Respect
- Treating others the way you want to be treated
- Showing kindness and consideration
- Liking yourself enough to be yourself
- Accepting others for who they are
احترام
- با بقيه جوری رفتار کنيد که میخواهيد با خودتان رفتار شود.
- مهربانی و توجه نشان دهيد.
- آنقدر خودتان را دوست داشته باشيد که خودتان باشيد.
- ديگران را همانطور که هستند بپذيريد.
اين توصيهها را در مرکز دانشآموزی دانشگاه گرينيچ ديدم. در حکمت عاميانه و عارفانه و رندانهی خودمان، هيچيک، مشابه چنين توصيههايی را در کليت نيافتهام.
در فرهنگ ما «خود دوستی»، حتی به مقداری که آدم خودش باشد بد است: نفس آدمی فرماندهِ بدی است و بايد سرکوباش کرد. در فرهنگ ما مهربانی و توجه کمتر بیحساب و کتاب است: بايد ديد نيت طرف چه بودهاست، و اصلاً آيا لياقتاش را دارد؟ و در فرهنگ ما هرگز نمیتوان ديگران را همانگونه که هستند، به صرف احترام به بودنشان، پذيرفت. طرف بايد «آدم» باشد.
راستی توجه کردهايد که دايرهی آدمها، آدمهای واقعی، در فرهنگ ما چقدر محدود است؟ و نفرت و ترس از حيوانات، چه اندازه گسترده است؟ چه تعداد از اسامی حيوانات در فارسی به عنوان فُحش استفاده میشوند، و کلمهی «سگ» میتواند با چه نفرتی بيان شود؟ در انگليسی و تا آنجا که میدانم در بسياری از فرهنگهای اروپايی ديگر، اسامی حيوانات چنين توهينآميز نيستند و حتی گاهی به عنوان لفظ محبتآميز به کار میروند. يک bitch به معنای مادهسگ است که دشنام محسوب میشود و تازه آن هم به لطف فرهنگ سياهپوستان و کاربرد گستردهی محبتآميز در Ebonics روز به روز از بار اهانتآميزش کم میشود.
وقتی گروه زيادی از دايرهی آدميت خارج باشند و با حيوان هم بتوان «مثل سگ» رفتار کرد، چه جای احترام و مدارا باقی میماند؟
مرتبط با self-orientalism.
12 comments:
مثل خر حال کردم, ولی آدمش پیدا نمی شه که اینا رو بفهمه. خیلی ها خیار صفتند, هیچی تکونشون نمی ده. (خیلی مهمه که شما به میوه ها اشاره نکردی مثل سیب رمینی, گوجه فرنگی, کدوی حلوایی و از این قبیل) در هر صورت قدر خودت رو بدون آدم کم پیدا می شه.
دوست عزيز از مجمع خيارصفتان، کاش آدرس ايميل يا سايت مجمعتان را میگذاشتيد. گفتم که با تقسيمبندی آدمها به «آدم» و غيرآدم موافق نيستم، پس اين نظر مثبت شما يا تمسخر است يا آيرونيک يا کلاً منظور من را نفهميدهايد.
سلام رفيق عزيز؛
يادداشتی با عنوان «بياييد رسانه باشيم» نوشتهام که در ادامه طرح مسائل مربوط به وبلاگهای ايرانی، پيشنهاد يا کوششی است در حد بضاعتم. اميد دارم که مورد نقد علاقهمندان به اين بحث قرار گيرد. ياعلی
این مرزبندی های آنچنانی......
راستی این چند وقته بهره ها بردیم از دریچه چشمان شما، تصاویر ناب....و نیز یادآوری سرخوشی های دوران کودکی .که البته اثری نبود در آن میانه از بچه های مدرسه آلپ و آنت و لوسین و فلون و خانواده و یا آن سرنتیپیتی صورتی!
