- بلندگوی ايستگاه اعلام میکند:
There are reports from severe delays in the line in both directions due to a signal failure
اين کلمات به يکی از اضطرابهای هميشگیِ لندنیها دامن میزند. رانندهی قطار با لهجهی کاکنی در بلندگو میگويد:
ladies and gents, mind the doors please
و بعد که قطار راه نمیافتد میگويد:
we stay a few minutes here as I've got problem with the doors.
ملت میخندند. من نکتهی خندهدار قضيه را نگرفتهام اما میدانم اين جماعت به اين آسانی نمیخندند. - تان کولن هلندی است. سن زيادی ندارد ولی پروفسور رياضيات است. اول جنبهی intuitional (شهودی) موضوع را توضيح میدهد و بعد وقتی میخواهد ساختار و مدل رياضیاش را بيان کند میگويد let's add some meat to it! (قابل توجه مانی) میخواهم مزه بپرانم و بگويم maybe someone's vegetarian اما منصرف میشوم. به شوخطبعی (sense of humour) خودم و اثرش در اين فضا اعتمادِ کافی ندارم.
- در ايستگاه، يک دختر و پسر چينی با هم صحبت میکنند. بسياری از زبانها را سريع میتوانم تشخيص بدهم اما هميشه در تشخيص چينی مشکل دارم. گاهی مثل اين است که نوار ضبط صدا را برعکس پخش کنند. مارگريت دوراس در the lover نوشته بود که زبان چينی زبانی است بسيار بيگانه، گويی برای آن درست شده که ضمن ادای لغاتاش همواره فرياد بزنند. فکر میکنم چقدر زبان چينیای که دوراس شصت سال پيش در هند و چين میشنيده متفاوت است با اين زبان چينی که الآن من در زيرزمينهای لندن میشنوم، چقدر به ملايمت، چقدر عاشقانه بيان میشود، چقدر شهری، چقدر زنانه شده.
ياد طرز حرف زدن پدربزرگام میافتم. تهران شهر چنار بود و هر فصلاش از رنگ و بويی که چنارها به شهر میدادند شناخته میشد. يک صبح پاييزی در کوچهی خلوت و مفروش با برگهای زرد، پدربزرگام با نان سنگک در دست و پالتوی بلند خاکستری به تن، وقتی آشنا و همسايه يا حتی غريبهای در کوچه میديد، با صدای رسايی که تا ته کوچه شنيده میشد سلام صبح بخير میگفت، کوچهای که آن روزها خيلی دراز به نظر میآمد. شايد فارسی پدربزرگها تا به ما رسيده در همان فرآيند شهری شدنی قرار گرفته که چينی از سر گذرانده، به خصوص اگر فارسیای را که همين امروز در روستاهای خراسان و افغانستان صحبت میشود با فارسی تهرانی و لوسانجلسی مقايسه کنيم. يک مثال ديگر هم به ذهنام میرسد: ترکی که در استانبول صحبت میشود و ترکی «يوغور»ی که در آذربايجان، با آن که ترکی نمیدانم اما میتوانم از روی آهنگ حدس بزنم کدام ملايم و شهری شده، در کدام نياز به فرياد و تأکيد از بين رفته و زمزمه و لاس زدن و لوس کردن به جايش آمده. - به افسانهی برج بابل فکر میکنم، به اين که تجربهی انواع آواهای انسانی ناآشنا چه بخش مهمی از تجربهی زيستن در چنين شهری است.
چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵
بابل
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
6 comments:
!
به عنوان يک آذری نظرت را راجع به يوغور بودن زبان خودمان و ظرافت ترکی استانبولی تاييد می کنم.
مثل حضرت حامد نظرت را در مورد ترکی نایید می کنم. حالا اگر دقیق شوی می بینی کل بحث روی یکی دو حرف می چرخد که ترکی ما دارد و آنها به جایش از حروف نرم تری استفاده می کنند.
گذشته از این از این پستت خیلی خوشم امد، کیف کردم به قولی
والله چی بگم؟ نه ترکی استامبولی بلدم و نه چینی لندنی اما زمانی که تازه به اینجا آمدهبودم زبان سوئدی را جوری لوس و ننر تشخیص میدادم و حالا چون آواز بلبل که بالا میرود و پائین میآید
کاملا با نظر شما راجع به ترکی ترکيه ای مخالفم. من آذربايجانی هستم و ترکی ترکيه را اينجا از همکلاسيهايم شنيده ام، اما ترکی آذربايجانی (علی الخصوص لهجه تبريزیها) بسيار دلنيشن تر و گوشنوازتر از ترکی ترکيه ايهاست. شايد دليلش اين باشد که وجود زبان رسمی باعث کتابی تر شدن زبان آنها شده است.
مهدی عزيز،
اگر آن جملهها را بخوانيد میبينيد که از دلنشينتر بودن يا گوشنوازتر بودن چيزی ننوشتهام. تشخيص دلنشين بودن به سليقه مربوط است چنان که بعضی استادان ادبيات فارسی هم فارسی خراسانی را به فارسی تهرانی ترجيح میدهند و آن را اصيلتر و حتی خوشصداتر میدانند.
ارسال یک نظر