جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۵

Minority report

با توجه به توضيحاتی که سردبير امروز درباره‌ی زبان هودری نوشته، لازم است چند نکته را درباره‌ی نوشته‌ی قبلی خودم (از مايه خوردن: فراخوان برای برداشتن لينک سردبير) روشن‌تر بنويسم. طبيعتاً چنين گزارشی ارجاعات به جاهای مختلف زياد دارد، اما توصيه می‌کنم قبل از کليک کردن روی هر لينکی يک بار خود متن را بخوانيد، لينک‌ها فقط برای مستند کردن و مثال آوردن هستند.

  • هر پيش‌داوری جزمی در مورد «شخصيت» يک فرد که يک صفت منفی را به طور ناگزير و ذاتی به او نسبت بدهد، نمی‌تواند مستدل باشد و با پاسخ‌گويی منطقی جواب داده شود؛ در نتيجه تنها کارکرد آن زخم زدن به احساسات ديگران، به عبارت ديگر، اهانت است.
  • بين دو گزاره‌ی «X کاری ابلهانه انجام داد» و «X ابله است» تفاوت زيادی وجود دارد. گزاره‌ی اولی شامل قضاوتی جزئی در مورد يکی از رفتارهای فرد است، اما گزاره‌ی دومی يک قضاوت کلی درباره‌ی شخصيت اوست. به اين ترتيب شامل پيش‌گويی و پيش‌داوری است: هر رفتار X در گذشته بر مبنای بلاهت و نادانی او سنجيده می‌شود و با اين قضاوت نمی‌توان رفتار خردمندانه‌ای از او انتظار داشت. اگر کسی تفاوت اين دو نوع گزاره را تأييد کند، متوجه خواهد شد که لازم نيست من يا هر بی‌مايه‌ی ديگری مثلِ من خودش را معيار فرهيختگی و ادب قرار دهد تا گزاره‌ای از نوع دوم را اهانت‌آميز بداند.
    سردبير درباره‌ی گرامر زبان هودری نوشته که «چون آدم روراست و صريحی هستم --از اول بچگی‌ام هم بوده‌ام-- هميشه معنی کلمه‌هايی که استفاده می‌کنم برايم مهم است.» بنابراين، حتی در زبان هودری هم می‌شود انتظار داشت که اين دو نوع گزاره با هم فرق بکنند.
  • من به تشخيص کسانی که رفتارِ خانم شيرين عبادی، رفتارِ آقای اکبر گنجی يا رفتار و تشخيصِ هر کس ديگر را در مورد شرکت نکردن در انتخابات رياست جمهوری سال قبل ابلهانه می‌دانند احترام می‌گذارم؛ اما ابله خواندن اين افراد به نظرم اهانت‌آميز می‌آيد (دوباره توجه کنيد به تفاوت بين «ابلهانه دانستن رفتار» و «ابله خواندن فرد»).
    آقای ابراهيم گلستان در توصيف زبان هودری می‌گويد «من در آن كتاب حرفى نزدم، گفتم كسى حرف مزخرف مى‌گويد. شما مى‌خواهيد براى كلمه‌ی مزخرف من يك كلمه ادبى پيدا كنم؟ اين كه نمى شود. يك عبارت ساده «چرند مى‌گويد»، «احمقانه مى‌گويد» براى همين جور موارد ساخته شده‌اند.» با همين مقياس، من هم در آن نوشته و فراخوان، چيزی نگفتم جز اين که آن حرفِ سردبير، به نظر من اهانت‌آميز است؛ و از کسانی با نظر من موافق بودند خواستم که يک واکنش ساده به اين اهانت نشان بدهند. شما می‌گوييد چيز اهانت‌آميز وجود ندارد؟ يا اين که اهانت‌آميز خواندن هر سخنی کاری «محافظه‌کارانه» است؟ يک عبارت «توهين‌آميز است» برای همين مواقع ساخته شده‌است.
  • آقای قاضی مرادی در ستايش زبان هودری می‌گويد «موضع گيرى‌ها و نظرات او را بايد در نظام اخلاقى او بسنجيم. نظام اخلاقى آدمِ بزرگ و كوچک فرق مى‌كند. مثال مى‌زنم، روشنفكر برجسته اصلاً متواضع نيست.» آقای قاضی مرادی که در نظام‌شناسی اخلاقی آدم‌های بزرگ تخصص دارد در ضمن می‌گويد که دو ويژگی «بندگی» و «حقارت» روشنفکر خلاق را خشمگين می‌کند.
