جهان مدرن بهتر است يا جهان سنت؟
... پرسش من نقدی به ديدگاه سروش بود که میگفت نتوانستهاست وجهی در جهان مدرن بيابد که ارجح بر جهان گذشته باشد، همانطور که در جهان سنتها هم ترجيحی بر جهان مدرن نيافته است.
برای نقد نظر سروش، بايد سازوکار قدرت را بررسی کرد(همانطور که گفته شد «سعادت» ملاک خوبی نيست [چون بسيار سختتر از «قدرت» قابل سنجش است]). چرا انسان، که به تنهايی بسيار ضعيف است میتواند چنين بر طبيعت اعمال قدرت کند؟ به نظرم، توانايی اجتماعی انسان باعث اين قدرتمندی میشود. انسان وحشی و تنها، اگرچه هر چه بخواهد بدون مانع اخلاقی میتواند بکند، بسيار ضعيف است. اما هنگامی که قرار میشود لااقل افراد خانوادهی خودش را نکشد و نخورد، قدرتش چندين برابر میشود. اگر نظام قبيلگی به نظام ملی با قانونی ملی تبديل شود که هر فرد تنها در چارچوب قوانين و بدون آسيب رساندن به ديگران مجاز به کسب نفع شخصی است، قدرت اين اجتماع بسيار افزايش میيابد.
بنابراين، نکتهی اصلی در افزايش قدرت جوامع انسانی، نظام اخلاقی آنهاست. برای دادن تعريفی از نظام اخلاقی، فرض کنيم که منافع هر فردی، يک متغير قابل اندازهگيری باشد. اگر فردی بطور خودسرانه بخواهد منافع خود را بيشينه (ماکزيمم) کند، قطعاً تعدادی ديگر از متغيرها به شدت کم خواهند شد، چرا که زندگی و اموال ديگران در خطر میافتد. بنابراين، با در نظر گرفتن قيدهای متعددی که بر روابط اين متغيرها حاکم است، سعی میکنيم مجموع منافع همهی افراد اجتماع، بيشينه شود. حالت بهينه(اپتيمايز) شدهی اين مسأله، همان نظام اخلاقی مطلوب در اجتماع است.
در سنجش قدرت يک اجتماع، تعداد افرادی که آن نظام در بر میگيرد، و ميزان بهينگی منافع افراد دو معياری هستند که اصلیترين نقش را دارند. وقتی مجموع منافع بهينه باشد، مجموع قدرت نيز در بهترين حالت خود قرار دارد.
معيارهای اين نظريه، حتی قابل تعميم به اجتماعهای غيرانسانی هم هستند. اين که چرا ما انسانها برتر از باکتریها هستيم، شايد تنها به اين دليل باشد که مجموع قدرت اجتماعی و زيستی ما بيشتر بوده و توانستهايم با وجود جنگ دائمی بين ما و باکتريها، باقی بمانيم.
بنابراين، در سنجش بين جوامع اسلامی و غربی، بايد عامل «انحطاط اخلاقی» را مد نظر قرار داد. زمانی جوامع غربی توانستند قدرت بگيرند که فرصتها و منافع در درون آن جوامع بصورت بهتری توزيع شد، اما جوامع اسلامی همچنان با تبعيضهای متنوع و گسترده (که محسن کديور ردههای متنوعی از آنها را شناسايی کرده است - PDF) فرصتها و منافع بسياری از اتباع خود را نابود میکردند و به ضعف خود دامن میزدند.
بنابراين، تا جايی که بحث «قدرت آدمی» در ميان باشد، دنيای مدرن و نظام اخلاقی برابریطلب آن برتری بیچونوچرا بر دنيای سنتی و نظام اخلاقی تبعيضمحور آن دارند. همين برتری قدرت مدرنيته است که بصورت عينی بروز پيدا کرده و باعث «ناکامی تاريخی» ما شدهاست. اگر چه ممکن است سعادت از قدرت ناشی نشود و قدرت بيشتر باعث تألمات بيشتر هم بشود، اما در هر صورت، قدرتمند، ضعيف را آسوده نمی گذارد و پس از مدتی ضعيفِ سعادتمند هم نابود خواهد شد تا قدرتمندان، حتی با سعادت کمتر، باقی بمانند.
در پايهای بودن اخلاق
1. هر انسان، به تنهايی ضعيف است. توان اعمال قدرت بر طبيعت، و بر ديگر انسانها، از «اجتماع انسانی» میآيد.
