یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

لحظه‌ی تصمیم


جنبش سبز هم در هدف و هم در روش با مشکل مواجه شده است. هدف جنبش سبز پس از انتخابات اعلام بی‌اعتمادی عمومی به نتایج انتخابات و خواستِ ابطال آن بود. روش آن حضور در خیابانها به شکل مسالمت‌آمیز با سکوت یا با شعارهای طنزآمیز.

با گذشت زمان در هدف جنبش اختلاف پیش آمده:‌ عده‌ای پیش‌روترند و جز به سرنگونیِ نظامِ جمهوری اسلامی رضایت نمی‌دهند. گروهی بازگشته‌اند به شعارهای اصلاح‌طلبانه‌ی ده سال پیش (دقیقاً ده سال پیش: زمان انتخابات مجلس ششم) و هدف جنبش را انتخابات و مطبوعات آزاد می‌دانند. در روش، بحران عمیق‌تر است. همه‌ی ما از توانایی سازمان‌دهیِ شبکه‌های اجتماعی به هیجان آمده‌ایم و همه می‌خواهیم ایده‌ی خودمان را به دیگران برسانیم. این سازمان‌دهی با تمام گستردگی و توان‌مندی‌اش از رهبری بلندمدت ناتوان است و خلاقیتِ کم‌عمقی دارد. در قدرت‌مندترین شکل‌اش باعث حضور مردم طرفدارِ جنبش در زمان و مکانِ مشخص، یعنی ایام الله حکومتی در خیابان‌ها می‌شود، اما همزمان نیروی سرکوب را هم دعوت می‌کند و به کشتار و دستگیری گسترده و خشونت متقابل منجر می‌شود؛ و البته ما همه این میل ناگفته را داریم که نقشِ قربانی را بازی کنیم. شعار این است که «بکشید ما را» تا ملت بیدارتر و استوارتر شود (و حکومت برای تحقیر بیشتر ما گاهی شین این شعار را نون شنیده است) اما بر خلافِ گذشته و به دلیل خشونت بی‌حد نیروی سرکوب و ورودِ تکفیر و تهدیدِ مذهبی کسی حاضر نیست مسئولیت دعوت طرفدارانِ جنبش را در خیابان بپذیرد.

روش حضور در خیابان باعثِ تغییر چیزی نمی‌شود اما به ما می‌باوراند که جنبش هنوز زنده است و گویا برای بعضی افراد صرف همین کافی است. اما جنبش فقط زنده نیست که زنده باشد و شهید و اسیر و گروگان بدهد. باید هدفی جدی مشخص کرد و بر سر آن ایستاد.

پیش‌تر نوشته‌ام که برای پیروزی دو راه بیش‌تر نیست: یا این که هدفی بلندمدت و گسترده تعیین کنیم ولی در روش منعطف و سازش‌کار باشیم و هر وقت که زمان مناسب بود پیش برویم و در زمان نامساعد عقب بنشینیم. و یا این که هدفی محدود، ملموس و کوتاه‌مدت تعیین کنیم و هرگز بر سرِ آن معامله نکنیم.

نکته‌ی مهم در این زمان این است هر جنبشی برای زنده ماندن نیاز به یک هدفِ ملموس و مشخص دارد. اگر هدف ما مثلاً «برقراری دموکراسی» باشد آقایان پیشاپیش مدعی برترین مردم‌سالاری جهان‌اند. اگر ما آزادی انتخابات و مطبوعات را بخواهیم آقایان می‌گویند آزادترین مطبوعات و انتخابات جهان را ما داریم و آزادی در ایران نزدیک به مطلق است. به علاوه در بین خود هوادارانِ جنبش اختلاف است که دموکراسی تا کجا و آزادی با چه تعریف مطلوب است. ولی مثلاً اگر خواستار ابطالِ انتخابات و برکناریِ احمدی‌نژاد از ریاست جمهوری باشیم (که خواسته‌ی اعلام‌شده‌ی جنبش تا پیش از بیانیه‌ی هفدهم میرحسین موسوی بوده) هدفی مشخص و ملموس تعیین کرده‌ایم که حکومت با دروغ‌بافی معمول و تبلیغات و جنگ روانی نمی‌تواند از زیر آن در برود، و همه‌ی هوادارانِ جنبش می‌توانند رسیدن به این هدف را بسنجند.

با گذشتِ زمان هدفِ برکناریِ آقای احمدی‌نژاد و تجدیدِ انتخابات کارایی خودش را از دست داده و جنبش دو راه بیشتر ندارد: یا این که عجول نباشد، به اهداف بلندمدت و نامحدود و تغییراتِ ساختاری دل ببندد و از شدت حضورش بکاهد و به کار فرهنگی و آموزشی بپردازد تا زمینه برای این تغییرات فراهم شود؛ و یا این که هدف کوتاه‌مدتِ جدیدی تعیین کند و استوار بر سرِ آن بایستد.

طولانی‌تر شدنِ زمان و فرسایشی شدنِ درگیری بین جنبش و حکومت بدون بیان یک هدفِ جدید باعث می‌شود گروه‌های محافظه‌کارتر ناراضیان که معیشت و امنیت‌شان برایشان اولویت دارد از جنبش جدا شوند؛ اما چشم‌انداز یک هدفِ جدید و مشخص ممکن است همین گروه را مصمم‌تر به ریسک و پرداختِ هزینه در ازای آن هدف کند.

