تقدس چگونه پيدا میشود؟
فکر کنم اين سوآلی است که نياز به مطالعات مردمشناسی و روانشناسی زياد داشته باشد.
ولی شکی نيست که برای اجتماعی کردن تقدس، يک جور نمايشِ خشم هميشه لازم است. هميشه پدرهايی با ابروهای گره کرده و دندانهايی که به هم میسايند بايد در مراسم تقديس يک چيز حضور داشته باشند تا بچههای زباننفهم بفهمند که «به مقدسات احترام بگذارند». در صحبت از چيز مقدس، تقديسکننده بسيار میداند اما رازآلود سخن میگويد، صدايش را بالا میبرد به تهديد و پايين میآورد و لحظهای بعد با ملاطفت از در دوستی وارد میشود. تقديسکنندگان اغلب با صدای «هيس!» ديگران را ساکت میکنند، صدايی که از خزندگان الهام گرفتهاند، شايد به نشانهی اين که چيز تقديسشده میتواند بیصدا بخزد، و ناگهان بیهوا آدمی را نابود کند. پس بايد در سکوت با ترس به چيزهای مقدس خيره شد...
پيمان قاسمخانی در روستای خيالی برره رسوم حيرتانگيزی را ابداع میکند که هيچکس از علت و کارکردشان نمیپرسد، رسومی که آنقدر واضح و بديهی به شمار میآيند که توضيحشان به تازهواردان و غيربوميان هم لازم نيست اما در وقت «خدشهدار شدن»شان رگهای گردن همه متورم میشود. هر کس، شايد خوشنود از مجالی که برای نشان دادن تعصب و غيرتمندی خود میيابد، پيراهن را بيشتر از ديگری چاک میدهد و عربدهی غراتری سر میدهد.
به اين ترتيب بُت میسازند. اول میتراشند، بعد خود سجده میکنند، بعد با اخم و جدی گرفتن خود، تقدسِ بُت را به يک ترس موهوم همگانی تبديل میکنند و در مرحلهی آخر، خون است: خون هميشه خوشرنگترين راه اثبات تقدس است. خونی که از کينه به هتککنندگان به جوش میآيد، خونی که بايد از هتککنندگان ريختهشود، خونی که با آن آبياری میکنند، خونی که با آن مینويسند، خونِ قربانی... بُتها هميشه خون بيشتری میخواهند.
اول به طرف میگويند شاه، بعد شاهنشاه میشود، بعد شاهنشاه آريامهر، بعد بزرگ ارتشتاران شاهنشاه همايونی آريامهر... اول آقای خامنهای است، بعد آيتالله خامنهای، بعد امام خامنهای. اول مقام رهبری است، بعد مقام معظم رهبری، بعد مقام عظمای ولايت. و در هر مرحله ارتقاء، هر بتپرستی از ديگری پيشی میگيرد تا قربانی قابلتری، چاپلوسیِ چاقتری، عبادتِ پررياتری تقديمِ بُت کند... و وای از آن روز که بُت را بشکنند:
سوداييانِ عــالمِ پـــنـــدار را بگــــو
سرمايه کم کنيد، که سود و زيان يکی است!
دو نمونهی خندهدار از تقدسپروری در روزنامهی کيهان دو روز اخير هست که اين خصوصيات را به خوبی نشان میدهد.
نمونهی اول، مربوط به ماجرای عماد افروغ، نمايندهی مجلس شورای اسلامی است که در يک مصاحبه مقام معظم رهبری را با امام امت مقايسه کردهاست، و گفته آقای خمينی حقيقتگراتر و آقای خامنهای مصلحتگراتر بودهاند. ولايتمداران برآشفته شدهاند. افروغ میگويد دهها پيام کوتاه تهديد و فحش ناموسی دريافت کرده و به ترور هم تهديد شده. شريعتمداری هم در کيهان سرمقالهای نوشته با عنوان «دوستانه با يک دوست»، که عنواناش من را ياد «صحبتهای دوستانه»ای میاندازد که ناظمهای مدرسه با بچههای شر، و بازجوها با «دوستان زندانی» ترتيب میدهند... دوستانههايی که هميشه در مواقع «اتمام حجت» به کار میآيند، تأکيد بر دوستانه بودنشان هشداری است بر اين که اين میتواند آخرين دوستانه باشد، بعدش میتواند کتک باشد، چون «نظام اسلامی با کسی عهد اخوت نبسته»، با خودیها مهربان است ولی وای به حال نخودیها. پس حواستان باشد که خودی بمانيد، «حتی شما دوستِ عزيز!»