1.1. اگر انسان وحشی و تنها، قرارداد کند که اعضای خانوادهی خود را نخورد، سنگ بنای اولين اجتماع انسانی، يعنی خانواده، يا قبيله گذاشته شدهاست. بدين دليل، سنگ بنای هر اجتماع انسانی، «قوانين اخلاقی» هستند.
1.1.1. قوانين اخلاقی از آسمان نمیآيند. قدرت نياز آدمی است برای راحتتر زيستن؛ و قوانين اخلاقی روش قدرت يافتن جمعی هستند.
2.1.1. اخلاق بسادگی با اصل «آنچه بر خود نمیپسندی بر دوستان مپسند» تعريف میشود. گستردگی يا تنگی دايرهی «دوستان»، اجتماع را میسازد.
3.1.1. به اين معنا، اخلاقی داريم سودانگار، که پايهی هر اخلاق ديگری است. هيچ اخلاقياتی نمیتواند اخلاقيات پايه را نقض کند؛ چرا که اخلاق در اجتماع موضوعيت میيابد و بدون اخلاقيات پايه اجتماعی تشکيل نمیشود که بتوان اخلاقی فراتر را بر آن تکليف کرد.
دربارهی توهين به مقدسات [و مسلمانان زودرنج]
...گويی هيچ تفاهمی در کار نيست. حتی تلاش برای تفاهم و زبان مشترک يافتن ناياب است. وقتی زبان تنها سلاحِ زخم زدن باشد و ابزار قدرتنمايی و رجزخوانی، چگونه میتوان از آن پيوند و همدلی ساخت؟ حتی آينهای که به نشانهی دوستی و عشق (ولنتاين!) هديه شود میتواند با فولاد سرد بران خنجری اشتباه گرفته شود (تصور کنيد برق آينه را هنگامی که از جيبتان بيرون میآيد، و شمشيری که حريف از سوءتفاهم بيرون خواهد کشيد اما خيالی نخواهد بود: چون تا دسته در قلبتان فرو میرود!)
البته هميشه در زخمخوردگی زبانی مقصر زخمزننده نيست. چه بسا تقصير با زخمخورده است که در موقعيتی نابجا، سپر احساسی خود را انداخته و بیدفاع در جايی ايستاده که تير و سنان از هر سو روان است.
راهنمای ساده برای پيشگيری و مداوای زخمخوردگی زبانی: هر کلمهای به چيزی دلالت میکند و هر کلامی وضعيتی را توضيح میدهد. برای پيشگيری از سوختگی ناشی از کلام، به خاطر آوريد که اغلب مدلولِ کلامِ طرفِ مقابل، با آن چه شما میانديشيد يکی نيست. اگر مقدسات شما را به گونهای توصيف میکند که برای شما اهانتآميز است، بلافاصله به خاطر بياوريد: آن چه که او به آن دشنام میدهد با آن چه شما آن را مقدس میدانيد يکی نيست! آن چه او به آن فحش میدهد چيزی است سخت کينهبرانگيز در ذهن او، و آن چه شما مقدس میداريد هم چيزی است سخت پاک و زيبا اما در ذهن شما. اين که از يک لغت برای آنها استفاده میشود دليل بر يکی بودن نيست: هزاران «جان» وجود دارد، جان کری و جان گريشام و التون جان و حسن جان، حتی يک «جانِ جان» هم هست در مايههای عرفان. دربين اين همه جان، اگر کسی به جان فحش داد چرا فکر نمیکنيد که احتمال نزديک به يقين هست که آن جان، يک جانِ ديگر باشد که جانِ شما نيست؟ (برای کسانی که جز خودشان مقدساتی ندارند: حتی اگر احساس میکنيد طرف مقابل به شخص محترم شما اهانت میکند، میتوانيد به خاطر بياوريد که چند وقت است که خارج از خودتان نبودهايد و از بيرون خود را نديدهايد؛ بنابراين آن چيزی که «او» به آن «تو» میگويد با آن چيزی که شما به آن «من» میگوييد کاملاً دو چيز مجزا هستند، میبينيد که اينجا حتی نامشان هم فرق میکند. مختصر و مفيد: به خودتان نگيريد!)
اسلام: ابداع اخلاق يا اتمام اخلاق؟
افکار خصوصی تا حد زيادی حق دارد، با آن که اگر سپر بيندازم شايد نوشتهاش به من هم بر بخورد. میگويد:
وقتی با هواپيما ميزنن تو برج های دوقلوی نيويورک، وقتی تو قطار مادريد بمب ميذارن، وقتی کلی آدم رو تو بالی ميکشن و وقتی به متروی لندن حمله ميکنن نه کسی گلوی خودش رو پاره ميکنه، نه سفارت جايی رو آتيش ميزنن، نه به طالبان گير ميدن، نه يه راهپيمايی راه ميندازن امت مسلمان هميشه در صحنه که بگن "آقا ما با اينها نيستيم". اما خدا نکنه بگن بالای چشم پيامبر اسلام ابروست.
