دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۱

اين صورت مكاتبه‌ي من با يك دوست وبلاگ‌نويس است، كه به پستهاي روزهاي قبلي‌ام مربوط مي‌شود. بعضي مطالب كه مربوط به موضوع اصلي مكاتبه نمي‌شده‌اند را حذف كرده‌ام. نامه‌ي اول فرنود عزيز پينگليش بود كه من اينجا ترجمه‌اش كرده‌ام! پيشاپيش از او بخاطر دست بردن در نامه‌اش عذر مي‌خواهم.



از نامه‌ي فرنود:


«آنچه در فلسفه‌ي علم نوشتي خوب بود. ادامه بده، گر چه بنظر من در بخشي از آن دچار يك مغالطه‌ي خفيف شده‌ايد. آن هم اينكه شما «متافيزيك» را با «الهي» و «ديني» مخلوط كرده‌ايد.»

پاسخ من:

«دوست عزيز سلام: ممنونم كه پاسخم را داديد و با اين دقت متنم را خوانده‌ايد. اما لغت متافيزيك به هر چيز كه فيزيكي نباشد و با حواس پنجگانه قابل درك نباشد قابل اطلاق است. بنابراين اگرچه مفاهيم الهي و ديني مشمول در حوزه‌ي متافيزيك مي‌شوند، اما شامل همه‌ي متافيزيك نيستند. اگرچه اينها همه اصطلاحند و مهم آن چيزي است كه متن در نظر دارد، اگر نگاه كنيد من گفته‌ام:«من اسم اينها را متافيزيك مي‌نامم» يعني دارم اصطلاحي وضع مي‌كنم و دليل هم برايش دارم، مثل اصطلاح«ايمان» كه خارج از معني روزمره‌اش بكار برده‌ام. حال اگر دليلي داريد كه اينها متافيزيك نيستند و مسائلي تجربي هستند، مطلب جداگانه‌اي است.»

نامه‌ي فرنود:

« اينكه فرموديد من متافيزيك را در اين معنا (همه آنچه جزو دايره حسيات در نمي آيند ) وضع كردم ، به نظر صحيح نمي آيد چرا كه اصولا از همان يونان باستان تا به حالا در تمام متون فلسفي متافيزيك به همين معنا بوده است و همانطور كه نوشتيد تقليل آن به الهيات ، تضييق دايره معنايي واژه مي‌باشد. اما به نظر من رسيد شما به نحو ناخواسته اي معناي تنگ شده‌اي از متافيزيك در نظر داشتيد كه آن راهزن شده و شما را به نتايجي ناصواب كشانده است.
توجه بفرماييد كه لزوما غير تجربي بودن اصول اوليه علم تجربي منجر به آن نتايجي كه شما نگاشته ايد نمي شود . فراموش نكنيم عقل محوري (راسيوناليزم = رشناليزم) نيز بخشي مهمي از جهان مدرن است كه به راحتي مي توان با عقل رشناليته به تبيين و تصويب اوليات علوم تجربي همت گمارد.»

پاسخ من:

«اصطلاح متافيزيك به معني مورد استفاده‌ي من اگرچه رايج نيست ولي بديع و ابتكار شخصي من هم نيست، بلكه در فلسفه‌ي علم استفاده مي‌شود. من خواسته‌ام بر مبناي همان راسيوناليسم موردنظر شما پيش بروم و به اين مشكلات برخورده‌ام. روش عقلي پنج مرحله دارد: مفهوم‌سازي اوليه، ساختن مفاهيم تعريف‌شده، بيان اصول موضوع، بررسي سازگاري اصول با يكديگر و ساختن قضاياي استنتاجي جديد. اما تنها دو مرحله‌ي آخر آن (كه البته پوياترين مراحل هستند) با استناج منطقي سروكار دارند.

توجه كنيد كه دقيقترين و عقل‌محورترين علوم (يعني رياضيات) بر پايه‌ي پيش‌فرضهايي است كه صريحا گفته‌مي‌شود بدون استدلال بايد پذيرفته‌شوند. بطور دقيقتر، ابتدا مفاهيم اوليه‌اي بيان مي‌شوند كه بايد بدون تعريف پذيرفته‌شوند(مثلا«نقطه» و «خط» و «وقوع» در هندسه، «مجموعه» و «عضويت» در نظريه‌ي مجموعه‌ها و...) بعد ممكن است با استفاده از چند مفهوم اوليه مفهومي جديد ساخته شود، مثل تعريف توازي:«گوييم دو خط با هم موازي‌اند اگر هيچ نقطه‌اي بر روي هر دو خط واقع نباشد.» همانطور كه مي‌بينيد در اين‌گونه تعاريف تنها از تعاريف اوليه استفاده مي‌شود. بعد يك «اصل موضوع»بيان مي‌شود كه رابطه‌اي بين گروهي از مفاهيم ذكر‌شده را بيان مي‌كند. اين اصل موضوع هيچ استدلالي را در بر ندارد. مثلا «از هر نقطه غيرواقع بر يك خط تنها يك خط موازي خط ديگر مي‌گذرد» يعني اصل موضوع توازي اقليدسي در هندسه. در تمام روشهاي عقلي چنين اصول موضوعي موجودند. در روشهاي دقيقتر اينها بيان مي‌شوند و در روشهاي غيردقيق پنهان هستند. پيدا كردن اين اصول موضوع هم كار آساني نيست چرا كه تمامي چهارچوب مبحث را مي‌سازند. از بيست و چهار اصل هندسه‌ي اقليدسي (به بيان ديويد هيلبرت) تنها يكي اصل توازي است كه تغيير دادن آن كل تصور هندسي كلاسيك را به هم مي‌زند.

