انقلاب سفید ولایی؟
پیش از انتخابات نوشته بودم که در مورد موضع معظمله از وارد شدن دکتر سعید جلیلی در انتخابات سه احتمال میشود داد:
۱. جلیلی حتما قرار است رأی بیاورد، و مجوز مهندسی انتخابات در این جهت هم کاملا داده شده.
۲. معظمله بنای مهندسی بیشتر از رد صلاحیت رفیق ۵۰ ساله ندارند، اما چون در دنیای موهومات زندگی میکنند همچنان گمان دارند که حمایت از سیاست مقاومت هستهای در بین همهی مردم فراگیر است و حتی رأی احمدینژاد را به حساب تسلیمناپذیریاش در مقابل غرب میگذارند (به علاوه سادهزیستی و دیگر چیزها) و به همین خاطر فکر میکنند یک تیر و دو نشان میزنند و هم جلیلی رئیسجمهور میشود و هم حمایت فراگیر ملت از سیاست هستهای معلوم میشود. اگر نظرسنجیها نشان بدهد که جلیلی رأی نمیآورد و مثلا روحانی رأی میآورد شاید در تصمیم مهندسیشان تجدیدنظر بفرمایند.
۳. معظمله هم به بیفایدگی و حماقتبار بودن سیاست هستهای پی بردهاند و از کم شدن حمایت عمومی از آن و تقاضای عمومی برای متمرکز کردن توان کشور بر موضوع فوریتر و حیاتیتر اقتصاد آگاه شدهاند. بهترین راه را برای خلاص شدن با آبرو از این سیاست را در به میدان فرستادن سعید جلیلی دیدهاند. بنابراین قصد مهندسی چندانی هم ندارند و آمادهاند که نیروهای طبیعی کار خودشان را بکنند.
مورد اول که عملی نشده. دومی است یا سومی؟ مهدی جامی میگوید سومی است. آرمان امیری میگوید دومی.
به نظرم هر دو ممکن هستند و شواهد کافی نداریم بگوییم کدام اتفاق افتاده، هر چند نظر من به دومی نزدیکتر است: اگر مهندسی در جهت سومی انجام میشد منطقی بود که پس از حذف هاشمی نیرویی نزدیک به او دوباره مجال پیدا نکند و قالیباف یا ولایتی رأی بیاورند. به نظرم اگر عارف و روحانی یکهفته زودتر ائتلاف میکردند و خاتمی و هاشمی هم زودتر از روحانی حمایت میکردند، ائتلاف اصولگرایان هم در واکنش عملی میشد، دستگاه مهندسی هم به کار میافتاد و در نهایت قالیباف یا جلیلی امروز رئیسجمهور بودند.
به هر دلیل، به دلیل تأخیر و دقیقهی نود بودن تصمیمگیریهای ایرانی، نبودن قیر و قیف، به دلیل هوشمندی خاتمی یا به دلیل مکر خیرالماکرین، ائتلاف دیر اتفاق افتاد، جنبش سبز تمام مدت با چراغ خاموش تحریم و عدم شرکت جلو آمد و تمام زور زدن مشارکتخواهان دقیقهی نود عملی شد ودر دو روز آخر ناگهان ایدهی رأی دادن غالب شد.
مهمترین دلیلام برای ترجیح دومی بر سومی سرمقالههای کیهان در دو هفتهی اخیر است، که از سوزشی سخت و جانگوز در بیت حکایت میکند. به خصوص روز چهارشنبه قبل از انتخابات را روز آزمون مینامد که باید در آن ائتلاف اصولگرایان صورت بگیرد - آزمونی که شکست خورد.
