بعضی به این نتیجه رسیدهاند که انتخابات مثل فوتبال است: ورزشی وارداتی که ناموسی و حیثیتیاش کردهایم ولی خوب هم بازیاش نمیکنیم. خوب بازی کردن انتخابات هم ظاهراٌ دو نوع است: یک نوع بازی برای بازی است: همین که جمع میشویم، همین که حرف میزنیم، همین که رأی میدهیم یا نمیدهیم و آخرش هم همین که جشن میگیریم یا حتی عزادار میشویم زیباست. همین باختن هم مفید است چون بار بعد عبرت خواهیم گرفت و بهتر بازی خواهیم کرد. نوع دیگر بیشتر شبیه بازی سیاستمداران حرفهای شامل درختهای تصمیمگیری پیچیده و شاخه شاخه است که در هر شاخهی تصمیم حدس زدن درست بازی «حریف» مهمترین عامل تعیینکنندهی بازی ماست. یک جور بازی با هدف اصلی بردن یا لااقل بهتر و آبرومندانهتر باختن.
گروه اول که مشق دموکراسی میکنند و این مشق را فینفسه مفید میدانند کمتر حس اضطرار دارند. منتظران عقلانیت موعودند: به افق بلند مدتی فکر میکنند که بالاخره عقلانیت باز خواهد گشت. کار اجرايی و زمان افراط را میفرساید و شور خام را به عقلانیت استحاله میکند و انقلابیگری را به عملگرایی منحرف میکند. حتی اگر این شور در دکتر محمود احمدینژاد و انقلابیگری در معظمله باشد. در فرض بدترین نتیجه هم، در هشت سال و شانزده سال وضع ایران بدتر از چین دههی ۱۹۶۰ نخواهد شد که تنها سر یک برنامهی ایدئولوژیک و افراطی رهبر انقلاب برای تعیین نوع کشاورزی چند ده میلیون کشته بر سر قحطی داد. از دل همین قحطی حکمت و معیشت، از داخل همین مضیقهی عقلی و اغذیهای، دنگ شیائو پینگ در آمد که از مؤثرترین آدمهای قرن اخیر بود و سیاستهایش میلیونها آدم را از فقر مطلق در آورد و به زندگی در خور آدمیزاد رساند. زمان میگذرد و آدمهایی که زمانهشان گذشته میمیرند. آنچه از این بازیها میماند این حس اضطرارها و آن مهندسیها نیست، آموختگی و تربیت جمعی است که یاد میگیرد جامعه باشد.
مخاطب این نوشته بیشتر گروه دوم است: کسانی که میخواهند ببرند یا هزینههای باخت را کم کنند. این دوستان عموماً در حالت اضطرار هستند: وضعیت بسیار بد و بحرانی است، همه چیز در حال از دست رفتن است و این باخت همه چیز را نه بدتر که نابود خواهد کرد. اگر این انگشت را توی آن سوراخها فرو نکنیم سیلی میآید که این سد را و همهی ما را با خود خواهد برد. و انگشتهای زیادی لازم است. محاسباتی هم در مورد چگونگی به کار بردن انگشت هست: چهار سال پیش این بود که به کروبی رأی ندهیم و رأی تاکتیکی به موسوی بدهیم که با احمدینژاد برود دور دوم. زهی خیال خوش! مهندسان هم سیگنال را گرفتند و رأی کروبی را کمتر از آرای باطله اعلام کردند. هشت سال پیش سر ۳ تیر هم همین بحث بود که مبارزه با فاشیسم و رأی به هاشمی. مهندسان هم سیگنال را گرفتند و رأی به هاشمی را دشمنی با اشرافیت، نخبهگرایی و محاسبهگری دانستند. حالا هم محاسبات به دقتهای رقتانگیزی رسیده است: این که احتمالا قالیباف پرونده دارد، قرار است دور دوم در مقابل جلیلی قرار بگیرد و با رو شدن پرونده حذف شود، پس به ولایتی رأی بدهیم. مهندسان در حال محاسبهی سیگنال هستند تا نتایج هر چند تلخ اما باورپذیر برای شما را پدیدار کنند.
زمان زیادی نمیخواهد که بفهمیم نمیشود با صاحب قمارخانه که قواعد بازی را تعیین میکند و ماشینهای بازی را میسازد بازی کرد و در بلندمدت برد. اگر یک بار جکپات شما بیست میلیون برنده شد و به صاحبخانه هشت سال خون جگر داد، حتما تدبیرهایی در کار است که در بلند مدت میزان باخت شما خیلی بیشتر از بیست میلیون و هشت سال باشد.
این قاعده فقط در مورد قمارخانهی وطنی صادق نیست: هر چند نوع وطنی انتخابات از لحاظ فکسنی بودن و آشکار بودن دست صاحب قمارخانه بسیار عقبماندهتر از قمارخانههای سابقهدار است، اما واقعیت این است که حس ناامیدی و بیحاصلی نسبت به «سیستم سیاسی»، هر چند دموکراتیک، در دنیا فراگیر شده است. اخیرا مد شده هر کس شعار تغییر میدهد، گویا میشود سیستمی از احزاب و صاحبان منافع که آدمهای سیاسی را پرورش میدهند به این راحتی تغییر داد. گاهی احزاب دلقکها و کمدینها رأیهای غیر قابل باوری میآورند (مثل نایجل فاراژ در بریتانیا و بهپه گریلو در ایتالیا) گاهی سایهی هراسناک فاشیسم پدیدار میشود و میزان هواداری که میتواند به سرعت برق از بین مردم مستأصل و سرخورده جذب کند، مثل حزب بامداد طلایی یونان و فرانکویستهای اسپانیا.
