سه‌شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۱

اگر اينجا وب است، پس لابد من هم عنكبوتم. با هشت دست و پايم روي كي‌بورد از لغات تار مي‌تنم. لغات تارهاي نازكي هستند كه ما آدمها از آنها آويزانيم، با آسودگي خاطر آنها را كش مي‌دهيم و روي آنها تاب مي‌خوريم. آنها را مي‌بافيم تا ديگري را به دام ذهنيت خودمان بيندازيم، جايي كه خودمان هشت دست و پا(يعني چارچنگولي) نشسته‌ايم و بهترين و امنترين جاي دنيا مي‌دانيم. لااقل تا وقتي كه دست سرنوشت اوهام شيرينمان را به يك باره پوچ و پاره نكرده‌باشد.
آدمي از كلمه ناگزير است، چنان كه عنكبوت از تار تنيدن. آدمها به هر چيزي با كلمات مربوط مي‌شوند، هر چيزي را در پيله‌ي كلماتشان مي‌پيچند تا مالك آن شوند و به ذهن بسپرندش. من ادعايي بيش از اين ندارم. عنكبوتي در دام خويش، شايد خواب رهايي ببيند، ولي همين كه چشم بگشايد دامي را مي‌بيند كه هم در آن گرفتار است و هم همه‌ي هستي و اميدش است. شايد هر از چندگاهي پوست بيندازد و پوسته‌ي خالي از خويش را در دام قديمي رها كند، اما ناگزير بايد جاي ديگري بيابد و تار جديدي بتند. آزادي قصه‌ي جديدي است كه عنكبوت آويزان مجبور است ببافد.
شايد تفاوت ما با عنكبوتها زندگي جمعي‌مان باشد. ما با هم تار مي‌تنيم. دامي كه روز بروز وسيعتر مي‌شود و بر همه چيز و در همه‌جا گسترده مي‌شود. ما دام را گسترده‌تر مي‌كنيم تا آزادتر باشيم. تار- خانه‌هاي ذهنمان را به اشتراك مي‌گذاريم تا عنكبوتي ديگر بر آن آزادانه سير كند. شايد بدمان نيايد كه ديگري براي هميشه آنجا گير كند، اما بالاخره روزي دام ما هم پاره مي‌شود:
«به چرك مي‌نشيند
عنكبوت
به پيله‌ي خودت ار
بپيچي.
رهايش كن
رهايش كن
اگر چند
تار نازكت
پاره مي‌شود.»
پس:
«تا عنكبوت تنهايت
به چرك اندر ننشيند
رهايش كن
چون ما
رهايش كن!»
با تشكر از بامداد و با عرض پوزش از پرستندگانش كه به متن مقدسشان دست برده‌ام.

بايگانی