خبرنامهی گويا مقالهای در چالش با مدعيان شرکت نکردن در انتخابات منتشر کردهاست. در اين مقاله میتوانيد ايدههای اصلی محافظهکاری، به معنی دفاع از وضع موجود را ببينيد. کوشيدهام با پاسخ به گزارهها و پرسشهای اصلی اين مقاله از ايدهی شرکت نکردن در انتخابات دفاع کنم.
«آيا [مدعيان شرکت نکردن در انتخابات] گمان مي کنند که دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي و آقاي رفسنجاني هيچ تفاوتي با هم نداشته است و به همين منوال انتخاب آقاي دکتر معين با انتخاب آقاي احمدي نژاد در انتخابات آينده تاثيرات يکساني بر جامعه ايران خواهد داشت؟»
در بين کسانی که بطور منطقی و مستدل از شرکت نکردن در انتخابات دفاع میکنند، چنين ادعايی ديده نمیشود. درست است که در بين تحريمکنندگان کسانی هستند که تحليلی از شرايط موجود ندارند بجز اين که «ولشان کن، همه سر و ته يک کرباساند» اما طرفداران هوشيار شرکت نکردن در انتخابات، بدرستی تفاوتهای ميان نامزدهای انتخابات را میبينند و میشناسند. اما وقتی کسی چون عبدالله نوری که در مجلس پنجم مهمترين عضو فراکسيون جناح چپ بوده، بالاترين مقامهای کابينهی خاتمی را داشته، و در سطح مدنی و مطبوعاتی هم فعاليتی درخور توجه داشته و در مجموع گمان میرود که ذهنيتی بسيار جامع از وضع موجود داشته باشد سخن از شرکت نکردن در انتخابات میگويد، میتوان فهميد که نکات مهمتری به جز تفاوت راه و رسم نامزدها در نظر است. در دورهی خاتمی ديديم که اگر رئيسجمهور باب ميل بخش ايستای قدرت نباشد، به راحتی میتوانند او را با تجهيزات قانونی و تحذيرات حکومتی به «تدارکاتچی» تبديل کنند تا «حاجبالدوله»ی حکومت ايستا و غيردموکراتيک پشت پرده باشد. اين وضعيت هرگز برای اصلاحطلبان در راه اصلاح وضع موجود مفيد نيست (تصويری از اوضاع پس از انتخاب شدن احتمالی آقای معين را احمد زيدآبادی در مقالهای بخوبی نشان دادهاست، که عنوان اين نوشته را وامدار آن مقاله هستم) با اين توصيفات حتی اگر به شخصيت اصلاحطلبان يا شعارهای آنان دلبسته هستيم، بهتر است از رأی دادن به آنها در انتخابات آينده که جز به بیآبرويی آنها نمیانجامد صرف نظر کنيم. از خاطر نبردهايم که خاتمی وقتی در سال 80 برای دور دوم نامزد رياست جمهوری شد بدرستی گفت که تنها سرمايهی خود، يعنی آبرويش را در گروی اين کار نهاده است.
يک نکته هست که حيفم میآيد به آن اشاره نکنم. بسياری از کسانی که برای «تأديب اصلاحطلبان» در انتخابات دور دوم شوراهای شهر و روستا شرکت نکرده بودند و اکنون نتيجهی تلخ آن را در اقدامات شهرداری جديد تهران ديدهاند، حال برای «جبران مافات» و رهايی از عذاب وجدان، يا با «درس گرفتن از آن اشتباه» تصميم به شرکت در انتخابات رياست جمهوری گرفتهاند. در آن هنگام با آنکه موفق نشدم بسياری از دوستانم را برای شرکت در يکی از آزادترين انتخاباتها در جمهوری اسلامی قانع کنم، شخصا در آن انتخابات شرکت کردم. با اين حال انتخابات رياست جمهوری قضيهی کاملا متفاوتی است. در نظام جمهوری اسلامی سياستهای کلی و جهتگيری حکومت را رهبری، مجمع تشخيص مصلحت و (اگر شورای نگهبان موافق باشد) مجلس شورای اسلامی تعيين میکنند، و در حالی که بيشتر مردم خواهان تغيير اين سياستها هستند، رئيسجمهور طبق قانون اساسی تنها بايد مجری خوبی برای آنها باشد. نامزدهای رياست جمهوری نمیتوانند و حق ندارند شعارهای آرمانی در زمينهی سياست داخلی و خارجی و حتی اقتصاد بدهند، چرا که آرمانهای نظام جمهوری اسلامی قابل تغيير نيست مگر به حکم رهبری؛ و اگر کسی وعدهی تغيير اين سياستها را بدهد در وفای به عهد خود موفق نخواهد بود چنان که خاتمی نتوانست در اين زمينه توفيقی داشته باشد.
بخش ايستای حکومت که اين سياستها را مشخص میکند خود را هرگز در معرض رأی مستقيم مردم قرار نمیدهد. برای تغيير روش اين بخش راه و رسم ديگری لازم است، نه رسيدن به مقام رياست جمهوری برای پيش بردن گفتگوهای کدخدامنشانه در پشت پرده که در آنها اغلب سخن از چگونگی حفظ منافع نظام است، نه منافع مردم.
«کدام حزب يا جريان اپوزيسيون جدي و قابل اعتنا در ايران وجود دارد که رهبري جنبش اجتماعي را بر عهده گيرد؟»
اتفاقاً يک دليل منطقی برای تحريم انتخابات اين است که پس از آن زمينهای برای رشد يک جريان مخالف (=اپوزيسيون) جدی و قابل اعتنا فراهم میآيد. تا وقتی که اصلاحطلبان فعلی در حکومت هستند هرگز نمیتوانند نقش جريان مخالف را داشته باشند، چنان که خاتمی گفت رئيسجمهور نظام جمهوری اسلامی است نه اپوزيسيون آن. اما با مدتی دوری از قدرت و تعميق مبانی نظری و تقويت تشکيلات همين اصلاحطلبان میتوانند چنين جريان مخالفی را تشکيل دهند؛ چنان که در دورهی فترت بين سالهای 1368 تا 1376 جناح چپ جمهوری اسلامی در پی رانده شدن از قدرت توانست با نظريهپردازی از يک گروه تندرو و مطرود جامعه به گروهی با شعارهايی نوين تبديل شود و رأی مردم را جذب کند. در آن دوره البته، امکان فعاليت تشکيلاتی جلوی چشمان وزارت اطلاعات سعيد امامی نبود، و حکومت حتی يک تشکل صنفی چون کانون نويسندگان را با خواستههايی که اندکی به سياست پهلو می زد تحمل نمیکرد. اما اکنون با بازتر شدن فضای سياسی و امکانات رسانهای جديد، امکان ساختن تشکيلات سياسی فراهمتر از پيش است.
«حتي اگر در پي تعميق حرکتهاي اجتماعي باشيم، و حتي اگر طرفدار حرکتهاي راديکال تر، باشيم، آيا چنين حرکتهايي در سايه دولت دکترمعين امکان پذيرتر است يا مثلا دولت آقاي لاريجاني؟»
حرکتهای اجتماعی لزوماً «در سايهی دولت» يا «در دولت» پديد نمیآيند. يک اشتباه رايج ايرانی است که همه چيز را، از اقتصاد و تأمين اشتغال گرفته تا حتی ايجاد جريان مخالف دولت را، از دولت میخواهيم! دولت اصلاحطلبان تنها يک مزيت برای جنبشهای اجتماعی دارد: تا جايي که به دولت مربوط باشد جلوی اين حرکتها نمیايستد. چون اغلب موانع پيش روی جنبشهای اجتماعی اصلاحطلب نهادهايی هستند مثل حوزههای علميه، قوهی قضاييه، نيروی انتظامی و سپاه پاسداران، که هماکنون در دست اقتدارگرايان هستند و هرگز با انتخابات تغيير نمیکنند؛ افزودن قوهی مجريه به اين فهرست چندان به قوای اقتدارگرايان در جهت سد کردن راه مطالبات مردم نخواهد افزود، چون اقتدارگرايان نمیتوانند در بين فشارهای جهانی و داخلی بيشتر از اين مانع حرکتهای اجتماعی شوند، و حتی اگر بخواهند نمیتوانند فضای سياسی را به قبل از دوم خرداد 76 بازگردانند.
حتی شايد قرار گرفتن قدرت مجريه در اختيار اقتدارگرايان مزيتی باشد برای اصلاحطلبان تا جنبش اجتماعی و مدنی را تقويت کنند: چرا که تا وقتی به نظر برسد آيندهی جامعه تماماً به نزاعی بستگی دارد که در عالیترين سطح قدرت بين رئيسجمهور و رهبر در میگيرد، قطعاً هيچ حرکت اجتماعی زمينهی رشد نخواهد داشت. وضع فعالان سياسی در اين حال به حال تماشاگرانی شبيه است که تمام کارهای خود را واگذاشتهاند تا نتيجهی نمايشی را ببينند که روی صحنه است در حالی که پيشاپيش معلوم است بازيگر محبوب آنها بازنده خواهد بود، چنان که تراژدی خاتمی چنين بود. اما با رفتن اين نمايش به پشت پرده، فعالان سياسی و اجتماعی ديگر دغدغهی آنچه را که در بالاترين سطح حکومت بين افراد میگذرد ندارند و با پيگيری منافع خود قطعا بهتر میتوانند جنبشهای اجتماعی و سياسی را شکل دهند که خواستار تغيير سياستهای کلی نظام باشد. بنابراين در پاسخ بايد بنا به تجربهای که از رياست جمهوری آقای خاتمی کسب کردهايم بگوييم احتمالاً تعميق حرکتهای اجتماعی در رياست جمهوری امثال آقای لاريجانی موفقتر خواهد بود تا امثال آقای معين.
