خيلی وقت پيش در رابطه با نظريهی مغز سهگانه مطلبی نوشتم. از ارزش نظری و عملی اين نظريه چندان مطلع نيستم و هيچ بعيد نيست که در تحقيقات جديد آن را کمتر مورد توجه قرار داده باشند. اما نقشنگاره (stereotype)هايی که در اين نظريهی علمی وجود دارند همانقدر قابل توجهاند که نقشنگارههای نظريات فرويد؛ و گاهی توضيح و توصيف بعضی ايدهها را خيلی ساده میکنند. مثلاً نوشتهی اخير سيبستان را میتوان با زبان اين نقشنگارهها چنين خلاصه کرد: «توليدات نئوکورتکسی برای اجتماعی شدن و تأثير عمومی بايد در قالبهايی درآيند که سيستم ليمبيک میپسندد.» که ظاهراً بايد حرف متين و درستی باشد.
میخواهم با استفاده از اين حرفها به نوشتهی سيبيلطلا پای نوشتهی قبلی خودم کمی مفصلتر پاسخ دهم: من دربارهی خودم نمینويسم، اما از خودم مینويسم. اگر به زبان نقشنگارههای نظريهی مغز سهگانه صحبت کنيم، من سعی میکنم از فرآوردههای نئوکورتکسام در اينجا بنويسم تا از فرآوردههای سيستم ليمبيک. اما مکلين هم اذعان دارد که آن قسمت از مغز که فرمان میدهد سيستم ليمبيک است؛ احساسات عالی، هنر و لذت به طور کلی در سيستم ليمبيک بازتاب میيابند و ناگزير اگر بخواهيم با کسی ارتباط مستقيم داشته باشيم بهتر است سيستم ليمبيک خودمان را روشن کنيم، از احساسات و passionهای خودمان بگوييم و اگر پيامها به سيستم ليمبيک مخاطب برسد او درک بیواسطهتری از حس و حال ما خواهد داشت، و در نتيجه حسی از «همدلی» بين دو طرف به وجود میآيد.
ارتباط نئوکورتکسی اين گونه نيست: اولين اشکال اين است که ممکن است پيام در نئوکورتکس توليد شود ولی در سيستم ليمبيک مخاطب فيلتر شود! يعنی قبل از اين که به نئوکورتکس مخاطب برسد با پيشداوریهای احساسی او از پا درآيد. دوم، اغلب پيامی که توليد میشود پيچيدگی بيشتری دارد و به database اطراف مغز (يعنی حافظهی شخصی و همچنين «فرهنگ انسانی») بايد رجوع کرد تا رمزگشايی شود. در نهايت وقتی پيام در نئوکورتکس مخاطب بازتوليد شد، معلوم نيست در مختصات ذهن او «درست» ارزيابی شود. با درست پنداشتن يک پيام به مرحلهای میرسيم که دو طرفِ ارتباط «همزبان» و «همداستان» میشوند، اما باز هم ممکن است وقتی پيام به سيستم ليمبيک مخاطب فرستاده میشود تا «ارزشِ احساسی» آن سنجيده شود، در نهايت مخاطب آن را بیارزش يا نامربوط به وضعيت خودش بداند: «خب که چی؟ مزخرف!»
وقتی ارتباط احساسی کلاً سادهتر است چرا از ارتباط نئوکورتکسی استفاده کنيم؟ دليل اين است که ارتباط احساسی بسيار قاطع است: يا در جا پذيرفته میشود و به فازِ همدلی وارد میشويم، يا در جا رد میشود و به فاز نفرت متقابل میرسيم. سيبيلطلای عزيز حتماً برخوردهای آکنده از نفرتِ بعضی مخاطباناش را از ياد نبرده وقتی از احساسات عميق و اصيلِ خودش نوشته است. من هم اگر بخواهم از passionهای خودم بنويسم معلوم نيست مخاطب فعلی من چنين احساساتی را بپذيرد (مثلاً فرض کنيد در باب حس مذهبیام بنويسم!) اگر چه انکار نمیکنم که مخاطبان فعلیام برايم بسيار مهم هستند اما ترسِ از دست دادن مخاطب تنها عامل ننوشتن از خودم نيست. از روز اولی که نوشتن عنکبوت را شروع کردم هدفام از نوشتناش اين بوده، و شايد اگر بخواهم جايی برای «تخليهی احساسی» پيدا کنم وبلاگ ديگری را شروع کنم؛ چون هويت اين وبلاگ در اين است که چندان شخصی و حسی نيست.
در ارتباط نئوکورتکسی بختِ بيشتری با فرستندهی پيام يار است: حتی اگر پيام در ذهن مخاطب ننشيند احتمال اين هست که لااقل قبل از به دور انداخته شدناش در ذهن مخاطب باعث يک فرآيند جستجو و بازنگری بشود. اغلب اين فرآيند باعث دشمنی و نفرت نمیشود، شايد به همين دليل در کامنتهای اينجا اغلب جز افرادِ «ژرفنگر» کسی راجع به شخصيت من بحث نمیکند بلکه نظرات من هستند که مورد توجه قرار میگيرند. افرادِ ژرفنگر هم کسانی هستند که اصولاً رابطهی احساسی برايشان مهم است (علاقه يا نفرت) و دوست دارند از هر «ف» که از شخصيت من اينجا میآيد تا فرحزادش بروند، نمونه آن کسی که چند وقت پيش که عکسهايی از تصاوير ماهوارهای گوگلِ اينجا گذاشته بودم کامنت گذاشت و نتيجه گرفت که «نافرم حزبل» هستم.
پینوشت: اول اين که برای رهايی از اين وسواسِ لغتی که اخيراً دچارش شدهام بیخيال استفاده از معادلهای فارسی شدم. دوم اين که از نوشتن ابرمتنی لذت میبرم و همان احساس بندبازی عنکبوتی را به من میدهد. از لينکدونی شايد به اين دليل خوشام نمیآيد که لزوماً به متنی که مینويسم مربوط نيست، اما با لينکهای وسط متن میتوانم چند تا مطلب به ظاهر بیربط را با متن خودم به هم «ببافم» (بالاخره عنکبوت کارش همين است!) اين اگرچه سبک من نيست و ايدهی کلی ابرمتن نوشتن است ولی کمتر وبلاگ فارسی ديدهام که به اين ايده توجه داشته باشد. اگر بخواهم خيلی خودم را تحويل بگيرم بايد بگويم در کنار سبکِ رايجِ «زيتونی» اين هم برای خودش سبکی است عنکبوتی!
0 comments:
ارسال یک نظر