به مناسبت وداعِ مخلوق
میشود حدس زد که دورهی پس از فروپاشی استبدادِ مذهبی دورهی حيرتانگيزی از انفجار دينستيزیِ آشکار باشد. دينی که به جای انسانِ آزادِ انتخابگر، برده و مطيع میخواهد، دينی که ستيزهجوست و خود را با دشمناش تعريف میکند، طبيعی است که گروهی آزادیخواه دينستيز را هم در مقابل خود داشته باشد. شايد کسی که به ايمان آزادانه و جستوجوگرانه معتقد است هم وقتی عظمت تخديرِ دينی را میبيند به اين نتيجهی دردناک میرسد که شايد بیدينی و دينستيزی بسيار بهتر از چنين دينی است، حداقل آن است که از ننگِ مُهر تأييد و سجدهی تسليم زدن در برابر ستم مبراست.
شايد ترديد اصلی از رنجِ خيل عظيم آدمهايی باشد که معنويت صميمی خودشان را گم میکنند و در خلأ دردناکی قرار میگيرند. و چنين آدمهايی همين الآن هم کم نيستند.
نقدهای اسلامستيزانه بسيار در شکستن دگمها و بتهای ذهنی مؤثرند و برای هر مسلمانی که ايمانِ آزادانه و ترس و لرز و بيم و اميد دائمی آن را تاب میآورد، غنيمتاند. و برای جامعهای که به تخديرِ اسلام مقلدانه و تعطيلِ عقل منتقدانه عادت دارد بيدارباش خشنی هستند که گاهی به جای بيداری عقيدهها و انديشهها به بيداری عقدهها و دشنهها منجر میشوند...
نبايد به بهانهی «تحريک عواطف» و «جريحهدار شدن احساسات» گروهی، حق آزادی بيان گروهی ديگر را سلب کرد. تا وقتی نقد عقيدهای و بيانِ انزجار از آن، انتشار نفرت از افراد معتقد به آن عقيده نباشد محدود کردن آن اخلاقی نيست، که اگر چنين منعی پايهی اخلاقی داشت کمتر بيانی اخلاقاً مجاز میبود...
بخشی از کامنتهای نوشتهی قبل و پاسخهای من به آنها نيز در اينباره هستند.