عماد افروغ به سرمقالهی کيهان پاسخ داده. پاسخ مجدد کيهان نمونهی خوبی است از چشمغره رفتنها و اخم کردنهای تقدسپرورانه و گاهی نشان دادن روی دوستانه:
سيرهی امام راحل برگرفته از اسلام است و در آن - به شکل مستند اثبات کردهايم - حقيقتگرايی و مصلحتگرايی دو روی يک سکه هستند. اصولاً در «سيره»ی اين قبيل امامان و معصومين، همه چيز چند روی يک سکه هستند، آزادیخواهی با حکمِ ارتداد، مردمسالاری با ولايت مطلقه فقيه، حوزه و دانشگاه، سگ و گربه، همه با هم در دو روی اين سکه به صلح و صفا میرسند.
هويج و چماق با هماند. در اينگونه گفتوگوهای دوستانه، به طرف زيردست باج میدهند که «اين سخنی به غايت نيکوست» تا جايی که البته حرف مهمی نزده باشد، «اما»ی بعدش به بازجو امکان میدهد که کل آن سخن به غايت نيکو را به غايط بيالايد.
در کل اين شيوه در اهل منبر بسيار رايج است که بگويند «فلان چيز بسيار خوب است اما...» و هميشه مکافات بعد از «اما» شروع میشود:
الف؛ حضرت امام (ره) به گفته خودشان علاوه بر كانال هاي رسمي و اطرافيان خود، كانال هاي ارتباطي فراواني داشته اند و انتخاب بازرگان ناشي از (نستجيربالله) عدم آگاهي حضرت امام نسبت به ويژگي هاي سياسي بازرگان نبوده است، بلكه در اين مورد- و مواردي ديگر- برخلاف ميل خود، پيشنهاد ديگران را پذيرفته اند و اين نكته اي است كه در سيره رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) نيز به فراواني ديده مي شود نظير ماجراي جنگ احد كه رسول اكرم (ص) معتقد بودند در مدينه بمانند و با حمله دشمن مقابله كنند ولي برخي از ياران ايشان خروج از مدينه را پيشنهاد مي كردند و پيامبر اعظم (ص) علي رغم نظر خود به پيشنهاد آنان تن دادند و اين دقيقاً همان مصلحت گرايي است كه عين حقيقت گرايي بوده است.
اين نستجير بالله از کجا اختراع شد؟ کلی مطنطنتر از «نعوذ بالله» است. همين ظرافتهاست که کليددار بتکده را از هر آدم عامی ديگری متمايز میکند: اين که در موقع مناسب واژهای با طنين و آهنگ جديد از آستين بيرون بياورد که عمق وفاداری خودش را به بتی که ساخته و يا نفرتاش را از بیاعتقادان به آن بت يا خصوصيات جادويیاش نشان دهد. حضرت امام کانالهای ارتباطی فراوانی داشتهاند: اينجا به آقای افروغ يادآوری میشود که، شما که از «خواص» هستيد، مگر داستان خلوت کردن امام در اتاق خالی و دستور گرفتنشان از «خودِ حضرت» را نمیدانيد!؟ مگر نايب امام زمان - نستجيربالله - خطا میکند!؟ مگر چيزی در زمين و زمان هست که او - نستجير بالله! - نداند!؟ پيرِ جماران همان کسی است که سقوط کمونيزم - و انشاءالله کاپيتاليزم - را در خشتِ خام ديده بود و پيشگويی کرده بود! چطور ممکن است از ويژگیهای سياسی آدمی مثل بازرگان -نس!ـ بیخبر باشد!؟
مشخص است که کسی که همهی گفتار و رفتارش با فعل «فرمودن» صرف میشود، هرگز دور و بر «ابراز پشيمانی» نمیتواند برود. اين نقطهضعف بُتها است. اصولاً «ابراز پشيمانی فرمودن» از چيزهای خودمتناقض محسوب میشود..
آقای خمينی بارها در سخنرانیهايش از مردم عذرخواهی کردهاست. مثلاً در پيامِ پذيرش قطعنامهی 598، يا در جای ديگری عذرخواهی کرده که انقلابی عمل نکرده... با توجه به آن که آن حضرت اشتباه نمیفرمودهاند، نتيجه اين است که هميشه از روی بزرگواری از اشتباهاتِ دوستان عذر میخواستهاند، و اين خود طُرفه حکايتی است که نشان از اوجِ بزرگواری آن حضرت دارد.
