- خلاصهی نوشتهی قبل: راه حل موفقیت جنبش اعتراضی مقاومت نامحدود بر سر شعاری مشخص، محدود و کلیدی است. اگر خواستهای جنبش بسیار گسترده باشد مقاومت نامحدود بر سر آن ممکن نخواهد بود و تنها میتوان با کار فکری و فرهنگی طولانیمدت چشم به دهههای آینده دوخت که شاید این خواستهها برآورده شوند.
جنبشِ سبز تا به حال دو شعارِ محدود داشته و رهبرانِ آن از این دو هدف عقب ننشستهاند: تا قبل از 22 خرداد هدف برگزاری انتخاباتی سالم و احتمالاً برکناری رئیسجمهورِ فعلی بودهاست. پس از 22 خرداد باور به تقلب در انتخابات باعث شد بر سرِ هدفِ ابطال انتخابات یا تشکیل هیأتی بیطرف برای بررسی سلامت انتخابات (به جای شورای نگهبان) مقاومت شود. با این حال آقای خامنهای نیز مقاومتِ نامحدودی در مقابلِ این درخواست نشان دادند و این شعار را بینتیجه گذاشتند.
پیشنهاد برای شعار محدود بعدی درخواستِ برکناری آیتالله خامنهای از مقامِ رهبری جمهوری اسلامی است. این شعار با وجودِ ظاهرِ رادیکالاش از لحاظِ قانونی شعاری است محدود و در ساختارِ حقوقیِ نظامِ جمهوری اسلامی باقی میماند. - خوانندهی عزیزی در یک جملهی مؤثر به این پیشنهاد پاسخ دادهاند: «موافقم، بنظرم آقا مجتبی یا آقای مصباح گزینه های بسیار مناسبی برای جانشینی ایشان هستند». این ایراد مشابه ایرادی است که منتقدانِ جنبشِ ملی شدن نفت داشتند: میگفتند ما با گرفتنِ نفت از انگلیسیها موافقایم اما بعد باید آن را به روسها یا امریکاییها بدهیم!
روشن است که اگر شعارِ عزلِ خامنهای به نتیجه برسد، منش و طرزِ رهبریِ او چون یک نمونهی ناموفق باقی میماند. این شکستِ نظریهپردازانی چون مصباح هم هست؛ همچنین ولایتِ مطلقه از نوع سید علی که زیر سوآل برود، ولایت عهدی از نوع سید مجتبی بلاموضوع میشود. - استفتای کدیور از منتظری یک گامِ مهم در زمینهی پیشنهادِ عزلِ آیتالله خامنهای از رهبری است. خواستِ عزلِ آقای خامنهای نباید محدود به کدیور و آیتالله منتظری بماند. تمامِ گروههای عضوِ جنبش باید این گامِ بعدی را بردارند. البته نامههای سرگشاده و نوشتههای فراوانی در این مدت نوشته شده که اشاره به ستمگری، بیکفایتی، بیتدبیری و بیلیاقتیِ این فرد برای این منصب دارد[1]؛ اما هنوز عدهای ترجیح میدهند آقا را واردِ بازی نکنند و ایراد را به شورای نگهبان یا دکتر احمدینژاد برگردانند. مثالاش این حرفِ بیمعنای سازمانِ مجاهدینِ انقلاب اسلامی در بیانیهی 20 تیر است که «شخصِ احمدینژاد را مسئولِ سلامتی و جانِ» بازداشتشدگان میداند؛ در حالی که احمدینژاد هیچ مسئولیتی در این موردِ خاص ندارد و تمامیِ این مسئولیت به عهدهی مقامِ رهبری است که حاکم بر نهادهای امنیتی و نظامی و قضائی است.
- به طورِ کلی سه رویکرد در مواجهه با ولایتِ مطلقهی آیتالله خامنهای در بیست سالِ اخیر آزموده شده است. رویکردِ رایج پاکسازیِ چهرهی او و انداختنِ تقصیر به گردنِ منصوبانِ او بوده است، با چشمپوشیِ عامدانه از این واقعیت که اغلبِ این تقصیرها «به فرموده» انجام میشدهاند. البته خود آقای خامنهای هم هنرمندانه در پسِ پرده بازی میکردهاند. پیشتر دربارهی رهبری نامحسوس نوشتهام و شرح دادهام که این بازی چگونه است.