«مهمتر از همه، برنامه عملي مدعيان براي حرکت بسوي دموکراسي چيست؟»
«هر آنچه مدعيان تحريم انتخابات مي خواهند در زمان دولتي محافظه کار انجام دهند، در سايه دولتي اصلاح طلب قابل انجام و قطعا امکان پذيرتر است، در حالي که راي ندادن هيچ سودي نخواهد داشت مگر آنکه بخواهيم در خانه به خستگي بنشينيم و چشم به دق الباب بيگانه بدوزيم تا آنچه که خود داشتيم را به بيهودگي از وي تمنا کنيم»
چون طرفداران شرکت نکردن در انتخابات طيف گستردهای را تشکيل میدهند که از تحکيم وحدت در ايران تا سلطنتطلبان در لوسانجلس امتداد دارد، نمیتوان از جانب همه پاسخ داد. به عنوان يک شخصی دارای حق يک رأی، بر خلاف تبليغات حکومتی هيچ رابطهی مستقيمی بين شرکت نکردن در انتخابات و حملهی امريکا به ايران نمیبينم. بسياری از طرفداران تحريم نيز چشم اميد به چنين واقعهای ندوختهاند و راههای ديگری را برای حرکت به سوی دموکراسی پيشنهاد میکنند، که از قضا بسياری از اين راهحلها مستلزم آن است که نيروی عظيمی که اصلاحطلبان در راه حاجبالدولهگی و تمشيت امور روزمرهی حکومت به هدر میدهند در جهت حرکت بسوی دموکراسی به کار بيندازند.
در ايران به هيچ وجه کار قوهی مجريه و رئيس آن برنامهريزی برای حرکت به سوی دموکراسی نيست، بلکه حرکت در پشت رهبری و در جهت حفظ نظام وظيفهی اوست. فعالان اصلاحطلب که اکنون اميد دارند وزير يا معاون وزير شوند و در روزمرهگی و کارهای اداری غرق شوند، اگر واقعا صادقانه به دموکراسی میانديشند میتوانند وارد جامعه شوند و با نظريهپردازی و شکل دادن به مطالبات جامعه در قالب حرکتهای مسالمتآميز به جنبش اصلاحات کمک کنند. روشهايی چون تعميق آرمانهای دموکراسی و حقوق بشر و تبيين و تقويت آنها در بين مردم، درخواست صريح برای جهت تغيير سياستهای کلی نظام از بخش ايستای قدرت، و در صورتی که اين بخش تغيير را نپذيرد، برنامهريزی برای برگزاری همهپرسی در جهت اين تغييرات، تبيين پشتوانههای نظری و اخلاقی نافرمانی مدنی و استفاده از رسانههای بينالمللی برای جلب افکار عمومی دنيا به درخواست حقوق بشر و دموکراسی در ايران از جمله روشهايی هستند که میتوانند مورد استفاده قرار گيرند.
بايد يک چيز را باور کرد، که قدرت واقعی بين مردم است و سياستمداران واقعی کسانی هستند که میتوانند اين قدرت را استخراج و هدايت کنند. تأييد صلاحيت آقای معين که با کمی واکنش هماهنگ و متحد در جامعه به دست آمد میتواند راههايی تازه را برای حرکت بسوی دموکراسی به ما نشان دهد که بسيار بهتر از هدر دادن نيروی فراوان برای در دست گرفتن مقام تدارکاتچی حکومت است.
سهشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۴
یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۴
وضعيت نامعلوم: از زبان فروغ فرخزاد
از نامهی فروغ فرخزاد به ابراهيم گلستان، پس از تجليل از فروغ در فستيوال سينمای مؤلف در پيزارو:
ميان اين همه آدمهای جوراجور آنقدر احساس تنهايی میکنم که گاهی گلويم میخواهد از بغض پاره شود. حس خارج از جريان بودن دارد خفهام میکند. کاش در جای ديگری به دنيا آمده بودم، جايی نزديک به مرکز حرکات و جنبشهای زنده. افسوس که همهی عمرم و همهی توانايیام را بايد فقط و فقط به علت عشق به خاک و دلبستگی به خاطرهها در بيغولهای که پر از مرگ و حقارت و بيهودگی است تلف کنم، همچنان که تا به حال کردهام. وقتی تفاوت را میبينم و اين جريان زندهی هوشيار را که با چه نيرويی پيش میرود و شوق به آفريدن و ساختن را تلقين و بيدار میکند، مغزم پر از سياهی و نااميدی میشود و دلم میخواهد بميرم، بميرم و ديگر قدم به تالار فارابی نگذارم و آن مجلهی پرت پست پنج ريالی (در اصل نامه اسم مجله برده شده است) را نبينم.
ميان اين همه آدمهای جوراجور آنقدر احساس تنهايی میکنم که گاهی گلويم میخواهد از بغض پاره شود. حس خارج از جريان بودن دارد خفهام میکند. کاش در جای ديگری به دنيا آمده بودم، جايی نزديک به مرکز حرکات و جنبشهای زنده. افسوس که همهی عمرم و همهی توانايیام را بايد فقط و فقط به علت عشق به خاک و دلبستگی به خاطرهها در بيغولهای که پر از مرگ و حقارت و بيهودگی است تلف کنم، همچنان که تا به حال کردهام. وقتی تفاوت را میبينم و اين جريان زندهی هوشيار را که با چه نيرويی پيش میرود و شوق به آفريدن و ساختن را تلقين و بيدار میکند، مغزم پر از سياهی و نااميدی میشود و دلم میخواهد بميرم، بميرم و ديگر قدم به تالار فارابی نگذارم و آن مجلهی پرت پست پنج ريالی (در اصل نامه اسم مجله برده شده است) را نبينم.
جمعه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۴
محافظهکاران امروز
در سال 76 که خاتمی رأی آورد لغت اصلاحطلبی هنوز به شکل امروزی وارد گفتار عمومی ايرانيان نشده بود. شعار اصلی خاتمی «جامعهی مدنی» بود که مردم تقابلاش را با «جامعهی ولايی» و «الهی» میفهميدند. گفتارهای بشدت تئوکراتيک (خداسالارانه) با تعبيراتی از قبيل «نصب الهی رهبر و کشف از طريق خبرگان»، «شرکآميز بودن دموکراسی» و «جمهوری صالحان» در اوج بالندگی بودند و در نمازهای جمعه و منابر کسانی چون مصباح يزدی، جوادی آملی و مهدوی کنی تبليغ میشدند. در چنين فضايی تعبير «جامعهی مدنی» با آن که هم گنگ بود و هم با شرمندگی ذاتی خاتمی پس از مدتی تبديل به «جامعهی مدينةالنبی» شد، تقابل آشکاری با آن گفتار تئوکراتيک داشت. انتخاب خاتمی گفتار مسلط تئوکراتيک را در هم شکست.
کسانی که به خاتمی رأی دادند البته، اغلب به اين نکات ظريف توجهی نداشتند. خاتمی پرچم و نماد تغيير و تحول بود و بيشتر رأيی که به او داده شد رأی به تغييرات بود؛ هر کس به خاتمی رأی داد خواهان تحول بود.
به مرور زمان، جنبشی که برای تحول ايجاد شده بود گفتاری خاص برای خودش درست کرد و تعبيراتی چون «اصلاحطلبی» و «محافظهکاری» از آن بيرون آمد که تعاريف دقيقی نبود. بين کسانی که محافظهکار ناميده شدند بسياری خواهان حفظ وضع موجود نبودند و به دنبال افراطیتر کردن خداسالاری و حکومت اسلامی بودند. همچنين کسانی که خود را «اصلاحطلب» ناميدند اغلب تحولی را پيش نبردند و اثر مثبتشان فقط در حفظ وضع موجود بود. بيشتر تحولاتی که در فضا و گفتار جامعه ايجاد شد، از پتانسيل و ظرفيت بالقوهی جنبش تحولخواه بود، نه از قوانين و اعمالی که از نمايندگان اين جنبش در حکومت صادر شد.
حالا هم دکتر معين و امثال ايشان نماد هيچ تغييری نيستند و بصراحت از حفظ وضعيت هشت سال گذشته دفاع میکنند. اين افراد مکن است در عالم نظر «اصلاحطلب» باشند، اما هيچ کارکردی به جز «حفظ وضع موجود» نخواهند داشت، چرا که همواره هر حرکت جسورانه، حتی نپذيرفتن خفت شرکت در انتخابات مرحمتی را با راديکاليسم و تندروی يکسان میگيرند. رئيسجمهور شدن يکی از نامزدهای تندرو شايد کار رهبر را در حرکت به سوی يک تئوکراسی تمامعيار راحتتر کند، پس محافظهکاری نيست. اما رئيسجمهور شدن دکتر معين هيچ مزيتی بجز حفظ وضع موجود نخواهد داشت. در واقع محافظهکارترين رأیدهندگان امروز، کسانی هستند که به دکتر معين، کروبی يا هاشمی رأی میدهند. بقيه کسانی که يا رأی نمیدهند يا به افراد ديگر رأی میدهند، همه خواهان تحول هستند.