اضافه کنید نیز نوشتار لائیک مذهبی رو...خوب از مضرات بی وقتی و مقادیری وسواس در نوشتن همین است که حرفهایی که باید زودتر گفته می شد که هم در جای خودش باشد هم بشود دقیقتر به آن پرداخت تلنبار می شود و می شود مثل همین کامنت کذا.در هر صورت اطناب کلام را می بخشید که غرض ، عرض سلامی بود و ارادتی و عید مبارکی!
امین جان ذم نفس را از جایی برداشتی، محبت از روی حساب و کتاب را از جای دیگر، بعد هر دو را توی یک کاسه گذاشتی، نمی خواهم گیر بدهم، اما من هم مثل تو(در رقابت خرانه) از برچسب گذاشتن زیاد خوشم نمی آید.
پاسپارتوی عزيز،
اتفاقاً خيلی خوشحال میشوم که گير بدهيد و بگوييد که چطور متناقض گفتهام. در ضمن «رقابت خرانه» يک ديالوگ است که نمیدانم چرا خوانندگان عزيز يکی از صداهای آن ديالوگ را صدای من و عقيدهی من حساب کردهاند و جالب اين که در نسبت دادن يک سرِ آن گفتوگو به من هم توافقی در کار نيست. با اين حال ذم نفس از همانجا میآيد که عدهی زيادی از آدمها را آدم نمیداند و در نتيجه لايق خيلی چيزها، از جمله محبت نمیشمرد. همکاسه کردن اين دو روش خيلی سخت نيست و عملاً هم همکاسه شدهاند. به علاوه اگر نگاه کنيد من خودم روی خود اين نوشته برچسب اورينتاليسم زدهام، که چندان هم خوشنام نيست؛ اما گاهی به نظرم لازم است: در مقابل تورم بيش از اندازهی ستايش از خود و ارزشهای اصيل خودی، گاهی سوزن کوچکی از اورينتاليسم و غربزدگی میتواند مفيد باشد.
اصلا به این نکاتی که گفتی تا حالا توجه نکرده بودم. در فرهنگ ما توجه به خود یعنی خودپرستی و هوای نفس و ... راستی ممنونم بابت ایده هایی که در وبلاگ دادی بابت مسیل مختلف وبلاگستان و پرونده های وبلاگی
امین عزیز
اگر در مورد رقابت خرانه اشتباه کردهام متاسفم. درمورد سوزن زدن به فرهنگ اصیل ایرانی هم مشکلی ندارم، متناقض هم نگفتهای، اما به نظرم در انتخاب مصالح نتیجه گیریت عجله کردهای.
فرهنگ عامه خاموش است، یعنی عقایدش را اعلام نمیکند، و در بسیاری موارد خودآگاه هم نیست، در نتیجه باید در رفتارش به جستوجوی مافیالضمیرش رفت. وقتی در مورد فرهنگ عامه مردم صحبت میشود همیشه امکان یک اشتباه وجود دارد آن اینکه صدای بخش غیر خاموش جامعه را به جای بخش خاموش بگیریم. به مجموعه مذهب و عرفان و ادب ایرانی هم میگویند فرهنگ ایرانی، به فرهنگ عامه مردم هم میگویند فرهنگ ایرانی، اما وقتی به رفتار ایرانیان نگاه میکنم (لااقل من) تفاوتهای بسیاری بین این دو فرهنگ میبینم وحتی در مواردی ارتباط وثیقی بین این دو فرهنگ پیدا نمیکنم.
شما ذم نفس را از فرهنگ اول برداشتید، بسیار خوب اما در فرهنگ اول بسیار به جملاتی بر میخوریم که جان مایهشان این جمله ابوالحسن خرقانی است:" هر که به این سرای آید نانش دهید و از ایمانش نپرسید، که هرکه به نزد خدای به جانی ارزد، نزد بوالحسن به نانی ارزد"، همچنین توصیه بسیار در مورد حقالناس و تحذیر بسیار از ظلم مشاده میشود و بسیاری چیزهای دیگر، نمیخواهم از این آموزهها دفاع کنم، صرفا وجودشان را متذکر میشوم، وانگهی لبه بران تیغ ذم نفس به سمت خود است، نه به سمت جمع، یعنی آنچه حاصل این ذم نفس است (لااقل طوری که من فهمیدهام) تنگ گرفتن بر شخص است نه بردیگری و اجتماع.