رویکردِ دیگر، مقصر دانستنِ ساختارِ قانونِ اساسی، حکومتِ مذهبی و ولایتِ مطلقه است. این رویکرد هم به طور مشابه منجر به پاکسازیِ چهرهی آقای خامنهای میشود: او مقصر نیست؛ چه بسا خودش هم مانند ما قربانی باشد! این رویکرد را هم در نوشتهی لکنت و ولایت شرح دادهام و به طورِ خلاصه آن را «تصعیدِ عقدهی ادیپ سیاسی» نامیدهام. هر دوی این رویکردها به آقا کمک میکنند تا بازیِ رهبریِ نامحسوسِ خود را ادامه دهند.
رویکردِ سوم که کمیاب بوده، مخاطب قرار دادنِ شخصِ آیتالله خامنهای است و نشان دادنِ نقشِ برجستهی این فرد در وضعیتِ ظالمانهی کنونی. کسانی که شجاعت و بصیرتِ این کار را داشتهاند از سوی دو گروهِ پیشین یا به رفتارِ غیرعاقلانه و رادیکال متهم شدهاند یا به کوتاهنظری و ندیدنِ «مشکلاتِ ساختاری»[2]. - بر این باورم که جنبش به احتمالِ زیاد در چند ماهِ آینده ناگزیر این راه را در پیش خواهد گرفت؛ وقتی بازیگرِ در پرده ناگهان پرده بر انداخته و مست از خانه برون تاخته نیاز است که تمامیِ گروهها از در پرده بازی کردن و «حرمت نگه داشتن» برای کسی که خود را بیحرمت کرده کوتاه بیایند و صریح و آشکارا اعلام کنند که دیگر بحثِ مشروعیتِ ریاستِ احمدینژاد نیست بلکه دیگر ولایتِ آقا را مشروع نمیدانند.
- تحلیل که هیچ، حتی یک ذره نفرت و خشم هم صرفِ احمدینژاد کردن، حرام کردنِ آن است. پینوکیو را رها کنید، پدر ژپتو را دریابید.
پ.ن: کامنتها را هم بخوانید.
[1] چند نمونهی شاخص: نامهی عبدالعلی بازرگان، نوشتهی مهاجرانی در وبلاگاش که بیاناتِ خامنهای را خالی از حکمت و حاوی زورگویی و تلاش برای پیروزی با ترس میدانست، نامهی کروبی به شورای نگهبان که خواسته بود تأیید انتخابات را با مسئولیتِ رهبر انجام دهند، گزارش الویری از جلسه با خامنهای که در آن حتی فردی با سابقهی دانشجعفری به جانبداریِ آشکارِ آقای خامنهای پیش از انتخابات اعتراض میکند...
[2] آیتالله منتظری در سخنرانیِ 13 رجب، دوازده سال پیش این روش را در پیش گرفت و علاوه بر چندین سال زندانی شدن در منزلاش، از سوی خاتمی و اصلاحطلبان هم محکوم شد. محسن سازگارا در بهار 81 نامهای به آقای خامنهای نوشت و سیاستهای کلانِ او را باعثِ مشکلاتِ کشور دانست، ولی در بهمنِ همان سال، پیش از رفتن به یک زندانِ طولانی انفرادی به دلیل همان نامه، از موضعِ ایراد بر فرد به موضعِ «ایرادِ ساختاری» قانونِ اساسی بازگشت و از سیاستهای خامنهای به عنوانِ رمزِ «سیاستهای کلانِ نظام» انتقاد کرد. اکبر گنجی در زندان به این نتیجه رسید که باید مستقیماً آقای خامنهای را خطاب قرار دهد و او را مسئولِ جان خود بداند، اما پس از زندان با این حس که در افتادن با یک شخص مناسب نیست و تکرار تجربهی دشمنی با شاه است، سعی کرد مشکل و خصومتی را که ما با این فرد داریم تبدیل به نظریهی حکومت سلطانی کند. سعید حجاریان بارها گفته بود که مشکلِ فعلیِ حکومت، ساختارِ حقیقی آن است نه ساختارِ حقوقی آن.