محافظهکاری به معنای واقعی، يعنی نگرانی از اين که «وضع از اين که هست بدتر نشود» و خود به خود دارای ارزش منفی نيست. برای بسياری از طبقات اجتماعی ممکن است محافظهکاری بهترين روش باشد، طبقاتی که از وضع موجود راضی هستند و نويد و بشارتی در تغيير اين وضع نمیبينند. اما آنچه نگرانکننده است آن است که کسانی که اصلا محافظهکار نيستند با فريبکاری محافظهکاران به صف آنان بپيوندند.
بنابراين، شايد راه حل زير برای مسألهی انتخابات جوابگوی بسياری از ايرانيان باشد:
کسانی که به خاتمی رأی دادند البته، اغلب به اين نکات ظريف توجهی نداشتند. خاتمی پرچم و نماد تغيير و تحول بود و بيشتر رأيی که به او داده شد رأی به تغييرات بود؛ هر کس به خاتمی رأی داد خواهان تحول بود.
به مرور زمان، جنبشی که برای تحول ايجاد شده بود گفتاری خاص برای خودش درست کرد و تعبيراتی چون «اصلاحطلبی» و «محافظهکاری» از آن بيرون آمد که تعاريف دقيقی نبود. بين کسانی که محافظهکار ناميده شدند بسياری خواهان حفظ وضع موجود نبودند و به دنبال افراطیتر کردن خداسالاری و حکومت اسلامی بودند. همچنين کسانی که خود را «اصلاحطلب» ناميدند اغلب تحولی را پيش نبردند و اثر مثبتشان فقط در حفظ وضع موجود بود. بيشتر تحولاتی که در فضا و گفتار جامعه ايجاد شد، از پتانسيل و ظرفيت بالقوهی جنبش تحولخواه بود، نه از قوانين و اعمالی که از نمايندگان اين جنبش در حکومت صادر شد.
حالا هم دکتر معين و امثال ايشان نماد هيچ تغييری نيستند و بصراحت از حفظ وضعيت هشت سال گذشته دفاع میکنند. اين افراد مکن است در عالم نظر «اصلاحطلب» باشند، اما هيچ کارکردی به جز «حفظ وضع موجود» نخواهند داشت، چرا که همواره هر حرکت جسورانه، حتی نپذيرفتن خفت شرکت در انتخابات مرحمتی را با راديکاليسم و تندروی يکسان میگيرند. رئيسجمهور شدن يکی از نامزدهای تندرو شايد کار رهبر را در حرکت به سوی يک تئوکراسی تمامعيار راحتتر کند، پس محافظهکاری نيست. اما رئيسجمهور شدن دکتر معين هيچ مزيتی بجز حفظ وضع موجود نخواهد داشت. در واقع محافظهکارترين رأیدهندگان امروز، کسانی هستند که به دکتر معين، کروبی يا هاشمی رأی میدهند. بقيه کسانی که يا رأی نمیدهند يا به افراد ديگر رأی میدهند، همه خواهان تحول هستند.
محافظهکاری به معنای واقعی، يعنی نگرانی از اين که «وضع از اين که هست بدتر نشود» و خود به خود دارای ارزش منفی نيست. برای بسياری از طبقات اجتماعی ممکن است محافظهکاری بهترين روش باشد، طبقاتی که از وضع موجود راضی هستند و نويد و بشارتی در تغيير اين وضع نمیبينند. اما آنچه نگرانکننده است آن است که کسانی که اصلا محافظهکار نيستند با فريبکاری محافظهکاران به صف آنان بپيوندند.
بنابراين، شايد راه حل زير برای مسألهی انتخابات جوابگوی بسياری از ايرانيان باشد:
- اگر محافظهکار هستيد در انتخابات شرکت کنيد. اگر وضع هشت سال اخير منافع شما را تأمين کرده و از آن لذت بردهايد و میترسيد وضع به دورهی هاشمی برگردد، به معين رأی بدهيد. بسياری از هنرمندان، اديبان و دانشجويان محافظهکار معين را گزينهی مطلوب خود خواهند يافت. اگر وضع هشت سال اخير و نوسانات سياسی برای شما مفيد نبوده و به منافع اقتصادی شما لطمه زدهاست، به هاشمی رأی بدهيد. بسياری از صنعتگران، فعالان بورس و اقتصاد که محافظهکار هستند هاشمی را ترجيح میدهند. اگر کلا وضع شانزده سال گذشته برای شما مفيد نبوده ولی همچنان محافظهکار هستيد و در آرزوی حکومت زمان موسوی هستيد، به کروبی رأی بدهيد. بسياری از کارمندان دولتی و حقوقبگيران محافظهکار، کروبی را برمیگزينند.
- اگر محافظهکار نيستيد و منافع شما (آرمانها، هرچه اسمش هست) در جهت تقويت يک حکومت خداسالاری و کاملا دينی است، به احمدینژاد يا لاريجانی رأی بدهيد. اگر منافع شما در تغيير حکومت به يک نظام بسيجیگونه است که حاجی (فرمانده) حکم دهد و بسيجی (سرباز) اطاعت کند، به قاليباف رأی دهيد.
- اگر اصلا به تئوکراسی اعتقاد نداريد و دموکراسی را ترجيح میدهيد، اگر گمان میکنيد در نظام جمهوری اسلامی هرگز شما به بازی گرفته نخواهيد شد، اگر گمان میکنيد اين نظام بايد در جهت دموکرات شدن اصلاح شود يا کلا تغيير کند، اگر حتی راهی برای فعاليت اقتصادی بدون دردسر و بدون باج دادن در اين حکومت نمیبينيد، اصلا در اين انتخابات شرکت نکنيد! گزينهی مورد نظر شما در اين انتخابات موجود نيست، و رأی دادن کلا با اهداف و منافع شما ناسازگار است.
پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۴
تغيير نظر
هر انسانی در طول زندگیاش تصميمات مختلفی میگيرد، بالاخره شرايط عوض میشود و آدم هم بايد خودش را عوض کند. معنی ندارد بگوييم «حرف مرد يکی است» به قول فرمايش حکيمانهی برادر قاليباف حرف مرد دوتاست و اگر اشتباه کرد بايد از اشتباهاش برگردد. من تا ديروز طرفدار تحريم يا لااقل شرکت نکردن در انتخابات بودم. دوست داشتم آقای دکتر معين هم، بخصوص بعد از ماجرای کمدی اخير از انتخابات کنارهگيری کند و به اين تحقير رضايت ندهد چون فقط او را که تحقير نکردند، تمام طرفداراناش را، بلکه تمام ايرانيانی را که به آزادی انتخابات معتقدند تحقير کردند و مسخره کردند با اين رد صلاحيتها. البته خب عادت کردهايم ما، در همه جا شخصيت انسانیمان را کوبيدهاند که در اين سربزنگاه هم سر به زير بگيريم و حتی از اهانت طرف مقابل دردمان هم نيايد، که حتی اهانت را بخود نگيريم و بگوييم «اصلا با من نبود!» يا حتی اگر اهانت چنان مستقيم بود که نشد زيرسبيلی ردش کرد، باز هم پوستکلفتی کنيم و با تبسمی ابلهانه ادای نفهميدن را در آوريم.
اما خب، همانطور که گفتم حرف مرد دوتاست و چند لحظهای است که نوشتهی يکی از دوستان دکتر معين را در يک سايت اينترنتی خواندهام و نظرم در اينباره بالکل عوض شدهاست. بنظرم دکتر معين حتما بايد در انتخابات شرکت کند و اصلا هم مهم نيست رأی میآورد يا نه. البته نوشتههای زيادی از دوستداران دکتر معين يا کسانی که دغدغهی دموکراسی دارند در تشويق دکتر معين به شرکت در انتخابات هست. مثلا اين نوشته از آقای داريوش محمدپور. اما خب بايد پذيرفت استدلال صاحب ارض ملکوت چندان قوی نيست و گفتهاند که شرکت در انتخابات برای آن خوب است که «ميدان مبارزهی مدنی و غيرخشونتآميز» خالی نشود (احتمالا منظور از «غيرخشونتآميز» همان مسالمتآميز بايد باشد) در حالی که ميدان مبارزهی مدنی میدانيم که فقط انتخابات نيست و عرصههای ديگری هم هست؛ مثلا گاندی، مارتين لوتر کينگ و ماندلا مبارزهی مدنی و مسالمتآميزشان را در ميدان انتخابات تبعيضآميز انجام ندادند و سعی کردند اصل تبعيض را زير سوآل ببرند.
نوشتهی آقای ابطحی هم هست، نوشتهای چنان خوب که پس از انتشار آن سايتاش بدون دريافت لينک از جانب سايتهای خبری، با بيش از 26 هزار بازديد کننده و 196 کامنت روبرو شده، کامنتهايی که البته به احترام اکثريت غيرقابلانتشار، منتشر نشدهاند. نوشتهی آقای ابطحی خوب بود اما فقط تا قبل از آن که شورای «محترم» نگهبان پنبهی استدلالاتی را بزند که آقای ابطحی در وبلاگاش و آقای خاتمی در سخنرانیاش آورد تا اثبات کند که نامهی آقای خامنهای «حکم حکومتی» نيست و توصيهنامه است. نامهی شورای نگهبان انصافا از لحاظ استدلال حقوقی آنقدر خوب هست که استدلالات آقای ابطحی را بیاثر کند.
