بعد از ديدن دو فيلم از لارس فونترير به اين نتيجه رسيدم که وقوع فاجعه در هر فيلمِ او حتمی است و تنها بايد موقعاش را انتظار کشيد؛ و فکر کردم اگر فيلم بعدی را با انتظارِ وقوعِ حتمیِ فاجعه ببينم از اثر ويرانگر آن پيشگيری میکند، ولی ظاهراً اشتباه کردم!
رقصنده در تاريکی يک موزيکال نامتعارف است. فونترير در يک مصاحبه میگويد که در موزيکالهای کلاسيک هيچ اتفاق تلخی نمیافتد، همه چيز سبکبارانه است، و اگر کسی سقوط کند هميشه کسی هست که او را بگيرد (با اشاره به ترفندی در رقص که در ميانهی سقوطِ نمايشیِ رقاص، حريفاش او را میگيرد) و اين واقعيت را از زبان شخصيتِ اصلی فيلم، سلما، که عاشق فيلمهای موزيکال است تکرار میکند. اما در رقصنده در تاريکی تا لحظهی آخر که مأمور میگويد it's OK، حسِ سبکباری و خوشخيالی به طرز وحشتناکی نادرست از کار درمیآيد.
داستان ساده است: سلما (با بازی فوقالعادهی خوانندهی ايسلندی، بيورک) مادری است از کشور چک که در امريکا کارگر کارخانه است و علاقه و تفريح و رؤيايش نمايش موزيکال است. وقت اضافهاش را برای تمرين يک نمايش موزيکال صرف میکند يا در سينما فيلمهای کلاسيک اين ژانر را میبيند. عينکی کلفت بر چشم دارد و بيماریِ ارثیِ ضعف چشم را به پسر نوجواناش هم منتقل کرده. او و پسرش در کانتينی در حياط يک خانوادهی امريکايی زندگی میکنند که به آن دو محبت و لطف زيادی دارند. همه چيز مثبت، everything's OK، و زندگی چون آب روان در جريان است. اما طبيعتاً من بعد از دو فيلم، برای بار سوم فريبِ اين شيوهی رذيلانهی فونترير - آرامش قبل از توفان - را نخوردم! اولين نوای ناسازگارِ فاجعه در اين زندگی خوش، از آنجا شنيده میشود که میفهميم سلما به زودی نابينا خواهد شد. او اين را از کودکی میدانسته و در ضمن میداند که اگر پسرش يک عمل جراحی گرانقيمت انجام ندهد او هم همين عاقبت را خواهد داشت. به امريکا آمده که پول جمع کند و عمل را انجام دهد.
اگر بيشتر از اين توضيح بدهم که چطور اوضاع به سمت يک فاجعه پيش میرود، داستان فيلم را لو دادهام که تا حدودی spoiler است، و فقط تا حدودی، چرا که قدرت فيلم فقط در داستاناش نيست که با لو رفتناش ضايع شود. بازيگری و موسيقی و شعر قدرتمندی هم در کار است.
يکی از آهنگهای فيلم، I've seen it all را از اينجا بشنويد (يا نسخهی با کيفيت بيشتر برای اينترنت سريع را از اينجا) اين آهنگ شامل گفتوگويی است بين سلما و جف . جف عاشق سلما است ولی از نابينايی او خبر ندارد، کنار ريل قطار از سلما با تعجب میپرسد «مث اين که تو نمیتونی ببينی؟!» و موسيقی آغاز میشود.
موسيقی ساختهی بيورک است و شعر از لارس فونترير و نويسندهاش سیون زيگوردسون، و صدايی که به جای جف با بيورک میخواند، صدای تام يورک خوانندهی گروه ريديوهد است. اين موسيقی نامزد بهترين آهنگ متن ساختهشده در اسکار 2001 شدهاست.
0 comments:
ارسال یک نظر