شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۶

دل خنک سيری چند؟

دائم پيش‌رفت می‌کنند. قبلاٌ کسی که هتاک ناميده می‌شد (يعنی بسيار هتک‌کننده، کسی که حرمت‌ها را بسيار و مکرر می‌درد) حتی فتوا برای کشتن نمی‌خواست. خون‌اش هدر بود.

حالا می‌گويند «هتاک را محاکمه کنيد!» مبارک است. کلی دهان‌های مبارک کف کرد تا به اين‌جا رسيديم. اما با يک هتک، کسی هتاک نمی‌شود. محاکمه‌اش هم کنند آن جور که شما دل‌تان می‌خواهد و دل‌تان خنک می‌شود به صلابه‌اش نمی‌کشند؛ چه فايده؟

خنکی دل شما جای ديگری است، برويد بيابيدش.


اما عجب کينه‌ورزند اين‌ها. کامنتی گذاشتم زير نوشته‌شان که «خواهران! برادران! بر مردم ببخشاييد تا خدا بر شما ببخشايد!» و ضميمه‌اش اين آيات قرآن که «بشتابيد به سوی آمرزشی از سوی پروردگارتان و بهشتی که پهنايش آسمان‌ها و زمين است و فراهم آمده برای پرهيزکاران، آنان که در آسانی و سختی می‌بخشند و فروخورندگان خشم و گذرندگان از مردم، و خدا نيکوکاران را دوست دارد» (سوره 3 آيات 133 و 134). کامنت من را منتشر نکرده‌اند و کامنت کسی را منتشر کرده‌اند که با عنوان «شريعت» نوشته «سزاي دزدي از مال مردم قطع دست است حال كسي كه ابروي مومني را سرقت كند با او چه بايد كرد جز قطع دست اين كافر خدانشناس»! نمی‌دانم برای اين تورم غيرت و هوس خون چه درمانی هست.

- کامنت برای پشت فيلتر

9 comments:

ناشناس گفت...

درهرحال ضميمه‌ي به‌جايي نبوده است. كدام مسلماني هست كه دست كم يك بار قرآن را خوانده باشد و نداند كه بخشش و بزرگ‌واري تنها در مقابل هم‌كيشان مجاز است؟ چه‌گونه براي مسلمانان پيام مي‌گذاري كه هتاك را كه معدوم بايد شود و تا ابد ملعون خداوند به اصطلاح رحمان و رحيم است بر خلاف حكم الله ببخشند؟ مسلمانان به حكم اكيد خداوند - كه هرگز نسخ نشد و ابدي ست - حتا حق ندارند نسبت به يهود و نصارا دوستي بورزند چه رسد كه اين‌گونه رفتار را نسبت به كساني پيش بگيرند كه احكام شريعت را به مسخره مي‌گيرند و به آن حمله مي كنند.

Amin گفت...

خلبان عزيز، من مسلمان‌ام و قرآن را چندين بار خوانده‌ام و اين نتيجه را که «بخشش و بزرگ‌واري تنها در مقابل هم‌كيشان مجاز است» در آن نيافته‌ام. از قضا در همين آيه‌ی قبلی، از «العافين عن الناس» که «درگذرندگان از مردم» است و نه تنها درگذرندگان از هم‌کيشان، و توصيه‌ی «عفو کنيد و درگذريد» در آيه‌ی 109 سوره‌ی 2 بر خلاف ادعای شما در مورد کسانی به کار رفته که نه تنها هم‌کيش نيستند بلکه از کيش مسلمانی هم بيزارند.

ناشناس گفت...

آيه ي 109 سوره‌ي 2 به كوتاه آمدني موقت و مصلحتي اشاره دارد تا در زمان مناسب فرمان جهاد صادر شود از اين رو كم ترين نسبتي با بخشش ندارد ولو كلمه ي عفو در ان به كار برده شود. ايه ي 57 سوره ي 5 مسلمانان را نسبت به دوستي با يهوديان و مسيحيان نهي مي كند (چه رسد با كفار يعني كساني كه ادعاهاي محمد متنبي را قابل اعتنا تشخيص نداده اند و مشركان يعني كساني كه به َآزادي و تكثر ديني معتقدند).