نوشتهای که مرا چند دقيقه قبل قانع کرد که در انتخابات شرکت کنم، هيچکدام اين نوشتهها نيست. قسمتهايی از اين مقاله را میآورم که بالقوه میتواند هر طرفدار تحريم انتخابات را به شرکت در انتخابات ترغيب کند:
«صورت مسئله، آنگونه كه برخي از حاميان- ظاهري يا واقعي- آقاي دكترمعين جلوه مي دهند، پيچيده نيست كه نيازي به رايزني هاي فشرده و پردامنه داشته باشد. آقاي معين بارها با قاطعيت از ضرورتي كه براي حضور در رقابت هاي انتخاباتي احساس كرده است، سخن گفته و محورهاي اصلي برنامه خود را در صورت پيروزي و استقرار بر كرسي رياست جمهوري، مطرح كرده است و از سوي ديگر، اكثر گروهها، احزاب و شخصيت هاي جبهه اصلاحات، مخصوصا دو حزب و گروه اصلي اين جبهه، يعني حزب مشاركت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، حمايت كامل و همه جانبه خود از كانديداتوري ايشان را اعلام كرده اند و تنها مانع احتمالي را عدم احراز صلاحيت آقاي معين از سوي شوراي نگهبان مي دانسته اند كه اين مانع نيز اگرچه پديد آمد ولي بلافاصله با [حکم حکومتی رهبر] از سر راه برداشته شد. بنابراين، اكنون كه تمامي شرايط براي حضور آقاي دكترمعين در رقابت هاي انتخاباتي آماده است ، اعلام رايزني و تبادل نظر براي اتخاذ تصميم نهايي براي شركت يا عدم شركت ايشان، توجيه منطقي ندارد، مگر آن كه، بپذيريم برخي از مدعيان حمايت از كانديداتوري آقاي معين، به ايشان دروغ گفته و از معرفي او به عنوان نامزد رياست جمهوري اهداف ديگري داشته اند كه اين اهداف با اطمينان از عدم احراز صلاحيت ايشان طراحي و تنظيم شده بود و اكنون كه صلاحيت آقاي دكترمعين برخلاف خواست قلبي- و زمينه چيني هاي قبلي- آنها تاييد شده است، طرح قبلي خود در حمايت دروغين از دكترمعين و بازي با اين شخصيت سياسي و فرهنگي را نقش بر آب مي بينند، ادامه طرح خود را در مجبوركردن ايشان به انصراف جستجو مي كنند، يعني بازي و سوء استفاده ديگري از آقاي دكترمعين.»
در اينجا نويسندهی گرامی بسيار هوشمندانه نقشهی کسانی را که به تحريم دامن میزنند برملا میکند، نقشهای که بسياری از طرفداران واقعی تحريم، چون من، ناآگاهانه و بدون توجه به عواقب شوم آن برای تحقق آن میکوشند. نقشهای که اگر از آن خبر داشته باشند هرگز از تحريم انتخابات طرفداری نمیکردند و دکتر معين را به شرکت نکردن در انتخابات تشويق نمیکردند.
نقشه چيست؟
«كساني كه بر انصراف ايشان اصرار مي ورزند، دقيقا همان كساني هستند كه در اعلام حمايت از كانديداتوري ايشان، شخصيت سياسي و فرهنگي وي را -با عرض پوزش- به بازي گرفته و مقصود ديگري غير از انتخاب دكترمعين به رياست جمهوري را دنبال مي كرده اند. طيف اخير را مي توان به دو گروه تقسيم كرد:
گروه اول ... از معرفي و حمايت دكترمعين، رد صلاحيت وي و سپس تبليغ ... درباره غيبت يك سليقه سياسي خاص در رقابت هاي انتخاباتي را دنبال مي كردند. اين نكته را از برخي اظهارنظرهاي آنان به وضوح مي توان درك كرد.
گروه دوم، كساني هستند كه به هر علت، ترجيح مي دادند، توان و امكانات و حمايت واقعي خود را به حساب كانديداي ديگري واريز كنند.
تدبير رهبر ... كه حمايت از آقاي دكترمعين يكي از ابعاد غيرقابل انكار آن است علاوه بر آن كه پاسخ مثبتي به حاميان صادق دكترمعين بود، به طور طبيعي هر دو گروه از طرفداران ناصادق ايشان را با بن بست روبرو كرد و اين نيز، به نوبه خود، حمايت ديگري از آقاي دكترمعين تلقي مي شود.»
هميشه اين جمله که «سياست پدر مادر ندارد» را به مسخره میگرفتم، اما حالا (از لا به لای اين سطور) میفهمم که کسانی که آتش تحريم را تيز میکنند اغلب تبليغاتچی يکی از کانديداها هستند، که کسی نيست جز هاشمی رفسنجانی! و خامنهای هم با اين کار قصد حمايت از دکتر معين را داشته است، نه قصد تحقيری در کار بوده و نه دکتر معين با پذيرش اين حکم سبک میشود. حالا آيا اهميت دارد که از لحاظ حقوقی اين حکم «حکومتی» بوده يا نه؟ آقای خاتمی در سخنرانیاش و آقای ابطحی در وبلاگاش در اثبات حکومتی نبودن حکم و توصيه بودن آن کوشيدند ولی بيانيهی شورای نگهبان رشتههای آنان را پنبه کرد، اما نويسندهی محترم اين مقاله در اين دام نمیافتد و صريحا مینويسد:
«بهانه كساني كه دكترمعين را به انصراف تشويق مي كنند اين است كه صلاحيت وي با حكم حكومتي احراز شده است و در مقابل، حاميان صادق دكترمعين با تاكيد بر اين كه تدبير رهبر معظم انقلاب حكم حكومتي نيست، بلكه تصحيح نظر شوراي نگهبان است در پي خنثي كردن بهانه حاميان ناصادق ايشان هستند. در اين باره بايد گفت؛ چه تفاوتي مي كند كه تدبير رهبر معظم انقلاب، به لحاظ فقهي، يك «حكم حكومتي» تلقي شود و يا تصحيح نظر شوراي نگهبان؟! آنچه مهم است و در آن كمترين ترديدي نيست، اين كه رهبر بزرگوار انقلاب، غيبت آقاي دكترمعين و سليقه خاص وي و حاميان صادق ايشان از عرصه رقابت هاي انتخاباتي را نمي پسنديده اند و راضي به دور بودن آقاي دكترمعين از رقابت هاي انتخاباتي نبوده اند. بنابراين تدبير رهبر انقلاب هر نام و عنواني داشته باشد، نتيجه يكسان است و آن، علاقه ايشان به حضور دكترمعين در رقابت هاي انتخاباتي بوده است. اين نكته را به وضوح مي توان در نامه ايشان به دبير محترم شوراي نگهبان ديد. آنجا كه مي فرمايند: «... مطلوب آن است كه همه افراد كشور از صاحبان سلايق گوناگون سياسي فرصت و مجال حضور در آزمايش بزرگ انتخابات را بيابند» و در ادامه با بياني معني دار از آقايان دكترمعين و مهندس مهرعليزاده ياد مي كنند.»
بواقع چه چيز مهمتر از اين که رهبر يک کشور شخصا برای کسی دعوتنامه حضور در انتخابات بفرستد؟ حالا چه اهميت دارد که اين دعوتنامه چه نامی دارد؟
در اينجا بود که من دچار تحول در نظرياتام شدم و تصميم گرفتم به ياری رهبر بروم تا از رأی آوردن هاشمی جلوگيری کند. همان رهبری که در صبح دوم خرداد سال 1376 موقعی که رأی میداد گفت «فرق نمیکند رئيس جمهور بعدی که باشد، هيچ کس برای من هاشمی نمیشود!» ولی حالا صدای اصلاحات را شنيده و فهميده همهی مشکلات از رفسنجانی بوده و هست. رهبر به ما جوانان طرفدار معين پيوسته است و بر ماست که به ندای او لبيک بگوييم! (ببخشيد اين قسمت زياد خوب نشد چون در ادبيات بسيجی تمرين کافی ندارم، به آقای معين هم توصيه میکنم بيانيهی حضور در انتخابات را با عنوان پيشنهادی «لبيک رهبرا» بدهند يکی از برادران بسيجی بنويسند).
اما اين نويسندهی گرامی کيست که چنين شيوا و بدون اضافات و استدلالهای ضعيف میتواند دکتر معين را قانع کند که در انتخابات شرکت کند؟ مقالهی او را در اين سايت بخوانيد.
