- فيلتر اينترنت شيوههای رذيلانهای در پيش گرفته. بعضی از آی اس پیها وبلاگ را به ظاهر فيلتر نکردهاند اما تنها يک نسخهی ذخيره شده و قديمی از آن را نشان میدهند. اينجوری آدم فکر میکند که وبلاگ هنوز به روز نشدهاست. از فرنگوپوليس يک نسخهی ماقبل انتخابات در آی اس پی البرز ديده میشود. از سيبستان هم نسخهای قبل از نوشتههای اخيرش راجع به گنجی.
- به نظر من اکبر گنجی به نقطهی بسيار حساس و مؤثری زده. هميشه مردم ايران نسبت به ستمديدگان احساس فوقالعاده مثبتی نشان دادهاند. هميشه صف اشقيا و شمر و يزيد را از صف اوليا با همين معيار ساده جدا کردهاند: ببينيم چه کسی «مظلومتر» است. در يادداشتی در روز برگزاری مرحلهی دوم انتخابات رياست جمهوری نوشتم که رقبای انتخاباتی هم از حربهی مظلومنمايی استفاده میکنند چون تأثير آن را بخوبی میدانند؛ و ظاهراً در اين بين کسی برنده شد که مردم را بيشتر به مظلوميت خود قانع کردهبود.
اين بار اکبر گنجی بدون ترديد ستمديده است. او در برابر همهی قدرت يکتنه ايستاده و تنها تعجبام از اين مداحان و منبرگردانان ديروز و زندانبانان امروز اين است که پس از اين همه شهيد کردن امام حسين در منبرهايشان، نمیفهمند که خطر شهيد کردن گنجی در زندان چه اندازه عظيم است. آيا کسی بخاطر نمیآورد که جرقهی انقلاب اسلامی با مجالس ختمی زده شد که برای شهادت مشکوک فرزند يک مرجع تقليد مظلوم برگزار شده بود؟
کار اکبر گنجی واقعاً بزرگ است. اما ما چه کار میتوانيم بکنيم؟
فرصت چندانی نداريم. گنجی به مرحلهی خطرناکی رسيده و جانش در خطر است. من اصلاً دوست ندارم گنجی شهيد ديگری بشود چرا که نعش شهدای عزيز قبلی، هنوز روی دستمان مانده است.
به نظر من هنوز بهترين راه نشان دادن اعتراض جمعی به کشتن تدريجی گنجی، تجمعات آرام و هدفدار است. متأسفانه فراخوان عمومی دادن برای تجمع، همواره موجبات ضيافت کسانی را فراهم آورده که میتوان آنها را «انگل تجمعات» ناميد. از لباسشخصیها و گروه فشار تا شبکههای ماهوارهای لس انجلسی، گروههای انگلی هستند که فراخوان عمومی آنها را بسيج میکند تا به يک تجمع کوچک دويست سيصد نفره مثل کفتار حمله ببرند و غنائم آن را بين خود تقسيم کنند، بدون آن که تجمع به هدف اصلی خود برسد.
فراخوان عمومی راه مناسبی نيست! - دوبله و ترجمهها افتضاح هستند. يک ترجمه در روزنامهی شرق خواندم که فکر کرده بود رومن آبرامويچ در روسيه شرکت روغن دارد. دوبلهها بخصوص دوبلههای سردستی سريالهای خشن آلمانی، شکنجهی مضاعف روحی است. در اين چند روزه شديداً دچار تشويش زبانی و معنايی شدهام، اگر نوشتهام مشوش است و قابل خواندن نيست اثر اينهاست.
دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۴
یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۴
پراکندهگويی
- تابلوی دم فرودگاه هيثرو: apologies for delay due to an incident . ترافيک هست، اما حرکت میکند. از چهار ساعت قبل راديو اعلام کرده ترمينال سه امروز ترافيک دارد.
- آخرين گيت فرودگاه هيثرو، يک پيرزن خوشرو و با لبخند، اما با صورتی سرخ و خيس عرق. با چادر و يک ساک دستی که بيشتر از ده کيلو، يعنی مقدار مجاز وزن دارد. قبلاً به او گفتهاند که ساک را تحويل دهد اما انگليسی نمیدانسته. با مسؤول دم در فارسی صحبت میکند که جواب میدهد:
Just English…I know you can handle it but I am not sure if you can survive after it falls on you!
ياد يکی از قصههای گلی ترقی میافتم، اسماش درست يادم نيست، «اناربانو» بود؟ بايد پنجاه پاوند جريمه بدهد. دو تا اسکناس بيست پوندی در میآورد و با درماندگی از کسانی که در صف ايستادهاند میپرسد: «اين چه قدره؟» مأمور انگليسی به همان چهل پاوند راضی میشود. - از يک ربع پيش از زمان پرواز توی هواپيما هستيم، اما هواپيما با يک ساعت تأخير پرواز میکند. سه نفر مسافر اشتباهی رفتهاند يک هواپيمای ديگر، حالا يا بايد بارشان را تخليه کنند يا خودشان بيايند! بالاخره خودشان میآيند. ظاهراً اين دفعه خطا از انگليسیها بوده که کارت پرواز (boarding pass) را اشتباه دادهاند.