من البته، روز پنجم جولای 2005، عصبانی از اطلاعيهای که روی اينترنت در مورد ثبتنام از «استشهادیها» در ايران خوانده بودم مطلبی نوشتم و اين حماقت را نقد کردم. من خودم را مسلمان میدانم اما نقد من نقد از موضع اين نبود که «به دشمن بهانه ندهيم» يا «اسلام را بدنام نکنيم»؛ نقد رياکارانه نبود، اين جنون «شهادتطلبی» به نظرم چيزی احمقانه میآمد، گذشته از اين که به هيچ عنوان کشتن انسانهای غيرنظامی را حتی از سوی يک ديوانهی انتحاری نمیتوانستم بپذيرم: اين عمل مشخصاً يک عمل غيراخلاقی است؛ بسيار رذيلانهتر از توهين به مقدسات، چيزی که از حد رذالت بسيار میگذرد و حتی از بسياری از جنايتها پيش میافتد. دو روز بعد بنا به يک اتفاق ساده (صبح خواب ماندم!) از خانه بيرون نرفتم و از بمبهای انتحاری لندن جان سالم به در بردم!
ايدهی اصلی من اين است: يک اخلاق جهانشمول وجود دارد. اين اخلاق به سادگی با جملهی «آن چه بر خود نمیپسندی بر ديگران مپسند» تعريف میشود؛ و میتوان اسمهای متعددی بر آن گذاشت: اخلاق سکولار، سودانگار (utilitarian) و يا اخلاق پايه، که من اين آخری را میپسندم، چون اين اخلاق بنيان هر نظام اجتماعی است. در واقع، مرزهای اجتماع جايی تعريف میشود که در محدودهی آن اين اخلاق رواست. اگر من تنها اين اخلاق پايه را برای اعضای خانوادهی خودم روا بدانم و کشتن و خوردن بقيهی آدمها را مجاز، در اين صورت جامعهی من همان خانواده است و اگر اين اخلاق را تنها منحصر به هموطنان خودم بدانم، مرزهای جامعهی من کشور خودم خواهد بود.
اخلاق پايه در روزگار ما با گزارههای سادهای تعريف میشوند که «حقوق بشر» نام دارند، در واقع پسندها و ناپسندهايی که هر شخص برای خود دارد: «من دوست ندارم کسی به من عقيدهای تحميل کند، يا آزادی انتشار عقيدهام را از من بگيرد، پس به خودم حق نمیدهم اين آزادی را از کسی بگيرم.» اين گزاره کاملاً يک استدلال بر مبنای اخلاق پايه است، اما ظاهراً آزادی عقيده و بيان برای مسلمانان بزرگترين چالش با حقوق بشر است.
اگر شخصی در تاريخ آمده و ادعای آوردن دينی کرده که «برای تکميل بزرگمنشیهای اخلاقی» است [گفتهی پيامبر اسلام: إنما بعثت لأتمم مکارم الاخلاق]، اين دين هرگز نمیتواند اخلاق پايه را نقض کند.نکته اينجاست که محمد بن عبدالله هرگز ادعا نکرد که «اخلاق جديدی» آورده است که پيرواناش بتوانند با توجيهات دينی اعمال غيراخلاقی را مجاز بدانند. خاصيت «تکميلی» بودن اسلام بود که باعث شد به اخلاقيات قومی-قبيلهای عرب ضميمه شود و با وجود اصلاح بعضی از سنن و آداب غيراخلاقی بسياری از آنها را دستنخورده نگاه دارد؛ بردهداری و ستم بر زنان اگرچه در اين نظام جديد کمی تعديل شد اما از ميان نرفت.
طبيعی است وقتی مرزهای جامعهی اخلاقی گسترش میيابد و بزرگمنشیهای اخلاقی از حدود يک قبيله به حدود سيارهی زمين میرسد برای اين دين دو راه میماند (و نه غير از آن): يا بايد به انضمام خودش با آن نظام قبيلهای ادامه دهد و به عنوان يک خردهفرهنگ در دنيای مدرن تحمل شود؛ يا از انضمام با آن جامعهی بدوی در آيد و بر پايهی اخلاق پايهی جهانشمول قرار گيرد.