اما خب، همانطور که گفتم حرف مرد دوتاست و چند لحظهای است که نوشتهی يکی از دوستان دکتر معين را در يک سايت اينترنتی خواندهام و نظرم در اينباره بالکل عوض شدهاست. بنظرم دکتر معين حتما بايد در انتخابات شرکت کند و اصلا هم مهم نيست رأی میآورد يا نه. البته نوشتههای زيادی از دوستداران دکتر معين يا کسانی که دغدغهی دموکراسی دارند در تشويق دکتر معين به شرکت در انتخابات هست. مثلا اين نوشته از آقای داريوش محمدپور. اما خب بايد پذيرفت استدلال صاحب ارض ملکوت چندان قوی نيست و گفتهاند که شرکت در انتخابات برای آن خوب است که «ميدان مبارزهی مدنی و غيرخشونتآميز» خالی نشود (احتمالا منظور از «غيرخشونتآميز» همان مسالمتآميز بايد باشد) در حالی که ميدان مبارزهی مدنی میدانيم که فقط انتخابات نيست و عرصههای ديگری هم هست؛ مثلا گاندی، مارتين لوتر کينگ و ماندلا مبارزهی مدنی و مسالمتآميزشان را در ميدان انتخابات تبعيضآميز انجام ندادند و سعی کردند اصل تبعيض را زير سوآل ببرند.
نوشتهی آقای ابطحی هم هست، نوشتهای چنان خوب که پس از انتشار آن سايتاش بدون دريافت لينک از جانب سايتهای خبری، با بيش از 26 هزار بازديد کننده و 196 کامنت روبرو شده، کامنتهايی که البته به احترام اکثريت غيرقابلانتشار، منتشر نشدهاند. نوشتهی آقای ابطحی خوب بود اما فقط تا قبل از آن که شورای «محترم» نگهبان پنبهی استدلالاتی را بزند که آقای ابطحی در وبلاگاش و آقای خاتمی در سخنرانیاش آورد تا اثبات کند که نامهی آقای خامنهای «حکم حکومتی» نيست و توصيهنامه است. نامهی شورای نگهبان انصافا از لحاظ استدلال حقوقی آنقدر خوب هست که استدلالات آقای ابطحی را بیاثر کند.
نوشتهای که مرا چند دقيقه قبل قانع کرد که در انتخابات شرکت کنم، هيچکدام اين نوشتهها نيست. قسمتهايی از اين مقاله را میآورم که بالقوه میتواند هر طرفدار تحريم انتخابات را به شرکت در انتخابات ترغيب کند:
«صورت مسئله، آنگونه كه برخي از حاميان- ظاهري يا واقعي- آقاي دكترمعين جلوه مي دهند، پيچيده نيست كه نيازي به رايزني هاي فشرده و پردامنه داشته باشد. آقاي معين بارها با قاطعيت از ضرورتي كه براي حضور در رقابت هاي انتخاباتي احساس كرده است، سخن گفته و محورهاي اصلي برنامه خود را در صورت پيروزي و استقرار بر كرسي رياست جمهوري، مطرح كرده است و از سوي ديگر، اكثر گروهها، احزاب و شخصيت هاي جبهه اصلاحات، مخصوصا دو حزب و گروه اصلي اين جبهه، يعني حزب مشاركت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، حمايت كامل و همه جانبه خود از كانديداتوري ايشان را اعلام كرده اند و تنها مانع احتمالي را عدم احراز صلاحيت آقاي معين از سوي شوراي نگهبان مي دانسته اند كه اين مانع نيز اگرچه پديد آمد ولي بلافاصله با [حکم حکومتی رهبر] از سر راه برداشته شد. بنابراين، اكنون كه تمامي شرايط براي حضور آقاي دكترمعين در رقابت هاي انتخاباتي آماده است ، اعلام رايزني و تبادل نظر براي اتخاذ تصميم نهايي براي شركت يا عدم شركت ايشان، توجيه منطقي ندارد، مگر آن كه، بپذيريم برخي از مدعيان حمايت از كانديداتوري آقاي معين، به ايشان دروغ گفته و از معرفي او به عنوان نامزد رياست جمهوري اهداف ديگري داشته اند كه اين اهداف با اطمينان از عدم احراز صلاحيت ايشان طراحي و تنظيم شده بود و اكنون كه صلاحيت آقاي دكترمعين برخلاف خواست قلبي- و زمينه چيني هاي قبلي- آنها تاييد شده است، طرح قبلي خود در حمايت دروغين از دكترمعين و بازي با اين شخصيت سياسي و فرهنگي را نقش بر آب مي بينند، ادامه طرح خود را در مجبوركردن ايشان به انصراف جستجو مي كنند، يعني بازي و سوء استفاده ديگري از آقاي دكترمعين.»
در اينجا نويسندهی گرامی بسيار هوشمندانه نقشهی کسانی را که به تحريم دامن میزنند برملا میکند، نقشهای که بسياری از طرفداران واقعی تحريم، چون من، ناآگاهانه و بدون توجه به عواقب شوم آن برای تحقق آن میکوشند. نقشهای که اگر از آن خبر داشته باشند هرگز از تحريم انتخابات طرفداری نمیکردند و دکتر معين را به شرکت نکردن در انتخابات تشويق نمیکردند.
نقشه چيست؟
«كساني كه بر انصراف ايشان اصرار مي ورزند، دقيقا همان كساني هستند كه در اعلام حمايت از كانديداتوري ايشان، شخصيت سياسي و فرهنگي وي را -با عرض پوزش- به بازي گرفته و مقصود ديگري غير از انتخاب دكترمعين به رياست جمهوري را دنبال مي كرده اند. طيف اخير را مي توان به دو گروه تقسيم كرد:
گروه اول ... از معرفي و حمايت دكترمعين، رد صلاحيت وي و سپس تبليغ ... درباره غيبت يك سليقه سياسي خاص در رقابت هاي انتخاباتي را دنبال مي كردند. اين نكته را از برخي اظهارنظرهاي آنان به وضوح مي توان درك كرد.
گروه دوم، كساني هستند كه به هر علت، ترجيح مي دادند، توان و امكانات و حمايت واقعي خود را به حساب كانديداي ديگري واريز كنند.
تدبير رهبر ... كه حمايت از آقاي دكترمعين يكي از ابعاد غيرقابل انكار آن است علاوه بر آن كه پاسخ مثبتي به حاميان صادق دكترمعين بود، به طور طبيعي هر دو گروه از طرفداران ناصادق ايشان را با بن بست روبرو كرد و اين نيز، به نوبه خود، حمايت ديگري از آقاي دكترمعين تلقي مي شود.»
هميشه اين جمله که «سياست پدر مادر ندارد» را به مسخره میگرفتم، اما حالا (از لا به لای اين سطور) میفهمم که کسانی که آتش تحريم را تيز میکنند اغلب تبليغاتچی يکی از کانديداها هستند، که کسی نيست جز هاشمی رفسنجانی! و خامنهای هم با اين کار قصد حمايت از دکتر معين را داشته است، نه قصد تحقيری در کار بوده و نه دکتر معين با پذيرش اين حکم سبک میشود. حالا آيا اهميت دارد که از لحاظ حقوقی اين حکم «حکومتی» بوده يا نه؟ آقای خاتمی در سخنرانیاش و آقای ابطحی در وبلاگاش در اثبات حکومتی نبودن حکم و توصيه بودن آن کوشيدند ولی بيانيهی شورای نگهبان رشتههای آنان را پنبه کرد، اما نويسندهی محترم اين مقاله در اين دام نمیافتد و صريحا مینويسد:
«بهانه كساني كه دكترمعين را به انصراف تشويق مي كنند اين است كه صلاحيت وي با حكم حكومتي احراز شده است و در مقابل، حاميان صادق دكترمعين با تاكيد بر اين كه تدبير رهبر معظم انقلاب حكم حكومتي نيست، بلكه تصحيح نظر شوراي نگهبان است در پي خنثي كردن بهانه حاميان ناصادق ايشان هستند. در اين باره بايد گفت؛ چه تفاوتي مي كند كه تدبير رهبر معظم انقلاب، به لحاظ فقهي، يك «حكم حكومتي» تلقي شود و يا تصحيح نظر شوراي نگهبان؟! آنچه مهم است و در آن كمترين ترديدي نيست، اين كه رهبر بزرگوار انقلاب، غيبت آقاي دكترمعين و سليقه خاص وي و حاميان صادق ايشان از عرصه رقابت هاي انتخاباتي را نمي پسنديده اند و راضي به دور بودن آقاي دكترمعين از رقابت هاي انتخاباتي نبوده اند. بنابراين تدبير رهبر انقلاب هر نام و عنواني داشته باشد، نتيجه يكسان است و آن، علاقه ايشان به حضور دكترمعين در رقابت هاي انتخاباتي بوده است. اين نكته را به وضوح مي توان در نامه ايشان به دبير محترم شوراي نگهبان ديد. آنجا كه مي فرمايند: «... مطلوب آن است كه همه افراد كشور از صاحبان سلايق گوناگون سياسي فرصت و مجال حضور در آزمايش بزرگ انتخابات را بيابند» و در ادامه با بياني معني دار از آقايان دكترمعين و مهندس مهرعليزاده ياد مي كنند.»