- نمازخانه در هواپيماهای ايران اير، يک اتاقک است که سه نفر به زحمت میتوانند در آن بايستند. يک حاج آقا سجاده پهن کرده. معلوم است وقتی نمازش را شروع کرده هواپيما هنوز از وين رد نشده بوده، چون کج ايستاده در حالی که از بعد از وين قبله مستقيم است، و کمی مانده تا به دريای سياه برسيم! اين يعنی لااقل دو ساعت عبادت. حاج آقا نفستنگی دارد و خر خر میکند و نفس نفس میزند و جوری نشسته که جای دو نفر را گرفته. عدهای جلوی اتاقک صف بستهاند، چون در هواپيمايی که به سمت شرق حرکت میکند و در فصل تابستان مهلت نماز خواندن بسيار اندک است. همه خوشحال میشوند که نمازش تمام میشود و به صندلی فرست کلاس خودش برمیگردد.
- نفر بغل دستی مثل ديگر مسافرانی که از امريکای شمالی و از طريق لندن به ايران میروند، از خستگی هلاک است و دائم بيهوش میشود. اما در لحظاتی که بيدار است میفهمم که خرمشهری است ولی از بيست سال پيش در مونرئال زندگی میکند، و فک و فاميلاش در کرج هستند... بدون اين که بگويد میشود حدس زد که اين وضعيت يعنی جنگزدگی. به کرج که میرسيم میگويد کاش میشد من را از اينجا بيندازند پايين! خندهای شوقآميز بر لب دارد و وقتی مهماندار میگويد هوای تهران سی و چهار درجه بالای صفر است حيرت میکند: «سی و چهار درجه ساعت چهار صبح! پس روزش مردم چی کار میکنن؟ » هواپيما به زمين مینشيند و از جمع اندکی که بيدارند، عدهای فرود نرم و هنرمندانهی خلبان را با دست زدن تشويق میکنند. همسفر خرمشهری با دهانی گشاده به خنده و حيرت، زيرلب میگويد unbelievable!…unbelievable! و من نمیدانم تعجباش از چيست، از فرود نرم خلبان، از رسيدن به سرزمينی که بيست سال از آن دور بوده، از گرمای حيرتانگيز هوا، يا از مردمی که هنوز هواپيما روی باند نايستاده بلند شدهاند و بار و بنديل خودشان را برداشتهاند تا از ديگران سبقت بگيرند. مهماندار با صدای بلند با اينها دعوا میکند.
- از هواپيما که خارج میشويم، جلوی من خانمی که با دختر پنج شش سالهاش را با شوق و ذوق صحبت میکند لحظهای در آستانهی در هواپيما میايستد و به دخترش میگويد: «قشنگ بو کن...اين بوی ايرانه...!» من هم ناخودآگاه نفس عميقی میکشم. بوی آشنا و سوزانندهی گازوئيلهای گوگردی تهران میآيد که از اتوبوسهای فرودگاه متصاعد میشود.
- همه خسته و خوابالودند. هيچ کس حوصلهی تسمه نقالهی چرخان را ندارد که بارهای رويش بارها میچرخند و صاحبان خود را پيدا نمیکنند. صف چک گذرنامه طولانی است و مأموران اندک. کسی در صف زير لب میخواند welcome to the third world و يادم میآيد که اين آهنگ را روی اينترنت شنيدهام (شعر- دانلود موزيک)
- هوا گرم است طوری که خر تب میکند. بيرون نمیشود رفت، چشمام به آفتاب بیحيای اينجا عادت نکرده. اينترنت فيلتردار و کند نفس آدم را بند میآورد. زياد میخوابم، رفيقام میگويد آدمهايی که توی ترک هستند هم زياد میخوابند. منظورش اعتياد به اينترنت است. مفيدترين کاری که شايد اينجا بکنم، همين ترک اعتياد است. تلويزيون تبليغات انيميشن کامپيوتری نشان میدهد که مال دورهی قاليباف است، يک نفر معتاد توی تبليغات سيگار حشيش میکشد و «وااای...عجب توهمی...سگ و گربه، گاو و گوسفند با آدم صحبت میکنند!»
- روش رايجی هست به نام استقرای ناقص. مثلا اگر کسی از ديدن چهل، پنجاه يا حتی ده هزار نفر از افرادی که «مردم ايران» نام دارند قاعدهای کلی در مورد آنها ابراز کند، استقرای ناقص انجام دادهاست. در منطق سختگيرانه استقرای ناقص دليل محسوب نمیشود (اينجا را ببينيد) واضح است که تا تمام نمونههای يک جامعه را نبينيم نمیتوانيم قاعدهای کلی دربارهی آن بدست دهيم. البته در آمار با استقرای ناقص و با فرضياتی در مورد نوع توزيع آماری جامعهی مورد نظر، میتوان حدس زد که احتمال آن که بقيهی جامعه هم مشابه نمونهی ما باشد چقدر است.