Unknown گفت...

امین عزیز!
سلام!
مدتهاست در این فکر هستم که نقطه یِ وفاق امثالِ من و تو در کجاست؟ بنظرم "باور به سلطه یِ اخلاق" جایی ست که ملحدی چون من و مسلمانی چون تو در آن هم رای هستیم.
مشکل آنجاست که تو با اینکه معتقد به تقدم اخلاق بر دین هستی، بجایِ استدلالِ صرفاً اخلاقی به شاهدهایِ دینی متوسل می شوی.
همانطور که می بینی شاهدهایِ دینی همیشه نمونه هایِ معارض در متن مقدس دارند و این چرخه یِ بی حاصل احتجاجاتِ دینی به نفع اخلاق فرادینی راه به جایی نمی برد.
از نظر من سرآغاز نگرش بنیادین در سکولاریزاسیون، همین است که تلاش کنیم به جامعه یِ دینی خود بفهمانیم که دین هر چه که گفته، اگر در تعارض با اخلاق جهانی/عام قرار بگیرد، بهر روی نامعتبر است. پذیرش چنین واقعیتی برایِ یک متدین سخت است اما بنظرم تنها راهِ مطمئن و نتیجه بخش خواهد بود. سعی در آشتی دادن میانِ دین و اخلاق غالباً به قربانی شدنِ اخلاق انجامیده است چرا که شاهدسازیِ دینی، اصالت و مشروعیتِ اخلاق را خواه ناخواه در ذهن مخاطبِ تو پایبندِ دین می سازد.
می دانی بزرگترین وجهِ افتراق من و تو در چیست؟ در باور تو به اخلاقی بودنِ مجموعه یِ آموزه هایِ اسلام که بنظرم فارغ از درستی یا نادرستی این اعتقاد، می توانی از منظری که من بیان کردم (توجه به آسیب هایِ شاهدآوریِ دینی) فقط و فقط بر پایه یِ اخلاق احتجاج کنی. لائیک ها بخاطر عدم باور به اسلام و اخلاقی بودنِ آموزه هایِ آن همیشه و بحق چنین رویکردی در قبالِ خشونت هایِ دینی یا ایدئولوژیک داشته اند ولی متدینانی چون تو بخاطر باور به اسلام و اخلاقی بودنِ آموزه هایِ آن عموماً از اتخاذِ رویکردِ اخلاقی و پرهیز از احتجاجاتِ کلامی – دینی دوری جسته اند.
نحوه یِ مواجهه یِ تو در این زمینه درست بمانندِ آن است که بجایِ آنکه به یک لنینیست بگوییم لنین هر چه گفته، در مواردِ تعارض با اخلاق فاقدِ مشروعیت است سعی کنیم از آموزه هایِ لنین تفسیری اخلاقی ارائه دهیم. اما همانطور که گفتم تلاش برایِ اخلاقی ساختن یک ایدئولوژی، آن ایدئولوژی را اخلاقی نمی کند بلکه اخلاق را در نهایت ایدئولوژیک و قربانی می سازد. در بحثِ ما نیز تابحال این دین نبوده که اخلاقی شده بلکه این اخلاق بوده که دینی گردیده و زوال یافته است.
توجه کن که من و تو هر دو با چنین رفتارهایی مخالفیم ولی باید فارغ از باور تو به اسلام و عدم باور من به این دین، بسنجیم که چه شیوه ای در برآورده ساختن هدفِ مشترکِ ما مطلوب تر خواهد بود.
عین این سخن را در سطحی وسیعتر و میانِ روشنفکرانِ دو طیف جهتِ اتخاذِ یک استراتژیِ مشترک می توان بیان داشت.
اهمیتِ این مساله بسیار زیاد بوده و گرچه امکانِ تحقق اش دور از ذهن است اما در حالِ حاضر مهمترین دغدغه یِ من است!
--------------------------------------------
تعصبِ دینی مایه یِ کوریِ شعور و وجدان است.
اگر دقت کنی می بینی که در اینجا هتک حرمت از آن دختر (بر فرض وقوع) هیچ اهمیتی ندارد بلکه خصوص توهین به حجابِ اسلامی یا مزاح با آن تنها چیزی ست که برایِ اینان دارایِ اهمیت است. شاهدِ این امر هم آنکه این اعتراض ها و ساختن چندین و چند وبلاگِ تهدید آمیز علیهِ این استادِ دانشگاه درست در زمانی صورت می گیرد که بسیاری از زنان و دخترانِ تهرانی توسطِ پلیس و بسیج هتکِ حرمت و آبرو می گردند آنهم به صرفِ آنکه ظاهرشان موردِ پسندِ چهاچوب هایِ نفس گیر حکومتِ اسلامی قرار ندارد. اگر هتک حرمت از انسان برایِ اینان ملاک بود، در برابر این قبیل توحش هایِ اسلامی سکوت نمی کردند و صرفاً بخاطر موردی که با باورهایِ دینی شان منطبق است، نعره سر نمی دادند.
---------------------------------------------
از کامنت ممنون!
پرهیز از تعطیلی ناگهانی و خبر دادن در این مورد تنها کاری بود که می توانستم برایِ احترام گذاشتن به مخاطبان ام انجام دهم.
ذخیره کردنِ صفحات هم نیازی به اجازه یِ من ندارد. شما و هر کس دیگر در این زمینه صاحب اختیارید.
هراس، اضطراب و حس نا امنی ناشی از نوشته هایِ الحادی/انتقادیِ مخلوق مهمترین سببِ تعطیلی آن است.
همیشه شاد باشی!
مخلوق