    شايد آشکار باشد که بزرگ پنداشتن يک آدم، آن قدر که او را در يک نظام اخلاقی ديگر قرار بدهيم، اصلاً در مقوله‌ی «بندگی» و «حقارت» نمی‌گنجد. به هر حال، اگر بزرگی نباشد لااقل بايد اسباب بزرگی را جور کرد، که بنا به بزرگ‌شناسیِ قاضی مرادی اين اسباب حتماً شامل متواضع نبودن می‌شود؛ و البته ممکن است گاهی «تظاهر به عدم تواضع» زيادی زمخت و گُل‌درشت بشود و بعضی افراد کوچک بنده‌صفت حقير محافظه‌کار در آن توهين بيابند، که چندان مهم نيست، چون «نظام اخلاقی آدم بزرگ» فرق می‌کند و بايد موضع‌گيری‌ها را در نظام اخلاقی او بسنجيم.
  • سردبير درباره‌ی زبان هودری می‌گويد «من نوشته‌های اين وب‌لاگ را يک ضرب می‌نويسم و می‌زنم پابليش شود. و اغلب حتی يک‌بار هم نمی‌خوانمش... موقع نوشتن خودم را سانسور نمی‌کنم و دقيقا همان کلماتی را استفاده می‌کنم که به ذهنم می‌آيد. يعنی يک‌جور بداهه‌پردازی است که دقيقا به شرايط روحی و حال و احوال آدم ربط دارد.» اگر چه شايد با استفاده از اين روش در تحليل سياسی موافق نباشم، همان‌طور که نمی‌توانم نقشه‌ی ساختمان را به سبک امپرسيونيستی تصور کنم؛ اما قبول دارم که اين سبک، روش خوبی است برای نوشتن خيلی چيزها، و من هم از خواندن‌اش لذت می‌برم. اما به هر دليل (فرض کنيد: بی‌استعدادی) نمی‌توانم اين‌جوری بنويسم: هر نوشته‌ام را حتی بعد از منتشر کردن چندين بار می‌خوانم و غلط‌گيری می‌کنم، جملات را پس و پيش می‌کنم تا قابليت خوانش متن را کمی بهتر کنم يا جلوی سوءتفاهم احتمالی را پيشاپيش بگيرم. مشخص است که من با حداکثر صد خواننده در روز وسواس بيهوده‌ای نشان می‌دهم؛ با اين حال هرگز ادعا نمی‌کنم که سبک نوشتن خودم تنها روش نوشتن مطلوب است. (چندی پيش در مورد همين سبک نوشتار، خداداد رضاخانی در «ارزيابی شتابزده» چيزی نوشت و در کامنت آن مطلب بحثی در گرفت که جالب است).
    در مقابل، سردبير اصرار دارد که کار هر نويسنده‌ای را که به هر دليل نمی‌خواهد يا نمی‌تواند مثل او بنويسد در يک طبقه قرار دهد: «اين مشکل البته بخاطر فرهنگ حزب‌الهی يقه‌آخوندی اين ده‌سال اخير است که روی برخی کلمه‌ها برچسب «ممنوع» زده‌است، جوری که کسی جرات ندارد آن‌ها را بکار برد. نصف آن هم تقصير اين روشن‌فکران تازه‌-به-‌دوران‌رسيده‌ی دينی است که فکر می‌کنند همه بی‌تربيت و بی‌فرهنگ و خودشان از کون آسمان افتاده‌اند و مرتب زبان «بهداشتی»‌شان را به رخ آدم می‌کشند.» می‌بينيد که به راحتی به پيش‌داوری‌اش، تنها بر مبنای سبک نوشتن افراد اعتراف می‌کند: ظاهراً بر مبنای اين پيش‌داوری می‌توان از طرز نوشتار بلافاصله فهميد که طرف يقه‌اش آخوندی است يا نه.
    «من می‌نويسم برای اينکه خوانده شود و راحت و سريع هم خوانده شود. برای همين شديدا دشمن دراز و پيچيده‌‌نويسی هستم. ولی جالب است که در ايران اگر ساده بنويسی مردم عادی فکر می‌کنند چيزی حالی‌ات نيست. برای همين نوشته‌هايی را که راجع به مسايل سياسی و اجتماعی ايران می‌نويسم، چون با سبک يقه‌آخوندی يا قاجاری بقيه‌ فرق دارد، خيلی‌ها اصل حرف را شوخی می‌گيرند و فکر می‌کنند چرت گفته‌ام.» اين يک پيش‌داوریِ وخيم در موردِ شعورِ مخاطب است: آدم‌های زيادی، مثل عباس عبدی، احمد زيدآبادی و حتی حسين شريعتمداری هستند که خيلی ساده می‌نويسند و نوشته‌شان هم راحت و سريع خوانده می‌شود؛ اما قضاوت