البته وابستگی به استقرای ناقص ريشه در دستگاه عصبی ما دارد . بنا به تجربيات انجام شده، دستگاههای عصبی اغلب با انجام سه چهار تجربهی پشت سر هم، نسبت به آن تجربه «شرطی» میشوند و انتظار دارند که پس از آن هم با تجربهی مشابه روبرو شوند. اين حالت در دستگاههای عصبی بسيار ساده که تنها از دويست سيصد نورون تشکيل شدهاند هم ديده شده است.
با اين حال، با هيچ منطقی نمیتوان ادعا کرد که نتايجی که از استقرای ناقص بدست میآيند يقينی و صد در صد درست هستند.
من پس از مدتی همنشينی و رفاقت با دوستانی که در مدرسههای معروف به «تيزهوشان» و زير پوشش سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان درس خواندهاند، و دوستانی که در دانشگاه صنعتی شريف تحصيل کردهاند، دو قاعدهی کلی در مورد آنها بدست آوردهام: - اغلب اين دوستان دارای اعتماد به نفس بسيار بالايی هستند. هميشه خودشان را در موضع حق احساس میکنند در حدی که گاهی به خودپسندی، و بدتر از آن، به پررويی تعبير میشود!
- اغلب در يک زمينهی تخصصی رشد کردهاند. طوری که شايد در بسياری از زمينههای ديگر، ناپخته و حتی کودکانه فکر میکنند.
از اين دوستان در وبلاگستان زياد هستند (شايد يک بلاگ رول از آنها درست کنم!) بگرديد و يک نمونه پيدا کنيد که اين قاعدهها را نقض کند.
یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۴
Come Out
کسی بدون نام برايم نظر نوشته بود و از يک عکس نتيجه گرفته بود که «نافرم حزبل» هستم. نافرم به معنی ناجور، و حزبل ظاهراً خلاصهی حزباللهی است ولی قابل اطلاق به هر آدم مذهبی هم هست.
گفتم اگر کسی تا به حال از نوشتههای من نفهميده که من مذهبی هستم، بگذار come out کنم و بگويم هستم. پايههای هر عقيده چيزهايی نيستند که با استدلال و منطق قابل دستيابی باشند. حتی اگر آدمی به علم تجربی و نتايج آن «اعتقاد» دارد، میتوان رد عقايدش را گرفت و به جايی رساند که ببيند پايهی اعتقاد او يک گزاره است که تنها میتوان به آن اعتقاد ورزيد و استدلال برای آن ممکن نيست. مفصلتر از اين را در پست «بعضی از عقايد من» نوشتهام که اکنون لينکاش را در ستون سمت چپ زير عنوان بدون تاريخ قرار دادهام.
برای من افکار و عقايد مختلف، مثل منظومههای کاملی هستند که در هر کدامشان میتوان زندگی کرد. اما بايد پذيرفت که اين که ما کدام منظومه را انتخاب میکنيم، ابداً امری منطقی و يا «علمی» نيست، چيزی است وابسته به سليقه و دريافتهای شخصیمان. میدانم اين که انتخاب عقيده را منطقی يا علمی نمیدانم به هر دو گروه، يعنی هم آدمهای مذهبی و هم آدمهای ضدمذهب برمیخورد، اما واقعيتی است که انکار نمیتوان کرد.
چنين است که اغلب افراد ساکن يک منظومه هرگز نمیتوانند افراد ساکن منظومهی ديگر را با استدلال قانع کنند که از عقايدشان دست بکشند. در اينجا، بايد توجه کنيم که انتخاب عقيده امری است وابسته به تجربيات شخصی، و وقتی قانع کردن ديگران با گفتگو ممکن نيست تنها دو راه برای زيستن دو انسان با عقايد مختلف باقی میماند: استفاده از زور برای تحميل عقيده، و يا مدارا با ديگران و پذيرش حق آنها در داشتن عقايد کاملاً متفاوت.
متأسفانه چيزی که بسيار کم در فضای وبلاگستان ديده میشود مداراست. خوشبختانه در فضای وبلاگستان خشونت تنها به صورت خشونت کلامی قابل مشاهده است، اما همچنان جای تأسف را باقی میگذارد چرا که کاملاً نشان میدهد کار ما از کجا میلنگد: ما طاقت حرف مخالف را نداريم چه رسد که با آدمهای مخالف بتوانيم با صلح و صفا زندگی کنيم.
گفتم اگر کسی تا به حال از نوشتههای من نفهميده که من مذهبی هستم، بگذار come out کنم و بگويم هستم. پايههای هر عقيده چيزهايی نيستند که با استدلال و منطق قابل دستيابی باشند. حتی اگر آدمی به علم تجربی و نتايج آن «اعتقاد» دارد، میتوان رد عقايدش را گرفت و به جايی رساند که ببيند پايهی اعتقاد او يک گزاره است که تنها میتوان به آن اعتقاد ورزيد و استدلال برای آن ممکن نيست. مفصلتر از اين را در پست «بعضی از عقايد من» نوشتهام که اکنون لينکاش را در ستون سمت چپ زير عنوان بدون تاريخ قرار دادهام.