يک بار محمدرضا نيکفر به درستی اشاره کرده بود (در طرحی برای سکولاريزاسيون بومی - PDF صفحه 6) که در کشورهايی مثل هند که مسلمانان در اقليت هستند دائماً از حقوق بشر، دموکراسی و احترام به اقليت صحبت میکنند اما در کشورهايی که اکثريت دارند، مثل پاکستان که همسايهی هند است و مسلماناناش از همان سنخ مسلمانان هندی هستند، هرگز «غيرت و حميت دينی»شان اجازه نمیدهد که دموکراسی و حقوق اقليت تن در دهند! اين دوگانگی به سادگی نشاندهندهی انحطاط اخلاقی است. دليل اين انحطاط شايد اين باشد که اسلام به خصوص خارج از سرزمين بومی خودش مثل يک مجموعه مناسک (rituals) عجيب ديده شده که اگر اندکی انحراف در آن راه بيابد ارزشاش از دست میرود.
چنين به نظر میرسد که برای مسلمانان وقت آن رسيده که در جاهايی که اين مناسک با اخلاق تضاد دارد يکی راانتخاب کنند. اما به نظر من بايد از اين انتخاب رياکارانه فراتر رفت: اخلاق قبل از دين است، بنابراين عمل غيراخلاقی هرگز نمیتواند دينی باشد. برای من سنگسار يا حجاب اجباری (يا هر چيز ديگری که با دلايل قوی غيراخلاقی میدانم) هرگز جزو دين نيستند که چون روحانيون بخواهم برای اجرای آنها حکومت تشکيل دهم يا چون روشنفکران دينی از بودنشان در دينام شرمسار باشم و دنبال عذر و توجيه.
فتوای تکفير از سوی دوست اسلامستيز
چند وقت پيش وبلاگ محمد را مرور میکردم و ديدم به يکی از نوشتههای من لينک داده و نظرش را دربارهاش نوشته....
فتوای محمد به شرح زير است:
امين میگويد: «ايدهی اصلی من اين است: يک اخلاق جهانشمول وجود دارد. اين اخلاق به سادگی با جملهی «آن چه بر خود نمیپسندی بر ديگران مپسند» تعريف میشود». آقا اين خيلی خوب است که شما چنين عقيدهای داريد اما شما ديگر مسلمان نيستيد. قرآن به شما اجازه نداده است چنين عقيدهای داشته باشيد. ممکن است مسلمانِ نوگرايی به ضربوزور و هرمنوتيکس (اين دو يک معنا میدهند) بتواند ارزشهایِ اخلاقیای که امروز پذيرفتنی است از دلِ قرآن و سنت بيرون بکشد اما اينکه محورِ اخلاق را از وحی به عقلِ فردی حواله دهد بيش از اندازه کفرآميز است که بتوان آن را پذيرفت. جنابِ امين، شما نمیتوانيد بهلحاظِ تفکرِ فلسفیتان آمپريستِ منطقی باشيد، بهلحاظِ اخلاقی کانتی و در نهايت مسلمان هم بمانيد؛ اين ناشدنی است.
تا به حال فکر میکردم فقط آخوندها افراد را با دين ذهنی خودشان تطبيق میدهند و آن کس را که با متر آنها نخواند تکفير میکنند، اما متوجه شدم تکفير از نوع دوستانه و ضداسلامی هم وجود دارد.
پاسخ من:
اول. قرآن به من اجازه میدهد که چنين عقيدهای داشته باشم چون به صراحت (نه به ضرب و زور) میگويد نيک و بد و امر اخلاقی به هر انسان الهام شدهاست (91:8) اما البته گرايشی وجود دارد (در کتابهای دينی جمهوری اسلامی هم هست) که میگويد «عقل انسان ناقص است و دين برای کامل کردن آن آمده» يا حتی «دين برنامهی کاملی است که خالق انسان برای او فرستاده است». مشخص است که در اين گرايش، دين بايد بر عقل حکم براند و طبيعتاً چون دين فعلاً سخنگويی ندارد مفسران رسمی پيدا میشوند که نيک و بد هر چيز را بايد از توی نقليات و حرف و حديثهای هزارساله در بياورند، و اگر آن حرفهای عتيق با عقل و حتی با اخلاق جور در نمیآيند برای مسلمان چارهای نيست جز متابعت و گردن نهادن.