خوانندگان، حتی «مردم عادی در ايران» هم فقط بر مبنای ساده يا مغلق‌نويسی نيست، مخاطب وبلاگ ساده‌ی سردبير هم «مردم عادی در ايران» نيستند و خودش اين را خوب می‌داند. بنابراين، اگر «خيلی‌ها اصل حرف را ناديده می‌گيرند و فکر می‌کنند چرت گفته» به اين سادگی نمی‌توان دليل‌اش را ساده‌نويسی دانست: سبکِ نوشتار سردبير، در خوشبينانه‌ترين حالت، به طرز ساده‌لوحانه‌ای سوءتفاهم‌برانگيز است و در آن دائم «اصل حرف» ناپديد می‌شود و حاشيه‌هايی در آن اهميت پيدا می‌کنند که قرار است «نگاه غيرعادی» او را برسانند: مثلاً در نوشته‌ای که اخيراً در مقايسه رفتار اسرائيل با حزب‌الله و رفتار جمهوری اسلامی با مجاهدين خلق نوشته کار به جايی می‌رسد که خودش می‌نويسد «هيچکس جز يک نفر در کامنت‌ها [به اصل مطلب] دقت نکرده... بابا جان مادرتان اگر از من خوشتان نمی‌آيد لااقل اول درست مطلبم را بخوانيد، بعد بگرديد برای این خوش نيامدن يا مخالفت‌تان دليل پيدا کنيد. اين آخر چه جور تفکر مستقل و خواندن منتقدانه است؟» در پاسخ بايد گفت: وقتی کسی به طرز نوشتاری «بداهه‌پردازانه»اش خيلی اهميت می‌دهد و حتی يک بار بعد از نوشتن متن را برای زدودن نکات ابهام و حاشيه‌روی‌های بی‌مورد مرور نمی‌کند، ناگزير سوءتفاهم ايجاد می‌شود و در اين مورد هم نمی‌توان همه‌ی تقصير را به گردن نفهميدن «مردم عادی ايران» انداخت.
    سردبير پر است از ايده‌هايی که از روی تنبلی بداهه‌پردازانه نيمه‌کاره رها شده‌اند و کمتر پخته و پرورده نوشته می‌شوند تا مخاطب بتواند با تأمل به آن فکر کند و پاسخ بدهد. گاهی به نظر می‌رسد روی بداهه‌پردازی به عنوان يک سبک هنری و مايه‌ی اصلی وبلاگ تعصب دارد؛ يا شايد آن را جزو نظام اخلاقی آدم‌های بزرگ می‌داند که بهشان وحی می‌شود و نبايد در مسير وحی و الهام دخالت کنند؛ اما بالاخره بايد پذيرفت که هر ايده‌ای در اين سبک هنری خيلی خوب در نمی‌آيد (و البته، بعضی‌ها هم مثل اين خوب از آب در می‌آيند). معمولاً خلاصه (excerpt) که به انگليسی برای يک مقاله‌ی مفصل فارسی می‌نويسد معقول‌تر و فکرشده‌تر از کل مقاله است؛ و در ضمن «تواضع» آشکاری در مقايسه با متن فارسی در اين خلاصه وجود دارد. يک راه خوب برای عصبانی نشدن در خواندن سردبير، اکتفا کردن به همين خلاصه‌هاست.
  • باز تکرار می‌کنم: سردبير به دليل قدرت رسانه‌ای‌اش می‌تواند وقتی از نوشته‌ی يک وبلاگ خوش‌اش نيامد، با حذف آن از بلاگ‌رول‌اش آن وبلاگ را تنبيه کند يا بالعکس با لينک دادن کسانی را تشويق کند. نيازی هم ندارد دليل خوش يا بد آمدن‌اش را بگويد؛ با آن که طبيعتاً می‌داند که برای هر کس بخواهد در دنيای وبلاگ‌های فارسی وارد شود، صفحه‌ی اول احتمالاً صفحه‌ی سردبير است. اما وقتی که گروهی از وبلاگ‌نويسان، درست يا غلط به نوشته‌ی کسی مثل سردبير اعتراض داشته باشند چه راهی برای اعتراض هست جز اعلام خيلی منطقی برای دليل و نوع اعتراض، مثلاً فراخوان برای حذف لينک؟ توجه کنيد که من برای اين اعتراض ساده، قبل‌اش کم «ايگوی» سردبير را مالش نداده‌ام، از خدمات او گفته‌ام و از حقی که به گردن ما دارد، چون می‌دانستم در نظام اخلاقی آدم‌های بزرگ بايد اول کلی از سوابق نيکوی فرد تعريف کرد تا بشود به او اعتراض داشت. اما ظاهراً ايگوی مربوطه از حد توان مالش من بزرگ‌تر بوده است.

