزی در ایران نمی تواند مقتدرانه حکومت کند مگر این که راهی برای پرهیز از درگیری با قدرت روحانیان -که هر یک حق اجتهاد و حکومت و قضاوت به خود می دهند - پیدا کند و ولایت فقیه اتفاقاً یک راه خوب است که همه ی روحانیان را با هر اجتهاد موظف به اطاعت از حکومت مرکزی و قانون می کند. منتها متاسفانه الان حکم رانی حکومت مرکزی بسیار ناعادلانه است. اگر حکومت مرکزی عادلانه و قانونمدار باشد وجود یک ولی فقیه تشریفاتی و محترم که از دخالت در امور اجرائی قضایی و قانون گذاری پرهیز می کند می تواند در این جهت بسیار مثبت باشد.<br />ارادتمند<br />-->امین<br />----------------------------------------------------------------<br />سلام امین عزیز<br />از پاسخ مبسوط شما متشکرم.<br />در عین حال به نظرم میرسد، قیاس قانون اساسی جمهوری اسلامی با قوانین دمکراتیک آمریکا یا آلمان قیاسی است مع الفارق.<br />ممکن است آن قوانین در جلوگیری از سوء استفاده کسانی همچون هیتلر یا بوش ساکت باشند، اما قانون اساسی ما در این موارد ساکت نیست و از تعارضی درونی رنج میبرد. علت و دلیل آن هم این است که نویسندگان این قانون در صدد بوده اند دمکراسی را با تلقی سنتی از اسلام جمع کنند.<br />بنابراین نیمی از این قانون حقوق مردم را تایید می کند و نیمی دیگر حقوق روحانیان یا فقیهان را و کار به همین جا هم خاتمه پیدا نمی کند تا شما بفرمایید این قانون را دو جور می توان تفسیر یا قرائت کرد. اولاً در خود قانون اساسی به کرات تصریح شده که این یا آن آزادی و حق مردمی مشروط به سازگاری با قوانین اسلام است. مثلا در مورد مطبوعات گفته شده که مطبوعات در بیان حقایق آزادند به شرط اینکه مخل به مبانی اسلام نباشد.ثانیاً قانون اساسی مفسر رسمی برای خودش تعیین کرده و تفسیر معتبر خود را به شورای نگهبان واگذار کرده است.<br />بنده از سالها پیش معتقد بوده ام و هنوز هم بر این باورم که بر اساس قانون اساسی نمی توان به کار آقای خامنه ای یا شورای نگهبان یا قوه قضائیه و غیره ایراد گرفت. من آنها را تبرئه نمی کنم، اما براین باورم که کسانی مانند من و شما داریم از پایگاهی اخلاقی اینان را نقد می کنیم و نمی توان از پایگاهی دینی یا بر اساس قانونی که بر مبنای احکام دین نوشته شده اینان را نقد کرد.آقای خامنه ای از قانون اساسی سوء استفاده نمی کند، بلکه حسن استفاده را می کند. <br />به نظرم تمسک به سیره امام خمینی هم به همین محذور مبتلا است. چون سیره ایشان نیز گرفتار چنین تناقض درونی ای هست.<br />برای فرار از این تناقض ما باید به جای دیگری دست دراز کنیم. جنگ و نزاعی که اکنون در مملکت ما در جریان است از سابقه ای طولانی به درازای تاریخ دین برخوردار است<br />این نزاع بین عقل گرایانی است که اخلاق را مقدم بر دین می دانند و نقل گرایانی که دین را جایگزین اخلاق می کنند. <br />من با شما موافقم که اگر کسی اهل سوء استفاده باشد بهترین قانونها هم که نوشته شود باز ممکن است از ان سوء استفاده کند. اما در این مورد خاص حتی شخص اگر اهل سوء استفاده هم نباشد، باز قانون به او اجازه چنین کاری را می دهد<br />علاوه بر مشکلاتی که در پیش فرضهای تئوریک پیشنهاد شما وجود دارد، این پیشنها به لحاظ عملی هم واقع بینانه نیست. به نظر من نامه نگاری به خبرگان فقط بدرد اتمام حجت می خورد، وگرنه خبرگانی که من می بینم تا هزار سال دیگر نیز اگر جلسه بگذارند به این نتیجه می رسند که در زمین و آسمان شخصی بهتر از آقای خامنه ای برای تصدی این پست وجود ندارد.<br />ارادتمند<br />...Unknownnoreply@blogger.com0