هوادارانِ وضعِ موجود بسیاری واژهها را مصادره و از معنا تهی کردهاند و چه بسا به عکسِ معنای واقعی به کار میبرند. مثلاً خود را اصولگرا مینامند در حالی که از بیاصولترین مردم هستند. در مرامِ اینان هر اصلِ مقدس و گرامی میتواند به بهانهی حفظِ نظام تعطیل شود، و نظام هم هیچ نظم و قانون و قاعدهی استواری جز انحصارِ حکومت در دستِ یک فرد و یک طبقهی خاص ندارد.
غیر از گروهی منفعتطلب، بسیاری از این اصولگرایان در واقع فردپرستاند. و جالب این که فردی را میپرستند که هیچ فضیلتِ یگانه و برجستهای جز داشتنِ قدرت در این لحظه ندارد. معظمله حتی در فنَِ خطابه هم که در آن مزیت چشمگیری داشتهاند پسرفت کردهاند: استفاده از تعبیراتی چون میکروبِ سیاسی و مثلِ سگ دروغ گفتن نه نشانهی فصاحت است و نه بلاغت.
استدلالِ نهاییِ مریدان برای ارادت به معظمله این است که در کشورِ امامِ زمان بدون نظرِ مساعدِ حضرت نمیتوان حکومت کرد؛ و توجه ندارند که با چنین نظریهای لابد محمدرضاشاه پهلوی و آغامحمدخان قاجار و شاهسلطانحسین صفوی همگی نظرکردهی حضرتِ ولیعصر بودهاند. فردپرستیِ اینگونه در نهایت سر از قدرتپرستی در میآورد، چون هر کس که قدرت را به چنگ آورد بیهیچ فضیلتی اولیالأمر و نایبالامام تواند بود.
موضعِ ایجابیِ ما
زندگیِ خوب و بهبودِ شرایطِ فردی و اجتماعی بدون اصول و پرنسیپ ممکن نیست. زندگیِ اجتماعی بر قاعدههای اخلاقی استوار است، اصولی که به افراد حداقلی از اطمینان متقابل میدهد. برای مثال اصلِ کاستنِ رنج و افزایشِ رفاهِ عمومی، یا اصلِ نارواییِ تبعیض، یا این که همگان حقوقِ ذاتیِ مشخصی دارند که رعایتِ آنها وظیفهی حکومت است و امتیاز و منتی نیست که بر سر اتباعاش مینهد. چنین اصولی قاعدههایی اخلاقی هستند در مورد طرزِ حکومت هم تعمیم مییابند: همهی افرادِ جامعه از حقی برابر نسبت به اموالِ عمومیِ جامعه برخوردارند و این حق را نمیباید به بهانهی اعتقاد، جنسیت یا قومیتِ دگرباشانه نفی کرد. بنای حکومت بر پایهی رعب و ترساندنِ قاطبهی شهروندان و نمکگیر کردن و امتیاز دادن به گروهِ مریدان اخلاقی نیست.
این اصول از تمدنِ فاسدِ غربی نیامدهاند و به میلِ ما هم از بین نخواهند رفت. پایهی چنین اخلاقی جهانشمول است و در تمام جوامع و ادیان یکی است، چون بر غریزهی اجتماعی بشر استوار است که درمییابد برای حفظ و رشد یک جامعه لازم است با دیگران چنان رفتار کند که انتظار دارد با خودش رفتار شود. رفتارِ بر خلافِ چنین اصولی باعثِ فروپاشی حداقل اطمینانِ متقابلِ لازم برای تشکیل جامعه میشود و جامعه را به گروههای متضاد و متعارض و افراد تنها و بیپناه فرومیکاهد که در جنگ بقای بیقاعدهای به زندگیِ بیشکوهشان ادامه میدهند و بیشتر توانشان صرفِ فرسودنِ یکدیگر میشود نه پیشبُردِ جامعه و کشوری که در آن سهیماند.
هدف این مجموعه نوشته هم بیان این اصول و پرنسیپهای حداقلی است که جنبشِ سبز به آنها وفادار است، در تقابل با وضعیتِ کنونی که فارغ از اصول است و به قدرتِ مطلق و معجزه دل بسته است.
0 comments:
ارسال یک نظر