بواقع چه چيز مهمتر از اين که رهبر يک کشور شخصا برای کسی دعوتنامه حضور در انتخابات بفرستد؟ حالا چه اهميت دارد که اين دعوتنامه چه نامی دارد؟
در اينجا بود که من دچار تحول در نظرياتام شدم و تصميم گرفتم به ياری رهبر بروم تا از رأی آوردن هاشمی جلوگيری کند. همان رهبری که در صبح دوم خرداد سال 1376 موقعی که رأی میداد گفت «فرق نمیکند رئيس جمهور بعدی که باشد، هيچ کس برای من هاشمی نمیشود!» ولی حالا صدای اصلاحات را شنيده و فهميده همهی مشکلات از رفسنجانی بوده و هست. رهبر به ما جوانان طرفدار معين پيوسته است و بر ماست که به ندای او لبيک بگوييم! (ببخشيد اين قسمت زياد خوب نشد چون در ادبيات بسيجی تمرين کافی ندارم، به آقای معين هم توصيه میکنم بيانيهی حضور در انتخابات را با عنوان پيشنهادی «لبيک رهبرا» بدهند يکی از برادران بسيجی بنويسند).
اما اين نويسندهی گرامی کيست که چنين شيوا و بدون اضافات و استدلالهای ضعيف میتواند دکتر معين را قانع کند که در انتخابات شرکت کند؟ مقالهی او را در اين سايت بخوانيد.
دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۴
عدل مظفر
99 سال پيش وقتی مظفرالدين شاه مجبور شد به مشروطيت تن در دهد، در فرمانی «اعطای مشروطيت» را اعلام کرد. بر سر در مجلس شورای ملی که پس از اين واقعه تشکيل شد تاريخ آن را به صورت «عدل مظفر» درآوردند. معلوم نشد که منظور اين عبارت آيا عدالت ظفر يافته و پيروز شده بود يا عدالت سلطان مظفرالدين شاه قاجار، که از سر مرحمت ملوکانه به رعايای خود مشروطه را اعطا کرد.
ديشب شورای نگهبان اعلام کرد تنها شش نفر از مقربان درگاه صلاحيت نامزدی در انتخابات رياست جمهوری را دارند. 22 ساعت بعد اعلام شد که آقای خامنهای پس از تقاضای رئيس مجلس، از روی مصلحتانديشی و برای اين که «صاحبان سلائق گوناگون سياسي فرصت و مجال حضور در آزمايش بزرگ انتخابات را بيابند» بر سر مردم منت نهاده و صلاحيت دو نفر از نامزدها را دوباره به آنان اعطا کردهاند. تقريبا شکی نيست که بين شورای نگهبان و رهبری لااقل يک خط تلفن وجود دارد و رابطهی بين شورا و رهبر هم رابطهی سرباز و فرمانده است، پس احتمال اين که شورای نگهبان بدون اطلاع و اجازهی خامنهای اسم نامزدها را اعلام کرده باشد ضعيف است.
نمیدانم هدف از اين کار چه بوده، اما میشود حدس زد که شايد سنجش واکنش عمومی و در ضمن گذاشتن منت ملوکانه بر سر جبههی مشارکت از اهداف اين پردهی نمايش بودهاند. اگر جبههی مشارکت در اين انتخابات شرکت کند، بايد بگويد چگونه میشود با حکم حکومتی مخالف بود ولی اين بار هم چون هميشه به آن گردن نهاد؛ و اگر به فرض محال در انتخابات پيروز شود همواره طوق اين منت بر گردناش خواهد بود.
در اين ماجرا عدالت پيروز نشد، مرحمت ملوکانه بود که دوباره اندکی از آن چه حق مردم است را به آنان اعطا کرد تا هم منتاش باقی باشد و بتواند باقی حقوق را بصورت سازمانيافته و «قانونی» نقض کند.
پ.ن. در اين وبلاگ هم توصيف از ماجرا مشابه توصيف من است اگرچه ديدگاه نويسنده با ديدگاه من کاملا متفاوت است.
ديشب شورای نگهبان اعلام کرد تنها شش نفر از مقربان درگاه صلاحيت نامزدی در انتخابات رياست جمهوری را دارند. 22 ساعت بعد اعلام شد که آقای خامنهای پس از تقاضای رئيس مجلس، از روی مصلحتانديشی و برای اين که «صاحبان سلائق گوناگون سياسي فرصت و مجال حضور در آزمايش بزرگ انتخابات را بيابند» بر سر مردم منت نهاده و صلاحيت دو نفر از نامزدها را دوباره به آنان اعطا کردهاند. تقريبا شکی نيست که بين شورای نگهبان و رهبری لااقل يک خط تلفن وجود دارد و رابطهی بين شورا و رهبر هم رابطهی سرباز و فرمانده است، پس احتمال اين که شورای نگهبان بدون اطلاع و اجازهی خامنهای اسم نامزدها را اعلام کرده باشد ضعيف است.
نمیدانم هدف از اين کار چه بوده، اما میشود حدس زد که شايد سنجش واکنش عمومی و در ضمن گذاشتن منت ملوکانه بر سر جبههی مشارکت از اهداف اين پردهی نمايش بودهاند. اگر جبههی مشارکت در اين انتخابات شرکت کند، بايد بگويد چگونه میشود با حکم حکومتی مخالف بود ولی اين بار هم چون هميشه به آن گردن نهاد؛ و اگر به فرض محال در انتخابات پيروز شود همواره طوق اين منت بر گردناش خواهد بود.
در اين ماجرا عدالت پيروز نشد، مرحمت ملوکانه بود که دوباره اندکی از آن چه حق مردم است را به آنان اعطا کرد تا هم منتاش باقی باشد و بتواند باقی حقوق را بصورت سازمانيافته و «قانونی» نقض کند.
پ.ن. در اين وبلاگ هم توصيف از ماجرا مشابه توصيف من است اگرچه ديدگاه نويسنده با ديدگاه من کاملا متفاوت است.
یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۴
وضعيت: نامعلوم (3)
شايد پس از نزديک به شصت سال حکومت پهلوی، طبقهی متوسطی از بين روستاييان مهاجرت کرده به شهرها پديد آمده بود، ساز و کار اقتصادی روی به صنعتی شدن داشت و يک ملغمهی فرهنگی هم به عنوان فرهنگ غالب جامعه وجود داشت. در بستر همين فضا بود که نوزايشی هم در ادبيات و هنر پديد آمد، همانگونه که در روسيه فضای فرهنگی دورانی که از پتر کبير آغاز شد و به انقلاب بلشويکی 1917 انجاميد بسترساز يکی از غنیترين ادبيات جهان شد. در چنين فضايی تضادهای درون هويت جامعه چنان زياد است که تنها فرهنگ و ادبيات میتواند کمی اين زخمها را تسکين دهد.
اما تضادهای فرهنگی يک روز سر باز میکنند: فرهنگ مدرن شده و بیريشهی طبقهی متوسط قبل از انقلاب در مقياس فرهنگ کهن «گناه» ی بود که بايد از آن توبه کرد. توبهای که تبديل به شوريدن عليه خود شد.
انقلاب اسلامی که قرار بود توبه و «بازگشت به خويشتن» باشد، اما در عمل تضادهای جديدی هم به ملغمهی هويت ايرانی افزود. اگر در گذشته دهاتی و شهری، پايين شهری و بالاشهری، فکلی و جاهل و آخوند و تحصيلکردهی فرنگ معياری برای شکافهای هويتی جامعه بودند، شکاف جديد «انقلابی» و «ضدانقلابی» در فضای جديد رشد کرد و باعث جدايیها و آشفتگیهای تازهای در هويت ايرانی شد. مهاجرت افراد زيادی از طبقهی متوسط پس از انقلاب از آن رو بود که در کارزار هويتی جديد نمیتوانستند موضع خود را مشخص کنند. انقلابی بودن و شوريدن عليه آنچه که خود نمايندهاش بودند را نمیخواستند و انگ ارزش شکن «ضدانقلابی» هم بيش از فضا را آن بر آنان تنگ میکرد که مجالی برای کار و تحصيل و زندگی داشته باشند.
اما سوخت محرکهی هويت جديد در جنگ بسيار تحليل رفت. پس از سال 1368 شمسی ديگر بسياری «حوصلهشان از شعار سر رفته بود» و انقلابی بودن را کنار میگذاشتند. اينجا فضا مساعد بود تا اين خستگی از انقلابیگری زمينهساز ارزشهای جديدی شود. سياستهای اقتصادی باز هم به سويی ميل داشت که گويی سرنوشت ناگزير هر کشور نفتی و استبدادپرور مثل ايران است: مدرنسازی از بالا، رشد دوبارهی طبقهی متوسط و تحصيلکرده و ورود ارزشهای جهانی به جای ارزشهای بومی. طبقهی متوسطی که از ساخت و پرداخت نظريههای اخلاقی و دفاع از ارزشهای خود ناتوان است و «قاچاقی به زندگی گناهآلود» خود ادامه میدهد. جريان اصلاحطلبی از دل چنين طبقهای بيرون آمد که هميشه با خودش رودربايستی دارد و همواره چون هملت به بودن يا نبودن میانديشد، چرا که از بیهويتی و بیريشگی خود آگاه است، میداند که پادرهوا زندگی میکند و بنيانهای ارزشی و اخلاقی که به او آموزش دادهاند با زندگی روزمرهاش سازگار نيستند، اما توانايی دفاع از همين زندگی روزمره را ندارد، جرا که توانايی نقد آن پايههای اخلاقی و پی ريختن پايههای جديد را ندارد.
