تا هشت صبح به وقت لندن بیدار ماندهام و مطمئن شدهام نتایجِ این انتخابات دروغ است. خسته و نابودم از بزرگیِ دروغی که به راحتی گفتهاند. چهار ساعت میخوابم که نفیسه با صدای شگفتزده بیدارم میکند: امین بیا ببین خامنهای چی میگه!
بیانیهای است مثلِ دیگر انشاهایش. این بار برای تأییدِ دروغ و تبریک به دروغگو. همهی نفرتِ این بیست سالِ حرامشده سر باز میکند. نفرت از تقدسپروری، پنهان کردنِ مشتِ آهنین پشتِ ردای تقدس، مریدپروری، مریدپروری... نفرتانگیزترین کارش. کم ندیده بودم در دامِ مریدپروریِ این مرد آدمِ دوستداشتنی، آدمهایی که نیاز داشتند به یک اسوهی زنده، به یک پدرِ دوستداشتنی، به یک «آقا». آدمهایی که به عشقِ او زنده بودند و او را یک بار هم ندیده بودند. آدمهایی که میدیدند از این معشوق هیچ هنری برنمیآید جز پنهان بودن و در حجاب بودن، اما تخیلشان پشتِ آن حجاب دستِ حقیقت و ولایت الهی را میدید، فر ایزدی و تأییداتِ امامِ زمان میدید. آدمهایی که این همه ظلم و بیعدالتی و تبعیض را ذیلِ حکومتِ آقا میدیدند به جای برشوریدن قانعشان کرده بودند که آقا تنهاست. همهاش زیرِ سرِ آن معاویهی بیریش است. آقا شبها خون گریه میکند و چون نیای خود جز چاه کسی را برای درد دل نمییابد. ستمِ شبانهروزِ خود حضرتِ دوست را میدیدند اما دائم انگشتِ اشارهی آقا را میدیدند که به سوی «دشمن» است. برایشان قصه میپرداختند از کمالات و کراماتِ او و نیم بیشترِ داستان را خالی میگذاشتند تا تخیلِ شورمندِ مریدان آن را بپرورد.
نفرتی که میخواستم مهارش کنم، پشتِ سدِ عقلانیت بیندازم و نوشتههایی تحلیلی بنویسم. نوشتههایی که با این جمله شروع میشد «مهمترین حادثهی خرداد امسال ظاهراً انتخاباتِ ریاست جمهوری است. اما حادثهای هست که به نظرِ من قابلتوجهتر است: پانزدهم خردادِ امسال بیست سال از ولایتِ مطلقهی جنابِ آقای سید علی حسینی خامنهای، فرزند سید جواد، بر کشور ایران میگذرد. این زمان معادلِ پنج دورهی ریاست جمهوری است».
آمدم و نوشتم. در فیسبوکام هم نوشتم. اول مریدانِ آقا را از فهرستِ دوستان فیسبوکام حذف کردم البته و بعد از بقیه هم خواستم که این را بنویسند. «اینجا شعارِ مرگ ندهید» دوستِ عزیزی گفت که این روزها همسرش در بندِ امنیههای آقاست. دیگران هم گفتند. خشم و انقلابی شدن چرا؟ تو که آدمِ معقولی بودی.
حالا عزیزانِ مصلحتاندیش میگویند این را حذف کن. نخواهم کرد. این «حرمتشکنی» و بیادبی و بیاخلاقی تابعِ عقل نیست خب نباشد. بیهنری و بیعقلیِ من را ببخشید به این بیست سال که عاقلانه حرمت ساختید و ترس خوردید و از آن سوی هنرمندانه تقدسِ ریایی ساختند و عشق و ارادت پروردند.
میخواستم از حسهای این روزها بنویسم و غیر از خشم خستگی، حسهای معنوی، غم و نوستالژی هم بود. اما سخنانِ جدیدِ آقای خامنهای باعث شد که این چرکنویس را قبل از اتمام منتشر کنم. بیهوده نبود که میرحسین موسوی از «شعبده بازی دست اندرکاران انتخابات و صدا و سیما» و «صحنه آرایی خطرناک» سخن میگفت - اولی باعث بهت و حیرت دانسته بود و دومی را چیزی که در برابرش تسلیم نخواهد شد. آقای خامنهای گمان میکنند که همچنان میتوانند با آتش بازی کنند و دستشان را نسوزانند.
3 comments:
بهترین جواب به تهدید های امروز صدای الله اکبر بلند امشب هستش روی پشت بام خونه هامون
اینجوری میفهمن که هرفها و تهدیداشون چقدر برا مردم اهمیت داشته !
پس قرارمون ساعت 9 تا 11 امشب.
عالی بود امین عزیز.
با کامنت بالایی هم موافقم. بازی هنوز تمام نشده مگر آن که خودمان تمامشدهاش اعلام کنیم.
دوستان عزیز،
امشب با صدای بلند الله اکبر بگیم تأ موسوی و کروبی بدونن که پشتشون وستادیم و مردم هم قوت قلبی برای تجمع فردا پیدا کنن. این حرفها قابل پیش بینی بود. توکل کنیم به خودا و نومید نباشیم. امشب الله اکبر با شش دانگ صدا و فردا راهپیمایی در میدان انقلاب. فردا تمام تهران باید بیاد. هر کی دو نفر با خودش بیاره کار تمومه.
ارسال یک نظر