برای من افکار و عقايد مختلف، مثل منظومههای کاملی هستند که در هر کدامشان میتوان زندگی کرد. اما بايد پذيرفت که اين که ما کدام منظومه را انتخاب میکنيم، ابداً امری منطقی و يا «علمی» نيست، چيزی است وابسته به سليقه و دريافتهای شخصیمان. میدانم اين که انتخاب عقيده را منطقی يا علمی نمیدانم به هر دو گروه، يعنی هم آدمهای مذهبی و هم آدمهای ضدمذهب برمیخورد، اما واقعيتی است که انکار نمیتوان کرد.
چنين است که اغلب افراد ساکن يک منظومه هرگز نمیتوانند افراد ساکن منظومهی ديگر را با استدلال قانع کنند که از عقايدشان دست بکشند. در اينجا، بايد توجه کنيم که انتخاب عقيده امری است وابسته به تجربيات شخصی، و وقتی قانع کردن ديگران با گفتگو ممکن نيست تنها دو راه برای زيستن دو انسان با عقايد مختلف باقی میماند: استفاده از زور برای تحميل عقيده، و يا مدارا با ديگران و پذيرش حق آنها در داشتن عقايد کاملاً متفاوت.
متأسفانه چيزی که بسيار کم در فضای وبلاگستان ديده میشود مداراست. خوشبختانه در فضای وبلاگستان خشونت تنها به صورت خشونت کلامی قابل مشاهده است، اما همچنان جای تأسف را باقی میگذارد چرا که کاملاً نشان میدهد کار ما از کجا میلنگد: ما طاقت حرف مخالف را نداريم چه رسد که با آدمهای مخالف بتوانيم با صلح و صفا زندگی کنيم.
سهشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۴
مرگجويان
«آدم تا وقتی بچه است دنبال يک دليل خوب میگردد برای باشکوه مردن، وقتی بزرگ میشود دنبال يک دليل خوب میگردد برای متواضعانه زنده ماندن.»
دی.جی سلينجر، نقل به مضمون، احتمالاً خودش هم از يکی ديگر نقل کرده!
اين را بخوانيد!
مرگجويی، همانطور که سلينجر میگويد، تنها نشانهای از دوران کودکی ذهن است. آدمی که فکر میکند نمیتواند زندگی باشکوهی داشته باشد، دوست دارد مرگ باشکوهی داشته باشد، يا لااقل آرمان باشکوهی را «با خون خودش آبياری کند». مرگجويی البته برای کسانی منافعی دارد. همينان هستند که از مرگجويان ثبت نام میکنند و از آنها لشکر استشهادی درست میکنند يا در هواپيما مینشانند و به برجها میزنند. ايدئولوژیهايی میسازند که گويا رستگاری در يک ثانيه و با منفجر کردن خود اتفاق میافتد، چيزی که حتی در تفکر دينی درست نيست. مرگجويان نوحهها میسازند در دريغ ايامی که میشد رفت و کشته شد و «در باغ شهادت» باز بود، و التماس میکنند که «در باغ شهادت را نبنديد! به ما بيچارگان زان سو نخنديد!» اما در آخر نتيجه میگيرند که هنوز «در باغ شهادت باز باز است!» اينان در بين نوجوانان سرخوردهی مذهبی، کسانی که حس میکنند زندگی معمولی و رستگاری با هم سازگار نيستند، عضوگيری میکنند، يا کسانی که فکر میکنند تنها راه نابودی ستم فراگير در جهان، منفجر شدن است!
به گمان من، آنچه امروزه در فضای امروز ايران به عنوان «شهادتطلبی» و «استشهاد» ترويج میشود، انديشهای نيست که حتی بتوان آن را اسلامی دانست. در اسلام انتحار و خودکشی به هر دليل حرام است. تا آنجا که میدانم آن چه در اسلام مورد تمجيد است جهاد است نه شهادت به خودی خود. شهادت هم مرگی است که در کارزار اتفاق بيفتد، باز هم تا جايی که میدانم، شيعيان فرمان جهاد، به خصوص از نوع تهاجمی آن را تنها منحصر به امام معصوم میدانند.
مثال اين انديشهی شيعی: از شنيدهها معلوم شده است که آقای خمينی با ادامهی جنگ بعد از آزادی خرمشهر مخالف بوده. يکی از دلايل او هم احتمالاً دليل فقهی بوده است که به هيچ کس جز امام معصوم اجازهی تهاجم را نمیدهد. با آن که اطرافياناش او را توجيه کردند که «برای دفاع میخواهيم فقط آن قدر در خاک عراق پيش برويم که برد گلولههای توپشان به خاک ايران نرسد!» اما ديگر مراجع تقليد اين توجيه را نپذيرفتند و بسياری بخاطر دارند که مقلدان آقای گلپايگانی و خويی کشتگان از جبهه برگشته را برخلاف حکم شهيد غسل میدادند و کفن میکردند صرفاً برای احتياطی که در همين مسأله بود: آنها از ديد اين مراجع، «شهيد» نبودند!
