دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۸

لحظه‌ی تصمیم (٢)

حتی اگر مشکلات بنادین و ساختاری باشند و فرد بی‌تقصیر باشد، برکناریِ بالاترین مقام یک ساختار اگر درست تفسیر شود می‌تواند در اصلاحاتِ آن ساختار بسیار مؤثر باشد.

آن چه خطرناک است در افتادن با شاه به جای نظام سلطانی نیست، اشتباه در تفسیر واقعه‌ی سرنگونی شاه است: در انقلاب فرانسه شاه را کشتند و تفسیر شد به مخالفت با اشرافیت و بورژوازی، انقلاب با یک طبقه درگیر شد و به انحطاط رفت و استبداد در قالب امپراتوری ناپلئون بازگشت. در انقلاب ایران فرار شاه با شکست امپریالیسم معادل انگاشته شد و انقلاب با ساختارهای قدرتِ جهانی در افتاد. در نتیجه استبداد در قالب یک فردِ پارانوئید بازگشت، فردی که هر فرد و ایده‌ی متفاوتی را از سوی دشمنِ جهانی می‌انگارد و در داخل هم به جز معدودی «خواص» مرید خود، همه را یا خواصِ طرفِ دشمن می‌پندارد که باید سرکوب شوند و یا عوام که باید خریدشان یا به آن‌ها دروغ گفت.

در انگلستان هم شاه با پارلمان در افتاد و کشته شد، اما تفسیر این واقعه این شد که حکومت از آن مردم است و تنها مردم حق حاکمیت دارند و این حق را از طریق نمایندگان پارلمان اعمال می‌کنند و شاه به عنوانِ نماد باید تنها از مسیرِ حاکمیتِ ملی تبعیت کند؛ در حدی که حتی سخن‌رانی سالانه‌ی مونارک (ملکه یا شاه)‌ در پارلمان را نخست‌وزیر می‌نویسد و او می‌خواند. پس از آن با وجود حفظِ ساختار مرتجع سلطنتی و طبقاتی استبداد به آن مملکت بازنگشته است و همواره حساسیتِ جدی نسبت به استبداد در آن جامعه خریدار داشته‌است:‌ مارکس فراری و تحت تعقیب در قاره‌ی اروپا به آن جزیره پناه آورد، کارل پاپر در اوج ستایش از استالین و دیکتاتوری پرولتاریا دشمنان جامعه‌ی باز را بازشناخت و جورج اورول انگلیسی تصویرِ نخستین تصویرِ هشداردهنده از کاربردِ محتمل ابزارهای رسانه‌ای در راهِ دیکتاتوری را در رمانِ 1984 نشان داد.

شعار و درخواستِ برکناریِ آقای خامنه‌ای مزایای بسیار دارد و البته خالی از عیب هم نیست. از بزرگ‌ترین مزیت‌های آن این است که ابزار ایدئولوژی انقلاب اسلامی و قانون اساسی را از دست حکومت می‌گیرد و درگیری را به یک شخصِ حقیقی و نه یک نظامِ حقوقی و ایدئولوژیک فرو می‌کاهد و اعتراض به سوء مدیریت، بی‌تدبیری و بی‌عدالتی این فرد نه در تضادِ با قانون اساسی و اسلام است و نه حتی در تضاد با تئوری ولایت فقیه: بلکه در هماهنگی کامل با این تئوری است.

یکی از نقاط ضعف این هدف آن است که در صورتِ موفقیت باید به درستی نیز تفسیر شود و تفسیرِ احمقانه از آن بسیار خطرناک خواهد بود. باید مشخص شود که عیب کارِ آقای خامنه‌ای کجا بوده که به این سرنوشت انجامیده است، و این عیب باید در مفهوم استبداد دینی خلاصه شود. اما اگر برای مثال تفسیر شود که عیبِ او نرمش و نامصمم بودن و وقت‌کشی بوده‌است ممکن است سر از یک دیکتاتوری نظامی-سپاهی در آوریم.

سه متنِ زیر در راستای این پیشنهاد نوشته شده‌اند:

  • [+] نامه به میرحسین موسوی در نقدِ بیانیه‌ی هفدهمِ او.
  • [+] پیش‌نویس نامه به خبرگان رهبری. نسخه‌ی آنلاین این نامه برای همگان قابل ویرایش است. پیشنهاد من این است که هر هوادار جنبش که می‌تواند این نامه را با اصلاحات مورد نظر خودش روی کاغذ بیاورد و به دفترِ نمایندگانِ خبرگان پست کند.
  • [+] مکاتبه‌ی من با یک دوستِ عزیز و دانش‌مند که با این پیشنهاد مخالف بوده است.

این سه متن را در روزهای آینده در سه نوشته روی این وبلاگ هم خواهم فرستاد تا بیشتر خوانده شوند.

بازتاب‌ها:

  • [+] هدف: برکناریِ خامنه‌ای نه سقوط نظام. خلاصه و عنوانی مناسب برای این نوشته در «سی میل» که در چند روز اخیر از مطالبِ پرخواننده‌ی این سایت بوده..
  • [+] تحلیل تکمیل‌کننده و سوآل‌هایی از وبلاگ Bianconero از دانیل جعفری.

1 comments:

Daniel گفت...

تبریک فراوان
ایده عالی ست و بهترین پاسخ را هم برای برنامه های خنده دار شبه اپوزیسیون جایگزین می کند.
چیزکی در وبلاگ ام در باره نوشته شما نوشته و به نوشته شما لینک دادم با اجازه شما.

بايگانی