2 comments:
با این که نباید خشم را سر احمدی نژاد حرام کرد موافقم- اما باید مستقیما بگوئید بعد از خامنه ای چه میخواهید؟ یک رهبر دیگر باز هم همین آش و همین کاسه میشود. باید حذف ولایت فقیه را خواست
نفی خامنهای به چه معناست؟ در همان مقالهی سال 81 آقای سازگارا چهار مؤلفهی اصلی سیاستهای ایشان به شرح زیر آمدهاست:
1- در سياست خارجی: تئوریِ دشمنِ جهانی، ايدئولوژی گرايی در سياست خارجی، امريكا ستيزی و فلسطين محوری
2- در عرصهی فرهنگ: تئوری هجوم و شبيخون فرهنگی - ناشی از همان دشمن جهانی - و اجازه دادن به حکومت برای مداخله در كليه شئون فرهنگی و احوال و ايمان آحاد مردم،
3- در سیاست داخلی: استبداد. حاكميت بلا منازع و مطلق يك فرد - اعمال كنترل حتی بر قوانين و مقررات مصوب مجلس و يا قانون اساسی و اعمال اين حاكميت از سوی نهادهای وابسته به آن فرد، بدون پاسخ گويی به افكار عمومی در سياست داخلی و خارجی. [و من اضافه میکنم: مریدپروری و جذب عواطفِ گروهی از مردمِ مذهبی و ایجاد رعب و ترس در گروهی دیگر، سود بردن از شکاف و درگیریِ بین این دو گروه از مردم، برخوردار کردن و جانبداری فرهنگی، مالی و نظامی از مریدان و سرکوب و منکوب کردنِ بیباوران به ولی]
4- حكومت سالاری در اقتصاد [که نتیجهی همان مریدپروری است]
نفیِ رهبریِ آقای خامنهای حداقل به معنای نفی این چهار سیاست کلان است. هیچ کدام این سیاستها جزو خواستههای انقلابِ اسلامی 57 نبودهاند. هیچکدام ذاتیِ جمهوری اسلامی - به معنای 12 فروردین 58 - نیستند. هیچ کدام در قانونِ اساسی مکتوب نشدهاند. هیچکدام نتیجهی مستقیم تئوریِ ولایتِ فقیه (آن گونه که در قانونِ اساسی آمده) نیستند. اینها نتیجهی دیدگاهها و منش و روشهای آقای خامنهای هستند.
نفیِ رهبری آقای خامنهای به معنای نفیِ این روشهاست. پس اگر کسی پس از ایشان رهبری جمهوری اسلامی را به عهده میگیرد مجاز نخواهد بود هیچ یک از این روشها را در پیش بگیرد.
آن چه پس از خامنهای میخواهیم این است: ممنوعیت مریدپروری به هر سبک و روش، کوتاه کردنِ دست حکومت از دخالت در فرهنگ، تن دادنِ حکومت به سیاستهای خارجی تعریف شده بر مبنای منافع ملی و نه بر مبانی ایدئولوژیک.
ما ولیِ فقیهی میخواهیم که خودش بالذات محترم باشد و احترام خودش را با پرهیز از درگیری در منازعات و جانبداری در اختلافات اجتماعی حفظ کند. طبیعی است که چنین ولی فقیهی با پرهیز و تقوا نشان دادن از ورود به چنان مواضعی، به طور طبیعی از بسیاری از اختیاراتی که قانوناً دارد صرف نظر خواهد کرد تا احترام و بیطرفی خود را حفظ کند. نمونهی مشابه در مشروطههای سلطنتی و یا ریاست جمهوریهای تشریفاتی در دنیا زیاد است.
ارسال یک نظر