شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۸
یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۸
مسکو، پکن یا تهران؟
گربه را هم اگر در سهگوش گیر بیندازی فرار نمیکند و چنگ میاندازد چه رسد به کسانی که همواره آرزو کردهاند که مرگشان شهادت در راه خدا باشد و راه فعلی خودشان را هم خدایی میبینند.
لطفا این اشتباه را نکنید. سید علی باید همینجا بماند و رئیس حزب خودش باشد. سید علی نمایندهی یک بخش تاریخ ماست که هر چهقدر از آن منزجر باشیم حذفاش نمیتوانیم کرد. مراد و آقای گروهی از جامعهی ماست که کم نیستند و به پکن و مسکو نخواهند رفت و در این کشور حق حیات دارند و ما هم باید با همانها زندگی کنیم.
مگر آواره کردن محمد رضا پهلوی و هواداراناش به اطراف دنیا تجربهی مثبتی بوده؟ مگر انقلاب ۵۷ خودش به اندازهی کافی زشت نبوده که حالا ما میخواهیم کاریکاتورش را هم بکشیم؟
شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۸
احتمالا بحثِ بیعدالتیِ آیتالله خامنهای در سطوحِ بالای حکومت هم مطرح شده و راهکارهایی چون شورایی شدن رهبری هم مورد گفتو گو قرار گرفتهاست. بعضی شواهد هست که این گمان را تقویت میکند:
[+]طائب استاد حوزه و دانشگاه با بیان اینکه راه سرگردانسازی در عملیات نرم این است که جامعهای که امام دارد، امام را از او بگیرند، اظهار داشت: مردم اگر در مسیر ولی فقیه حرکت کنند به بهشت خواهند رفت و کسانی که میگویند آقا از مسیر عدالت خارج شده است، معنی عدالت را نمیفهمند، اینها فکر کردهاند که با قرارداد مجلس خبرگان رهبر انتخاب شده است. اینگونه نیست که خبرگان رهبری بتوانند رهبر انتخاب کنند، خبرگان رهبری کشفی انجام دادند و نمیتوانند اعطای قابلیت کنند و قابلیت را خداوند میدهد.
[+]سعیدی نمایندهی ولی فقیه در سپاه با اشاره به مطالبي در خصوص انقلاب موسيابن عمران، فتنههايي كه در زمان صدر اسلام از قبيل فتنه جايگزيني نصب شورايي به جاي نصب الهي و رهبري شورايي به جاي رهبري الهي و فتنه قرآن بر سر نيزه كردن،خاطرنشان كرد: در زمان غيبت امام عصر(عج) كه در جامعه حضور فيزيكي ندارد محور حق وليفقيه است كه به نيابت از ولي عصر عهدهدار امور مسلمين است.
پینوشت: در همین باره سخنان این فرد روحانی هم شنیدنی است [+] استدلالی که میکند به قول دوستی دقیقا استدلال طرفداران حکومت شاهنشاهی در ایران است.
پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۸
مکاتبه در مورد پیشنویس
یکی از راهکارهای قانونی، مسالمت آمیز ولی نیازموده برای اصلاح وضعیت کنونی کشورمان تلاش برای بر کناری آیت الله خامنه ای از مقام رهبری توسط خبرگان است. اگر چه چنین کاری با چینش فعلی خبرگان رهبری تقریباً ناممکن است، اما مطرح شدن چنین خواسته ای حد اقل یک ضرورت اخلاقی است که این راه را نیازموده نگذاشته و یکراست به سراغ راههای خشن تر و خارج از حدود قانون اساسی نرفته باشیم؛ و به اصطلاح خود حضرات «حجت را تمام کرده باشیم».
به علاوه علنی کردن چنین درخواستی از سوی شخصیتهای مورد اعتماد جامعه این خواست را قوی تر خواهد کرد و امر غیرقابل گفت و گو را به گفت و گوی همگانی خواهد کشاند.
چند روز قبل پیش نویس نامه ای را آماده کردم خطاب به اعضای خبرگان رهبری و برای هم اندیشی برای شما فرستادم. ظاهراً یا ایمیل به دست تان نرسیده یا در بیان منظورم ناتوان بوده ام.
این پیش نویس برای بحث و گفت و گوی بیشتر بین دوستان نوشته شده، این که آیا با نفس چنین عملی (فرستادن نامه به اعضای خبرگان) موافق اید یا آن را بیهوده می دانید، و در صورت موافق بودن با این عمل و هدف نهایی آن (که برکناری آقای خامنه ای از رهبری باشد) آیا شکل نامه و رسم الخط آن به نظرتان مناسب است؟ آیا زبان نامه که عمداً کمی معرب است مناسب است یا باید با زبان خودمان با آقایان حرف بزنیم؟ و آیا این عربی آب نکشیده ی بنده غلط ندارد؟
در ضمیمه دلایل خودم را برای تأکید بر کناره گیری شخص آیت الله خامنه ای (و نه، مثلاً، تأکید بر حذف ولایت فقیه یا بر کنار کردن دکتر احمدی نژاد) آورده ام.
این پیش نویس در اسناد گوگل (Google Docs) قرار داده شده تا همه امکان ویرایش آن را داشته باشند. ویرایش اسناد گوگل نسخه ی نهایی را تغییر می دهد اما در قسمت Revisions می توان تمام نسخه های قبلی و تغییرات انجام شده توسط هر فرد را ردیابی کرد. به این ترتیب خواهیم توانست به نسخه ای از نامه برسیم که کمترین اشتباهات و بیشترین تأثیر را خواهد داشت.