تقلب، اعتماد و اعتبار
رئیسجمهور روحانی در اولین نشست خبریاش حرف درخشانی زد که اولین قفل با افزایش سرمایهی اجتماعی باز شده است. سرمایهی اجتماعی یعنی اعتماد متقابل که باعث اعتبار افراد و نهادهای اجتماعی میشود، اصطکاک هر گونه حرکت اجتماعی را، از جمله در اقتصاد کم میکند و خاک باروری برای رشد و شکوفایی اقتصادی فراهم میکند. وقتی گروهی از مردم شعار میدهند «دیکتاتور مچکریم» یعنی اعتماد به نهاد اجتماعی انتخابات بازگشته است. به عقلانیت و حسن نیت آن آدم آن بالا، هر چند دیکتاتور، تا حدی میشود اعتماد کرد. حسن نیتی که بر مدار محاسبات عقلانی و مادی است نه بر مبنای شهادتطلبی و حکومت نصر بالرعب اقلیت مؤمن بر اکثریت فاسد.
این نکتهای است که از حد درک اغلب اصولگرایان (یا تعبیر درستتر: آقاگرایان) فراتر میرود. به دلیل خودباوری ایدئولوژیک، اینان از همه نه تنها اعتماد، بلکه اعتقاد میطلبند، و به همین دلیل از درک ارزش سرمایهی اجتماعی ناتواناند. یک نمونهی خندهدارش در مواجهه با دنیا این است که فتوا دادهاند سلاح هستهای حرام است و انتظار دارند که همه باور کنند. نمونهی خندهدار دیگر در فرمایش معظمله است که گفتند نظام اسلامی اهل یازده میلیون جابجایی رأی نیست و انتظار داشتند گروهی که به تقلب باور داشتند (تا این حد که دو میلیون نفرشان در تهران در اردوکشی غیرقانونی خیابانی شرکت کنند) با همین استدلال قانع شوند. معظمله در سخنرانی نوروزیشان فرمودند: «ما بارها گفته ایم که بدنبال سلاح هسته ای نیستیم اما آمریکائیها می گویند باور نمی کنیم. در این شرایط چرا ما باید حرف آمریکا را در مورد صادقانه بودن پیشنهاد مذاکره ، باور کنیم؟»
در دنیای واقع، اعتماد و اعتبار به تدریج و مرارت ساخته میشود و با یک حرکت احمقانه بر باد میرود، اما در فاهمهی ایدئولوژیک اینان آدمهای باتقوا و الهی هرگز دروغ نمیگویند و همه باید به حرف و فصلالخطاب آنها اعتقاد داشته باشند، حتی اگر هزار حرکت خلاف از آنان دیده باشند: اینان خود را خضر در داستان موسا میپندارند که حتی رخنه کردنشان در کشتی و آدمکشیشان و خرابکاریشان هم به حکم الهی است و نباید خدشهای به اعتقاد مردم به درستکاری آنان وارد کند. حکومت جمهوری اسلامی مفتخر است که بنیاناش بر گروگانگیری است و روابطاش با دنیا و مردماش با گروگانگیری پیش میرود، اما از اتهام دروغگویی و تقلب میرنجد: از کشورهای غربی و حتی چین و روسیه میرنجند که به زبان بیزبانی میگویند صلحآمیز بودن برنامهی هستهایتان را باور نمیکنیم و از آن گروه از مردم ایران هم میرنجند که تقلبی نبودن و مهندسی نشدن انتخابات را باور نمیکنند. ولی حاضر نیستند که ناظر خارجی بر انتخابات نظارت کند یا در فرآیند هستهایشان اعتماد تخریب شده را بازسازی کنند.
به خاطر همین ذهنیت طلبکار است که بعد از شکست در انتخابات اخیر فوراً به استناد شمرده شدن آرا در این انتخابات گاهی درخواست عذرخواهی دارند و گاهی درخواست اشد مجازات برای کسانی که در ۸۸ ادعای تقلب کردند. برای ثبت در تاریخ بگویم هنوز هم مقایسهی آرای مهندس غرضی در ۹۲ و آرای مهدی کروبی در سال ۸۸ برای من نشانهای آشکار از تقلب خامدستانه و کینهتوزانه نسبت به شیخی است که برای اولین بار نقش مجتبی خامنهای را جار زد، برای اولین بار از مهندس موسوی پرسید که آیا تا آخر خط هست و جواب مثبت گرفت، و برای اولین بار از جنایات زندانهای بعد از انتخابات پرده برداشت.