ناگفته پيداست که من به چنين دينی کافرم و نياز به تکفير محمد هم نبود. من به بنيادی بودن و اساسی بودن قضاوت اخلاقی بشری معتقدم و اين باور حتی قبل از باور دينی من است. اگر کسی به ناقص بودن عقل و گمراه بودن داوری اخلاقی بشری معتقد باشد نمیدانم چطور، به جز از راه ارث، میتواند ديندار باشد؟ و اگر ديندار هم باشد چگونه، به جز از راه عادت، دينداری خودش را مشمول در اين نقص عقل نمیداند؟
دوم. شيوهی فقيهانهی «کشيدن ارزشهای اخلاقی از دل قرآن و سنت» به نظر من کار بيهودهای است چون هنوز داوری بنيادی عقل را نمیپذيرد و به نقل متوسل میشود. بر خلاف چنين شيوهای و البته بر خلاف پست مدرنها، به نظر من چنين ارزشهای اخلاقی خارج از هر دين و سنت و تمدنی وجود دارند، ارزشهايی که فراگير و «انسانی» هستند و برای مثال در اعلاميهی جهانی حقوق بشر مدون شدهاند.
سوم. حتی اگر به فرض محال، نظر محمد درست باشد و عقيدهی من بسيار منحرف از اسلامِ اصيلِ موردِ نظرِ او و کفرآميز باشد، برای او چه اهميتی دارد؟ حتی او بايد از اين که يک انحرافِ مفيد در آن اسلامِ سراپا غيرانسانی ايجاد میشود خوشحال باشد، اما نمیتواند: بنيادگرايی جز نابودی کامل دشمن به چيز ديگری راضی نيست.
هميشه از اسلامشناسی تاريخی ضداسلامها خندهام میگيرد: محمد چيز ديگری نوشته و از معاويه و يزيد در برابر علی و حسن و حسين دفاع کرده و حتی از حليم و سليم بودن معاويه چندين بار تعريف کردهاست؛ نمیدانم آيا تفاوت اسطوره و تاريخ را در نظر داشتهاست؟ نتيجهی چنين کوششهای مجدانه و محققانهای چيست؟ يکی هم پيدا شده و برای ماجرای اسطورهای پوريم ساز مخالف کوک کرده و آن را نسلکشی ايرانيان به دست يهوديان خوانده [اشاره به ادعاهای آقای ناصر پورپيرار که ظاهراً بعداً عدهای از مخالفان هولوکوست هم آن را دستمايهی شبهتاريخِ دلپسندِ خودشان قرار دادند]، لابد چندی بعد شاهد تحقيقاتی شاهد بر مظلوميت ضحاک و خونخوار بودن کاوه و جنايتکار بودن فريدون خواهيم بود، و حتماً ترکها (همان تورانيان) عليه نسلکشی رستم اسناد تاريخی جمع خواهند کرد و خواستار اعادهی حيثيت از افراسياب در شاهنامه خواهند شد.
بحث داغ در کامنتگير چای داغ
حامد قدوسی (در اصل مطلب): به نام محمد سنگ می زنند و می سوزانند. محمدی که من پیروش هستم پیراهنش را بالا می زند و از کسی که به اشتباه تازیانه خورده می خواهد تا او را قصاص کند. گیرم که روزنامه خطا کرد، به کارمند سفارت چه دخلی دارد؟ اگر دی روز کسی توی سفارت اتریش یا دانمارک بود و از این آتش خشم به اصطلاح دانش جویان آسیبی می دید چه کسی پاسخ گو بود؟
امين: حامد عزيز، نکتهی مهم همين است: ما به محمد يا علیای ايمان داريم که در آنها فضايل بزرگ اخلاقی ديدهايم. بعد کسانی که به اين دو اعتقاد ندارند و حتماً سنديت کتابهای تاريخی اسلامی هم برايشان پشيزی ارزش ندارد میگويند نه، محمد در ذات خود خشن و چه میدانم، علی تهی از فضايل اخلاقی بوده! اگر کمی به قضيه دقت کنی خيلی خندهدار است.
آنتیاسلاميستها: لطفاً اگر به روشی دست پيدا کردهايد که میتوانيد «تاريخ اصيل» اسلام را بدون دخالت مسلمانان و منابع اسلامی بنويسيد و اين تاريخ عمق خشونت نهادينه شدهی آن را نشان میدهد، لطفاً به ما هم بگوييد.
رهگذر: البته لازم نیست که «تاریخ اصیل» اسلام را از منابع غیر اسلامی جستجو کرد. شما به همین منابع موجود اسلامی هم که سر بزنید، اگر به دیدگاه توجیهگر معمول به آن نگاه نکنید، انقدر چیزهای عجیب و غریب میبینید که نگو و نپرس. به عنوان مثال نگاهی به سیره پیغمبر به نقل از صحیح بخاری (از معتبرترین منابع سنی) بکنید.
