مدرسهها و معلمهای ما بنا به غريزه راهی مؤثر يافته بودند تا همهی فضا و زمان ما را آکنده از دلهره کنند: دلهره از روز اول، از روز امتحان، از مشق شب. دلهره از موی سر، از دويدن، از شاد بودن. ترس از دست سنگين ناظم که هر آن ممکن بود به طرزِ دردناکی بچرخد، از نعرهی معلم که هر لحظه ممکن بود حس انقلابی به سرش بزند و لگد و مشت و فنون ديگر را روی تن بیدفاع بچهها پياده کند، از خدا، از قواعد غريب ناشناختهای که هر آن و بیدليل عذاب را نازل میکردند.
اولين خنکای نسيم پاييزی مورمورِ دلهره را به دل مینشاند. وقتی يک نم باران روی برگهای خشک چنارها بوی چوبين و ترش آنها را پخش میکرد ديگر بايد میفهميديم که فصل دلهره در راه است. بوی اتوی داغ روی پارچههایِ کدرِ خاکستری و سرمهایِ روپوشها، دلهره را در فضا میپراکند، بوی کتابها و دفترهای نو و بزرگسالانی که دلهرهی سالهای مدرسهشان را با جلد کردن کتابهايمان به ما تزريق میکردند.
صدای زنگ ساعتها در آهنگ time پينک فلويد، آرم برنامهی «تقويم تاريخ» ساعت هفت صبح را اعلام میکرد. چايی نيمجوشيده را با عجله و به زور آب سرد هورت میکشيديم، در خيابانهای خاکستری بعد از طلوع، صبحِ شلوغ و آلوده به دود بنزين نيمسوخته و گازوئيل گوگردی را تنفس میکرديم و سنگينیاش همراه با آهنگهای مثلاً شاد «آغاز ماه مهر/با شادی و سرور» و نگاه دلجويانه و لبخندهای بدبوی صبحگاهی مردمی که از «شور و نشاطِ صبحگاهی» ما لذت میبردند، تبديل میشد به غم غربت ناشناختهای که روی دلمان میماند و ماندهاست.
کسی گفته بود که «ما بزرگسالان خيلی ناسپاسايم که هر روز صبح خدا را شکر نمیکنيم که ديگر به مدرسه نمیرويم».
خيلی گشتم تا گويندهی اين را پيدا کنم (سبکِ وودی آلن است اما در جملات قصار او يافت نشد) و نتيجهی جستوجو چند جملهی جالب ديگر در وصفِ همين حس و حال بود:
Mark Twain: هرگز نگذاشتم مدرسه رفتنام در کار آموزشام اخلال کند.
George Santayana: کودکی که تنها در مدرسه تحصيل کرده باشد آدمی تحصيلنکرده است.
William Glasser: تنها دو جا در دنيا هست که زمان اهميت بيشتری از کاری که قرار است انجام شود پيدا میکند: زندان، و مدرسه.
Albert Einstein: معجزهای است که حس کنجکاوی توانسته از نظام آموزش رسمی جان سالم به در ببرد.
راجر واترز دربارهی دليلِ سرودنِ ترانهی آهنگ Time در آلبوم The Dark Side of The Moon میگويد*:
خندهدار اينجاست که آهنگی که با چنين حسی ساخته شده برای آرم برنامهی «تقويم تاريخ» استفاده بشود، و در ناخودآگاه بسياری از همسنوسالان من يادآور دلهرهی روزهای مدرسه باشد!
* از فيلم مستند آلبومهای کلاسيک: پينک فلويد - ساختن نيمهی تاريک ماه. ِصدای قسمت مربوط به آهنگ Time را با يک ترجمهی سردستی اينجا گذاشتهام (اگر اينترنت سريع داريد، اين نسخه با کيفيت بهتر را گوش کنيد). در هر صورت اگر به اين آلبوم علاقه داريد ديدن اين مستند حتماً توصيه میشود (روی دیویدی هم منتشر شدهاست).
7 comments:
سلام امین جان ! جملات خیلی جالبی بودند.راستی خواستم یک چیزی بگم تکنوراتی تو ایران فیلتره .تگ هات واسه کسایی که تو ایران زندگی می کنند فایده نداره!
The system of teaching is teaching of the system my friend. excellent piece by the way..
هنوز هم با شنیدن این آهنگ دچار دلهره می شوم
نمي دانم چرا مدارس ما اين حس دلهره آور را به ما منتقل مي كنند حتي به يك معلم!فكر مي كنم فضاي رعب آور سالهاي دور كه معلمان تنبيهات سختي مي كردند از نسلي به نسل ديگر منتقل شده است و از مدرسه يك محيط ترسناك ساخته شده است كه بايد از آن در هر صورت ترسيد. البته ما معلمان بايد سعي كنيم اين فضا تلطيف شود. اصولا مدرسه بايد جاي خنده و بازي باشد.
در مورد "تقویم تاریخ " با هات موافق نیستم. خوشحالم که در مورد دلهره ای که همراه با "تایم" می آد قبلآ فکر کرده بودم
http://leylibehbahani.blogfa.com/post-3.aspx
، اگر نه ممکن بود با خوندن این پست من هم باورم بشه که این دلهره هه که میگی به مدرسه ربط داشته...به نظرم مسآله یک کم پیچیده تر از اینه.
با این حال در مورد احمقانه بودن مدرسه من هم شکی ندارم. پست خوبی بود
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که روزای مدرسه به سر رسید واسه من!
این جمله ای که من هر روز صبح میگم!و خدا رو شکر که خانم معلمای مثلا مهربونی دیگه ندارم که مدام واسه ی نقاشی ساده پای دفتر دیکته هام ،نمرمو صفر بدن
حسین درخشان و عذر خواهي از شکرخواه تلاش درخشان براي پنهان کردن شباهت مقالات اخير او به نوشته هاي بعد از زندان جهانبگلو و ......
http://blogcritics.weblogs.us/fa....us/farsi/? p=10
ارسال یک نظر