Amin گفت...

خلبان عزيز،
ممنون‌ام از بيان ديدگاه تفسيری‌تان.

مخلوق عزيز،
شايد بهتر بود پستی برای رفتن‌ات بنويسم، هر چه باشد و بنا را بر خودخواهی هم اگر بگذارم، بهترين دوستان آدمی جدی‌ترين منتقدان او هستند و از اين بابت به تو مديون‌ام.
درباره‌ی احتجاج به آيات، دليلی نمی‌بينم که وقتی با مسلمانانی صحبت می‌کنم که به اخلاقِ مستقل از دين چندان باور ندارند از قرآن استفاده نکنم. گو اين که اينان نه تنها استدلال اخلاقی که حتی دلالت قرآنی را هم نمی‌پسندند چون آن را ظنی می‌پندارند. طبيعی است که من بکوشم زبان مشترک‌ام را با آنان بيازمايم، چرا که همان‌طور که اشاره کرده‌ای «باید فارغ از باور تو به اسلام و عدم باور من به این دین، بسنجیم که چه شیوه ای در برآورده ساختن هدفِ مشترکِ ما مطلوب تر خواهد بود» و به نظرم استفاده از احتجاج قرآنی در گفت‌وگو با يک مسلمان بی‌اعتقاد به اخلاق مستقل از دين، مفيدتر از استدلال صرفاً اخلاقی است.

با اين موافق نيستم که «شاهدسازیِ دینی، اصالت و مشروعیتِ اخلاق را خواه ناخواه در ذهن مخاطبِ تو پایبندِ دین می سازد»، چرا که کاری که من می‌کنم «شاهدسازی» يا «مستندسازی» برای اخلاق با دين نيست: می‌توان برای دل‌پسند کردن گزاره‌های اخلاقی،آن‌ها را به زبان شعر، داستان، حکايت و از جمله به زبان دين بيان کرد. متنی که به اين زبان‌ها ضميمه‌ی حکم اخلاقی می‌شود دليل نيست؛ و در هيچ يک از اين زبان‌ها، اگر بازی زبانی را درست بازی کنيم، غير از اثر زيبايی‌شناختی يا هنری يا حسی، چيزی بيش‌تر از «عبرت» و «تذکر» از متن ضميمه دريافت نمی‌شود و حکم اخلاقی به خودیِ خود و با شهود اخلاقی و وجدان معتبر خواهد بود.