لینک پیش نویس:
http://docs.google.com/Doc?docid=0AQOzr2e8cTKDZGhuaGQ1NHpfMWdyYmYzdGZz&hl=en
منتظر پاسخ دوستان هستم.
ارادتمند
امین
ضمیمه:
نفی آقای خامنه ای به چه معناست؟
چهار مؤلفهی اصلی سیاستهای ایشان (به نقل از سازگارا 1381) به شرح زیراست:
1- در سياست خارجی: تئوریِ دشمنِ جهانی، ايدئولوژی گرايی در سياست خارجی، امريكا ستيزی و فلسطين محوری
2- در عرصهی فرهنگ: تئوری هجوم و شبيخون فرهنگی - ناشی از همان دشمن جهانی - و اجازه دادن به حکومت برای مداخله در كليه شئون فرهنگی و احوال و ايمان آحاد مردم، [و در نتیجه انحصار فرهنگ در دست حکومت]
3- در سیاست داخلی: استبداد. حاكميت بلا منازع و مطلق يك فرد - اعمال كنترل حتی بر قوانين و مقررات مصوب مجلس و يا قانون اساسی و اعمال اين حاكميت از سوی نهادهای وابسته به آن فرد، بدون پاسخ گويی به افكار عمومی در سياست داخلی و خارجی. [و من اضافه میکنم: مریدپروری و جذب عواطفِ گروهی از مردمِ مذهبی و ایجاد رعب و ترس در گروهی دیگر، سود بردن از شکاف و درگیریِ بین این دو گروه از مردم، برخوردار کردن و جانبداری فرهنگی، مالی و نظامی از مریدان و سرکوب و منکوب کردنِ بیباوران به ولی]
4- حكومت سالاری در اقتصاد [که نتیجهی همان مریدپروری است]
نفیِ رهبریِ آقای خامنهای حداقل به معنای نفی این چهار سیاست کلان است. هیچ کدام این سیاستها جزو خواستههای انقلابِ اسلامی 57 نبودهاند. هیچکدام ذاتیِ جمهوری اسلامی - به معنای 12 فروردین 58 - نیستند. هیچ کدام در قانونِ اساسی مکتوب نشدهاند. هیچکدام نتیجهی مستقیم تئوریِ ولایتِ فقیه (آن گونه که در قانونِ اساسی آمده) نیستند. به علاوه، هیچ کدام از این سیاست ها جدید التأسیس و وابسته به ظهور و تداوم حضور آقای احمدی نژاد نیستند؛ بلکه این ظهور و حضور نتیجه ای از این سیاست هاست که نتیجهی مستقیم دیدگاهها و منش و روشهای آقای خامنهای هستند.
نفیِ رهبری آقای خامنهای به معنای نفیِ این روشهاست. پس طبیعی است که اگر در این نفی موفق باشیم به طریق اولی کسی پس از ایشان رهبری جمهوری اسلامی را به عهده میگیرد باید در این روشها تجدید نظر کند.
آن چه پس از آیت الله خامنهای میخواهیم این است: ممنوعیت مریدپروری به هر سبک و روش، کوتاه کردنِ دست حکومت از دخالت در فرهنگ، تن دادنِ حکومت به سیاستهای خارجی تعریف شده بر مبنای منافع ملی و نه بر مبانی ایدئولوژیک.
ما ولیِ فقیهی میخواهیم که خودش بالذات محترم باشد و احترام خودش را با پرهیز از درگیری در منازعات و جانبداری در اختلافات اجتماعی حفظ کند. طبیعی است که چنین ولی فقیهی با پرهیز و تقوا نشان دادن از ورود به چنان مواضعی، به طور طبیعی از بسیاری از اختیاراتی که قانوناً دارد صرف نظر خواهد کرد تا احترام و بیطرفی خود را حفظ کند. نمونهی مشابه در مشروطههای سلطنتی و یا ریاست جمهوریهای تشریفاتی در دنیا دیده می شود.
----------------------------------------------
امین عزیز سلام
مایلم نکته ای را در باب توضیحات مفصلی که نوشته اید با شما در میان بگذارم.
سپاسگزارم از اینکه رئوس سیاستهای آقای خامنه ای را به نحوی گویا و روشن بیان کرده اید.
حق با شماست که هیچ یک از رئوس سیاستهای آقای خامنه ای از ذاتیات ولایت فقیه یا جمهوری اسلامی نیست، اما نکته این است که ذاتیات ولایت فقیه و جمهوری اسلامی با این عرضیات ناسازگار نیست و آنها را نفی نمی کند.
بنابراین، بنده بر این باورم که تعویض آقای خامنه ای دردی را دوا نمی کند، چون هر کس دیگری هم که باشد با توجه به اطلاعاتی که توسط نهادهای امنیتی در اختیار او قرار می گیرد همین موضعگیری را خواهد داشت و آن را مقتضای تقوا هم خواهد دانست و از خدا هم به خاطر وظیفه شناسی و انجام وظیفه طلبکار خواهد بود.
علاوه بر این به نظر میرسد نوشتن نامه به خبرگان فعلی کاری لغو و بیهوده است، مگر برای اتمام حجت و آگاهی مردم.
به نظرم کار بهتری که می توان گرد نقد سیاستهای آقای خامنه ای است که مورد قبول اکثریت خبرگان نیز هست.
