تجربهي علمي هم بدون پيشفرض نيست: براي تجربهي علمي، سعي ميكنيم متغير مورد آزمايشمان را «ايزوله» كنيم، يعني وضعيتي ايجاد كنيم كه در آن فقط متغير مستقل تغيير كند و متغيرهاي ديگر روي آن تاثير نگذارند، يا تاثيرشان قابل چشمپوشي باشد. بنظرم در اينجا يك نكتهي خيلي خيلي مهم وجود دارد. وقتي يك تجربهي علمي انجام ميدهيم، بطور ناخودآگاه فرض ميكنيم كه عوامل متافيزيكي در روند آزمايش ما تاثير ندارند؛ مثلا هيچ فيزيكداني فرض نميكند موقعي كه شتاب جاذبهي زمين را اندازه ميگيرد بر وسايل آزمايشش «خدا» يا موجودات متافيزيكي ديگر تاثير ميگذارند. يعني عدم تاثير متافيزيك بر دنياي ما پيشفرض تمام تجربههاي علمي است. نه اينكه دشمني خاصي با دين و متافيزيك در كار بوده باشد: بدون اين پيشفرض اصلا هيچ آزمايشي امكانپذير نميبود و نتايج آن هيچ سنديتي نميداشت. اگر جهان در مواجهه با ما هوشمندانه عمل كند (چنان كه همهي اديان و معتقدان به نيروهاي فراطبيعي ميگويند) هرگز نميتوان انتظار داشت كه يك آزمايش دوبار نتايج يكسان بدهد، پس آزمايش براي استنباط قوانين طبيعت و پيشبيني آينده سنديتي نخواهد داشت.
اينكه خدايي وجود ندارد يا لااقل در كار جهان دخالت نميكند، پيشفرض تجربههاي علمي است، نه نتيجهي آنها. پس نميتواند خود يك نتيجهي «علمي» باشد. اين ادعا كه واقعيت از تجربه بدست ميآيد همان قدر متافيزيكي است كه ادعاي وجود خدا، و هيچ ارجحيتي بر ديگر انديشههاي متافيزيكي ندارد.
انديشهي متافيزيكي بر دو نوعند: مفاهيم اوليه و اصول موضوع(Axioms)، و مفاهيم تعريفشده و قضايا(Theorems). در علوم تماما استنتاجي و منطقي چون رياضيات، اين امر مسلم فرض ميشود كه بايد بدون استدلال يك مجموعه از اصول موضوع و يك مجموعه از مفاهيم اوليه را بپذيريم، وگرنه نميتوان هيچ استنتاجي را شروع كرد. چرا كه دچار دور باطلي ميشويم كه در آن بايد هر مفهوم و قضيه بر مبناي ديگري بنا شود. من ميل دارم اين «پذيرفتن بدون استدلال منطقي» را ايمان بنامم. «ايمان» آن تار نازكي است كه ما را به دنياي واقعي وصل ميكند. بدون ايمان، واقعيت و اوهام يكسان خواهند بود.
واضح است كه پيشفرضهاي تجربهي علمي از قبيل «عدم دخالت متافيزيك در فيزيك»، جزء اصول موضوع هستند نه قضاياي منطقي. بنابراين پذيرفتن «حقانيت تجربهي علمي» و «غيرواقعي بودن اموري كه با تجربه قابل اثبات نيستند» نيازمند ايمان است، نه استدلال. جوهرهي پوچي و بيمعنايي دنياي مدرن از اين ايمان نشات ميگيرد، مگر نه اينكه براي پذيرش حقانيت تجربهي علمي بايد جهان را عاري از شعور و معنا بپنداريم؟
ايمان بياوريم به آغاز فصل پوچي؟ شايد تنها اختيار آدمي در عمرش انتخاب ايمان باشد!
ايمان بياوريم به آغاز فصل پوچي؟ شايد تنها اختيار آدمي در عمرش انتخاب ايمان باشد!
«گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بيشرمم اگر فانوس عمرم را به رسوايي نياويزم
بر بلند كاج خشك كوچهي بنبست
گر بدين سان زيست بايد پاك
من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود، چون كوه
يادگاري جاودانه بر تراز بيبقاي خاك!»
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 comments:
ارسال یک نظر