6 comments:

گوشزد گفت...

من سال گذشته لینک هودر را برداشتم و حالا هم خیلی به ندرت و اتفاقی به آنجا می‌روم و این در حالی بود که حدود 3-2 سال خواننده نسبتا دائم وبلاگش بودم.
علت برداشتن لینک این بود که مزخرف زیاد می‌گفت و ذهن مرا گاه تا ساعتی مشغول می‌کرد و همیشه در تکاپو بودم که جوابیه‌ای بنویسم و اشتباه بودن حرفهایش را ثابت کنم و فرصت نمی‌کردم و حرص می‌خوردم.
به نظرم آمد که مثل این اساتید مسن است که هنوز هم در دانشگاهها هستند و چهل سال پیش که رقیبی نبوده است برای خودشان جبروتی داشته‌اند ولی الآن با وجود رقبای جوان‌تر و دانشمند تر آنها از تنگی جا در هراس افتاده‌اند.
وبلاگستان فارسی در چشم جهانیان چون زنی در چادر پوشیده است...همین که از او خواسته‌اند خودی نشان دهد زگیلی درشت را از زیر چادر بیرون داده است!!!به عنوان نماینده

ناشناس گفت...

تو هم نمودی ما رو. بابا گور بابای درخشان، سوژه دیگه‌ای نیست گیر سه‌پیچ دادی؟ هو گیوز ا فلایینگ کرپ ایدر وی؟

Amin گفت...

