سالگردِ انقلاب همراه شد با توضيحاتِ والدين برای فرزندان که «چرا انقلاب کرديم» و چه شد که اينطور شد. در وبلاگها و سايتها از اين نوشتهها زياد هست که نوعی حس شرمساریِ پنهان هم در آن هست که نمیخواستيم اينطور بشود.
در بين اين نوشتهها، نوشتهی دکتر کاشی [1] در مورد «شوريدنِ حاشيه بر متن» جالب است. کاشی میگويد دنيای مدرن با حسابگریهايش و سبکِ زندگیاش و ارزشهای مادیاش، با نپذيرفتن ارزشهای فرهنگیِ بومی و ناتوانیاش از هضمِ آنها، باعثِ شورشی در حاشيههايش شد که انقلابِ اسلامی نهايتاش بود. انقلابيونی که زندگی و حسابگری را به مسخره میگرفتند و مرگ را میستودند پس از پيروزی دچارِ مصيبت «مسئوليت» شدند، حال خودشان میبايست زندگی مردم را سامان دهند و حسابگری کنند. در اين بين جنگ چون موهبتی نازل میشود تا مرگجويان بتوانند کربلای خود را دوباره بيابند و از مسئوليت زيستن در اين دنيا بگريزند. بالاخره آن «هشت سال خون و خونريزی» (به قول رئيس آژانس شيشهای) هم تمام شد اما ما سالهای بعد از جنگ هنوز هم میديديم که اينان نوستالژی «کربلای جبههها» را رها نکردهاند و برايش روضه میخوانند!
دکتر کاشی البته همدلانه مینويسد و من نمیتوانم با چنين احساساتی همدل باشم، پس وقتی خلاصهاش میکنم اگر چه فکتها هماناند ولی عواطف کاملاً دگرگونهاند.
دکتر کاشی از «صبر آگوستينی» میگويد که برای انقلابيون ديگر به سر آمده بود و طاقتِ زيستن از کف داده بودند و میخواستند از اين دنيا دست بشويند؛ اما چيزی که دکتر کاشی فراموش میکند اين است که در فضای فکری انقلاب هرگز سخنی و ستايشی از چنين صبری موجود نبودهاست. اسطورهای از صبر، ساختن با دنيا و ساختناش نداشتهايم اما اسطورهی انتقام و خونخواهی، اسطورهی مردن و شهيد شدن و اسطورهی به هيچ گرفتن دنيا و دست شستن از زندگی فراوان داشتهايم.
اين را هم نمیدانم تعبير او از صبر آگوستينی از کجا میآيد. رسالهی «در صبر» [2] سنت آگوستين را خواندم و چيزی در باب صبر در زيستن و طلبِ مرگ نکردن نيافتم.
برای آدمهای خام، برای نوجوانان، مرگ جذاب است چون قدرِ نعمتِ حيات را نمیدانند. آدم تا وقتی نوجوان است به دنبال راهی است برای باشکوه مُردن و وقتی بالغ میشود، دنبالِ راهی است برای متواضعانه و مفيد زندگی کردن[3].
برای آدمی که برای خودش هم آيندهای جز مرگ تصور نمیکند، صحبت از مسئوليت اجتماعی و ساختنِ جامعه برای نسلهای آينده خندهدار است. تنها توصيهی اخلاقی برای کسی که با خيالهای مرگطلبانهی نوجوانانه زندگی میکند اين است که حتماً قبل از بچهدار شدن جان بدهد تا بعدها در ميانسالی دچارِ اين مصيبتِ عظمای يافتن توجيه برای فرزنداناش نشود.
دکتر کاشی از اسطورهی امام حسين سخن میگويد که زندهتر از هر زندهای در خيابانها حضور داشتهاست. امام حسينِ واقعی و اسطوره نشده، ده سال در بيعتِ معاوية زيست و شورش نکرد. اما تنها چند ماه آخر زندگیاش برای روحهای همچنان نوجوانمانده جذاب است. در حوالیِ ما شورِ زيستن وقتی به کوچکترين مانعی برخورد کند تبديل به شورِ مرگ میشود، چون زندگی ارزشی ندارد.
اما برای آدمی شصت ساله و ثروتمند و از طبقهی اشرافِ جامعه، که به همراهِ همهی خانوماناش بين مرگ يا بيعت مخير شده، مرگ معنای ديگری دارد و پذيرفتناش تنها برای سر باز زدن از ذلت است، وقتی هيچ راهِ ديگری باقی نمانده باشد.
امام حسين کاميکازه، شهادتطلب يا مرگطلب نبود. در دعای عرفهی منسوب به او [4]، میتوان شورِ زيستن و لذتی را که اين آدم از زندگی و کوچکترين خوشیهای حیات میبرده، به تمام و کمال ديد. سپاسگزار بودن و شاکر بودن، که در دستگاهِ اخلاقیِ دين ارزشمند است، بدون چنين روحيهای ممکن نيست.
وقتی که حُر راهاش را سد کرد، از او خواست بدونِ بيعت با يزيد و بدونِ رفتن به کوفه، به او راه بدهند تا به مدينه برگردد يا حتی به مسيری ديگر برود و از سرزمينهای اسلامی خارج شود. اگر او را در آنجا متوقف نمیکردند و اصرار ظالمانه به بيعت کردن يا پذيرفتن مرگاش نمیداشتند، چه بسا فرار میکرد و جاناش را نجات میداد. چنان که امامان ديگر چنين بودهاند، کما اين که همين امام قائم در عرف شيعه فراری است از آمدن و شهيد شدن.
اما پيروان معمولاً روحِ نوجوانی دارند و «اکشن» را بيشتر میپسندند. آنها دوست دارند امام حسينی را تصور کنند که آگاهانه خودش را به مسلخ میبرد تا قربانی شود.
ادامه دارد...
[1] محمد جواد غلامرضا کاشی، انقلاب اسلامي و منطق موقعيت حاشيه در جهان مدرن، 11 بهمن 1386، روزنامهی اعتماد
[2] St Augustine, On Patience
[3] قبلاً در اينباره نوشتهام: مرگجويان؛ و در کامنتها هم بحث کردهايم با دوستان استشهادی.
[4] دعای عرفه با ترجمه
1 comments:
باین نوشته در بلاگ نیوز لینک دادهشد.
ارسال یک نظر