همانگونه که افراد به معجزهی ظهور و تغییرِ ناگهانیِ مسیرِ تاریخ دل میبندند، در تاریخِ فردیشان هم میتوانند به امیدِ معجزهی کشته شدن و یکشبه رهِ صدساله رفتن و یکباره عالی شدن زندگیِ نابسامانشان در جهانِ پس از مرگ باشند. گویی هر ملّتِ سیاهکاری میتواند به یکباره با ظهورِ منجی سرفراز شود و هر فردِ ستمکاری با کشته شدن شهید میشود و به زندگیِ بهشتی میرسد.
از نتایجِ مشخص ناامیدی و تیره دیدنِ اوضاع جهان، در موضعِ ضعف قرار گرفتن و جنگیدن برای بقا و در تضاد دیدن واقعیات جهان با آرزوها و آمال فردی و گروهی این است که فرد میل به زیستن را از دست میدهد و مرگطلب میشود، و در چارچوب ایدئولوژیکی که انقلابِ اسلامی فراهم کرده میتواند این میل را به شهادت تعبیر کند: اگر میتواند بمیراند و اگر نمیتواند بمیرد.
گاهی گمان میکنند منطقِ مرگطلبی فرمولی استثنائی است که تمام مخالفان زندگیدوستشان را خلعِ سلاح میکند. شاید توجه نمیکنند هر انسانی با هر عقیدهای هر چقدر هم زندگی را بخواهد در مرزی از شرایطِ خفتبار و تحقیرکننده هراس از مرگ را کنار میگذارد.
وضعیتِ ایجابیِ ما
ایدهی جنبش سبز این است که زندگی اصل است و نه مبارزه، و مردنِ خوب فقط وقتی خوب است که زندگیِ خوب ممکن نباشد. در برداشتهای مذهبی سبزها عَرَفه مقدّم بر کربلاست و امام حسین برای سر باز زدن از بیعتِ اجباری و خفّتبار با یزید کشته شد و هیچگونه رفتارِ خودکُشانه (به اصطلاحِ رسمی: شهادتطلبانه) در کارش نبود.
0 comments:
ارسال یک نظر