البته بعدها معلوم شد آن بهانهی برد توپ صرفاً يک توجيه احمقانه بوده. وقتی صدام میتوانست از بغداد تهران را هدف موشک قرار دهد، ما میبايست تمام عراق، و بلکه تمام جهان را میگرفتيم تا «از خودمان دفاع کرده باشيم!» اين کار، تمايز بين معنای «دفاع» و «تهاجم» را از بين میبرد؛ و میدانيم که بزرگترين ستمها، از ستمهايی شروع میشوند که بر کلمات روا داشته میشوند.
کمال تبريزی فيلمی ساخته به نام «گاهی به آسمان نگاه کن» که بر خلاف نظر منتقدان، من از آن بسيار لذت بردم. در آن فيلم شخصيتی هست که اصغر نقیزاده نقشاش را بازی میکند (بازيگری که هميشه نقش آدمهای کلهخر و تند را در فيلمهای جبههای دارد) و در اين فيلم که در بين جهان مردگان و زندگان میگذرد، سرگردان است. به او اجازه نمیدهند به آسمان برود. يک بار دليلاش را از هاتف (که ظاهراً فرشتهی مرگ است با بازی رضا کيانيان) میپرسد. هاتف میگويد «آدم برای چی میره جبهه؟» اصغر میگويد «خب برای اين که شهيد بشه!» هاتف میگويد «اشتباهت همينجاست، آدم میره جبهه که بجنگه، شهيد شد شد، نشد، نشد!» و اضافه میکند «تو تقديرت اين بود که هشتاد سال عمر کنی، حالا تموم اين هشتاد سال رو بايد در همين حالت توی زمين بمونی.»
کاش کمی شعور، حتی شعور دينی در بين اين «مرگجويان» زياد میشد، تا بدانند حتی در راه رسيدن به خدا هم، برخلاف تبليغات احمقانهی نظام اسلامی، «ميانبر» وجود ندارد!
دی.جی سلينجر، نقل به مضمون، احتمالاً خودش هم از يکی ديگر نقل کرده!
اين را بخوانيد!
مرگجويی، همانطور که سلينجر میگويد، تنها نشانهای از دوران کودکی ذهن است. آدمی که فکر میکند نمیتواند زندگی باشکوهی داشته باشد، دوست دارد مرگ باشکوهی داشته باشد، يا لااقل آرمان باشکوهی را «با خون خودش آبياری کند». مرگجويی البته برای کسانی منافعی دارد. همينان هستند که از مرگجويان ثبت نام میکنند و از آنها لشکر استشهادی درست میکنند يا در هواپيما مینشانند و به برجها میزنند. ايدئولوژیهايی میسازند که گويا رستگاری در يک ثانيه و با منفجر کردن خود اتفاق میافتد، چيزی که حتی در تفکر دينی درست نيست. مرگجويان نوحهها میسازند در دريغ ايامی که میشد رفت و کشته شد و «در باغ شهادت» باز بود، و التماس میکنند که «در باغ شهادت را نبنديد! به ما بيچارگان زان سو نخنديد!» اما در آخر نتيجه میگيرند که هنوز «در باغ شهادت باز باز است!» اينان در بين نوجوانان سرخوردهی مذهبی، کسانی که حس میکنند زندگی معمولی و رستگاری با هم سازگار نيستند، عضوگيری میکنند، يا کسانی که فکر میکنند تنها راه نابودی ستم فراگير در جهان، منفجر شدن است!
به گمان من، آنچه امروزه در فضای امروز ايران به عنوان «شهادتطلبی» و «استشهاد» ترويج میشود، انديشهای نيست که حتی بتوان آن را اسلامی دانست. در اسلام انتحار و خودکشی به هر دليل حرام است. تا آنجا که میدانم آن چه در اسلام مورد تمجيد است جهاد است نه شهادت به خودی خود. شهادت هم مرگی است که در کارزار اتفاق بيفتد، باز هم تا جايی که میدانم، شيعيان فرمان جهاد، به خصوص از نوع تهاجمی آن را تنها منحصر به امام معصوم میدانند.
مثال اين انديشهی شيعی: از شنيدهها معلوم شده است که آقای خمينی با ادامهی جنگ بعد از آزادی خرمشهر مخالف بوده. يکی از دلايل او هم احتمالاً دليل فقهی بوده است که به هيچ کس جز امام معصوم اجازهی تهاجم را نمیدهد. با آن که اطرافياناش او را توجيه کردند که «برای دفاع میخواهيم فقط آن قدر در خاک عراق پيش برويم که برد گلولههای توپشان به خاک ايران نرسد!» اما ديگر مراجع تقليد اين توجيه را نپذيرفتند و بسياری بخاطر دارند که مقلدان آقای گلپايگانی و خويی کشتگان از جبهه برگشته را برخلاف حکم شهيد غسل میدادند و کفن میکردند صرفاً برای احتياطی که در همين مسأله بود: آنها از ديد اين مراجع، «شهيد» نبودند!