امين: رهگذر گرامی، میدانم از چه صحبت میکنيد اما توجه کنيد که اکثريت مسلمانان برای داشتن شناختی از بنيانگذاران دين به کاوش اسناد روی نمیآورند. برای آنها محمد و علی نمادهايی از انسان کامل هستند نه شخصيتهای تاريخی. چه ماجراهايی از زندگی بنيانگذاران در ذهن مسلمانان برجسته است؟ نمونهاش همين مثالی است که آقای قدوسی زده: انسانی که اقتدار زمينی و آسمانیاش در جامعهاش پذيرفته شده در آستانهی مردن برای آن که دينی به گردناش نباشد و حق کسی را ضايع نکرده باشد حاضر میشود تازيانه بخورد.
واکاوی تاريخ و پيدا کردن (و گاهی ساختن و پرداختن) احاديث مجعول و چرند، اگرچه روش هميشگی روحانيون بوده اما اکثريت مسلمانان جزو روحانيون نيستند. در ضمن آن قسمت خندهدار کار همين است که به صحت منابع حديثی اعتقاد نداشته باشيد و آنها را از لحاظ علمی قابل استناد ندانيد، اما وقتی تصاوير عجيب و غريب بدوی از مناسک و مراسم و رفتارهای بنيانگذاران اسلام در اين نوشتههای مجعول يافتيم از آنها به عنوان سند «عقبماندگی و توحش اسلام» استفاده کنيم!
ببينيم اين موشکافی تاريخی چه فايدهای دارد: حتی اگر اعتقادی به اين دين نداريم، از ديد عملگرايانه چه فايدهای در اين است که آن نمادهای مذهبی و عاطفی را به شخصيتهای بسيار ناجور تاريخی تقليل و به اين ترتيب اخلاق مدرن را به صورت يک انتخاب هولناک و کافرانه برای يک پنجم جمعيت زمين جلوه دهيم؟
نيما: جالب است دوستان مذهبی گاهی چنان استدلال می کنند که انگار سراسر تاریخ صدراسلام آکنده از رحمت و عطوفت است اما هنگامی که چند مثال معروف از خشونتها را طرح می کنی ناگاه کارکرد گرا شده و می پرسند در این کاریکاتورها چه نفعی نهفته است؟ پاسخ من هیچ است. ولی ما از مفید بودن یا نبودن آنها صحبت نمی کنیم(که از نظر من صددرصد غیرمفید هستند) بلکه از اخلاقی و یا مجاز بودن انسانها در طرح چنین آثاری سخن می گوئیم.به نظر نمی رسد غیراخلاقی بودن این کاریکاتورها برای یک غیرمسلمان بدیهی باشد. در ثانی اینکه دین عزیز ما مولد خشونت بیشتری نسبت به دیگر ادیان بوده خیلی غریب نیست.[...]
این اسلام اصیل و گوهر دین هم حقیقتا خوب بهانه ای شده تا هر استدلالی را به دیوار بزنند. شما نه غالب کتب تاریخی را قبول دارید نه اجماع فقها را قبول دارید نه نتایج تاریخی و واقعیتهای اجتماعی مذهبی را مبنا قرار می دهید بفرمائید اسلام یعنی آن چیزی که دقیقا در وجود تک تک شما متجلی شده. بابا قضیه ازدواجهای پیغمبر و قتل عام بنی قریظه که دیگر از مسلمات تاریخی است. دعوای عایشه سر اصل موضوع نیست بر سر 6 ساله یا 9 ساله بودن اوست. امین عزیز درست است که اکثر مسلمانان روحانی نیستند اما اکثریت قاطع آنها دین خود را از روحانیون اقتباس می کنند و در امور دینی به آنها رجوع می کنند. من به سندیت روایت و سنت قائل نیستم اما شما که به هر حال بر اساس همین روایات چند مثال مهرورزانه را مدام تکرار می کنید چرا دهها مثال غیر مهرورزانه را که عینا در همان منابع مورد استناد شما هم آمده اند قبول ندارید.