مرگ جنبش سبز؟
در فاصلهی ۶ دی ماه ۸۸ که راهپیمایی عاشورا بود و ۹ دی ماه که اردوکشی خیابانی معظمله انجام شد، میرحسین موسوی آخرین فرصت را داشت که جنبش سبز را به سمت شعار نهایی «برکناری سیدعلی خامنهای از رهبری» ببرد: رویکردی که به معنای شعار محدود و مقاومت نامحدود بود و به یک شبهانقلاب میانجامید. احتمال توفیق در دستیابی به هدف هم، در صورت این رویکرد کم نبود، شاید سرنوشت تونس، شاید مصر، شاید لیبی و شاید هم سوریه در انتظار ایران بود (هر چند این آینههای عبرت در آن زمان هنوز نبودند و معظمله فرمودند «احمقها فکر کردند اینجا گرجستان است»).
بیانیهی ۱۷ میرحسین نشان داد که او مقاومت محدود و شعار نامحدود را به رسیدن به یک هدف مقطعی ترجیح میدهد. همانطور که راهپیمایی چندهزار کفنپوش ورامینی برای اجرای احکام اسلام در سال ۴۲ تمام نشد تا پانزده سال بعد به ثمر بنشیند، و سی و چند سال پشتوانهی حکومتی در ایران شود، جنبش سبز با راهپیمایی دو میلیونیاش هرگز تمام نشده و تا سالها، تا وقتی که شعارهای نامحدودش محقق شوند و سالهای بعد از آن، زیر پوست سیاست و حرکتهای اجتماعی ایران خواهد بود.
جنبش سبز مرد جنگ و مرگ نیست، زن زندگی و زایندگی است، و بیتردید بخش بزرگی از پتانسیل حضور ناگهانی تحریمکنندگان پای صندوقهای رأی و شادمانیهای بعد از انتخابات از این جنبش بر آمده است. کسانی که وجود آن را انکار میکنند آن را به قیمت کاستن از توان تحلیلی خودشان میکنند.
کاشت امید و برداشت استیصال؟
ادعای نوشتهی قبلی من آن بود که رفتار مسئولانه در قبال انتخابات تشویق نکردن به شرکت یا تحریم است چون در هر صورت تا زمانی که «سیاستهای کلی نظام» از مسیری جز انتخابات تعیین میشوند و تغییرناپذیرند، بردن توان جنبش در بنبست انتخابات باعث استیصال میشود چون حتی در صورت پیروزی تغییر مورد انتظار پدید نمیآید. استیصال هم، در حکومتی که مخالف را محارب میشناسد خطر مرگ و آوارگی در پی دارد.
شاید این ادعا برای دو روز آخر درست نبود. از آنجا که بسیاری هر چند ناامیدانه رفتند و رأی دادند.
در ادامهی همین روند ناامیدی به چیزی که از آن ما نیست، بهتر است به دولت آینده امید نبندیم اما انتظار تدبیر از آن داشته باشیم. امیدی نیست که این دولت حتی تلاشی بینتیجه در جهت آزادی مهدی کروبی، زهرا رهنورد، میرحسین موسوی و صدها زندانی سیاسی دیگر بکند. امیدی نیست که این دولت بتواند دست سپاه را از امور امنیتی، اقتصادی و سیاسی کشور کوتاه کند. امیدی نیست که این دولت بتواند از تنشهایی که معظمله و سپاه در خارج از مرزهای ایران با ماجراجویی ایجاد میکنند جلوگیری کند. اما میشود امید داشت که با تدبیر بهتر وضع اقتصاد کمی بهتر شود، با گول زدن خارجیها با نوعی حاکمیت دوگانه مشابه زمان خاتمی کمی از فشار تحریمها کم شود، و در نهایت طبقهی متوسط رو به نابودی ایران دوباره خودش را بیابد، جانورهای بیابانی و مسلح سپاه در فرآیند نمکگیر شدن، کتشلواری شدن و شهری شدن رضاییزه و قالیبافیزه شوند و در نهایت سوخت ایدئولوژی شهادتطلبانه و استفادهی ابزاریاش از ایران به عنوان سنگر و ایرانی به عنوان سرباز یا گروگان تمام شود.