جنبشِ سبز لااقل در شعارهایش هدفِ کوتاه‌مدتِ تازه‌ای یافته. از شعارهایی که «دروغ‌گو» را خطاب قرار می‌دادند و از شصت و سه درصد رأی‌اش می‌پرسیدند یا می‌گفتند تا او هست هر روز همین بساط خواهد بود به شعارهایی رسیده‌ایم که دیکتاتور را خطاب قرار می‌دهند و خواستار پایانِ دیکتاتوری و سرنگونیِ یزید هستند.

وقتی «بدنه»ی جنبش به این خواست می‌رسد چرا چهره‌های شناخته شده‌ی آن و به خصوص آقایان موسوی و کروبی آن را علناً بیان نمی‌کنند؟ چرا در بیانیه بازرگان، سروش، کدیور، گنجی و مهاجرانی اثری از این خواست نیست؟

درخواستِ برکناری آیت الله خامنه‌ای درخواستِ یک تغییر بنیادین است. به معنی نفیِ سیاست‌های بیست ساله‌ی ایشان است اما در عین حال به معنای براندازی نیست. این درخواست حتی به معنیِ نفیِ ولایتِ فقیه هم نیست: محافظه‌کارترین گروه‌های هوادارِ جنبشِ سبز هم می‌توانند به شعارِ امام راحل وفادار باشند که گفته «پشتیبان ولایت فقیه باشید» اما با صلاحیت شخص آقای خامنه‌ای در این مقام موافق نباشند و در نتیجه ادامه‌ی ولایت او را بدترین مخرب مفهوم ولایتِ فقیه بدانند.

با این حال ترفندِ آیت الله خامنه‌ای همیشه آن بوده که از خود نام نبرند و از زبانِ «نظام» سخن بگویند و به این شکل تلویحاً حفظِ نظام را برابر با حفظِ خودشان و منویات و روش‌های خودشان در مقامِ بدانند و هر شخص مخالف با این روش‌ها را عامل یا فریب‌خورده‌ی دشمن. از قضا و با تأسف بسیاری از روشنفکران هم از موضعِ ساختارگرایی با این ادعا هم‌داستان می‌شوند و ادعا می‌کنند مشکل از ساختار اسلام، جمهوری اسلامی یا ولایت فقیه است و نه شخص.

اما ساختارها بیرون از جامعه‌ی انسانی و روابطِ اجتماعیِ آن‌ها وجود ندارند و تغییر افراد یکی از راه‌های تغییرِ ساختارهاست. به علاوه اکثریت جامعه از تفکر انتزاعی روشنفکران که دعوا را تبدیل به دعوای سنت و مدرنیته و دیگر موجودات انتزاعی می‌کند سر در نمی‌آورند و فکر می‌کنند این هم یکی از آن دعواهای ازلی و ابدی است، مثل دعوای اهورا و اهریمن، و مطلقاً از دست ما کاری بر نمی‌آید و باید «تاریخ» حکم کند که چه کسی پیروز است؛ و حتی اگر یقین داشته باشند طرف پیروز همان طرفِ اهورایی است در نتیجه‌ی این تفکر به جبرگرایی و بی‌عملی بیفتند یادر بهترین حالت به فعالیت‌های دل‌خوش‌کنک و بی‌فایده بسنده کنند.

این بر باد دادنِ امیدِ هزاران آدم است که به رشد و پیروزیِ محسوسِ این جنبش بسته شده است.


2 comments:

ناشناس گفت...

می شود گفت جنبش به شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه هم رسیده است البته.

مشکل ساختار نظام است که اجازه ی نقد به رهبری و انتخاب نمایندگان مردم را محدود می کند

Amin گفت...

دوست ناشناس عزیز،
در افتادن با ساختارها بسیار دشوارتر از برکناریِ افراد است. نخست این که راه قانونی برای تغییر قانون اساسی و عوض کردن اصل ولایت فقیه وجود ندارد (یعنی وجود دارد ولی خود از راه ولایت فقیه می‌گذرد) بنابراین درخواست نابودی اصل ولایت فقیه تعبیر به براندازی می‌شود. دوم این که عده‌ی زیادی از همراهانِ جنبش که هنوز دلبستگی به نظام جمهوری اسلامی دارند نمی‌توانند با این شعار همراهی کنند (از جمله آقای خاتمی با همه‌ی وجاهت و آقای کروبی با همه‌ی روشن‌بینی و شجاعت‌اش هنوز پایبند اصل ولایت فقیه هستند) و پشتیبانی این گروه از مردم سرمایه‌ای نیست که جنبش آسان به دست آورده باشد و بتواند آسان از دست بدهد. در مورد این که تقصیر از ساختار نظام است که اجازه به چنین تفسیرهای مستبدانه‌ای می‌دهد با شما موافق‌ام اما اگر کسانی که این تفسیر مستبدانه از قانون اساسی را ارائه داده‌اند در بسیاری از جاها هم قانون اساسی را نقض کرده‎اند. اگر چنین افرادی برکنار شوند تجربه‌ی ناموفق آنان راه را برای تفسیرهای بهتر و تغییر در جهت دموکراسی فراهم خواهد کرد. متن سومی که ضمیمه‌ی قسمت دوم این نوشته است (مکاتبه با یک دوست)‌ را بخوانید که پاسخ مفصل‌تری به همین ایده‌ی شما در آن داده‌ام.

بايگانی