البته بعدها معلوم شد آن بهانهی برد توپ صرفاً يک توجيه احمقانه بوده. وقتی صدام میتوانست از بغداد تهران را هدف موشک قرار دهد، ما میبايست تمام عراق، و بلکه تمام جهان را میگرفتيم تا «از خودمان دفاع کرده باشيم!» اين کار، تمايز بين معنای «دفاع» و «تهاجم» را از بين میبرد؛ و میدانيم که بزرگترين ستمها، از ستمهايی شروع میشوند که بر کلمات روا داشته میشوند.
کمال تبريزی فيلمی ساخته به نام «گاهی به آسمان نگاه کن» که بر خلاف نظر منتقدان، من از آن بسيار لذت بردم. در آن فيلم شخصيتی هست که اصغر نقیزاده نقشاش را بازی میکند (بازيگری که هميشه نقش آدمهای کلهخر و تند را در فيلمهای جبههای دارد) و در اين فيلم که در بين جهان مردگان و زندگان میگذرد، سرگردان است. به او اجازه نمیدهند به آسمان برود. يک بار دليلاش را از هاتف (که ظاهراً فرشتهی مرگ است با بازی رضا کيانيان) میپرسد. هاتف میگويد «آدم برای چی میره جبهه؟» اصغر میگويد «خب برای اين که شهيد بشه!» هاتف میگويد «اشتباهت همينجاست، آدم میره جبهه که بجنگه، شهيد شد شد، نشد، نشد!» و اضافه میکند «تو تقديرت اين بود که هشتاد سال عمر کنی، حالا تموم اين هشتاد سال رو بايد در همين حالت توی زمين بمونی.»
کاش کمی شعور، حتی شعور دينی در بين اين «مرگجويان» زياد میشد، تا بدانند حتی در راه رسيدن به خدا هم، برخلاف تبليغات احمقانهی نظام اسلامی، «ميانبر» وجود ندارد!
شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۴
زمينبازی
کشف گوگل زمين برای من مثل يک تجربهی معنوی بودهاست، و يک جور نگاه جديد به سيارهی کوچکی که تنها قرارگاه ما در اين هستی است برايم ايجاد کرده است. به ثانيهای میتوان به هر نقطهی زمين سرک کشيد، و بناهای معروف و شهرهای ناشناس را از جايی تماشا کرد که توريستها هم بخت اين جور تماشا را به جز چند دقيقهای در هواپيما ندارند. با اشارهی انگشتی و چرخاندن چرخ ماوس میتوان چنان به سرعت اوج گرفت که از عهدهی شاتل خارج است و با چرخشی معکوس، میتوان سقوطی آزاد را تجربه کرد.
از همه جالبتر آن که، بسياری از عوارض گود و برجستهی زمين را میتوان حتی به طور سه بعدی تماشا کرد! تصور کنيد برای کسی که از کودکی يک نقشهی ساده ساعتها ذهنش را مشغول میکرده، اين بازی جديد چقدر اعتيادآور میتواند باشد.
چند نمای جالب از تصاوير گوگل زمين را اينجا میگذارم، اگر چه تجربهی گشت و گذار زنده و متحرک چيز ديگری است. روی عکسها کليک کنيد تا نسخهی بزرگتر آنها را ببينيد.
ايران از ارتفاع 2000 کيلومتر... چقدر نمکزار داريم.
تهران، کرج و قم در اين تصوير ديده میشوند. اگر رمان سيمين دانشور را خوانده باشيد جزيرهی سرگردانی را هم میتوانيد پيدا کنيد (اگر پيدا نکرديد اينجا کليک کنيد). فکر میکنيد آن نقطهی سفيد که دورش دايره کشيده شده کجاست؟
قلهی دماوند از بالا. يکی از زيباترين کوههايی که میشود ديد. تعصبی در کار نيست، فوجی را هم از بالا ديدهام، به پای اين نمیرسد!
تهران، دشت ورامين، دماوند و دريای مازندران، از ارتفاع 20 کيلومتری.
تهران از بالا (مثلاً پارک لاله را پيدا کنيد!)
قلهی سبلان (اگر اشتباه نکنم!)
اورست. کوههای آتشفشانی مثل دماوند از اين قشنگترند.
اهرام سهگانه.
اين چيست؟ راهنمايی: در نيويورک است.
اينجا کجاست؟ راهنمايی: به نقطهی سفيد وسط عکس توجه کنيد.
از همه جالبتر آن که، بسياری از عوارض گود و برجستهی زمين را میتوان حتی به طور سه بعدی تماشا کرد! تصور کنيد برای کسی که از کودکی يک نقشهی ساده ساعتها ذهنش را مشغول میکرده، اين بازی جديد چقدر اعتيادآور میتواند باشد.
چند نمای جالب از تصاوير گوگل زمين را اينجا میگذارم، اگر چه تجربهی گشت و گذار زنده و متحرک چيز ديگری است. روی عکسها کليک کنيد تا نسخهی بزرگتر آنها را ببينيد.
ايران از ارتفاع 2000 کيلومتر... چقدر نمکزار داريم.
