یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۴

شب آتش‌بازی

من خواب ديده‌ام که كسی می‌آيد
مردمی که انقلاب اسلامی سال 57 را شکل دادند فکر می‌کردند انقلاب و اسلام راه‌هايی هستند برای خوشبختی. بعداً معلوم شد که انقلاب و اسلام خود هدف بوده‌اند؛ هدف‌هايی که هر بدبختی را بايد به خاطرشان تحمل کرد. «نگوييد انقلاب برای ما چه کرده،‌ بگوييد شما برای انقلاب چه کرده‌ايد!»
فکر می‌کردند حکومت عدل علی تشکيل می‌شود، حکومتی آن‌قدر بر دوستان سخت‌گير که برادر علی را ديناری بيش‌تر از بيت‌المال نمی‌دهد، و آن‌قدر با دشمنان مداراگر که دشمن مسلح به پايتخت حکومت بيايد و سهم‌اش را از بيت‌المال بگيرد و در مسجد علی را مسخره کند، اما هيچ‌کس را مجال آزار او نباشد. اين بود افسانه‌ای که مردم در خواب ديده بودند. فکر می‌کردند حکومت به اندازه‌ی کفش پاره‌ی علی ارزش ندارد. نگو که حکومت روحانيان به نيابت از نايبان پيامبر از اوجب واجبات بوده و چنان مهم است که برای حفظ‌اش هر کاری مجاز است؛ و دشمنان‌اش مستحق فجيع‌ترين مرگ‌اند حتی اگر پيرمردی بی‌خطر و همسر مريض‌اش باشند. علی که در ذهن مردم کسی بود که برای گرفتن حکومت جهان حاضر نبود پر کاهی را به ستم از موری بگيرد، تبديل شد به کسی که اگر چهل نفر يار داشت با همه‌ی مردم می‌جنگيد تا سر به حکومت حق فرود آورند.

چرا من اين همه كوچک هستم
که در خيابان‌ها گم می‌شوم
چرا پدر که اين همه کوچک نيست
و در خيابان‌ها هم گم نمی‌شود
کاری نمی‌کند که آن كسی که به خواب من آمده‌است روز آمدن‌اش را جلو بيندازد؟

در تهران که بودم کسانی را ديدم که می‌گفتند احمدی‌نژاد آمده تا فقر را از بين ببرد، بيکاری جوانان و ازدواج را درست کند. آدمی که اين‌گونه فکر می‌کرد با عشق به خمينی در انقلاب شرکت کرده بود، با همين عشق فرزندش را روانه‌ی «جبهه‌های حق عليه باطل» کرده بود تا بعد از شانزده سال تابوتی سبک را به عنوان بقايای او تحويل‌اش دهند. با عشق به خاتمی رأی داده بود و حالا عاشقانه عکس احمدی‌نژاد را به در و ديوار خانه‌اش زده بود و نذر ختم قرآن کرده بود که او رأی بياورد.
اما حالا ملت مستضعف هميشه‌در صحنه يک بار ديگر آماده است تا بفهمد که احمدی‌نژاد برای کارهای حقيری مثل از «بين بردن گرانی» نيامده‌است. آمده تا از «عزت و کرامت ملت مسلمان ايران» در صحنه‌های هسته‌ای دفاع کند، حتی اگر به قيمت تحريم و جنگ باشد.
بار ديگر ما می‌خواهيم بينيم که موعود با اسبی می‌آيد که تا زانو در خون می‌رود.

کسی از آسمان توپخانه در شب آتش‌بازی می‌آيد
و سفره را می‌اندازد
و نان را قسمت می‌كند
و پپسی را قسمت می‌كند
و باغ ملی را قسمت می‌كند
و شربت سياه‌سرفه را قسمت می‌كند
و روز اسم نويسی را قسمت می‌كند
و نمره‌ی مريض‌خانه را قسمت می‌كند
و چكمه‌های لاستيكی را قسمت می‌كند
و سينمای فردين را قسمت می‌كند
درخت‌های دختر سيد جواد را قسمت می‌كند
و هر چه را كه باد كرده باشد قسمت می‌كند
و سهم ما را هم می‌دهد
من خواب ديده‌ام...
*
آسمان توپخانه قرمز است، شب آتش‌بازی شروع شده‌است. بار ديگر ملت قهرمان ايران می‌رود تا حماسه بسازد. بار ديگر ملت بايد سرودهای ميهنی ساز کند و در صف‌ها بايستد. بار ديگر اين ملت شهيدپرور آماده‌است که حقانيت و مظلوميت خود را به جهانيان ثابت کند؛ و جهانيان هم آماده‌اند تا ملت را تحريم کنند. کسی آمده که قرار است همه چيز را قسمت کند، البته اگر چيزی مانده باشد.

*قسمت‌هايی از شعر «کسی که مثل هيچ‌کس نيست» از فروغ فرخزاد

1 comments:

ناشناس گفت...

سلام، اخیرا خیلی به یاد این جمله ویل دورانت می افتم که گفت: کشورهای ما چنانند که ما هستیم
مرید بابا علی

بايگانی