تا وقتی که رهبر قانوناً چنین اختیاراتی دارد، کسی نمی تواند با استناد به قانون و شرع به او خرده بگیرد، نه خبرگان و نه مردم.
نقد ولی فقیه فقط در پرتو نظریه تقدم اخلاق بر دین و استقلال اخلاق از دین و از اراده خدا و اراده ولی فقیه ممکن است و بس و کاری هم که شما در این ایمیل کرده اید در واقع مصداقی است از این نظریه کلی.
چرا سیاستهای اقای خامنه ای نادرست است؟ به خاطر اینکه این سیاستها ضد اخلاقی یا غیر اخلاقی است.
در پایان ایمیلتان به نکته ای اشاره کرده اید که ظاهرا نادرست است. چیزی که ما در مشروطه های سلطنتی و جمهوری های تشریفاتی داریم این نیست که شخص به خاطر پرهیز یا تقوا از اختیارات قانونی خود صرفنظر می کند. تا احترام و بی طرفی خود را حفظ کند.
برای کسی که روی صندلی قدرت نشسته است احترام و بی طرفی مهم نیست.
تا آنجا که من می دانم در هیچ یک از مشروطه های سلطنتی یا جمهوری های تشریفاتی پادشاه یا رئیس جمهور اختیاراتی که از ان صرفنظ کند ندارد. و در متن قانون اساسی یک مقام تشریفاتی است.
ارادتمند
...
----------------------------------------------------------------
امین
----------------------------------------------------------------
سلام امین عزیز
از پاسخ مبسوط شما متشکرم.
در عین حال به نظرم میرسد، قیاس قانون اساسی جمهوری اسلامی با قوانین دمکراتیک آمریکا یا آلمان قیاسی است مع الفارق.
ممکن است آن قوانین در جلوگیری از سوء استفاده کسانی همچون هیتلر یا بوش ساکت باشند، اما قانون اساسی ما در این موارد ساکت نیست و از تعارضی درونی رنج میبرد. علت و دلیل آن هم این است که نویسندگان این قانون در صدد بوده اند دمکراسی را با تلقی سنتی از اسلام جمع کنند.
بنابراین نیمی از این قانون حقوق مردم را تایید می کند و نیمی دیگر حقوق روحانیان یا فقیهان را و کار به همین جا هم خاتمه پیدا نمی کند تا شما بفرمایید این قانون را دو جور می توان تفسیر یا قرائت کرد. اولاً در خود قانون اساسی به کرات تصریح شده که این یا آن آزادی و حق مردمی مشروط به سازگاری با قوانین اسلام است. مثلا در مورد مطبوعات گفته شده که مطبوعات در بیان حقایق آزادند به شرط اینکه مخل به مبانی اسلام نباشد.ثانیاً قانون اساسی مفسر رسمی برای خودش تعیین کرده و تفسیر معتبر خود را به شورای نگهبان واگذار کرده است.
بنده از سالها پیش معتقد بوده ام و هنوز هم بر این باورم که بر اساس قانون اساسی نمی توان به کار آقای خامنه ای یا شورای نگهبان یا قوه قضائیه و غیره ایراد گرفت. من آنها را تبرئه نمی کنم، اما براین باورم که کسانی مانند من و شما داریم از پایگاهی اخلاقی اینان را نقد می کنیم و نمی توان از پایگاهی دینی یا بر اساس قانونی که بر مبنای احکام دین نوشته شده اینان را نقد کرد.آقای خامنه ای از قانون اساسی سوء استفاده نمی کند، بلکه حسن استفاده را می کند.
به نظرم تمسک به سیره امام خمینی هم به همین محذور مبتلا است. چون سیره ایشان نیز گرفتار چنین تناقض درونی ای هست.
برای فرار از این تناقض ما باید به جای دیگری دست دراز کنیم. جنگ و نزاعی که اکنون در مملکت ما در جریان است از سابقه ای طولانی به درازای تاریخ دین برخوردار است
این نزاع بین عقل گرایانی است که اخلاق را مقدم بر دین می دانند و نقل گرایانی که دین را جایگزین اخلاق می کنند.
من با شما موافقم که اگر کسی اهل سوء استفاده باشد بهترین قانونها هم که نوشته شود باز ممکن است از ان سوء استفاده کند. اما در این مورد خاص حتی شخص اگر اهل سوء استفاده هم نباشد، باز قانون به او اجازه چنین کاری را می دهد
علاوه بر مشکلاتی که در پیش فرضهای تئوریک پیشنهاد شما وجود دارد، این پیشنها به لحاظ عملی هم واقع بینانه نیست. به نظر من نامه نگاری به خبرگان فقط بدرد اتمام حجت می خورد، وگرنه خبرگانی که من می بینم تا هزار سال دیگر نیز اگر جلسه بگذارند به این نتیجه می رسند که در زمین و آسمان شخصی بهتر از آقای خامنه ای برای تصدی این پست وجود ندارد.
ارادتمند
...
چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۸
پیشنویس نامه به خبرگان رهبری
يا قَومِ لَكُمُ المُلكُ اليَومَ ظاهِرينَ فِي الأَرضِ فَمَن يَنصُرُنا مِن بَأسِ اللَّهِ إِن جاءَنا (سوره مبارکه غافر آیه 29)
وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَّا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (سوره مبارکه انفال آیه 25)
نمایندهی محترم مردم ... در خبرگان رهبری
حضرت آیت الله ...