تنها مزیت اساسی سیاست دموکراتیک این است که امکان نخواستن و تفییر را در رأس حکومت میدهد. از استیصال بینهایت شهروندانی که نمیخواهند فلانی با منش و عقاید خاصاش مادامالعمر نماد حکومت و آقا بالاسر باشد میکاهد. همین استیصال از حکومت بیوقفه است که به شورش علیه مارشال دوگل در فرانسه میانجامد، مارگارت تاچر را در اوج توفیق سیاستهایش از حکومت بر بریتانیا خلع میکند و الآن در میدان تقسیم در کار است که اردوغان را کنار بزند. خامنهای و حکومت موفقاش و شعارهای تکراری دشمن و مقاومتاش هم باعث همین استیصال در بخشی از جامعه شدهاند، و ما، کسانی که از رهبری داهیانهی رهبر فرزانه و منویات ایشان خسته شدهایم، این مزیت دموکراتیک را نداریم. این استیصال بیپایان خواهد ماند: هر کس کمی تاریخ خوانده باشد میبیند که هیچگاه چنین منازعهای در یک جامعه بدون کنار زده شدن حاکم و یا مرگ او حل نشده است. سابقهای از چنین حادثهای در دست نیست ولی حالا بگذارید خوشبین بمانیم و بگوییم ایران با معظمله قرار است اولین نمونه از چنین واقعهای باشد!
دموکراسی ما مزیت براندازی محترمانهی رهبری را ندارد، اما بدبختانه هنوز در آن کمدینها و فاشیستها میتوانند دست بالا را داشته باشند. سوآل این است که آیا دموکراسی وارداتی ما بیشتر شبیه لیگ فوتبال ایران است یا شبیه فناوری آبگرمکن گازی، پراید و انرژی هستهای؟ لیگ فوتبال ایران که هیچ، خدا را شکر حتی نیروگاه بوشهر هم هنوز کشته نداده، اما دموکراسی ایرانی و انتخابات و دعواهای ریاست بر جمهور آن تا به حال کشته و آواره خیلی داده و کاملا قابل مقایسه با چرنوبیل است. یک فناوری وارداتی تقلبی مثل اتومبیل پراید و یا آبگرمکنهای گازی بدون دودکش که هر سال عدهی زیادی را به کشتن میدهد چرا باید تقدس بیابد و مشارکت در ساخت آن ارزش شود؟
مسألهی ما مشروعیت نظام جمهوری اسلامی نیست. مسألهی ما میزان هزینهی وحشتناکی است که برای بازی انتخابات داده میشود و فایدهی بسیار اندک آن. بازی انتخابات برای ما که مخالف سیاستهای رهبری هستیم تنها به معنی کاشت امید و برداشت استیصال در فردای انتخابات است. حتی اگر به ظاهر برنده باشیم. استیصال در بدترین حالت به یأس و فرار میانجامد و در بهترین حالت به مقابلهی مدنی و فعالیت ضد حکومت مطلقه، که نتیجهاش را استاد راهنمای دکتر جلیلی، آیتالله احمد علمالهدی به محاربه تعبیر فرمودهاند. چند هزار لیتر خون دیگر باید بر آسفالت ریخته شود و چند صد هزار ساعت دیگر باید در زندان صرف شود، تا به قول آقای موسوی خوئینیها بفهمیم که در بنبست هستیم و توان شکستن بنبست را هم نداریم؟
تحریم هم جلوهی احمقانهی دیگری از همین فناوری ناقصسوز و ناامن وارداتی است. تحریم نخست رفتاری آمرانه است حتی اگر مستدل باشد. بر خلاف مشارکت که معنای آن تا حدی دست ماست تحریم را دیگران تفسیر میکنند، و تفسیر انتخابات کمرونق به ندرت کمبود مشروعیت نظام حاکم بوده است. تحریم مؤثر انتخابات ریاست جمهوری در ایران نه ممکن است نه پیام تحریمکنندگان شنیده خواهد شد، آدم منتخب است که تمام انتخابات را معنا خواهد کرد.
به نظرم مثل آقای تاجزاده یا آقای خوئینیها رفتار مسئولانه این است که کلا از موجسازی و گروهبندی حول محور شرکت/عدم شرکت در انتخابات پرهیز کنیم، به هر دو نتیجه به سان یک تصمیم شخصی به یکسان احترام بگذاریم، و هر کس را که به هر دلیل به این نتیجه میرسد که شرکت کند تشویق کنیم به آدم کمضررتری رأی بدهد.
1 comments:
نوشته خوبی بود. به نظرم مشکل اصلی جمهوری اسلامی نیست. در واقع این مردم و بیش از همه سران نیروهای مخالف (اپوزسیون) چه درون و چه بیرون نظام هستند که برنامه ای نه برای مشارکت و نه برای تحریم دارند. آنها حتی نمی توانند جنبش خودجوش مردمی را که علی رغم بی برنامگیهای فراوانشان به آنها دودستی تقدیم شده، راهبری کنند و به نتیجه برسانند.
ارسال یک نظر