1.مدتی است وضعيت علی دايی، کاپيتان تيم ملی فوتبال ايران، دستمايهی انواع تحليلهای نمادين سياسی شدهاست. بيشتر اين تحليلها روی اين سوآل تکيه میکنند که چرا بازنشستگی و تقاعد آنقدر برای قهرمانان ملی ما سخت است که تنها به قيمت مرگ يا آبروريزی ملی حاضرند آن را بپذيرند. اين سوآل آنقدر حساس شد که حتی الپر چند وقت پيش میخواست -با الهام از رفتار علی پروين و نه علی دايی- (اگر جرأت کند) مطلبی بنويسد با عنوان «کدام سلطان علی؟» و تعجب میکنم که سلطان علی (پروين يا دايی) چنان ترسناک است که هنوز ننوشتهاست.
مشخص است که اين سوآل تنها يک سوآل شيطنتآميز است چون جوابی مشخص دارد: در کشور ما گرفتن مسئوليت يا رسيدن به افتخار اغلب فرد را تبديل به «پدر» يا «پدرخوانده» میکند، و پدری شغلی نيست که بازنشستگی داشته باشد. کلام رايجی است بر زبان پدران ايرانی خطاب به فرزندان که «اگر صدساله هم بشوی هنوز بچهی منای»، و طبيعی است که «بچهی کسی بودن» تنها موردِ محبت او قرار گرفتن نيست: کوچکتر بودنِ دائمی است، حقارتی است که گذشت زمان و «بزرگ شدن» علاجاش نمیکند. تنها مرگ است که پدر ما را (از کسوتِ پدری) در میآورد و البته اين خلعت را به پدر يا پدرخواندهی ديگری میبخشد. در ملت ما، مثل هر خانوادهی بزرگ و صميمی ديگر، گاهی بچههای تخسی پيدا میشوند که عليه پدر بزرگوار شورش میکنند و گاهی مثل ميرزادهی عشقی آنقدر شورش را درمیآورند که پدر مجبور به گوشمالی میشود.
گاهی اين بچههای هميشگی آنقدر از پدرِ هميشگی خسته میشوند که فکر پدرکُشی به سرشان میزند، اما دانشمندان ماجراهای پدران و فرزندان را حتی در اسطورهها کاويدهاند و نشان دادهاند که اگر در مغربزمين تراژدی رايج پدرکُشی اديپ است[1]، در مشرق معمولاً ماجرا عکس است و تراژدی رايج، رستم و سهراب است و فرزندکُشی. روی همين اصل اسطورهای-تاريخی است که اگر گاهی پدران شرقی مجبور به گوشمالی شديدتری میشوند که منجر به فوت بچههای تخس و بیادب میشود میتوان آن را ناديده گرفت: راستاش را بگوييد، اگر شما جای آن پدرِ زحمتکشِ ملت بوديد و فرزندتان در مورد شما شعری با اين مضمون میگفت که «پدر ملت ايران اگر اين بیپدر است/بر چنين ملت و قبرِِ پدرش...» آيا از اين بیادبی و جسارت آنقدر آزردهخاطر و خشمگين نمیشديد که حتی کشتن چنين فرزند هتاکی به ذهنتان خطور کند؟ حتی اگر پاسخِ منفیِ بدهيد قابل قبول نيست چون تاريخ نشان داده که معمولاً خطور میکند.
متأسفانه گاهی به دليل به هم ريختن اوضاع زمين و آسمان و نزديک شدن آخرالزمان[2]، تراژدیهای غربی مثل اديپ در مشرقزمين هم به وقوع میپيوندند و بعضی همين فرزندان هتاک که بيشتر از پدرِ ملت به مامِ ميهن علاقه دارند دست به پدرکشی میزنند. در نتيجهی فوت پدر و سقوط قهرمان، اغلب عدهای سوگوار میشوند. در مثال خاص علی دايی، يکی از سوگوارانِ سقوطِ او، آقای کريم ارغندهپور، مینويسد «مشكل علی دايی از نظر منتقدان اين بود كه چرا با وجود آنكه سنش بالا رفته داوطلبانه از تيم ملی كنارهگيری نكردهاست، سهل است كه اين انتقاد اگر وارد باشد بيشتر خطای مربی و ساير مسؤولان تيم ملی است و نه شخص علی دايی». راستاش، من در موردِ ماجرای علی دايی چيزی نمیدانم، اما با توجه به موارد مشابه در کشور ما[3] میتوان حدس زد که اگر يک «سلطان قلبها» مثلاً بازيکن تيم ملی باشد، و مسئولِ نظارت بر بازيکنان، مربیِ تيم ملی باشد، و مسئول نظارت بر مربی، رئيس فدراسيون، امکان ندارد که رئيس فدراسيون را همان سلطانِ قلبها تعيين نکند.