اما درباره فرهنگ عامه، به نظر من هم پر از غیر است و بیگانه، در بسیاری از نقاط خراسان به کسی که از فامیل نباشد میگویند "بیگانه"، و در رفتارها هم نوعی سردی در برخورد با بیگانگان و دگران را میبینیم. در اینجا گرچه زمینههای بیمدارایی میبینم، اما راستش بسیار شده که در قضاوتهایم درمورد فرهنگ عامه غافلگیر شدهام.
آنچه اصل انتقاد من است این است که در مورد ذم نفس در فرهنگ اولی و بیمداراییها در فرهنگ دوم ارتباطی نمیبینم، این بیمدارایی در فرهنگ دوم را هم در اثر گوش دادن به نصایح فرهنگ اول نمیدانم، اگر صرفا درمورد مشاهداتت از فرهنگ عامه نوشته بودی من این اعتراض را نمیکردم، اعتراض من به ربط دادنِ به نظرِ من ناصحیح و گاهی خلط این دو فرهنگ است.
پرحرفی کردم اما این را هم بگویم، ممکن است در فرهنگ اولی عناصری ناقض مدارا پیدا کنیم و منکرشان هم نیستم، اما عناصر حامی مدارا هم داریم. این آخری را پینوشت حساب کن.
ارادتمند : pasparto@gmail.com
ضمنا در کامنت اولی از اصطلاح گیر دادن هیچ منظور طعنه آمیزی نداشتم، کاش کلمه بهتری پیدا کرده بودم.در این نوشته نوعی حال و هوای خاص احساس کردم ، این باعث شد موقع نوشتن آن کامنت فکر کنم که ممکن است جای اینطور انتقادات نباشد، منظورم از گیر دادن انتقاد بی مورد خودم بود
سلام امين جان. در جواب نقدت، چيزکی زير همون يادداشتت نوشتم و لينکهايی که داده بودی رو هم به يادداشت اضافه کردم. دستت بابت لينکها به شدت! درد نکنه. ياعلی
پاسپارتوی عزيز،
اين که خوانندهی نکتهسنج و دقيق نوشتهی آدم را بخواند هميشه مايهی دلگرمی است. من هم نمیخواستم طعنه بزنم وقتی گفتم که از گير دادن شما استقبال میکنم.
اما در مورد نظر شما، من دوگانگی و ثنويتی که شما میگوييد را نمیبينم. کدام دو فرهنگ؟ مگر در ذيل همان فرهنگ ذم نفس نيست که سعدی میسرايد:
تن آدمی شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
و مگر در همين فرهنگ نيست که از «عوام کالانعام» سخن میآيد؟ حتی همان بوالحسن خرقانی که شما نقل کردهايد در ذيل آن فرهنگ «شطحيات» و در مقولهی «سبحانی ما اعظم شأنی» به حساب میآيد چرا که بوالحسن خود را با خدا مقايسه میکند و در مقام چنين مقايسهای است که خود را مجاز به فرق نگذاشتن بين مؤمن و کافر میبيند. چنين است که سخن بوالخسن از عجايب و مقامات اوليا شمرده میشود و نه از گفتههای انسان عادی؛ در حالی که از مقدمات مدارا و احترام چنان که در دنيای امروز میشناسيم اين است که سخن بوالحسن را چنان طبيعی بشمارند که از کرامات مشايخ به حساب نيايد و کار هر روزهی آدميان باشد که از دين و ايمان يکديگر نپرسند، و تازه بايد شعر سعدی را که جزوِ امثله هم شده نقض کنند که:
تن آدمی شريف است نه جان آدميت
چرا که چيز موهومی به نام «جان آدميت» میتواند مجوزی خطرناک برای آدمکشی باشد: بين اين که بگويی تن آدمی خود شريف نيست و مراعات لازم ندارد، و فتوا به قتلِ مخالف خود دادن، که «از آدميت بويی نبرده» و تهی از «جانِ آدميت» است، فاصلهی چندانی نيست.