اينجا کيهان امتياز «گفتوگوی روشمند و عالمانه» را به نام خود ثبت میکند، و با نشان دادن اين که همهچيز در روهای مختلف يک سکه بودهاند، حضرت امام (ره) از چيزی - نستجير بالله - بیاطلاع نبودهاند، و هرگز ابراز پشيمانی نفرمودهاند، «ابراز گلايه»ی افروغ را هم موجه میداند که انصاف و بندهپروری خودش را به کمال نشان داده باشد.
نمونهی دوم، مربوط به دست دادن خاتمی با زنان بيگانه است:
تعداد را میشمرند! لابد فيلم را هم زوم میکنند با دقت، که ببينند آيا از پشت عبا و با دستکش دست داده، يا - نستجير بالله! - پوست با پوست مماس شده و شخصِ آقای سيد محمد خاتمی، بیواسطه، به چهار زن بيگانه تماس يافتهاست؟ آخر اگر عبا روی دست کشيده باشند حتی بوسههای داغ از عشق به ولايت و روحانيت هم اشکال ندارد.
اگر از ابتدا برای کيهان و پيرواناش مشخص است که اين اقدام غیرقابل توجيه است، پس پاسخِ خاتمی به چه دردشان میخورد؟ وقتی که سکوت و سخن هر دو را کيهان به دلخواهِ خود میتواند معنا کند و «نيات در پرده» را نشان دهد، چه فرقی میکند که حاميان سکوت معنادار بکنند و يا توجيه غيرقابلقبول از نظر کيهان؟
بهتر است همگی حيثيت ملیمان را به کيهان و کيهانيان بسپاريم که خيلی بهتر از سيد محمد خاتمی میتوانند با آن بازی کنند.
10 comments:
من عاشق حیثیت مردم شریف ایران هستم. قضیه این است که نمی شود کیهان را مسخره کرد که با یک دست دادن این حیثیت لکه دار شده است. حقیقتش واقعا این حیثیت و ناموش مردم با همین چیزها لکه دار می شود. اصولا این حیثیت واقعا وجود دارد، هر چند به درد لای جرز دیوار هم نمی خورد.
بی خود نیست می گویند ملت شریف ایران
آقا همچنان بنویسید که خیلی خوب می نویسید.من کاری ندارم که هستید و نام تان چیست،حتی نگاه هم نکردم.اما مطلبتان فوقالعاده عالی نوشته شده.ادامه بدهید که به مطالب اینچنینی نیاز زیادی داریم.همین ترکیب طنز،و جدی نو مطالب شما عامل قدرت آن و عامل جذب خواننده است و البته محتوای مطالب هم جای خودش را دارد.دم شما گرم و همیشه برقرار باشید
هیس هیس!
بسيار عالی نوشتی ..ومقدس شدن جامعه از اون مسايلی است که در اين رابطه ميشود در موردش نوشت و برای حفظ امنيت جامعه مقدس زنان بد حجاب را کتک زد.و جامعه مقدس نبايد روسپی و معتاد داشته باشه و اين همه فضای را مهيا ميکند تا بخشهای از جامعه سرکوب شوند
با درود.
کاربرد
Farsi
در جمله انگلیسی که در بالای صفحه نوشته اید نادرست است.
درست آن
Persian
است.
دوستار
شاهین
آقا من آن تیکه خاتمی اش را زیاد نفهمیدم ولی آن قبلی هایش خیلی عالی بود. محمود
لذت بردم.
بسیار عالی بود. لزت بردم. ممنون از تحلیل زیبایتان
بسيار ممنون خيلي چسبيد
ممنون از مطلب خوبتن . .
در بحث بيشتر در اين مورد
وقتی در بين مردم کسانی خواستند بدون
زحمت کشيدن دست رنج و حقوق سايرن رو غارت کنن ،
اولين چيز مقدس متولد شد .بايد چيزی می بود که کسی زير سؤال اش نبر
چون هيچ جواب منطقی برای اين سلطه و و غارت وجود نداشت پس
نپرسند چرا و بترسند هر بار که مردم متوجه حقه ميشدند و اونو نابود ميکردند
آدم های شيياد به مرور با اشکال جديدی از اون به استسمار مردم ادامه ميدادن تا اينکه بهترين راه و در
ناپديد کردن اصله چيز مقدس ديدند تا گندش به اين راحتی در نياد ....
فکر کنيد شما که داريد اين کامنت ها رو ميخونيد
چقدر از سهمه زندقيتن رو 2 دستی تقديم اين حقيه قديمی کرديد و آيا حاضريد اين کلاه
گشاد تا انتها سرتون بره. و افتخاره احمقترين موجوده کره خاکی رو به دست بياريد يا تصميم ديگه ای داريد .
ارسال یک نظر