تذبذب و دوگانگی رفتاری نمايندگان جنبش اصلاحات در مواجهه با قدرت از چنين پايگاه اجتماعی ريشه میگرفت. نمايندگانی که برمیآشفتند اگر کسی از مخالفان جنبش میگفت «اينها پی آزادی جنسی هستند» اما میدانستند که در بطن خواستههای طبقهی متوسط طرفدار اصلاحات، بواقع چنين است. به اين ترتيب وجدان معذب و گناهکار جامعه در مقابل نمايندگان اصول اخلاقی آسمانی سربزير ايستاد و کمتر جرأت کرد مخالفت کارسازی بکند و وضع خودش را بهتر کند.
پ.ن. تقريبا هر چه میشد در دفاع از تحريم انتخابات گفت اکبر گنجی در اين مقالهی جديد گفتهاست. نوشتهای که میخواستم بنويسم در نهايت از تحريم دفاع میکرد اما آموزنده است که منظر بسياری از طرفداران تحريم چون من، مأيوسانه است و موضع گنجی (که میتوان صدای سرفههای خشکاش را در لابهلای سطور مقالهاش شنيد) همچنان شجاعانه، از موضع حق و خودباورانه است؛ و دريغ که چيزی جز تحسين برای گنجی در توش و توان ندارم.
اما تضادهای فرهنگی يک روز سر باز میکنند: فرهنگ مدرن شده و بیريشهی طبقهی متوسط قبل از انقلاب در مقياس فرهنگ کهن «گناه» ی بود که بايد از آن توبه کرد. توبهای که تبديل به شوريدن عليه خود شد.
انقلاب اسلامی که قرار بود توبه و «بازگشت به خويشتن» باشد، اما در عمل تضادهای جديدی هم به ملغمهی هويت ايرانی افزود. اگر در گذشته دهاتی و شهری، پايين شهری و بالاشهری، فکلی و جاهل و آخوند و تحصيلکردهی فرنگ معياری برای شکافهای هويتی جامعه بودند، شکاف جديد «انقلابی» و «ضدانقلابی» در فضای جديد رشد کرد و باعث جدايیها و آشفتگیهای تازهای در هويت ايرانی شد. مهاجرت افراد زيادی از طبقهی متوسط پس از انقلاب از آن رو بود که در کارزار هويتی جديد نمیتوانستند موضع خود را مشخص کنند. انقلابی بودن و شوريدن عليه آنچه که خود نمايندهاش بودند را نمیخواستند و انگ ارزش شکن «ضدانقلابی» هم بيش از فضا را آن بر آنان تنگ میکرد که مجالی برای کار و تحصيل و زندگی داشته باشند.
اما سوخت محرکهی هويت جديد در جنگ بسيار تحليل رفت. پس از سال 1368 شمسی ديگر بسياری «حوصلهشان از شعار سر رفته بود» و انقلابی بودن را کنار میگذاشتند. اينجا فضا مساعد بود تا اين خستگی از انقلابیگری زمينهساز ارزشهای جديدی شود. سياستهای اقتصادی باز هم به سويی ميل داشت که گويی سرنوشت ناگزير هر کشور نفتی و استبدادپرور مثل ايران است: مدرنسازی از بالا، رشد دوبارهی طبقهی متوسط و تحصيلکرده و ورود ارزشهای جهانی به جای ارزشهای بومی. طبقهی متوسطی که از ساخت و پرداخت نظريههای اخلاقی و دفاع از ارزشهای خود ناتوان است و «قاچاقی به زندگی گناهآلود» خود ادامه میدهد. جريان اصلاحطلبی از دل چنين طبقهای بيرون آمد که هميشه با خودش رودربايستی دارد و همواره چون هملت به بودن يا نبودن میانديشد، چرا که از بیهويتی و بیريشگی خود آگاه است، میداند که پادرهوا زندگی میکند و بنيانهای ارزشی و اخلاقی که به او آموزش دادهاند با زندگی روزمرهاش سازگار نيستند، اما توانايی دفاع از همين زندگی روزمره را ندارد، جرا که توانايی نقد آن پايههای اخلاقی و پی ريختن پايههای جديد را ندارد.
تذبذب و دوگانگی رفتاری نمايندگان جنبش اصلاحات در مواجهه با قدرت از چنين پايگاه اجتماعی ريشه میگرفت. نمايندگانی که برمیآشفتند اگر کسی از مخالفان جنبش میگفت «اينها پی آزادی جنسی هستند» اما میدانستند که در بطن خواستههای طبقهی متوسط طرفدار اصلاحات، بواقع چنين است. به اين ترتيب وجدان معذب و گناهکار جامعه در مقابل نمايندگان اصول اخلاقی آسمانی سربزير ايستاد و کمتر جرأت کرد مخالفت کارسازی بکند و وضع خودش را بهتر کند.
پ.ن. تقريبا هر چه میشد در دفاع از تحريم انتخابات گفت اکبر گنجی در اين مقالهی جديد گفتهاست. نوشتهای که میخواستم بنويسم در نهايت از تحريم دفاع میکرد اما آموزنده است که منظر بسياری از طرفداران تحريم چون من، مأيوسانه است و موضع گنجی (که میتوان صدای سرفههای خشکاش را در لابهلای سطور مقالهاش شنيد) همچنان شجاعانه، از موضع حق و خودباورانه است؛ و دريغ که چيزی جز تحسين برای گنجی در توش و توان ندارم.
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۴
وضعيت: نامعلوم (2)
چندپارگی جهان ايرانی از کجا آغاز شد که بدين فرجام وحشتناک رسيد؟ شايد از روزی که رضاخان ميرپنج به زور کوشيد کشوری ايلياتی و روستايینشين را ظرف مدت دو دهه مدرن کند، برای آن اسطوره و نام جديد بسازد و آن را وارد گردونهی دنيای متجدد و مترقی کند.
زخمهای آن مدرنسازی زورکی هنوز التيام پيدا نکردهاند و در تاولهای اذهان مدرنستيز بسياری از ايرانيان به چرک مینشينند، و از طرف ديگر هنوز به تصورات پوچ در ذهن ايرانيان دامن میزنند که گمان میکنند «ميراثبر تمدنی 2500 ساله» هستند، در حالی که انقطاع تاريخی و فراموشکاری نسلها باعث شده ما حتی ميراثبر 1000 سال تمدن هم نباشيم، که اگر بوديم میبايد وضعيتمان میبايد بسيار بهتر از امريکاييان میبود که تنها 400 سال تاريخ دارند. دو سه نسل قبل، پدران اغلب ما ايرانيان يا روستاييان بیسوادی بودند که حتی تصوری از کلمهی «ايران» نداشتهاند، يا عشاير و ايلياتی بودند که دو سه هزار سال است طرز زندگیشان هيچ تغييری نکرده و هنوز به همان سبک عتيق زندگی میکنند.
تصور اين که تمدنی که تختجمشيد را ساخته تمدن ما بوده همانقدر غيرواقعی است که تصور کنيم تمدتی که آکروپوليس را ساخته از آن ماست. هنوز روستاييان سردشت گمان میکنند تختجمشيد را سليمان نبی ساخته و شايد اگر اين گمان باطل تاريخی و ترس از تقدس آنجا نبود، اکنون چيزی از آن بنا نمانده بود و همه را غارت کرده بودند.
زخمهای آن مدرنسازی زورکی هنوز التيام پيدا نکردهاند و در تاولهای اذهان مدرنستيز بسياری از ايرانيان به چرک مینشينند، و از طرف ديگر هنوز به تصورات پوچ در ذهن ايرانيان دامن میزنند که گمان میکنند «ميراثبر تمدنی 2500 ساله» هستند، در حالی که انقطاع تاريخی و فراموشکاری نسلها باعث شده ما حتی ميراثبر 1000 سال تمدن هم نباشيم، که اگر بوديم میبايد وضعيتمان میبايد بسيار بهتر از امريکاييان میبود که تنها 400 سال تاريخ دارند. دو سه نسل قبل، پدران اغلب ما ايرانيان يا روستاييان بیسوادی بودند که حتی تصوری از کلمهی «ايران» نداشتهاند، يا عشاير و ايلياتی بودند که دو سه هزار سال است طرز زندگیشان هيچ تغييری نکرده و هنوز به همان سبک عتيق زندگی میکنند.
تصور اين که تمدنی که تختجمشيد را ساخته تمدن ما بوده همانقدر غيرواقعی است که تصور کنيم تمدتی که آکروپوليس را ساخته از آن ماست. هنوز روستاييان سردشت گمان میکنند تختجمشيد را سليمان نبی ساخته و شايد اگر اين گمان باطل تاريخی و ترس از تقدس آنجا نبود، اکنون چيزی از آن بنا نمانده بود و همه را غارت کرده بودند.
سهشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۴
وضعيت: نامعلوم
يک ايرانی چقدر میتواند روی هويت ايرانیاش اتکا کند؟ اصلا در جهان امروز، عواملی که هويت ايرانی را میسازند ارزشی دارند که در نگاه داشتنشان بکوشيم؟ يا جور ديگر: آيا هويت يکپارچهای به نام «هويت ايرانی» قابل تعريف است؟
بنظر من، فرقی نمیکند يک ايرانی در چه حالی روزگار را سر میکند، در هر حال وضعيتاش نامعلوم است. البته ممکن است يک ايرانی هويتهای ديگری بدست آورد، موفقيت علمی، ثروت يا مليت دوم، اما بنظرم جای شک نيست که يک ايرانی از جهت ايرانی بودناش، در وضعيت نامشخصی بسر میبرد. يک جور «از هم پاشيدگی هويت» و معلق بودن در اکثر ايرانيان ديده میشود، معلوم نيست آيا هويت ايرانی به دين اسلام يا مذهب شيعه مربوط میشود؟ تا بيست سال پيش شايد چنين ادعايی دربست و بدون سؤال پذيرفته بود. امروز که سيلی از ادبيات ضدمذهب به زبان فارسی در اينترنت جاری است، و در بطن جامعه بسياری مذهب و جزميات آن را به مسخره میگيرند، آيا چنين ادعايی میتواند تکرار شود؟
آيا هويت ايرانی ريشه در زبان فارسی دارد؟ درست که بسياری ايرانيان مهاجر در بکار بردن اين زبان عاجزند، اما اکنون ادعا میشود که اصلا کار از بنياد خراب است و اين زبان دقت لازم را برای دنيای مدرن ندارد، واصلا خيلی از گرديدنها و سرخوردگیهای ايرانيان از سرابها و توهماتی ناشی میشوند که زبان فارسی به وجود آورده است.
اصلا اينها به کنار، بیآيندگی و بیسرنوشتی کشوری به نام ايران را بنگريد که چه بلايی به سر مردماناش آورده است. آيا يک ايرانی میتواند وضعيت ثابتی را در آینده متصور باشد و برای زندگی خودش و رسيدن به هدفی ثابت برنامهريزی کند؟ توجه کنيد که میگويم فقط زندگی خودش، نه زندگی ديگران و جامعهای که در آن به سر میبرد.
خلاصه اين که، وضعيتی که ما ايرانيان در آن بسر میبريم اگرچه برای بسياری از ملل ديگر میتواند مايهی خنده و مزاح باشد، يا مورد تحقيق و بررسی جامعهشناسانه و روانکاوانه قرار بگيرد، اما برای خودمان واقعيتی دردناک است که اگر از آن آگاهی بيابيم به رنج بیپايانی میانجامد.
هر کسی برای اين از همپاشيدگی دليلی جور میکند. يکی از آن به عنوان وضعيت بیملتی ياد میکند، ديگری تئوری قديمی شريعتی دربارهی زر و زور و تزوير را در قالب جديدی بيان میکند و آشوب درون جامعهی ايرانی را به وضعيتی مربوط میکند که در آن «نودولتان، نوکيسهگان و نوديدگان» بدون هيچ قاعدهای رشد قارچگونه دارند. يکی کار را بالا گرفته و اصلا در زمينهی کلیتر «ناکامی تاريخی مسلمين» نظريهپردازی میکند. خلاصه اين که اين آشوب تئوريک هم نه تنها درد ما را تسکين نمیدهد که بر زخممان نمک هم میپاشد. باز اگر اميدی به يافتن راهی برای رهايی از سردرگمی از اين نظريهها بيرون میآمد، شايد میارزيد رنج آنها را به جان خريدن اما در اين نظريهها تا بحال روش مفيدی برای رهايی از اين وضعيت ديده نشدهاست. يک بار ديگر هم گفته بودم، که « تحليل و بازنمايی شرايط موجود را بارها و بارها ديدهايم. هر کس از نقطه نظر خود دهها بار وضعيت تأسفباری را که در آن قرار داريم، نشان میدهد. اما اين تحليلها «غم عشق» نيست که از هر زبان که بشنويم نامکرر باشد. بعد از مدتی اين تحليلها باعث از بين رفتن حساسيت خواهد شد، اگر تابحال نشدهباشد.»
پینوشت: میخواهم از اين يادداشت گريزی بزنم به بحث انتخابات و فايده يا بیفايدگیاش در وضع اسفبار ما. نظر خوانندگان تا حدودی در اين باره برايم مهم است. میدانم که به روز نکردن مداوم وبلاگ، با آن که اين مزيت را دارد که مانع میشود هر روز به زور مطلبی سر هم کنم، ولی در عين حال باعث میشود خوانندگان ثابتی هم نداشته باشم. گمان میکنم اغلب خوانندگان من کسانی هستند که نظرات مرا در وبلاگ خودشان يا ديگران میبينند و از کنجکاوی به اينجا هم سرکی میکشند، اگر نظری هم بدهند اغلب پاسخی به نظری است که در وبلاگ ديگری دادهام! میدانم که اين منم که از رسانهی وبلاگ استفادهی درستی نمیکنم.
بنظر من، فرقی نمیکند يک ايرانی در چه حالی روزگار را سر میکند، در هر حال وضعيتاش نامعلوم است. البته ممکن است يک ايرانی هويتهای ديگری بدست آورد، موفقيت علمی، ثروت يا مليت دوم، اما بنظرم جای شک نيست که يک ايرانی از جهت ايرانی بودناش، در وضعيت نامشخصی بسر میبرد. يک جور «از هم پاشيدگی هويت» و معلق بودن در اکثر ايرانيان ديده میشود، معلوم نيست آيا هويت ايرانی به دين اسلام يا مذهب شيعه مربوط میشود؟ تا بيست سال پيش شايد چنين ادعايی دربست و بدون سؤال پذيرفته بود. امروز که سيلی از ادبيات ضدمذهب به زبان فارسی در اينترنت جاری است، و در بطن جامعه بسياری مذهب و جزميات آن را به مسخره میگيرند، آيا چنين ادعايی میتواند تکرار شود؟
آيا هويت ايرانی ريشه در زبان فارسی دارد؟ درست که بسياری ايرانيان مهاجر در بکار بردن اين زبان عاجزند، اما اکنون ادعا میشود که اصلا کار از بنياد خراب است و اين زبان دقت لازم را برای دنيای مدرن ندارد، واصلا خيلی از گرديدنها و سرخوردگیهای ايرانيان از سرابها و توهماتی ناشی میشوند که زبان فارسی به وجود آورده است.
اصلا اينها به کنار، بیآيندگی و بیسرنوشتی کشوری به نام ايران را بنگريد که چه بلايی به سر مردماناش آورده است. آيا يک ايرانی میتواند وضعيت ثابتی را در آینده متصور باشد و برای زندگی خودش و رسيدن به هدفی ثابت برنامهريزی کند؟ توجه کنيد که میگويم فقط زندگی خودش، نه زندگی ديگران و جامعهای که در آن به سر میبرد.
خلاصه اين که، وضعيتی که ما ايرانيان در آن بسر میبريم اگرچه برای بسياری از ملل ديگر میتواند مايهی خنده و مزاح باشد، يا مورد تحقيق و بررسی جامعهشناسانه و روانکاوانه قرار بگيرد، اما برای خودمان واقعيتی دردناک است که اگر از آن آگاهی بيابيم به رنج بیپايانی میانجامد.
هر کسی برای اين از همپاشيدگی دليلی جور میکند. يکی از آن به عنوان وضعيت بیملتی ياد میکند، ديگری تئوری قديمی شريعتی دربارهی زر و زور و تزوير را در قالب جديدی بيان میکند و آشوب درون جامعهی ايرانی را به وضعيتی مربوط میکند که در آن «نودولتان، نوکيسهگان و نوديدگان» بدون هيچ قاعدهای رشد قارچگونه دارند. يکی کار را بالا گرفته و اصلا در زمينهی کلیتر «ناکامی تاريخی مسلمين» نظريهپردازی میکند. خلاصه اين که اين آشوب تئوريک هم نه تنها درد ما را تسکين نمیدهد که بر زخممان نمک هم میپاشد. باز اگر اميدی به يافتن راهی برای رهايی از سردرگمی از اين نظريهها بيرون میآمد، شايد میارزيد رنج آنها را به جان خريدن اما در اين نظريهها تا بحال روش مفيدی برای رهايی از اين وضعيت ديده نشدهاست. يک بار ديگر هم گفته بودم، که « تحليل و بازنمايی شرايط موجود را بارها و بارها ديدهايم. هر کس از نقطه نظر خود دهها بار وضعيت تأسفباری را که در آن قرار داريم، نشان میدهد. اما اين تحليلها «غم عشق» نيست که از هر زبان که بشنويم نامکرر باشد. بعد از مدتی اين تحليلها باعث از بين رفتن حساسيت خواهد شد، اگر تابحال نشدهباشد.»
پینوشت: میخواهم از اين يادداشت گريزی بزنم به بحث انتخابات و فايده يا بیفايدگیاش در وضع اسفبار ما. نظر خوانندگان تا حدودی در اين باره برايم مهم است. میدانم که به روز نکردن مداوم وبلاگ، با آن که اين مزيت را دارد که مانع میشود هر روز به زور مطلبی سر هم کنم، ولی در عين حال باعث میشود خوانندگان ثابتی هم نداشته باشم. گمان میکنم اغلب خوانندگان من کسانی هستند که نظرات مرا در وبلاگ خودشان يا ديگران میبينند و از کنجکاوی به اينجا هم سرکی میکشند، اگر نظری هم بدهند اغلب پاسخی به نظری است که در وبلاگ ديگری دادهام! میدانم که اين منم که از رسانهی وبلاگ استفادهی درستی نمیکنم.
اشتراک در:
پستها (Atom)