اين را که در فرهنگ خود عناصر حامی مدارا داريم را انکار نمیکنم، اما بعيد میدانم بتوان اين فرهنگ را «پايهی مدارا» قرار داد. بلکه برای تثبيت مدارا نياز به نقد و اصلاحاش داريم و اين متن هم تلاشی است در آن جهت.
امین عزیز
1- به نظر من این دوگانگی وجود دارد و دوگانگی مهمی است، تمایزی که بین این دو فرهنگ قائلم به معنای انفکاک مطلق و جدایی کامل نیست، بلکه ضمن داشتن همپوشانی دارای تفاوتهای قابل توجهی هم هستند، و نباید تصور کرد اعتقادات عموم مردم(درحقیقت ارکان تصمیمگیریشان) با آنچه در آموزههای مذهبی، عرفانی و غیره دیدهمیشود یکسان است. به عنوان نمونهای از تاکید بر این تفاوت توجه شما را به این سخنرانی جلب میکنم که البته درباره یکی از جنبههای فرهنگ است:
http://www.fasleno.com/archives/000687.php
(سخنرانی فوقالعادهای نیست البته بد هم نیست، منظورم ارائه نمونهای بود از توجه به تفاوتها از سوی آدمی باسوادتر از من)
2- گمان نمیکنم بتوان سخنی که از ابوالحسن خرقانی نقل شد را شطح در نظر گرفت، از سوی دیگر امثال چنین اقوال و افعالی دربین پارسایان، حتی خارج از حلقه متصوفه و عرفا بسیار است، بطوری که چنین سخنی چندان عجیب به نظر نمیرسد. اینکه چرا اینگونه گفتهها به گوش ما تازه میآید ممکن است ناشی از فاصله همان دو فرهنگ باشد، که البته دلایل دیگری نیز وجود دارد.
درباره "جان آدمیت" هم نگران نباشید، قبل از آن که نوبت به آن برسد همیشه بهانههای بهتری برای آدمکشی پیدا میشود! من فاصله جان آدمیت و آدم کشی را اصلا کم نمیبینم. (یک بار دیگر آن غزل را بخوانید، شاعرش همان شاعر "بنیآدم اعضای یک دیگرند" است و یکی از ملاکهای آدمیتش "غم محنت دیگران" داشتن است، توی همان غزل "جان آدمیتش" به معنای "گوهر آدمیت است" و من از آن بوی Being Humane میشنوم!)
3- و بار دیگر هم مایلم تاکید کنم هنگامی که سخن از ذم نفس میرود غرض مذمت شکمبارگی، شهوتبارگی، خشم، طمع، آز، تکبر، خودخواهی، و چنین صفاتی است نه نکوهش کلیت وجود و نفس انسان و اگر از عوام کالانعام سخن میرود، ظلم به همین عوام تنها گناهی است که خداوند نمیبخشد و بخشش موکول به رضایت آن شخصیست که حقش ضایع شده.
اما آیا این فرهنگ (فرهنگ اول کامنت قبلی) میتواند پایه مدارا قرار گیرد؟ فرهنگها مجموعههای حجیمی از گزارهها و عقاید و آموزهها هستند، چنان حجیم که هرکس مصداقی از هرچیز که بخواهد در آن تواند یافت، چاره چیست؟ همانطور که تو گفتی بهتر است با نقد جمعی گزارههای سستتر را از دسترس دورتر شوند، و در کنار این گمان کنم بد نباشد، گزارههای مفید و استوار را نیز جلوتر آورده شوند و اهمیت آموختن از دیگر فرهنگها هم بر کسی پوشیده نیست و البته پیشنیازهریک از اینها شناخت فرهنگ است.
یادم رفته بود، میخواستم درمورد آن چهار توصیه تشکر کنم.
ارسال یک نظر