در مورد کوریِ شعور و وجدان با تو موافق‌ام اما برای اين کوری، و تعطيل کردن عقل و وجدان اخلاقی، تنها تعصب دينی لازم نيست. ذهن‌های تنبل زيادند که بدون هيچ تعصب دينی از روی تقليد و در فرآيند اجتماعی شدن، چيزهای زيادی را بديهی می‌پندارند و بر مبنای آن حتی جان می‌دهند (فرض کن خيل عظيمی که بدون انديشيدن به فلسفه‌ی ناسيوناليسم در جنگ‌های مدرن جان داده‌اند). نکته‌سنجی شما در مورد بی‌اهميت بودن هتک حرمت از يک انسان و اهميت دادن به تمسخر حجاب، کاملاً درست است و بُعد نفرت‌انگيزتر چنين رفتارهايی را نشان می‌دهد. اشکال شايد در تشويشی باشد که در مفهوم «حق» (right) و خودحق‌پنداری برای اينان پديد می‌آيد، که ساز مخالف در اين نوشته به آن اشاره کرده‌است.

بی‌نهايت برای تو، خودم و هر فارسی‌زبانی متأسف‌ام که در ذيل قدرتی تعريف می‌شويم که در آن به سادگی نوشته‌هايمان می‌توانند مايه‌ی تشويش و نگرانی و اضطراب‌مان، حتی ترس از جان بشوند. اميدوارم روزی نه چندان دير بيايد که آزادی بيان يک آرمان خیالی نباشد و بتوان به اين زبان هر عقيده‌ای را برای هر کس بدون ترس از جان و امنيت نوشت و گفت. بدون شک چنين آرمانی هرگز بدون بنيادين گرفتن اخلاق و مستقل دانستن آن از دين به واقعيت نزديک نخواهد شد.

عمو اروند گفت...

امین جان من اخرین پستت را در مورد مرگ مخلوق در گوگل‌ریدر خواندم و در کناره‌ی صفحه‌ی خودم گذاشتم‌اش که فکر می‌کنم نوشته‌های تو پلی‌است با پایه‌های محکم بین دین و دنیا. ولی نمی‌دانم چرا صف‌حه‌‌ات را که باز می‌کنم این نوشته در آن نیست برای لینک دادن به بلاگ نیوز

Amin گفت...

عمو اروند عزيز، به نظر خودم نوشته‌ی خوبی نشده بود و امکانِ بدخوانی زياد داشت، بيشتر از همه نگران بودم که بدرقه‌ی مخلوق با اين نوشته درست نباشد، به همين دليل حذف‌اش کردم. اما چون در گوگل ريدر ديده شده حذف‌اش ديگر معنايی ندارد.
ممنون‌ام.

Unknown گفت...