سلام علیکم
ما موکلان حضرتِ عالی طبقِ قانونِ اساسیِ جمهوریِ اسلامیِ ایران، که میثاقِ بین مردم و حاکمیت است، وظایفی را به شما واگذار کردهایم که معالاسف از کم و کیف انجام آنها بیاطلاع ماندهایم. طبقِ اصلِ 109 این قانون رهبرِ کشور باید واجدِ شرایط و صفاتی باشد که اصلِ 111 تشخیص وجودِ این شرایط و صفات و تداومِ آنها رابه عهدهی شما و همکارانتان در خبرگانِ رهبری گذاشته است. معالوصف ما موکلان شما بیخبریم که شما چگونه شرایطِ افتاء در ابوابِ مختلفِ فقه را در رهبر کنونی، جناب آقای آیت الله سید علی حسینی خامنه ای، یافتهاید؟ و چگونه ایشان را واجدِ عدالت و تقوای لازم برای وظیفهی سنگینِ رهبریِ امت اسلام میدانید؟ و چگونه گمان میکنید که معظم له دارای بینش صحیح سیاسی و اجتماعی هستند؟ تدبیر ایشان چگونه بر شما روشن گشته و چگونه دریافته اید که در تمام شئون گسترده و اختیارات موسع شان در امور نظامی، قضائی، تبلیغاتی و صدا و سیما و سیاست های کلی نظام مدیریت درستی داشته اند؟
این وظیفهی سنگین به عهدهی حضرت عالی بوده است با این حال این جانبان که موکلان شما هستیم و این نامه را امضاء کرده ایم و در تهیهی آن جمعاً مشارکت داشتهایم، اکنون تردید جدی داریم که حتی یکی از شرایطِ فوقالذکر برای رهبری در معظم له موجود باشد. ایشان فقیه برجستهای نبوده اند که فقاهتشان در اثر سالها تدریس و تألیف در حوزههای علمیه معلوم گشته باشد. بیعدالتی ایشان در حق اقشاری از جامعه چون ما آشکار است و این تظلمنامه خود گواه این مسأله است. سیاست ایشان مریدپروری با تمام ابزارهای تبلیغیِ شرعی و عرفی بوده است و سرکوب اقشار مخالفِ رویهی ایشان به وسیله مریدانشان و بهرهمند کردن این مریدان از انحصار امکاناتی که حق عموم مردم است. انحصار صدا و سیما در دست ایشان برای معظمله کافی نبوده و تمام صداهایی را که با منویات ایشان هماهنگ نبودهاند با برچسب «پایگاه دشمن» یا «فریبخوردهی دشمن» و ابزارهای قضائی و امنیتی تضعیف و محذوف نمودهاند، چه مطبوعات و روزنامهها و چه روشنفکران و نویسندگان و دانشگاهیان و حتی فضلای برجسته و مراجع مسلم تقلید در حوزهها. هر کس را که با شخص ایشان مخالف بوده برچسب دشمن زدهاند و بسیاری از این افراد را که سابقهی خدمات فراوان به اسلام، انقلاب و کشور داشتهاند حذف کرده، و تنها به حذف آن ها اکتفا نکرده بلکه به زندان ها افکندهاند. قوهی قضائیه که باید منشأ عدالت و تکیهگاه همهی مردم باشد به یکی از ابزارهای متعدد اعمال قوهی قهریهی معظم له تبدیل گشته و فساد آن از بیاعتمادی عمومی به آن مشخص است. در سیاستهای کلی نظام، در بیست سالی که از تصدی ایشان در این مقام میگذرد، کشور ما در مقایسه با همسایگان و کشورهای مشابه در جهان پیشرفت مورد انتظار را نداشته، دو دستگی و اختلاف شدید در داخل، و انزوا و طردشدگی در جهان، ثمرهی سیاست های دشمن تراشانهی ایشان است.
در بیتدبیری ایشان همین بس که با تبریک بیموقع و عجولانهی ریاست جمهوری آقای دکتر احمدی نژاد در بیست و سوم خرداد ماه سال جاری، راه بررسی عادلانه و بیطرفانه به شکایات دیگر نامزدهای ریاست جمهوری را، که همگی از رجال مورد وثوق نظام جمهوری اسلامی بودهاند، مسدود کردند و شک و شبهه در صحت انتخابات را، که از قضا همهی نامزدهای شکستخورده در آن مشترک بودند و با چنین بررسی بیطرفانهای به راحتی رفعشدنی بود، چون یک گناه جلوه دادند و موجبات اعتراض و ناامنی گسترده و نارضایتی بسیاری از مردم را فراهم آوردهاند که هنوز پس از گذشت هفت ماه، با تلاشهای بسیار نیروهای امنیتی، قضائی، تبلیغاتی و نظامی تحت رهبری ایشان هنوز حل نشده است.
