دوشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۶
هزارتوی خواب
پنجشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۶
تنگنای آدميت
يادداشتِ اخير فهيمه خضرحيدری در وبلاگاش دربارهی شوم بودن روزنامهنگاری - دست کم در جامعهی ما - به دليل تلخ بودن خبرها، شايد نه تنها وصفِ حال خبرنگاران حرفهای، که وصفِ حال آنها که دائم از ايران خبر میخوانند هم باشد: «هم خودت عادت كردهاي به تلخي و كمكم عبوس و غمزده شدهاي و هم مخاطبت انگار انتظار ديگري از تو ندارد... هرچه بيشتر فكر كني هم زودتر فرسوده ميشوي و تازه اين زماني است كه ديگر معتاد شدهاي و سم تمام رگهاي بدنت را گرفته!»
در همه جای دنيا درصدی از خروجی رسانهها گزارش از قتل و تجاوز و کشتار و جنگ و بدبختیهای ديگر است اما حس میشود که اين درصد در ايران بسيار بزرگتر است. به نظرم، ادعايی بیمبناست اگر علت را «سياهنمايیِ رسانهها» بدانيم - لغتی که ظاهراً سيد محمد خاتمی برای توضيحِ اين وضعيت ساختهاست. آمار دقيقی ندارم اما بنا به مقايسه چنين حس میکنم؛ مقايسه با جامعهی بريتانيا که در بين کشورهای اروپايی کشوری بدسابقه و ناامن به شمار میآيد، و پر است از روزنامههای زرد که از هيچ خبر جنجال برانگيزی نمیگذرند و آبروداری رسمشان نيست و محذوريت و محدوديتی هم در يافتن و انتشارِ چنين اخباری ندارند.
دليلاش چيست؟ پاسخِ تکراری و عادتشده اين است که «ما جامعهای در حالِ گذاريم»، اما اين پاسخ چه معنا و فايدهای دارد؟ چگونه و از چه راهی قرار است اين گذارِ طولانیِ خونين تمام شود؟
صدا و سيمای دولتیِ ايران میکوشد اخبارِ تلخ پخش نکند، از خبرنگارانِ بانمک که با لحنِ عاميانه و خودمانی حرف میزنند استفاده کند و هر چند وقت هم خبری بامزه از «اقصا نقاطِ جهان» بيابد تا خاصيت «نَشاطانگيز» خود را حفظ کند (نَشاط، و نه نِشاط، تلفظ و تکيهکلامِ آقای خامنهای است که به همهی گويندگانِ رسمی راديو و تلويزيون ابلاغ شده و مـُجـِدانه از آن استفاده میکنند). اما گاهی خبر چنان تلخ است که فراگير میشود و رسانهی رسمی هم مجبور است واکنشی نشان دهد که هيچجور، به ضرب هيچ مجریِ بانمکی هم نَشاطی حاصل نمیکند.
از همين خبرهای نه چندان کهنه، خبر پدری که دخترش را به دليل باردار شدنِ بدونِ ازدواج زندهبهگور کردهبود وحشتانگيز بود. از گنجايشِ تخيل من برای حماقتِ جنايتکارانه، جنايتِ ترحمانگيز فراتر میرفت. اعترافاتِ اخير بچهبازهای مرودشتی هولناکاند. چنين قساوتی نيز در جنونآميزترين تخيلاتِ من نمیگنجد، با اين که بنا به عادت خبرخوانی تخيلام چندان هم ناآزموده نيست.
خبرِ تلخِ تازه را هم همان وبلاگِ خانم خضرحيدری منتشر کرده. اينجا صفتها کم میآيند. خبر بیاغراق گريهدار است.
