مدتی قبل به نظرم رسيد که سوءتفاهم الگوهای مشخصی دارد که دائم تکرار میشوند. برخوردهای وبلاگی فضای بسيار مناسبی است که زمينهی سوءتفاهمها را بيابيم و انواع آن را دستهبندی کنيم؛ اين کاری است که من سعی کردم به شکلی ذوقی و آماتوری در يک سلسله نوشتهها انجام بدهم، با ارائهی مثالهای مختلف در زمينههای گوناگون بحث که اين الگوهای تکراری سوءتفاهم در آنها نمود يافته بودند (جمعبندی آن نوشتهها در مقالهای با عنوان آسيبشناسی مفاهمه منتشر شد).
يکی از آن الگوها، گسترش دادن به يک دوقطبی ذهنی است. در تحليل اين الگوی سوءتفاهم نوشته بودم:
- هيچگاه به تعريفی که يک سر دوقطبی از سر ديگر میدهد اعتماد نکنيد. معمولاً همهی خوبها و رفقا در جبههی خودیاند.
- هر جا ديديد دوقطبی تاريخی میشود و قضيه شديداً ريشهدار شده و «بيخ» پيدا میکند، احتياط کنيد: به دوقطبیِ ازلیِ اهورا/اهريمن نزديک میشويد.
- تحليلهايی که به جای يک نقطهی افتراق مشخص بين دو قطب، فهرستی از مزايا را به يک طرف يا فهرستی از معايب را به طرف ديگر نسبت میدهند، بيشتر کرکریخوانی هستند تا تحليل
ديروز به نوشتههای موناهيتا در وبلاگ جوانهها برخورد کردم که سعی میکند نوعی هويت «سکولار ايرانی» تعريف کند. برای مثال مینويسد:
همینطور یک ایران مسلمان و سنتی وجود دارد، یک ایران غیر دینی و حتا بدون باور دینی هم وجود دارد. اما آن ایرانی مذهبی گذشتهء خود را دنبال کرده و برای ساختن امروزش همیشه از گذشته اعتبار کسب کرده است. حتی آن آخوندهای روضه خوان هم همیشه با یاد کربلا و کوفه و... برای استفاده زمان خود و پرداختن و دستکاری ذهن مردم دست مایه داشته و دارند. ولی ایرانی سکولار چه کرده است؟ ... ما سکولارهای ایرانی هم گذشتهای داریم که باید به آنها بپردازیم.
اولين ايرادی که به ذهن میرسد اين است که دوقطبی مذهبی/لائيک يا مذهبی/سکولار ديگر چندان معتبر نيست، لااقل در ايران امروز که بسياری از مذهبیها هم تقاضای سکولار و عرفی شدن سياست را دارند. شايد دوقطبی مذهبی/غيرمذهبی جايگزين مناسبتری باشد.
با اين حال اگر به همين شکاف هويتی هم توجه کنيم، در میيابيم که به راستی از مدتها قبل شکاف بين مذهبیها و غيرمذهبیها را در ايران داشتهايم. به علاوه در اغلب مواقع قرائت رسمی از مذهب با روايتهای جايگزين و حاشيهای خودش درگيری داشته، قرمطیکشی و زنديقکشی که سنتی تاريخی بوده در تاريخ به کشتار و آزار بهاييان و «معتقدان به مرام اشتراکی» و کمونيسم پيوند خوردهاست. نمیتوان انکار کرد که همچنان نوع عقيده دربارهی مذهب منشأ بسياری از تبعيضها و بیعدالتیها در جامعهی ايرانی است.
اما به نظرم گسترش هويت غيرمذهبی يا ضدمذهبی و ريشهيابی تاريخی آن به عنوان «يک جريان»، در نوشتههای موناهيتا روندی چندان واقعی ندارد و شامل نمونههای بسياری از مشکلات «گسترش دوقطبیها»ست که در بالا نوشتهام. برای مثال: در نوشتهی موناهيتا اعدامهای سال 67 که به عنوان مثالی از سرکوب غيرمذهبیها ذکر شده، اما در واقع اين کشتار بيشتر در بين مذهبیها (مجاهدين خلق) قربانی داشته تا غيرمذهبیها. سوابق حمايت از قدرت مطلقهی مذهبی در ايران هم بر خلاف ادعای موناهيتا، تنها منحصر به مذهبیها نيست: در ابتدای انقلاب اسلامی، حمايت حزبِ غيرمذهبیِ توده از «خطِ امام» در مقايسه با بسياری از جريانهای مذهبی، دوام بيشتری داشتهاست. به همين قياس، بين اصلاحگری با مذهبی بودن، و بين انقلابیگری و براندازی با غيرمذهبی بودن رابطهی مستقيمی ديده نمیشود، وقتی گروههای غيرمذهبی چون فداييان خلق اکثريت از اصلاحات در ايران حمايت کردهاند.
اين که يکی از نقاط ضعف مذهبیها تنزهطلبی آنان باشد، و اين که به عنوان سنتی غيراخلاقی دائم بين خودی و غيرخودی مرز بکشند با توجه به زمينههای تاريخیشان قابلانتظار است، اما از کسی که ادعای سکولاريسم دارد انتظار نمیرود که نوعی مذهب آتهايستی را ملاک تنزهطلبی از «ديگران» و هويتسازی برای خودیها قرار دهد.