معظم له بیش از بیست سال است که در بین مردم نبوده و از انتقادات و اعتراضات جدی مردم به دور بودهاند مبادا بر دامان تقدس ایشان گردی بنشیند؛ تقدسی که خود ثمرهی تبلیغات بی وقفهی دستگاههای تبلیغاتی بوده است که هزینهشان از بیتالمال و خزانهی کشور تأمین میشود. در این بین همواره حضرتشان متکلم وحده و مردم مستمع خاموش بودهاند. نتیجهی چنین تنزهطلبی و تقدسپروری آن بوده است که تمام منتقدان دلسوز که سخن تلخ میگفتهاند از اطراف ایشان حذف شده و چاپلوسان و مریدان شیرینزبان که به فرمان ایشان ماست را هم سیاه میبینند اطراف شان را گرفتهاند. در سطح جامعه نیز دستگاههای تبلیغاتی و رسانه ای که عمدتاً در انحصار ایشان است با توجیه «جنگ روانی» هر دروغگویی شیرین را مجاز کرده و دستگاههای قضایی و امنیتی که ریاست عالیهشان منصوب معظم له است هر راستگویی تلخ را به دلیل «همنوایی با دشمن» عقاب کردهاند. بالنتیجه ایشان تدریجاً فاقد بینش صحیح سیاسی و اجتماعی گشتهاند و نتایج این بینش نادرست در تدابیر بی نتیجهشان و بی اثر شدن سخنانشان بر عموم مردم عیان گشته است.
شما بنا به عقد وکالتی که با آرای مردم بر ذمه تان گذاشته شده، در این باره مسئولاید. والله ما از شما و حقی که از ما و نسل های آینده بر گردن شماست نخواهیم گذشت اگر در ادای این حق و وفای به عهدتان ذرهای کوتاهی کنید. در این وظیفه و پیمان هیچ تقیه ازنیروهای امنیتی و وحشتآفرینان دستگاه معظمله و یا بیاطلاعی از تضییع حق به دلیل حسن ظن یا منحصر ماندن به رسانههای حکومتی نیز عذری پذیرفته از شما نخواهد بود چرا که نمایندهی ملتاید و پیمان بستهاید که بر مبنای قانون اساسی و دین مبین از فساد مقام رهبری پیشگیری کنید و هیچ راه قانونی دیگری برای رفع چنین فساد عظیمی موجود نیست. اکنون تنها راهی که برای حفظ تمامیت نظام مقدس جمهوری اسلامی به نظر میرسد، تغییر جدی رویهی مقام رهبری است.
بر این مبنا ما از حضرت عالی میخواهیم که در اسرع وقت با همکاران گرامیتان در خبرگان رهبری با جدیت در مورد مشکلات کنونی صحبت کنید و صلاحیت جناب آقای آیت الله سید علی خامنه ای را برای ادامه تصدیشان بر مقام رهبری پس از بیش از بیست سال دوباره بررسی بفرمایید. بقا و استواری نظام جمهوری اسلامی از ابتدا مبتنی بر اقبال عموم به رهبری بوده است و اکنون سیاستهای معظم له کار را به جایی رسانده که گروه غیر قابل اغماضی از ملت ایشان را به ناروا در روز عاشورا در پایتخت علناً به یزید ابن معاویه لعنت الله علیهما تشبیه میکنند و در مقابل پذیرای چوب و چماق و گلولهی مریدان ایشان و نیروهای امنیتی میشوند و تعدادی از آنان کشته میشوند. چنین نفرت و ادباری از سوی بعضی اقشار مردم باید ندای هشداری برای شما و همکارانتان باشد. همانطور که بنیانگذار نظام امام خمینی (ره) فرمودهاند نظام جمهوری اسلامی معادل با هیچ شخص یا گروهی نیست؛ و وجود فردی در رهبری که شرایط لازم را داشته و واجد اقبال عام باشد برای حفظ نظام و وحدت ملی ضروری است.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَكَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَافِرِينَ، وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ، لَهُم مَّا يَشَاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَٰلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ، لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَيَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ، أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد، وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انتِقَامٍ
والسلام
دی ماه 1388 - محرم الحرام 1431
سهشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸
به میرحسین موسوی
سلام.
رودخانهای را که فاضلاب کارخانهی استبداد در آن میریزد نمیشود با نهرهای کوچک روشن و صاف کرد. بدتر این است که انتظار داشته باشیم این کارخانه آب را تصفیه هم بکند. نشر دروغ های پلید و تقدس ساختن از پیشوا و نداشتن «یک جو عقل» در دستگاه تبلیغاتی از نتایج آلودگی همین کارخانه است. تعطیلی مطبوعات و دشمنی با هر رسانهی غیرحکومتی، حکم حکومتی به مجلس برای متوقف کردن تصوبب قانون آزادتر مطبوعات، حکم توقیف فلهای روزنامهها و زندانی کردن روزنامه نگاران، فیلتر و پارازیت همه محصول همین تاسیسات است. مخالفت سرسختانه با انتخابات آزاد، دفاع دیوانهوار از نظارت استصوابی محصول همین دستگاه است. این دستگاه چطور یکباره متحول شود؟ با کدام معجزه گنداب به آب صاف تبدیل شود؟
گذشته از اینها، ابزار اصلاحات قانونی در دست داشتن قدرت قانونی است. جناب آقای خاتمی هشت سال این قدرت قانونی را در اختیار داشت که چهار سالاش با همراهی کامل مجلس بود. آیا توانست نهر زلالی در این رودخانهی گلآلود روان کند؟ قانون مطبوعات و انتخابات تغییری کردند و اصلاً همان قانونهای از پیش تصویب شده مرتبط با حقوق مردم، حتی قانون اساسی، هیچ رعایت شدند توسط این دستگاه؟
ابزار شما اکنون قدرت قانونی نیست، مردم در خیابانها هستند که کشته و دستگیر میشوند و در زندانها به آنها تجاوز میشود. پیشنهاد تغییرات قانونی هم در برنامه شما نمیگنجد. یا میتوانید درخواست برکناری دولت را داشته باشید (که پاسخ نگرفته و میگویند سندی برای تقلب در انتخابات ندارید) یا این که گام را فراتر بگذارید: بگویید این آقا عادل و با تدبیر نیست. بگویید من طرفدار ولایت فقیه ام ولی این آدم نه از اول فقیه بوده و نه حالا که از عدالت ساقط است میتواند ولی باشد. بگویید امام راحل هم اگر بود این آقا را کنار میگذاشت و میگفت ولایت فقیه را نفهمیده. بگویید که چطور این آدم فکر میکرد با تقدیس شخص خودش چون پیشوا و ساختن اقلیتی فداکار و از جان گذشته دور خودش میتواند با رعب و وحشت در دل اکثریت مردم حکومت کند و چطور شجرهی خبیثهی بسیج کنونی که حزب خامنهای است از این کلمهی خبیثه رویید.