روزنامهی کيهان از «حيثيتِ ملتِ ايران» مینويسد که ممکن است دست دادن سيد محمد خاتمی با زنان بيگانه با آن بازی کرده باشد. يا گويندگانِ ديگر از غيرت و حميت ملی، دفاع از ناموس و کيانِ ميهن و غيره میگويند و بنا به عادت آن را ستودنی میيابند و بزرگ میدارند. همه چيز با ناموس پيوند میخورد: جنگ دفاع از ناموس میشود و رايج شده که انتقاد از روندِ جنگ هشتساله با اين پاسخ روبرو شود که «اگر بد جنگيده بودند الآن تو خواهر و برادر عراقی داشتی!» انرژی هستهای، مذاکره نکردن با آمريکا يا به رسميت شناختنِ کشوری به نام اسرائيل، تبديل به ناموسِ ملی میشود و ناديده گرفتناش هم طبيعتاً واکنشهای غيرتمندانهی عدهای غيرتمندِ هميشه در صحنه را به دنبال دارد. به قول فرناز سيفی، دچار تورمِ خواهر مادر شدهايم و در هر استدلالی پای خواهر و مادرها به ميان میآيد. اما وقتی اين حيثيتمداری، ناموسپرستی و غيرتمندی در ريشهی اجتماعیاش چنين جلوهگر میشود، اين پرسش به ذهن میرسد که چرا نفرتانگيزترين، هرزهترين و بیمعناترين خصوصياتِ اخلاقیِ اين ملت، چنين ستوده میشود.
سالها پيش، وقتی شعرِ ميراث م. اميد را میخواندم، نمیفهميدم که از کدام قوم سخن میگويد وقتی میگويد «قومی که ذراتِ شرف در خانهی خونشان/کرده جا را بهرِ هر چيزِ دگر، حتی برای آدميت، تنگ!». تفکيکِ «شرف» از «آدميت» برايم چندان قابلِ فهم نبود. حالا کاملاٌ میفهمم که چگونه غيرتورزی و حفظِ شرافت میتواند تنگنای انسان بودن و انسانی زيستن باشد.
سهشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۶
نستجير بالله!
تقدس چگونه پيدا میشود؟
فکر کنم اين سوآلی است که نياز به مطالعات مردمشناسی و روانشناسی زياد داشته باشد.
ولی شکی نيست که برای اجتماعی کردن تقدس، يک جور نمايشِ خشم هميشه لازم است. هميشه پدرهايی با ابروهای گره کرده و دندانهايی که به هم میسايند بايد در مراسم تقديس يک چيز حضور داشته باشند تا بچههای زباننفهم بفهمند که «به مقدسات احترام بگذارند». در صحبت از چيز مقدس، تقديسکننده بسيار میداند اما رازآلود سخن میگويد، صدايش را بالا میبرد به تهديد و پايين میآورد و لحظهای بعد با ملاطفت از در دوستی وارد میشود. تقديسکنندگان اغلب با صدای «هيس!» ديگران را ساکت میکنند، صدايی که از خزندگان الهام گرفتهاند، شايد به نشانهی اين که چيز تقديسشده میتواند بیصدا بخزد، و ناگهان بیهوا آدمی را نابود کند. پس بايد در سکوت با ترس به چيزهای مقدس خيره شد...
پيمان قاسمخانی در روستای خيالی برره رسوم حيرتانگيزی را ابداع میکند که هيچکس از علت و کارکردشان نمیپرسد، رسومی که آنقدر واضح و بديهی به شمار میآيند که توضيحشان به تازهواردان و غيربوميان هم لازم نيست اما در وقت «خدشهدار شدن»شان رگهای گردن همه متورم میشود. هر کس، شايد خوشنود از مجالی که برای نشان دادن تعصب و غيرتمندی خود میيابد، پيراهن را بيشتر از ديگری چاک میدهد و عربدهی غراتری سر میدهد.
به اين ترتيب بُت میسازند. اول میتراشند، بعد خود سجده میکنند، بعد با اخم و جدی گرفتن خود، تقدسِ بُت را به يک ترس موهوم همگانی تبديل میکنند و در مرحلهی آخر، خون است: خون هميشه خوشرنگترين راه اثبات تقدس است. خونی که از کينه به هتککنندگان به جوش میآيد، خونی که بايد از هتککنندگان ريختهشود، خونی که با آن آبياری میکنند، خونی که با آن مینويسند، خونِ قربانی... بُتها هميشه خون بيشتری میخواهند.