امین عزیز!
چون در کامنت ِ بالا نوشته بودی که ابتدا این پُست را حذف کرده ای و بیش از همه نیز نگران ِ آن بوده ای که بدرقه ی ِ مخلوق با این نوشته درست نباشد، خواستم بگویم که یادداشتت (حق دین ستیزی) معجونی از مهر، نقد و انصاف بود.
می پذیرم که در ستیز با هر ایدئولوژی یا مکتبی نباید معتقدان ِ به آن مکتب را طرف ِ ستیزه قرار داد. هیچ ستیزه و مبارزه ی ِ فکری نباید به نادیده انگاشتن انسان فارغ از اعتقاد و باورش منجر گردد. به قول ِ تو "نفرت پراکنی" به هیچ رو موجه نیست. بنا نبوده ما از تخت بند نمودن ِ ارزش انسان به مسلمانی اش در این دین انتقاد کنیم اما خودمان ارزش انسان را به عدم مسلمانی اش منحصر سازیم. انسان ها فارغ از باورهای ِ بنیادین شان، هر یک دنیایی ناشناخته اند و چه بسا این عناوین انتزاعی همچون اسلام ستیز یا اسلام گرا برای ِ دسته بندی ِ آدمیان، در یک نقطه به وفاق برسند که همانا انسان ستیزی باشد. بی تردید اما از چنین فرجام ناگواری باید پرهیز نمود. "هیچ ارزشی فراتر از انسان نیست" و همانقدر که یک مسلمان مخاطب ِ این جمله است یک ملحد چون من نیز مخاطب ِ آن است.
نمونه هایی چون تو به من یاد داده که نوعی مسلمانی فارغ از اسلام گرایی (اسلام بمعنای ِ مد ِ نظر مخلوق) هم وجود دارد که گرچه همانطور که می دانی از منظر من مسلمانی نتوان نام نهادش، اما بزنگاه ِ ملحدانی چون مخلوق دقیقاً در همینجاست که فراموش نکنند مسلمانی از این نوع، بعنوان ِ یک واقعیت ِ مطلوب باید به رسمیت شناخته شود. تاکید می کنم که امثال ِ من و تو اهداف ِ مشترک ِ بنیادینی داریم که اختلاف ِ تفسیر و نگرش مان نسبت به دین نباید مانع تلاش برایِ کامیابی در رسیدن به آن اهداف گردد. به اجمال بگویم که در سطحی وسیعتر، پذیرش مطلوبیت ِ چنین دینداری (فارغ از سازگاری ِ منطقی یا عدم سازگاری اش) سرآغاز نوعی "وفاق ِ فایده گروانه" میان ِ روشنفکران ِ دو طیف است. تجربه ی ِ جمهوری ِ اسلامی باید تابحال مایه ی ِ عبرت ِ روشنفکر ملحد و روشنفکر متدین شده باشد. وحدت ِ استراتژی میان ِ کسانی که عمیقاً به آرمانهای ِ عصر جدید باور دارند (از ملحد و مسلمان) تنها راه ِ برون رفت از کلاف ِ سر در گم فعلی است.
در پایان خرسندم که تلخی مرگ ِ مخلوق با شیرینی ِ نوزایش ِ مهر پیشین میان ِ من و تو اندکی مرهم نهاده شد!
شادی و بهروزی ِ همیشگی ات را آرزومندم!
مخلوق

ناشناس گفت...

امین عزیز رفیق قدیمی، یادداشت جبرگرایی ات را خواندم. چند مسئله مربوط به فرم:

1. فلسفیدن بدون رفرنس دقیق مطلقا بی معنی است. مثلا وقتی تزی را به ارسطو نسبت میدهیم باید دقیقا بگوییم در کدام اثر و کدام صفحه یا صفحات. در غیر این صورت سنگ روی سنگ بند نمیشود.

2. هر یادداشت فلسفی فقط میتواند یک تز داشته باشد. بقیه یادداشت استدلالهایی برای ثابت کردن این تز است.

3. هر کلمه ای یا مفهومی که معنایی غیر از معنای عام خود به کار رفته است، در این جا هر کلمه فلسفی، باید دقیقا توضیح داده شود. مثلا وقتی تز ما "انکار آینده یک مدل ممکن و سازگار است" خود مفهوم ممکن و مفهوم سازگار باید توضیح داده شوند.

فلسفه آنالیتیک که به نظر میرسد بیشتر به آن گرایش داشته باشی در مورد چفت و بست داشتن، "ساختارمند بودن"، به مراتب سختگیر تر از قاره ای هاست. اصلن به نظر من تا آنجا که به فرم مربوط میشود فلسفه آنالیتیک شکل ایده آل فلسفیدن است (حتا اگر در فریم ورک قاره ای کار کنیم) و تنها راه نجات ما از چس روشنفکری. (راستی این چس روشنفکری هم ظاهرن مهمترین کانتریبیوشن من به فلسفه ایران است باید دقیقا توضیح اش بدهم!)
مخلصیم.

بايگانی