ببینید چطور 25 خرداد حکومت بیست سالهی ارعاب و ترس این آدم شکست - چون شما تسلیم آن شعبده بازی خطرناک نشدید. شعبده ها در آستین دارد این آقا و در شطرنجاش تا سه چهار حرکت بعد را میخواند و هدفاش مات کردن همهی ماست. نگذارید دوباره حکومت وحشتاش را به پا کند. از امام یاد بگیرید که گفت شاه باید برود شما هم بگویید خامنهای باید برود. دعوا را شخصی کنید و بگذارید شخص سید علی به دور از هالهی تقدس رهبری و ولایتاش برای حفظ قدرت شخصی خودش بجنگد. نگذارید دعوا را به مقدسات و ایدئولوژی انقلاب بکشانند. این شخص نماد خیلی چیزهاست و کنار که برود خیلی چیزها را با خودش خواهد برد. فضایی ایجاد خواهد شد، نفسی میتوان کشید. درخواست کنید که رئیس حزب خودش باشد و اسم حزباش هم بسیج باشد. فقط نافاش را از بودجهی عمومی قطع کنند و دفاترش را از دانشگاهها جمع کنند و بروند برای مظلومیت آقا آن قدر سینه بزنند که ورم کنند.
هی به خودتان تلقین نکنید که این جنبش سبز بی رهبر است و شبکهی اجتماعی است. بدون هدفگذاری معقول این جنبش میایستد و یک نسل دیگر و شاید نسلهای دیگر را ناامیدی میسوزاند. دلتان را خوش نکنید که چون سبز شما را برگزیده امکاناش هست که مریدان جان بر کف آقا و بلکه خود آقا را هم بر گزیند و همه چیز بدون دخالتِ دست معجزه آسا به خوبی و خوشی تمام شود. مردمی که یا حسین میر حسین میگویند چشمشان به شماست و شما یک کلمه را باید رسماً بگویید که آن ها از قبل گفته اند: پایان این دیکتاتوری.
خواستهی جنبش برکناری آقای خامنهای از رهبری است نه دل بستن به جاری کردن نهرهای باریک توسط ایشان در رودخانهی ملت؛ ایشان تخصص زیادی در جاری کردن نهرهای باریک در آرزوها و آمال ملت و به نفع حزب شخصی و مریدان شان داشته و دارند ولی آن نهرها هرگز پاک نبودهاند.
دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۸
لحظهی تصمیم (٢)
حتی اگر مشکلات بنادین و ساختاری باشند و فرد بیتقصیر باشد، برکناریِ بالاترین مقام یک ساختار اگر درست تفسیر شود میتواند در اصلاحاتِ آن ساختار بسیار مؤثر باشد.
آن چه خطرناک است در افتادن با شاه به جای نظام سلطانی نیست، اشتباه در تفسیر واقعهی سرنگونی شاه است: در انقلاب فرانسه شاه را کشتند و تفسیر شد به مخالفت با اشرافیت و بورژوازی، انقلاب با یک طبقه درگیر شد و به انحطاط رفت و استبداد در قالب امپراتوری ناپلئون بازگشت. در انقلاب ایران فرار شاه با شکست امپریالیسم معادل انگاشته شد و انقلاب با ساختارهای قدرتِ جهانی در افتاد. در نتیجه استبداد در قالب یک فردِ پارانوئید بازگشت، فردی که هر فرد و ایدهی متفاوتی را از سوی دشمنِ جهانی میانگارد و در داخل هم به جز معدودی «خواص» مرید خود، همه را یا خواصِ طرفِ دشمن میپندارد که باید سرکوب شوند و یا عوام که باید خریدشان یا به آنها دروغ گفت.
در انگلستان هم شاه با پارلمان در افتاد و کشته شد، اما تفسیر این واقعه این شد که حکومت از آن مردم است و تنها مردم حق حاکمیت دارند و این حق را از طریق نمایندگان پارلمان اعمال میکنند و شاه به عنوانِ نماد باید تنها از مسیرِ حاکمیتِ ملی تبعیت کند؛ در حدی که حتی سخنرانی سالانهی مونارک (ملکه یا شاه) در پارلمان را نخستوزیر مینویسد و او میخواند. پس از آن با وجود حفظِ ساختار مرتجع سلطنتی و طبقاتی استبداد به آن مملکت بازنگشته است و همواره حساسیتِ جدی نسبت به استبداد در آن جامعه خریدار داشتهاست: مارکس فراری و تحت تعقیب در قارهی اروپا به آن جزیره پناه آورد، کارل پاپر در اوج ستایش از استالین و دیکتاتوری پرولتاریا دشمنان جامعهی باز را بازشناخت و جورج اورول انگلیسی تصویرِ نخستین تصویرِ هشداردهنده از کاربردِ محتمل ابزارهای رسانهای در راهِ دیکتاتوری را در رمانِ 1984 نشان داد.