حال بنظر شما اين اصول موضوع عقلي هستند يا فيزيكي؟ اگرچه موضوع بعضي از اصول ممكن است طبيعت و عالم فيزيكي باشد، يعني آنهايي كه بيانگر روابط بين پديده‌هاي طبيعت هستند، اما خود اين اصول پديده‌هاي طبيعي نيستند، جزء ذهنيات ما به حساب مي‌آيند. (البته اينجا نمي‌خواهم وارد بحث چرايي تفكيك امور ذهني و عيني شوم، اين دوگانگي از زمان دكارت پذيرفته شده و خودش تقريبا از اصول موضوع فلسفه شده! لااقل همان فلسفه ريشنالي كه شما مي‌پسنديد) پس مي‌توان با اين دليل آنها را متافيزيكي 8محسوب كرد، البته نه به معني «الهي» بلكه به معني «ماوراي طبيعت». اما چون اينها ذهني هستند نبايد گمان كرد عقلي‌اند.

شما ادعا كرده‌ايد «به راحتي مي توان با عقل رشناليته به تبيين و تصويب اوليات علوم تجربي همت گمارد.». دو تا از اصول اساسي و اوليه علم تجربي را بيان مي‌كنم: «طبيعت قوانيني دارد» و «آزمايش يا آزمايشهاي مكرر ما را قادر مي‌كنتد به قوانين طبيعت دست بيابيم، يا لااقل به هر تقريب دلخواهي از آنها برسيم». اگرچه اين اصول عاقلانه‌اند، يعني تناقض منطقي ندارند، ولي مسلما عقلي(يعني نشات گرفته از عقل بتنهايي) نيستند، چون هر يك به تنهايي مستلزم هيچ استدلالي نيستند. اينها اصل موضوعند و اگر بكوشيم براي آنها استدلالي فراهم كنيم باز نيازمند اصول موضوع ديگري خواهيم بود و از اين حلقه هيچ انديشمندي را رهايي نيست. عقل خود بنياد وجود ندارد. تار نازكي لازم است كه عقل به آن بياويزد و تاب‌بازي كند! لاجرم در همين جا، بدون استدلال، توقف مي‌كنيم. يعني اينكه ما، مثلا در هندسه، اصل توازي اقليدسي را اختيار كنيم يا اصل عدم توازي (از هر نقطه‌ي غيرواقع بر هر خط هيچ خط موازي با آن نمي‌گذرد) هيچ ربطي به استدلال ندارد، و جالب اينجاست كه هر دو هم با ديگر اصول هندسه سازگارند. اما از زمان اقليدس اصل توازي منسوب به او بدون هيچ شك و ترديد پذيرفته‌مي‌شده و به گونه‌اي مؤمنانه با آن برخورد مي‌شده‌است، يعني حدود بيست وچهار قرن كسي نمي‌توانسته دنياي بدون توازي را8 تصور كند. در حالي كه نظريه‌ي نسبيت عام آينشتاين با اين هندسه سازگاري كامل دارد و از اين رو دنيايي كه فيزيك مدرن تصوير مي‌كند هندسه‌اي نااقليدسي دارد. پس عقل ريشنل(راسيونال را ترجيح مي‌دهم!) فقط قادر به تبيين(بيان كردن، آشكار كردن) اصل موضوع است نه تصويب(اثبات كردن، مستدل كردن) آن. اصلا چيزي كه اثبات‌پذير باشد اصل موضوع نيست و قضيه‌اي منطقي محسوب مي‌شود.

آيا اين اصول تجربي هستند؟ بسيار خوب، من مي‌پذيرم كه اين اصول با تجربه –به مفهوم عام آن، نه فقط به مفهوم تجربه علمي- بدست مي‌آيند. پس براي پذيرش يا رد اين اصول وارد بحث و گفتگو و استدلال و جدل نمي‌شويم. ممكن است تجربه‌‌هاي جديدي اصل موضوعي را ويران كنند. زماني لازم است(گاهي زماني طولاني) كه اصل موضوعي جديد كه با تجربه‌هاي جديد و ديگر اصول باقيمانده سازگاري دارد جايگزين قبلي شود. پس نحوه‌ي پذيرش ما از اصول سست و بدون يقين است، يعني تجربه‌هاي جديد ممكن است آنها را نفي كنند.

من دقيقا چنين موقعيتي را ايمان مي‌نامم: موقعيتي كه در آن يقين نداريم(يا نمي‌توانيم داشته باشيم) اما اعتقادمان با بحث و استدلال هم سست نمي‌شود. آيا تجربه‌باوري و مدرنيسم(با همان دو اصل موضوع ذكرشده) موقعيتهاي ايماني نيستند؟»

بايگانی