آيا انديشيدن بدون لغات ممکن است؟ شايد ممکن باشد، اما حتی چنين انديشه هايی ناگزيرند برای بيان در قالب کلمات ريخته شوند، يا در قالب هر دستگاه نمادين ديگری که «زبان» ناميده ميشود؛ مثل نمادهای رياضی يا زبانهای برنامهنويسی، يا اشکال گرافيکی.اما انديشيدن فارغ از هرگونه نماد، ديگر انديشيدن نيست، روياست، توهم است.
کلمه سايهای است از واقعيت. نوری که از اشياء چنين سايه ای می سازد توانايی تجريد(Abstraction) آدمی است: ما میتوانيم شباهتی را بين مجموعهای از اشياء کاملا متمايز ببينيم، آن را بشناسيم و در قالب يک کلمه فشردهاش کنيم. شايد هيچ دو سنگی در طبيعت شبيه به هم نباشند، اما همهي آنها را سنگ می ناميم، و اين همان تجريد است.
اما کار انديشيدن تنها با تجريد پيش نمی رود. انديشيدن در طبقهبندی اشياء خلاصه نمیشود: ما بايد دربارهی آنها احکامی صادر کنيم. در گفتار اين احکام از ساده ترين جملات، از «گزارههای اتمی» ساخته میشوند. اما از هر ترکيبی از لغات نمیتوان گزارههای قابل قبول ساخت. همان گونه که گمان میکنيم واقعيات از قوانينی تبعيت میکنند، کلمات نيز(که حاصل تجريد ما از واقعيات هستند) قانون خاص خود را دارند؛ اين قانون را «منطق» میناميم.
اما بر خلاف کلمات که از واقعيت اطراف ما ساخته میشوند، ريشههای منطق معلوم نيست. منطق امری کاملا ذهنی است و حتی برای شروع به کار به مواد «واقعی» نياز ندارد. بهترين مثال برای اين وضع علوم رياضی هستند که راسل نشان دادهاست بر پايهی منطق خالص بنا میشوند. از طرف ديگر، کلمات در زبانهای مختلف بشری متفاوتند؛ اما يکی از بزرگترين کشفهای زبانشناسی مدرن آن است که همهی زبانها از منطق واحدی تبعيت می کنند. گويا اين منطق ريشه در ساختار روانی و عصبی انسان داشته باشد که چنين در تمام ساختههای ذهنی او بروز میکند.
در عين حال نتايج «منطقی» هميشه با نتايج «واقعی» يکی فرض میشوند. سوال اينجاست که چرا اين منطق ذهنی بايد با قوانينِ واقعيات عينی منطبق باشد؟ در اين باره آينشتاين جملهی معروفی دارد:«آنچه برايم شگفتانگيز است قانونمند بودن طبيعت نيست، بلکه آن است که اين قوانين چنين قابل درکند.» البته اعتماد بر درک ما از قوانين طبيعت چندان ريشهدار نيست. حيرتی که يکی از بزرگترين کاشفان قوانين طبيعت از قابل درک بودن آنها بيان میکند، قرنها به صورت ناباوری در مورد وجود چنين قوانينی در ناخود آگاه ذهن بشر وجود داشته است. بعضی از فلاسفه در چگونگی رابطهی ذهن با واقعيت دچار ترديد بودهاند. توجيهات جالبی در اين باب شدهاست، مثلا از ديد لايبنيتز، عالم ذهنی و عالم واقعی دو عالم کاملا جدا، ولی به موازات هم هستند که هر اتفاقی در عالم واقع، ما به ازای ذهنی و ادراکی دارد. اما هماهنگ کردن اين دو هم لابد با خداست! هنوز هم وقتی نتيجهی يک آزمايش با محاسبات تطابق دارد از قابل پيشبينی بودن طبيعت دچار شعف و حيرت میشويم .
کارل ساگان در اين مورد نظر جالبی دارد. او میگويد اگر ذهن ما با واقعيت تطابق نداشت ما جزء گونه هايی از حيات قرار می گرفتيم که «انتخاب طبيعی» آنها را منقرض کردهاست. اگر قانون شتاب و نيرو که نيوتون کشف کرد در ناخودآگاه ما حک نشدهبود نياکان ما هنگام پرش ميان شاخههای درختان سقوط میکردند و فرزندانی از خود به جای نمیگذاشتند، و هرگز تکامل به پديد آمدن انسان نمیانجاميد.
اگر نظر ساگان درست باشد، کارايی منطق ذهنی ما آزمون سخت بقا را از سر گذراندهاست، اما البته، چنين آزمونی به ما تضمين نمیدهد که همچنان منطبق با واقعيت و پايدار بماند. اين منطق در چالش بزرگی برای بقا در نيمهی دوم قرن اخير پيروز شد و از خودکشی هستهای نجات يافت. بنظر میرسد چالشهای بزرگتری در راهند.
شايد بتوان تمام تلاشهای ذهنی بشر برای رسيدن به «حقيقت» را تلاش برای رسيدن به يک «ابر منطق» دانست، يا منطقی که برای بقا لااقل ضريب اطمينان بيشتری از منطق غريزی آدمی داشتهباشد. شايد نظر عجيب ويتگنشتاين(که می گفت آدمی يا بايد حقيقت را بفهمد يا بايد بميرد) از اين ديدگاه قابل توجيه باشد.
اما آيا رسيدن به حقيقتی فراتر از ساختارهای منطق غريزی، که در قواعد زبان متبلور شدهاند، آرزويی ممکن است؟ آيا میتوان بدون گزاره ها انديشيد؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 comments:
ارسال یک نظر