امين: جناب نيما
:
من در مورد مسائل تاريخی با شما بحث نمیکنم و نخواهم کرد. اين که تاريخ صدر اسلام عطوفت بوده يا جنايت قاعدتاً به من مسلمان مربوط است و نه به شما؛ برای شما چه فرقی میکند؟ از ديدگاه شما لابد فوقاش اين بوده که در يک نظام قبيلگی بدوی يک جناياتی کردهاند و حداکثر قتل عامی که شده شامل هفتصد نفر میشده. اين جنايت در مقابل شش ميليون نفری که هيتلر فقط به دليل مذهبشان کشت (نه به دليل خيانت و کمک به دشمن) و يا چند ميليونی که استالين با قحطی عمدی کشت يا حتی سيصدهزار نفری که انگليسیها در بمباران درسدن کشتند و چند صد هزار نفری که امريکايیها در ويتنام، قابل مقايسه نيست. يک تاريخ بدوی برای شما که به اين دين اعتقادی نداريد چه ارزشی دارد که دائم به آن فکر کنيد؟ اين تاريخ برای من بايد مهم باشد که ايمانام را با آن محک بزنم و ببينم آيا میتوانم به آن پایبند بمانم، يا آيا اصلاً يک تاريخ شفاهی که نقل سينه به سينه شده و تنها دويست سال بعد از واقعههای دست اول به فکر نوشتناش افتادهاند برای من قابل استناد هست؟ بنابراين بحث تاريخی من و شما دربارهی چيزی که فقط من به آن اعتقاد دارم موضوعيتی ندارد. اميدوارم اينجا اين بحث تمام شود.
تنها بحثی که باقی میماند همان بحث عملگرايانه است. اينجا يک سوآل مطرح میشود: آيا در عملگرايی سکولار جايی برای انتقام هست؟ فرض کنيم يک پنجم جمعيت زمين باورهايی کاملاً خطرناک دارند. شما چه چيزی برای اين جمعيت تجويز میکنيد؟ نسلشان را بردارند؟ احساساتشان را تا مرز جنون تحريک کنند؟ يا سرزمينشان را اشغال کنند و مجبورشان کنند تاريخی را که شما مینويسيد بخوانند و امتحان بدهند؟
در بدترين حالت فرض کنيد فردی بدوی را به دنيای مدرن و قشنگ و نوی شما آوردهاند و در قفسی نمايشاش میدهند و شما چوبتان را از لای ميلهها به سر و چشماش میزنيد. لذت میبريد؟
بيرون گود نشستن و تحقير کردن آنان که داخل هستند چه چيزی را نشان میدهد، جز اين که شما حداکثر يک زخمخوردهی کينهجو هستيد؟ حتی اگر اسلام يک انديشه نادرست و خطرناک باشد احتمالاش هست که با نقد از درون و اصلاح کژی و کاستیها بتواند به يک فرهنگ مداراگر و بیآزار تبديل شود چنان که مسيحيت، دينی که بسيار کسان را در اروپا تفتيش عقايد کرد و زنده زنده سوزاند اکنون شدهاست. اما هر حرکت خصمانهای در مقابل اسلام واکنش بنيادگرايانهتری را به دنبال خواهد داشت؛ جا را برای آن افرادی که در ذيل آن فرهنگ به مدارا و همزيستی مسالمتآميز معتقدند تنگتر خواهد کرد.
من در نوشتهی تازهای در وبلاگام شرح دادهام چه چيزی را به نام اسلام میپذيرم و چه چيز را نه. قبل از مسلمان شدن بايد اخلاقيات پايهای باشد که اسلام روی آن سوار شود، و چيزی که غيراخلاقی باشد بسادگی برای من دينی يا اسلامی نيست اگر حتی چند تا آيتالله با هر چه سند تاريخی آن را امضا کنند. برای من اخلاق قبل از دين است و دين برای تکميل چيزهايی میآيد که صرفاً با اخلاق سودانگار قابل توجيه نيست، مثل اخلاقيات پرستش و ستايش و سپاس از حق، که در زمينهای فردی، برای افرادی خاص معنا دارند. با اين ديد يک گزارهی دينی نمیبايد هيچ گزارهی اخلاقی را نقض کند، اخلاقی که در روزگار ما با «حقوق بشر» تعريف میشود. حالا شما بياييد برای من از «خشونت ذاتی اسلام» سخن بگوييد، کدام ذات؟ کدام اسلام؟
بله شما حق داريد فرد مسلمان را به طور ميانگين در دنيای امروز را ببينيد که از لحاظ مدارا، رعايت حقوق غيرهمکيشان و اعتقاد به آزادی بيان چندان نمرهی بالايی نمیگيرد. اما هر ميانگينی از هر نقطهی توسعه نيافتهی ديگر در جهان هم احتمالاً همين وضع را خواهد داشت، بنابراين نتيجهی اين مقايسه لزوماً همبستگی آماری معناداری بين «مسلمان بودن» و «خشن بودن» نيست؛ ممکن است عامل توسعهنيافتگی نقش بسيار مهمتری را ايفا کند که به نظر من چنين است. اما با برجسته کردن نقش اسلام و تاريخاش، شما گويی به وضعيتی جبری معتقديد که «مسلمان آدمبشو نيست» و هر چه بدبختی است از اسلام است، اين نه تنها تحليلی بسيار يکسونگر و ضعيف است بلکه تحليلی است که تنها به درد کارزار احساسات و انتقامجويی دوجانبه و شايد به درد نسلکشی مسلمانان میخورد و به کار درمان هيچ دردی نمیآيد.