جالب است که گاهی دوقطبیها معمولاً کُری خواندن و درگيری هويتی بين دو گروه به جايی میرسد که دو گروه با آن که در عقايد بسيار متفاوتاند، در روش به نتيجهای يکسان میرسند: برای مثال، بين سرکوب کمونيستی دگرانديشان به روش استالين و بريا و سرکوب ضدکمونيستی آنان به روش مککارتی شباهتهای زيادی وجود دارد.
* * *آشنايی با نوشتههای موناهيتا به مناسبت مقالهای بود که برای راهاندازی راديو زمانه نوشته بود، و در بالای آن نوشته برای نشان دادن ذهنيتاش نسبت به اين راديو از عکسی استفاده کرده بود که نمیتوانم بيان قوی آن عکس و طنز آن را در اين موقعيت تحسين نکنم! مشابه همان ذهنيت در نوشتهی آقای زهری در همين باره هست، به خصوص آنجا که گفته «اروپاییها مایلاند از افرادی استفاده کنند که ريشهای مذهبی داشته و به نحوی، اصلاحگر نظام حساب میشوند نه مخالف جدّی.» تعجب از اين است که در بين کسانی که با اين راديو همکاری میکنند باندبازی مذهبی-اصلاحگری-ضدمخالفجدی چندان مشهود نيست. کسانی دعوت به همکاری شدهاند که نه مذهبی هستند و نه اعتقادی به اصلاحگری دارند و در ضمن مخالف جدی هم هستند. با اين حال طبق روش معهود «بزن در رو» آقای زهری در ادامه میگويد«من بحثهایی را که اينروزها پيرامون رادیو "زمانه" درگرفته، بهدور از سمپاشیهای مرسوم، با همين ملاک داوری میکنم. اصولاً خود موضوع چندان برایم مهم نيست که وارد ريزهکاریهايش شوم و استدلالهایی دقيق ارائه دهم.» يکی از خصلتهای پسنديدهی ايرانی اين است که مثلاً میگويند «يک وقت بهت برنخورد» و بعد دقيقاً حرف برخورندهای میزنند، يا مثلاً میگويند «تعريف از خود نباشد» و بعد مبالغهآميزترين ستايشها را از خود میکنند. با استفاده از اين صنعت شعری، آقای زهری «به دور از سمپاشیهای مرسوم» نظر خودشان را بدون هيچ استدلال دقيق و با آن که موضوع برايشان چندان مهم نبوده ارائه دادهاند، تنها برای آن که کسی در حق ايشان گمان محافظهکاری نکند. ولی اينجور که نوشتهاند ممکن است گمانهای ديگری ايجاد شود که چندان بهتر از محافظهکاری نيست. مباد!
* * *راستش مدتی است که میخواهم دربارهی طرح و اجرای راديو زمانه بنويسم و نمیشود. از آغاز که از وجود چنين طرحی باخبر شدم، هر بار دربارهاش نظری دادهام بعداً نادرستیاش معلوم شده! آن پيشداوریها در مکاتبات خصوصی بوده و به هر صورت با عذر موجه، اما جرأت اظهار نظر عمومی نداشتهام؛ آن هم دربارهی رسانهای که هنوز در حال «شدن» است. مثلاً شعاری که راديو زمانه بر مبنای آن آغاز کرده، يعنی «راديويی که از وبلاگ میآموزد»، ابتدا برايم غيرقابلتصور بود اما اکنون به مدد وبسايت جالب آن روز به روز به نظرم امکانپذيرتر میشود.
برای من که هيچوقت مشتری دائم هيچ ايستگاه راديويی نبودهام و هميشه خواندن سريع يک متن سخنرانی را به شنيدن آن ترجيح دادهام، شايد تصور امکانات چنين رسانهای ممکن نباشد. راديو برای من هميشه رسانهی پيرمردها بوده؛ طبيعتاً با چنين قضاوتی من نمیتوانم تصوری از اين شعار داشته باشم که «راديو زمانه متوجه نسل بعد از انقلاب است، نسلی که ناشنيده مانده است.» در تصورات ابتدايی من از رسانهی راديو، راديويی که يک جوان ممکن است به آن گوش بدهد راديويی است محلی (مثل راديو پيام در تهران) آن هم درون اتومبيل. با اين حال با توجه به ديگر پيشداوریهای غلط از آب در آمده، اميدوارم اين يکی هم غلط باشد و واقعاً بشود با رسانهای مثل راديوی برونمرزی چنين کاری انجام داد و نسل انقلاب را شنونده و گوينده قرار داد. البته اميدوارم منظور از اين نسل ناشنيدهی انقلاب، آن نسل ناشنوا نباشد که با انقلاب قدرت را در دست گرفت و با وجود کهولت ذهن و خشکی مزاج و تصلب عقل حاضر به رها کردن قدرت مادامالعمر نيست. اگرچه آن نسل اتفاقاً از لوازم اطلاع از اخبار جهان، هنوز به راديو اهميتی فراوان میدهد و از بسياری رسانههای ديگر وامانده است.