شعار و درخواستِ برکناریِ آقای خامنهای مزایای بسیار دارد و البته خالی از عیب هم نیست. از بزرگترین مزیتهای آن این است که ابزار ایدئولوژی انقلاب اسلامی و قانون اساسی را از دست حکومت میگیرد و درگیری را به یک شخصِ حقیقی و نه یک نظامِ حقوقی و ایدئولوژیک فرو میکاهد و اعتراض به سوء مدیریت، بیتدبیری و بیعدالتی این فرد نه در تضادِ با قانون اساسی و اسلام است و نه حتی در تضاد با تئوری ولایت فقیه: بلکه در هماهنگی کامل با این تئوری است.
یکی از نقاط ضعف این هدف آن است که در صورتِ موفقیت باید به درستی نیز تفسیر شود و تفسیرِ احمقانه از آن بسیار خطرناک خواهد بود. باید مشخص شود که عیب کارِ آقای خامنهای کجا بوده که به این سرنوشت انجامیده است، و این عیب باید در مفهوم استبداد دینی خلاصه شود. اما اگر برای مثال تفسیر شود که عیبِ او نرمش و نامصمم بودن و وقتکشی بودهاست ممکن است سر از یک دیکتاتوری نظامی-سپاهی در آوریم.
سه متنِ زیر در راستای این پیشنهاد نوشته شدهاند:
- [+] نامه به میرحسین موسوی در نقدِ بیانیهی هفدهمِ او.
- [+] پیشنویس نامه به خبرگان رهبری. نسخهی آنلاین این نامه برای همگان قابل ویرایش است. پیشنهاد من این است که هر هوادار جنبش که میتواند این نامه را با اصلاحات مورد نظر خودش روی کاغذ بیاورد و به دفترِ نمایندگانِ خبرگان پست کند.
- [+] مکاتبهی من با یک دوستِ عزیز و دانشمند که با این پیشنهاد مخالف بوده است.
این سه متن را در روزهای آینده در سه نوشته روی این وبلاگ هم خواهم فرستاد تا بیشتر خوانده شوند.
بازتابها:
یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸
لحظهی تصمیم
جنبش سبز هم در هدف و هم در روش با مشکل مواجه شده است. هدف جنبش سبز پس از انتخابات اعلام بیاعتمادی عمومی به نتایج انتخابات و خواستِ ابطال آن بود. روش آن حضور در خیابانها به شکل مسالمتآمیز با سکوت یا با شعارهای طنزآمیز.
با گذشت زمان در هدف جنبش اختلاف پیش آمده: عدهای پیشروترند و جز به سرنگونیِ نظامِ جمهوری اسلامی رضایت نمیدهند. گروهی بازگشتهاند به شعارهای اصلاحطلبانهی ده سال پیش (دقیقاً ده سال پیش: زمان انتخابات مجلس ششم) و هدف جنبش را انتخابات و مطبوعات آزاد میدانند. در روش، بحران عمیقتر است. همهی ما از توانایی سازماندهیِ شبکههای اجتماعی به هیجان آمدهایم و همه میخواهیم ایدهی خودمان را به دیگران برسانیم. این سازماندهی با تمام گستردگی و توانمندیاش از رهبری بلندمدت ناتوان است و خلاقیتِ کمعمقی دارد. در قدرتمندترین شکلاش باعث حضور مردم طرفدارِ جنبش در زمان و مکانِ مشخص، یعنی ایام الله حکومتی در خیابانها میشود، اما همزمان نیروی سرکوب را هم دعوت میکند و به کشتار و دستگیری گسترده و خشونت متقابل منجر میشود؛ و البته ما همه این میل ناگفته را داریم که نقشِ قربانی را بازی کنیم. شعار این است که «بکشید ما را» تا ملت بیدارتر و استوارتر شود (و حکومت برای تحقیر بیشتر ما گاهی شین این شعار را نون شنیده است) اما بر خلافِ گذشته و به دلیل خشونت بیحد نیروی سرکوب و ورودِ تکفیر و تهدیدِ مذهبی کسی حاضر نیست مسئولیت دعوت طرفدارانِ جنبش را در خیابان بپذیرد.
روش حضور در خیابان باعثِ تغییر چیزی نمیشود اما به ما میباوراند که جنبش هنوز زنده است و گویا برای بعضی افراد صرف همین کافی است. اما جنبش فقط زنده نیست که زنده باشد و شهید و اسیر و گروگان بدهد. باید هدفی جدی مشخص کرد و بر سر آن ایستاد.
پیشتر نوشتهام که برای پیروزی دو راه بیشتر نیست: یا این که هدفی بلندمدت و گسترده تعیین کنیم ولی در روش منعطف و سازشکار باشیم و هر وقت که زمان مناسب بود پیش برویم و در زمان نامساعد عقب بنشینیم. و یا این که هدفی محدود، ملموس و کوتاهمدت تعیین کنیم و هرگز بر سرِ آن معامله نکنیم.