علی: امين جان يک سوال... شما به عنوان مسلمان قرآن را قبول داری يا نه ... و اگر نه چرا؟
رامين: امین جان اگر همین حرفها را به چند نفر دیگر بزنیم آیا باز همه خود را مسلمان میدانند؟ فرض کن به ده نفر بگوییم، 9 نفر عصبانی شوند و در یکی شک ایجاد شود. چه بسا دین را هم ترک کند. این چیز خوبی نیست (برای ما)؟ خوب برادر تو با قتل عام اقوام مختلف توسط محمد در صلح درونی هستی، شاید بقیه نباشند. آیا ادعا میکنی در مثلا 100 سال اخیر نسبت مسلمانان باایمان به کل جمعیت در ایران ثابت مانده؟ من که کاره ای نیستم، اما اگر فعالیت چند تابوشکن شجاع نبود آیا باز هم وضع به همین صورت بود؟ در ضمن این مقایسه عددی هم جالب نیست، بایستی به نسبت نگاه کنی. حجاز اصلا چقدر جمعیت داشته که ارباب اینطور کیلویی میکشته است؟
امين: علی عزيز: مثلاً الآن بگويم قرآن را قبول دارم و شما چند تا آيه میخواهی نشان دهی که به نظر شما با حقوق زنان تناسب ندارد يا به نظر شما خرافات است؟
گفتم که من با شما بر سر تاريخ بحث نمیکنم. مشخص است که دربارهی قرآن بحث کردن خود به خود منتفی است. صحبت من با شما در حدود يک مسألهی معاصر است: توسعهنيافتگی مسلمانان و راه حل آن، نه عجايب و غرايب متون قديمی که شما به آنها اعتقادی نداريد و فرضاً که بتوانيد وقت بگذاريد و در آنها تفحص کنيد و اشکال بيابيد و باور مرا به آنها تضعيف کنيد، متأسفانه در حل مشکل اصلی (توسعهنيافتگی) کمکی نمیکند، چون گمان نمیکنم اين توسعهنيافتگی مربوط به دين باشد.
همهی حجت مسلمانی من قرآن است. با اين حال بسياری از اشکالاتی که بر اسلام و قرآن و تاريخ آن هست را بسيار خواندهام، همان 23 سال منسوب به دشتی، سايتهای مسيحی که دائم ادعای شهوترانی و پدوفيلی را تکرار میکنند و مثلاً آيهی واضربوهن يا اقتلوهم حيث ثقفتموهم را سند خشونت میگيرند. کدام را میخواهيد اين دفعه علم کنيد؟ در هر صورت باز تکرار میکنم: در موضع جدال دروندينی و متون و تاريخ عتيق با شما صحبت نمیکنم.
رامين گرامی: من حق شما را در زشت نشان دادن اسلام و تبليغ بر ضد آن نفی نمیکنم. اما اگر همانطور که میگوييد «9 نفر عصبانی شوند و در یکی شک ایجاد شود» آيا ارزشاش را دارد؟ به آن 9 نفر فکر کنيد که عصبانی میشوند و در پاسخگويی به شما از لحاظ نظری ناتوان میمانند و از طرف ديگر قطع کردن رابطه با فرهنگشان مثل برايشان سخت دردناک و غيرممکن است، فکر میکنيد اين جور آدمها چهکار میکنند؟ جز اين که به افکار افراطی گرايش پيدا کنند يا همان اندک مدارايی که در اخلاقياتشان هست هم کنار بگذارند؟
من نمیگويم ملاحظهی اسلام را بکنيد، بسيار خوب است اگر تفکری واقعاً نمیتواند در بازار انديشه باقی بماند و از خودش دفاع منطقی کند حذف شود. ايرانی هم به طور تاريخی نشان داده که میتواند در صد سال از زرتشتیگری به اسلام و از اسلام سنی قرمطیکش به اسلام شيعهی شاخحسينی و از شيعهگری به کمونيزم روسی و آتهايسم انتقامجو تغيير گرايش دهد بنابراين چه بسا که شما موفق شويد. اما جوشاندن ديگ اختلاف و حتی توفيق در تغيير مذهب مشکل اصلی ما را حل نمیکند که توسعه باشد، بلکه شايد نيرو و توان جامعه را بر سر آن هدر میدهد.