پرستو گفته سيبزمينی نشويم. چطور میشود سيبزمينی نبود؟
چه کار میشود کرد؟ به زندانبان خطاب کنيم؟ به کسانی که گرفتارشان شدهاند؟ خاطره بنويسيم؟ سيبزمينی نبودن، لابد خشم میطلبد، مثلاً اينطور:
آهای آدمهايی که ردپای گلآلود و کثيفِ «نقش پدرانه»تان را با «اقتدار» همهجا میگذاريد، کليد زندانها را داريد، هر روز رکورد جديدی به ديتابيس فيلترينگ اضافه میکنيد، دمِ درها حراست میگذاريد، دمِ چاپخانهها و سينماها و استوديوها ارشاد میکنيد، دم فرودگاه آدمها را دستگير میکنيد، در «اماکن» مکانهای ناجور را میپاييد، مانتوها را دراز میکنيد و نوشتهها را کوتاه، توقيف میکنيد، بازداشت میکنيد، در انتخابات خير و صواب ملت را به جای آنها تشخيص میدهيد، بر «ايتام آل محمد» و «حيواناتی که در زمين فساد میکنند» پدری و ولايت میکنيد!
آهای آدمهايی که از ترس آمريکا زرد کردهايد و در داخل هميشه «در شرايط حساس کنونی» ماندهايد و هر مخالف را به اسم عامل بيگانه و مخل امنيت خفه کردهايد:
هر چقدر زور بزنيد، شما رفتنی هستيد. آخرش اين است که خواهيد مُرد، و نظام محبوب پدرسالاریتان را از درون خواهيم پوساند!
و در تاريخ جز نفرت از شما چيزی نخواهد ماند، چون تاريخ را ما مینويسيم، کسانی که هميشه کوشيديد خفهشان کنيد.
آهای رئيس! آهای زندانبان! با تو هستم! چون تو بيش از آن به کليد زندان مشغول بودی که فرصت نوشتن داشته باشی! چنان هيولايی از تو میسازيم که تا سالها جلوی چشم هر کس باشد که هوس پدری کردن بر ملت و سياست کردن فرزندان ناخلف را داشته باشد.
سيبزمينی نبودن فايدهای هم دارد؟
کامنت برای کسانی که از فيد يا پشت فيلتر میخوانند.