گوشزد عزيز،
تشبيه زگيل کمی ظالمانه است! سردبير اگر کار مفيدی انجام نمی‌داد و کارکردی نداشت مدت‌ها پيش حذف شده بود. به نظر من اشکال‌اش در همان طرز نوشتن «جوابيه‌خواه» است، يعنی جوری می‌نويسد که نگاه غيرعادی خودش را به وضوح نشان بدهد و به خواننده سيخونک بزند؛ گويا هر نگاه غيرعادی نشانه‌ی خلاقيت روشنفکرانه است. در بين تحليل‌گران از اين لحاظ کمی مشابه آقای داريوش سجادی است که در خبرنامه‌ی گويا می‌نوشت: او هم علاقه‌ی زيادی به نوشتن و سنجيدن آدم‌های معروف‌تر، مثل گنجی و عبادی و سيستانی داشت؛ و اتفاقاً نگاه غيرعادی او هم باعث می‌شد که عده‌ی زيادی فکر کنند برای جوابيه‌نويسی و گاهی مثل شما هم کمی ظالمانه جواب‌اش را می‌دادند! البته بين نثر ساده‌ی سردبير و نثر «يقه‌آخوندی» آقای سجادی تفاوت بسيار است اما به نظرم جوهر کار غيرعادی‌شان يکی است. به هر صورت نمی‌توان کارهای مثبت هودر را در معرفی وبلاگ‌های فارسی و انعکاس صدای ديگری از ايران به زبان انگليسی قابل ناديده گرفت. اما همان‌طور که گفتم به نظرم اعتبار و سرمايه‌ی رسانه‌ای خودش را خرج نوشتن تحليل‌های فی‌البداهه و غيرعادی می‌کند، احتمالاً فقط برای لذتی که خلاقيت و حرف نو زدن دارد.

دوست بی‌نام
در مورد بخش اول کامنت شما، خاطرم نيست و حتی از تصورم به دور است که چنين جسارتی را نسبت به خواننده‌ی محترم روا داشته باشم، پس تکذيب می‌کنم. اما تأييد می‌کنم که سوژه‌های خوب زيادند؛ اما به هر صورت وقتی احساس کنم که يکی از مخاطبان اصلی يک نوشته‌ی قبلی‌ام معنای آن را اشتباه فهميده (مثلاً، به نظرم رسيد که سردبير گمان کرده می‌خواسته‌ام او را با بی‌مايه‌گی و محافظه‌کاری خودم بسنجم و کارش را بی‌ادبی به حساب بياورم) نگران می‌شوم که نکند عده‌ی بيشتری چنين برداشتی داشته باشند و در نتيجه بايد منظورم را کمی بيشتر توضيح بدهم؛ مثل همين کاری که الآن برای کامنت شما مجبورم انجام دهم. به هر صورت همان‌طور که قبلاً گفتم دلايل خوبی برای پرداختن به موضوع سردبير هست: تمرين برای مقابله‌ی مسالمت‌آميز با سوء استفاده از قدرت، بررسی مشکل پدرخوانده‌هايی که بدون اجازه‌ی ما از طرف ما حرف می‌زنند و ما را نمايندگی می‌کنند و مثال‌های ديگر. از اين نظر، اين بحث می‌تواند بهانه‌ی خوبی باشد برای بررسی موضوعاتی جالب‌تر و عميق‌تر.

ناشناس گفت...

توهین کردن بسیار مواقع لازم است
گور پدر اخلاق

Amin گفت...

ميرزا جان،
احتمالاً توهين کردن چيز لازمی بوده که به وجود آمده، و تا موقعی که لازم باشد هم هست؛ با اين حال نمی‌شود به اين راحتی پدر اخلاق را در گور کرد! شايد بشود کمی فکر کرد و بعضی مواقع برای توهين توجيه اخلاقی پيدا کرد.

ناشناس گفت...

What a great site colon cancer new drug bomex body kits Jogging fotos water bed sheet Home-based mortgage loan positions wellbutrin withdrawal xl tamiflu Cellular on bill pay Home business greeting card learn online craps Free inhalers to quit smoking

بايگانی