تهران، کرج و قم در اين تصوير ديده میشوند. اگر رمان سيمين دانشور را خوانده باشيد جزيرهی سرگردانی را هم میتوانيد پيدا کنيد (اگر پيدا نکرديد اينجا کليک کنيد). فکر میکنيد آن نقطهی سفيد که دورش دايره کشيده شده کجاست؟
قلهی دماوند از بالا. يکی از زيباترين کوههايی که میشود ديد. تعصبی در کار نيست، فوجی را هم از بالا ديدهام، به پای اين نمیرسد!
تهران، دشت ورامين، دماوند و دريای مازندران، از ارتفاع 20 کيلومتری.
تهران از بالا (مثلاً پارک لاله را پيدا کنيد!)
قلهی سبلان (اگر اشتباه نکنم!)
اورست. کوههای آتشفشانی مثل دماوند از اين قشنگترند.
اهرام سهگانه.
اين چيست؟ راهنمايی: در نيويورک است.
اينجا کجاست؟ راهنمايی: به نقطهی سفيد وسط عکس توجه کنيد.
جمعه، تیر ۱۰، ۱۳۸۴
KISS
دوست عزيزی ايميل زده بود که اين صفحهی تو چقدر بیسليقه است و عکسی و رنگی ندارد. اين بیسليقهگی از آنجاست که با خطهای دايال آپ ايران وبگردی کردهام و میدانم عکسها و اسکريپتهای طولانی چقدر کار سادهی ديدن و خواندن وبلاگ را کند میکنند.
در طراحی صفحات وب، عدهای اعتقاد دارند که صفحهی وب بهتر است يک کار گرافيک تحسينبرانگيز و چشمگير باشد. اما اين نظريه مخالفانی هم دارد؛ از جمله Jacob Nielsen که نظريهپرداز اصلی «استفادهپذيری» (usablity) در وب است. سايت خود نيلسن نمونهای از سادگی بيش از اندازه است. او میگويد هنوز بيشتر کاربران وب افرادی هستند که با مودمهای 28.8K به اينترنت وصل میشوند. بنا به آمار هم، اغلب کاربران وب اگر بيش از ده ثانيه برای بارگذاری سايت معطل شوند آن را رها میکنند و به سراغ سايت بعدی میروند. پس بهتر است صفحههای وب بزرگتر از 280 کيلوبايت نباشند.
شعار طرفداران نيلسن اين است: Keep It Simple Stupid که به اختصار آن را KISS مینويسند!
اگر مکتب سادهگرايی و استفادهپذيری در وب در کشورهای پيشرفته با اينترنتهای پرسرعت احتمالاً راه درست باشد، در ايران بدون شک درست است، چرا که سرعت پايين خطوط و قيمت به نسبت بالای اينترنت دايال آپ، به کاربران ايرانی اجازه نمیدهد که مانند کاربران اينترنت سريع در اروپا و امريکا وبگردی کنند و از سايتی به سايت ديگر بپرند.
با تمام اين حرفها، لازم بود کمی قيافهی اينجا را درست کنم. مخصوصاً دوستانی به من لينک دائمی داده بودند و لازم بود که من هم پاسخ محبت آنها را بدهم. اگرچه من خودم ترجيح میدادم در ضمن نوشتن مطلب خودم به مطالب جالبی که میبينم لينک بدهم،اما ظاهراً چارهای نيست و سليقهی عمومی بر گذاشتن لينکهای دائمی و چرخان! است که خودش با توجه به کند بودن سرورهای بلاگ رولينگ، سبب ديگری برای کاهش سرعت بينندگان در مرور صفحات است.
غير از سرعت بارگذاری صفحات، معيارهای متعددی برای طراحی بهينه و قابل استفاده وجود دارد. يکی از نکات مهم که اغلب در وبلاگها و سايتهای فارسی ناديده گرفته میشود، اجازه دادن به کاربر برای انتخاب اندازهی فونت است. از آنجا که صفحههای مانيتور همه يک اندازه نيستند و افراد زيادی توانايی خواندن حروف ريز را ندارند، بهتر است برای فونت اندازهی ثابت تعريف نکنيم تا همه بتوانند بنا به نياز خود اندازهی فونت را تعيين کنند. بروزرهای مدرن اين امکان را فراهم میکنند (مثلاً، اگر ماوستان چرخ اسکرول دارد، کليد کنترل را بگيريد و چرخ را بچرخانيد و نتيجه را ببينيد) متأسفانه سايتهايی چون بیبیسی فارسی، گويا و وبلاگهای پرخوانندهی بسياری اين معيار را رعايت نمیکنند. يک معيار ديگر هم که تا حدودی مندرآوردی است، امکان تغيير اندازهی صفحهی بروزر به اندازهی دلخواه است، بدون آن که نوار اسکرول افقی در پايين صفحهی بروزر ظاهر شود (resizing the window without seeing vertical scroll bar) به دلايلی، من به اين دو معيار استفادهپذيری خيلی اهميت میدهم و در طراحی بسيار سادهی اين وبلاگ هم آنها را رعايت کردهام.
