وبگردی چيزی است در مايههای ولگردی، هر لينکی که نظرت را جلب کند کليک میکنی، گاهی جستوجويی و گاهی در اين ولگردیها به جاهای جالب میرسی.
گزارش بیبیسی فارسی از تاريخِ اسکار را میخواندم که به اين جمله رسيدم «در سال 1972 به چارلی چاپلين هم يک اسکار افتخاری دادند. بسياری لحظه دريافت جايزه او را عاطفی ترين لحظه در تاريخ اسکار ناميدند.» گشتم در يوتيوب فيلماش را پيدا کردم.
سخنرانِ پيش از اهدای جايزه نمیدانم کيست. ترجمهی سردستی و شنيداری صحبتهايش:
«طنز حس بقای ماست و از عقل ما حفاظت میکند.» اينها کلمات چارلی چاپلين هستند. هم او بيش از سی سال پيش چنين نوشت: «ما بسيار فکر میکنيم و بسيار اندک حس میکنيم. در دنيای ماشينسازی، ما به انسانيت نيازمنديم. بيش از هوشمندی، به مهربانی و لطف نيازمنديم. بدون اين صفات، زندگی خشن خواهد بود و از دست خواهد رفت.»
طنز و انسانیت، عناصر همراه وجدان هنری چاپلين بودهاند، و عناصر نبوغِ بینظيرش، چون يک بازيگر، نويسنده، کارگردان، تهيهکننده، آهنگساز، و چنانچه دابليو.سی فيلدز گفته، بزرگترين رقاص بالهای که تا به حال پديد آمده (خندهی حضار) چاپلين بيش از هر کس ديگری در تاريخ مردم را خندانده؛ با اين حال، هميشه پشت مضحک بودناش، اندوهها و ترسهای هر انسان نهفته است. چنين است که يک کتاب دربارهی او با عنوان «چارلی چاپلين، پادشاه تراژدی» منتشر شده.
او يک کارکتر ناميرا ساخته، ولگرد کوچک. هزاران نويسنده سعی کردهاند استعارهای برای اين کارکتر ببافند. چاپلين خودش اينگونه توصيفاش میکند: «يک ولگرد، يک جنتلمن، يک شاعر، يک خيالباف، يک مرد تنها، که هميشه به اميد ماجراجويی و عشق است. میتواند به شما بباوراند که يک دانشمند است، يک موسيقیدان، يک دوک، يک چوگانباز. با اين حال میتواند از يک نوزاد شکلاتاش را بدزدد! و البته اگر شرايط اقتضا کند، میتواند از پشت به يک بانو لگد بزند؛ و البته تنها در بيشترين حد عصبانيتاش!»
جهان نه تنها به طنز شگفتانگيز ولگرد کوچک، که به عشق و همدردی که او نمايندهاش بود پاسخ داد. از شهرت افزايندهی چاپلين میتوان نتيجه گرفت که انسانيت اين مرد نسبت به انسان، بيشتر از حرکاتِ غيرانسانیاش بوده.
اين جايزه به چارلز چاپلين اهدا میشود، به خاطر تأثير بیاندازهاش بر تبديل سينما به شکل هنری اين قرن. چاپلين به چيزی بيشتر از يک نام بدل شده، اين نام کلمهای است در لغتنامهی سينما. و هر کس که به عمرش فيلمی ديده باشد، مديون اوست.
چند سال پيش، آقای چاپلين گفت: «تنها دشمنِ من، زمان است.» با عرض احترام، ما مخالفايم. چرا که هر جا و هر زمان که ارتباطات باشد، پردهای باشد و بينندهای، چه اکنون روی زمين، و چه در آيندهای دور روی ستارهای دوردست، زمان دوستِ ابدی و صميمیترين دوست چارلی چاپلين است.
چارلی چاپلين پير روی صحنه میآيد در حالی که از شدت هيجان بغض کرده و نمیتواند صحبت کند و اشک میريزد. مدتی طولانی برايش دست میزنند و بعد اهداکنندهی جايزه کلاه و عصای ولگردیاش را میآورد. چاپلين شوخی رايج پراندن کلاه را اجرا میکند اما نمیتواند کلاه را دوباره بگيرد و کلاه به زمين میافتد. از گرفتن عصا و بازی با آن منصرف میشود، و معلوم است که حق با اوست که زمان دشمنِ اوست...
بعد در يوتيوب قسمتی از فيلم «بچههه» (The Kid, 1921) بود. تريلرش را هم ديدم (فيلمِ پايين). به فکر افتادم که اين «بچههه» کجاست و چه میکند الآن؟
در شرحِ حال «جکی کوگن» میخوانيم که در 1914 به دنيا آمده، چارلی چاپلين او را در 1919 کشف کرده، باعث مشهور شدن و پولدار شدناش به عنوان يک ستارهی خردسال میشود. او کمسنوسالترين ميليونر خودساختهی تاريخ شده، اما بعد از تصادفی در 1935 که باعث مرگ پدرش، نزديکترين دوستاش (که 21 ساله بوده) و مجروح شدن شديد خودش میشود، مادرش با کسی ديگر ازدواج میکند و تمام 4 ميليون دلاری که درآمدِ او بوده به نامِ خود میکند و در اثر فشار مطبوعات، 126 هزار دلار هم به کوگن میرسد. کوگن به تصويب لايحهای در کاليفرنيا کمک میکند که به ستارههای خردسال کمک میکند تا پس از سن قانونی صاحب درآمد خودشان بشوند، قانونی که به قانون کوگن معروف است. با آنکه روابطش با خانوادهاش ظاهراً بهبود میيابد اما نصيحتاش به ستارههای خردسال هميشه اين بوده که «از مادران فاصله بگيريد!»
وقتی چارلی چاپلين در 1972 بعد از دو دهه تبعيد از امريکا، اجازهی ورود میگيرد تا اسکار افتخاریاش را دريافت کند، کوگن از افرادی است که در فرودگاه لوس انجلس به استقبالاش میرود. چاپلين بلافاصله بعد از دست دادن کوگن را میشناسد، با آن که دههها او را نديده بوده، و میگويد بيش از هر کس ديگر دوست داشته او را ببيند. کوگن اين را افتخارآميزترين لحظهی عمرش میداند.
بازيگر «بچههه» بيست و چهار سال پيش، در سن 70 سالگی پس از عمری بازی در فيلمهای درجه دو و سريالها، از سکتهی قلبی میميرد.
3 comments:
چقدر ممنونم که امروزم را با این نوشته و این ویدیوی بی نظیر شروع کردم...
مسیح : عالی بود. شگفت انگیز. از اینکه در کنار وبلاگ نویسهای (فیلترشده) خوش ذوقی هستم به خود می بالم . ممنون
دست شما درد نکنه (بدون تشکر نمیشد گذشت)
ارسال یک نظر