نکتهی مهم در این زمان این است هر جنبشی برای زنده ماندن نیاز به یک هدفِ ملموس و مشخص دارد. اگر هدف ما مثلاً «برقراری دموکراسی» باشد آقایان پیشاپیش مدعی برترین مردمسالاری جهاناند. اگر ما آزادی انتخابات و مطبوعات را بخواهیم آقایان میگویند آزادترین مطبوعات و انتخابات جهان را ما داریم و آزادی در ایران نزدیک به مطلق است. به علاوه در بین خود هوادارانِ جنبش اختلاف است که دموکراسی تا کجا و آزادی با چه تعریف مطلوب است. ولی مثلاً اگر خواستار ابطالِ انتخابات و برکناریِ احمدینژاد از ریاست جمهوری باشیم (که خواستهی اعلامشدهی جنبش تا پیش از بیانیهی هفدهم میرحسین موسوی بوده) هدفی مشخص و ملموس تعیین کردهایم که حکومت با دروغبافی معمول و تبلیغات و جنگ روانی نمیتواند از زیر آن در برود، و همهی هوادارانِ جنبش میتوانند رسیدن به این هدف را بسنجند.
با گذشتِ زمان هدفِ برکناریِ آقای احمدینژاد و تجدیدِ انتخابات کارایی خودش را از دست داده و جنبش دو راه بیشتر ندارد: یا این که عجول نباشد، به اهداف بلندمدت و نامحدود و تغییراتِ ساختاری دل ببندد و از شدت حضورش بکاهد و به کار فرهنگی و آموزشی بپردازد تا زمینه برای این تغییرات فراهم شود؛ و یا این که هدف کوتاهمدتِ جدیدی تعیین کند و استوار بر سرِ آن بایستد.
طولانیتر شدنِ زمان و فرسایشی شدنِ درگیری بین جنبش و حکومت بدون بیان یک هدفِ جدید باعث میشود گروههای محافظهکارتر ناراضیان که معیشت و امنیتشان برایشان اولویت دارد از جنبش جدا شوند؛ اما چشمانداز یک هدفِ جدید و مشخص ممکن است همین گروه را مصممتر به ریسک و پرداختِ هزینه در ازای آن هدف کند.
جنبشِ سبز لااقل در شعارهایش هدفِ کوتاهمدتِ تازهای یافته. از شعارهایی که «دروغگو» را خطاب قرار میدادند و از شصت و سه درصد رأیاش میپرسیدند یا میگفتند تا او هست هر روز همین بساط خواهد بود به شعارهایی رسیدهایم که دیکتاتور را خطاب قرار میدهند و خواستار پایانِ دیکتاتوری و سرنگونیِ یزید هستند.
وقتی «بدنه»ی جنبش به این خواست میرسد چرا چهرههای شناخته شدهی آن و به خصوص آقایان موسوی و کروبی آن را علناً بیان نمیکنند؟ چرا در بیانیه بازرگان، سروش، کدیور، گنجی و مهاجرانی اثری از این خواست نیست؟
درخواستِ برکناری آیت الله خامنهای درخواستِ یک تغییر بنیادین است. به معنی نفیِ سیاستهای بیست سالهی ایشان است اما در عین حال به معنای براندازی نیست. این درخواست حتی به معنیِ نفیِ ولایتِ فقیه هم نیست: محافظهکارترین گروههای هوادارِ جنبشِ سبز هم میتوانند به شعارِ امام راحل وفادار باشند که گفته «پشتیبان ولایت فقیه باشید» اما با صلاحیت شخص آقای خامنهای در این مقام موافق نباشند و در نتیجه ادامهی ولایت او را بدترین مخرب مفهوم ولایتِ فقیه بدانند.
با این حال ترفندِ آیت الله خامنهای همیشه آن بوده که از خود نام نبرند و از زبانِ «نظام» سخن بگویند و به این شکل تلویحاً حفظِ نظام را برابر با حفظِ خودشان و منویات و روشهای خودشان در مقامِ بدانند و هر شخص مخالف با این روشها را عامل یا فریبخوردهی دشمن. از قضا و با تأسف بسیاری از روشنفکران هم از موضعِ ساختارگرایی با این ادعا همداستان میشوند و ادعا میکنند مشکل از ساختار اسلام، جمهوری اسلامی یا ولایت فقیه است و نه شخص.
اما ساختارها بیرون از جامعهی انسانی و روابطِ اجتماعیِ آنها وجود ندارند و تغییر افراد یکی از راههای تغییرِ ساختارهاست. به علاوه اکثریت جامعه از تفکر انتزاعی روشنفکران که دعوا را تبدیل به دعوای سنت و مدرنیته و دیگر موجودات انتزاعی میکند سر در نمیآورند و فکر میکنند این هم یکی از آن دعواهای ازلی و ابدی است، مثل دعوای اهورا و اهریمن، و مطلقاً از دست ما کاری بر نمیآید و باید «تاریخ» حکم کند که چه کسی پیروز است؛ و حتی اگر یقین داشته باشند طرف پیروز همان طرفِ اهورایی است در نتیجهی این تفکر به جبرگرایی و بیعملی بیفتند یادر بهترین حالت به فعالیتهای دلخوشکنک و بیفایده بسنده کنند.
این بر باد دادنِ امیدِ هزاران آدم است که به رشد و پیروزیِ محسوسِ این جنبش بسته شده است.