در همين زمينه: معيارهای دولت امريکا برای استفادهپذيری در طراحی وب
..............
اين نوشتهی بسيار زيبای خانم ماهمنير رحيمی را از دست ندهيد. دربارهی اکبر گنجی است. متأسفانه هنوز هم جان اکبر گنجی در خطر است.
اين را تازه ديدم: نامهی اکبر گنجی به تاريخ چهارشنبه هشتم تيرماه در وبلاگ آزادی برای اکبر گنجی: وزن مرا از طریق شکنجههای ابداعی در عرض یکماه از ٧٧ به ٥٨ رساندهاند. این جسم فروریخته را از دیگران پنهان مینمایند، تا واقعیت جمهوری اسلامی پنهان بماند.
در طراحی صفحات وب، عدهای اعتقاد دارند که صفحهی وب بهتر است يک کار گرافيک تحسينبرانگيز و چشمگير باشد. اما اين نظريه مخالفانی هم دارد؛ از جمله Jacob Nielsen که نظريهپرداز اصلی «استفادهپذيری» (usablity) در وب است. سايت خود نيلسن نمونهای از سادگی بيش از اندازه است. او میگويد هنوز بيشتر کاربران وب افرادی هستند که با مودمهای 28.8K به اينترنت وصل میشوند. بنا به آمار هم، اغلب کاربران وب اگر بيش از ده ثانيه برای بارگذاری سايت معطل شوند آن را رها میکنند و به سراغ سايت بعدی میروند. پس بهتر است صفحههای وب بزرگتر از 280 کيلوبايت نباشند.
شعار طرفداران نيلسن اين است: Keep It Simple Stupid که به اختصار آن را KISS مینويسند!
اگر مکتب سادهگرايی و استفادهپذيری در وب در کشورهای پيشرفته با اينترنتهای پرسرعت احتمالاً راه درست باشد، در ايران بدون شک درست است، چرا که سرعت پايين خطوط و قيمت به نسبت بالای اينترنت دايال آپ، به کاربران ايرانی اجازه نمیدهد که مانند کاربران اينترنت سريع در اروپا و امريکا وبگردی کنند و از سايتی به سايت ديگر بپرند.
با تمام اين حرفها، لازم بود کمی قيافهی اينجا را درست کنم. مخصوصاً دوستانی به من لينک دائمی داده بودند و لازم بود که من هم پاسخ محبت آنها را بدهم. اگرچه من خودم ترجيح میدادم در ضمن نوشتن مطلب خودم به مطالب جالبی که میبينم لينک بدهم،اما ظاهراً چارهای نيست و سليقهی عمومی بر گذاشتن لينکهای دائمی و چرخان! است که خودش با توجه به کند بودن سرورهای بلاگ رولينگ، سبب ديگری برای کاهش سرعت بينندگان در مرور صفحات است.
غير از سرعت بارگذاری صفحات، معيارهای متعددی برای طراحی بهينه و قابل استفاده وجود دارد. يکی از نکات مهم که اغلب در وبلاگها و سايتهای فارسی ناديده گرفته میشود، اجازه دادن به کاربر برای انتخاب اندازهی فونت است. از آنجا که صفحههای مانيتور همه يک اندازه نيستند و افراد زيادی توانايی خواندن حروف ريز را ندارند، بهتر است برای فونت اندازهی ثابت تعريف نکنيم تا همه بتوانند بنا به نياز خود اندازهی فونت را تعيين کنند. بروزرهای مدرن اين امکان را فراهم میکنند (مثلاً، اگر ماوستان چرخ اسکرول دارد، کليد کنترل را بگيريد و چرخ را بچرخانيد و نتيجه را ببينيد) متأسفانه سايتهايی چون بیبیسی فارسی، گويا و وبلاگهای پرخوانندهی بسياری اين معيار را رعايت نمیکنند. يک معيار ديگر هم که تا حدودی مندرآوردی است، امکان تغيير اندازهی صفحهی بروزر به اندازهی دلخواه است، بدون آن که نوار اسکرول افقی در پايين صفحهی بروزر ظاهر شود (resizing the window without seeing vertical scroll bar) به دلايلی، من به اين دو معيار استفادهپذيری خيلی اهميت میدهم و در طراحی بسيار سادهی اين وبلاگ هم آنها را رعايت کردهام.
در همين زمينه: معيارهای دولت امريکا برای استفادهپذيری در طراحی وب
..............
اين نوشتهی بسيار زيبای خانم ماهمنير رحيمی را از دست ندهيد. دربارهی اکبر گنجی است. متأسفانه هنوز هم جان اکبر گنجی در خطر است.
اين را تازه ديدم: نامهی اکبر گنجی به تاريخ چهارشنبه هشتم تيرماه در وبلاگ آزادی برای اکبر گنجی: وزن مرا از طریق شکنجههای ابداعی در عرض یکماه از ٧٧ به ٥٨ رساندهاند. این جسم فروریخته را از دیگران پنهان مینمایند، تا واقعیت جمهوری اسلامی پنهان بماند.
اشتراک در:
پستها (Atom)