بررسی تحليلهای سياسی با ابزار علی دايی را با دو نقل قول، بدون توضيح بيشتر، به پايان میبريم:
عباس عبدی در يک گفتوگوی تلخ و گزنده در مورد استراتژی اصلاحطلبان میگويد «اين که سياستورزی نيست، اين خفتورزی است؛ عين همانهايی که اسم فقرا را میگذاشتند گنجعلی و اسمِ کور را میگذاشتند عينعلی... حالا بايد بنشينند گذشته را نقد کنند، اگر اين کار را با صداقت انجام دادند میتوان گفت مشغول انجام دادن کاری هستند؛ اما اينها هيچ کاری انجام نمیدهند و مدعیاند. نمیشود که منتظر ماند که چيزي از آسمان برای آدم برسد. مثل علی دايی که در زمين راه میرفت و منتظر توپ بود.» و کريم ارغندهپور (در همان مقالهی قبلی) کسانی را ياد میکند که «با سلام و صلوات و طی مراسم شکوهمند در يک اوج به کارزار فرستاده میشوند ولی به خاطر شكستی كه غيرمنطقی و نامنتظر هم نبودهاست كسی بازگشتشان را به انتظار نمینشيند و مستقبلی نمیيابند؛ گويی در پس امروز، فردايی نيست و انگار قهرمانان بیشماری در نوبتاند تا جای خالی افراد تخريبشده را به سادگی پر كنند!» ناگفته پيداست که هر دو تحليلگر، از يک علی دايی و يک قهرمان سخن میگويند؛ و البته در پاسخ آقای ارغندهپور بايد گفت، بله، قهرمانان بسياری در نوبتاند تا پرچم افتخار را بر فراز قلههای ميهن برافرازند، و بله، متأسفانه نوبت شما تمام شد!
2.از منظری ديگر هم میتوان به اين تمثيل فوتبالی از شکست ملی نگريست: وقتی که تيم ملی در شرايط حساس قبل از مسابقه به سر میبرد، هر انتقادی از آن تضعيف روحيهی تيم و تخريب نام میگيرد، و وقتی که کار از کار میگذرد ديگر انتقاد فايدهای ندارد. مشابه اين وضعيت در ميدان سياست بسيار آشناست: در کشوری که سالهاست شرايط حساس کنونی تمامی ندارد و معلوم نيست چه وقت به شرايط غيرحساس برسد، هيچوقت نقد مجاز نخواهد بود.
عيسی سحرخيز سرمقالهای احساساتی از روزنامهی شرق را (با عنوان خيانت ما، که بعد از حذف تيم ايران از جام نوشته شده) بهانه کرده برای نوشتن در مورد خيانتِ روزنامهنگاران با ساکت نشستن و خودسانسوری، و البته روزنامهی شرق نوشتهی سحرخيز را طبيعتاً سانسور کرده! ولی میتوانيد آن را در اينجا بيابيد.
[1]اگر در مورد تراژدی اديپ اطلاعاتی نداريد میتوانيد از اين فيلم کوتاه ماجرا و نسخههای جديدتر آن را دنبال کنيد. توانايی درک انگليسی با اسلنگها و لهجهی بريتيش، داشتن اينترنت سريع و سن بالای هجده سال برای ديدن اين فيلم توصيه میشود.
[2] برای اطلاع بيشتر در مورد وقوع آخرالزمان و نقش سلطان علی و شعيب ابن صالح در آن، میتوانيد به اين منبع رجوع کنيد. يا اين خبر را ببينيد.
[3] مثلاً بر کار رهبر مجلس خبرگان نظارت میکند، بر نمايندگان مجلس خبرگان، اعضای شورای نگهبان نظارت میکنند و اعضای شورای نگهبان را رهبر تعيين میکند.
0 comments:
ارسال یک نظر