ولایت آقای خامنهای برای ایرانی مثل آب برای ماهی ناپدید است اما همه جا هست. ناپدیداری از آن روست که کلام و نوشتارِ فارسی به مرزهای این ولایت که میرسد لکنت میگیرد.
بررسی این لکنت بسیار لازم است. حادثهی هجده تیر سال 78 مشخصاً به دلیل این لکنت پدید آمد، لکنتی که وقتی شکسته میشود جز غریوی خشمآلود و دشنامگونه از آن شنیده نمیشود.
عدهای صحبت در حریمِ ولایتِ جناب آقای خامنهای را خطرناک میدانند - بیراه هم نمیگویند و مثال هم کم در آستین ندارند.
گروهی ایشان را مقدس میدانند و سخن گفتن از ایشان را که در محدودهی عرضِ ارادت و ولایت نگنجد توهین به مقدسات میشمرند.
اما عدهای هم این ماجرا را پیشِ پا-افتادهتر از آن میدانند که وقتشان را برایش تلف کنند. میگویند مسألهی ما مهمتر از این حرفهاست: مسألهی اصلیِ ما یا سنت و مدرنیته است یا امتناع تفکر در فرهنگِ دینی، یا رسوباتِ تفکرِ چپِ استالینیست است یا فاشیسم اسلامی.
سایهی سنگینِ پدرِ ملت در ایرانی عقدهی اُدیپ میسازد اما در جنسِ روشنفکرِ ایرانی این عقده همواره میل به تصعید (sublimation) دارد تا از ماهیتِ پیشِپا-افتادهی خودش فراتر برود. اما این ازخودفراتررفتنها جز به نتایجِ یأسآمیز نمیرسد: مسألهی مشخص و واضحِ حکومتِ فردی و مطلقه بر ایران، تبدیل به مسائلِ کلی و مبهمی میشود که گویا با ذاتِ ایرانی بودن پیوند خوردهاند و از ازل تا ابد بر فردِ ایرانی حاکم بودهاند و بنابراین رهایی از آنها ممکن نیست؛ یا قرنها زمان میبرد.
در نادیده گرفتنِ اهمیتِ حکومتِ بیست سالهی آقای خامنهای در تاریخِ ایران توافقی بین ایشان و این دسته از مخالفانشان برقرار است.
4 comments:
این سلسله نوشته های ولایت عالی هستند برادر، عالی.
ممنونام میرزا جان.
خوب آمدی پس از این همه نبودن و با آغاز این سلسله نوشتهها هم خوب مطلب راادا کردهای.
در بلاگ نیوز لینک شد.
ارسال یک نظر