اول به طرف میگويند شاه، بعد شاهنشاه میشود، بعد شاهنشاه آريامهر، بعد بزرگ ارتشتاران شاهنشاه همايونی آريامهر... اول آقای خامنهای است، بعد آيتالله خامنهای، بعد امام خامنهای. اول مقام رهبری است، بعد مقام معظم رهبری، بعد مقام عظمای ولايت. و در هر مرحله ارتقاء، هر بتپرستی از ديگری پيشی میگيرد تا قربانی قابلتری، چاپلوسیِ چاقتری، عبادتِ پررياتری تقديمِ بُت کند... و وای از آن روز که بُت را بشکنند:
سوداييانِ عــالمِ پـــنـــدار را بگــــو
سرمايه کم کنيد، که سود و زيان يکی است!
دو نمونهی خندهدار از تقدسپروری در روزنامهی کيهان دو روز اخير هست که اين خصوصيات را به خوبی نشان میدهد.
نمونهی اول، مربوط به ماجرای عماد افروغ، نمايندهی مجلس شورای اسلامی است که در يک مصاحبه مقام معظم رهبری را با امام امت مقايسه کردهاست، و گفته آقای خمينی حقيقتگراتر و آقای خامنهای مصلحتگراتر بودهاند. ولايتمداران برآشفته شدهاند. افروغ میگويد دهها پيام کوتاه تهديد و فحش ناموسی دريافت کرده و به ترور هم تهديد شده. شريعتمداری هم در کيهان سرمقالهای نوشته با عنوان «دوستانه با يک دوست»، که عنواناش من را ياد «صحبتهای دوستانه»ای میاندازد که ناظمهای مدرسه با بچههای شر، و بازجوها با «دوستان زندانی» ترتيب میدهند... دوستانههايی که هميشه در مواقع «اتمام حجت» به کار میآيند، تأکيد بر دوستانه بودنشان هشداری است بر اين که اين میتواند آخرين دوستانه باشد، بعدش میتواند کتک باشد، چون «نظام اسلامی با کسی عهد اخوت نبسته»، با خودیها مهربان است ولی وای به حال نخودیها. پس حواستان باشد که خودی بمانيد، «حتی شما دوستِ عزيز!»
عماد افروغ به سرمقالهی کيهان پاسخ داده. پاسخ مجدد کيهان نمونهی خوبی است از چشمغره رفتنها و اخم کردنهای تقدسپرورانه و گاهی نشان دادن روی دوستانه:
سيرهی امام راحل برگرفته از اسلام است و در آن - به شکل مستند اثبات کردهايم - حقيقتگرايی و مصلحتگرايی دو روی يک سکه هستند. اصولاً در «سيره»ی اين قبيل امامان و معصومين، همه چيز چند روی يک سکه هستند، آزادیخواهی با حکمِ ارتداد، مردمسالاری با ولايت مطلقه فقيه، حوزه و دانشگاه، سگ و گربه، همه با هم در دو روی اين سکه به صلح و صفا میرسند.
هويج و چماق با هماند. در اينگونه گفتوگوهای دوستانه، به طرف زيردست باج میدهند که «اين سخنی به غايت نيکوست» تا جايی که البته حرف مهمی نزده باشد، «اما»ی بعدش به بازجو امکان میدهد که کل آن سخن به غايت نيکو را به غايط بيالايد.
در کل اين شيوه در اهل منبر بسيار رايج است که بگويند «فلان چيز بسيار خوب است اما...» و هميشه مکافات بعد از «اما» شروع میشود:
الف؛ حضرت امام (ره) به گفته خودشان علاوه بر كانال هاي رسمي و اطرافيان خود، كانال هاي ارتباطي فراواني داشته اند و انتخاب بازرگان ناشي از (نستجيربالله) عدم آگاهي حضرت امام نسبت به ويژگي هاي سياسي بازرگان نبوده است، بلكه در اين مورد- و مواردي ديگر- برخلاف ميل خود، پيشنهاد ديگران را پذيرفته اند و اين نكته اي است كه در سيره رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) نيز به فراواني ديده مي شود نظير ماجراي جنگ احد كه رسول اكرم (ص) معتقد بودند در مدينه بمانند و با حمله دشمن مقابله كنند ولي برخي از ياران ايشان خروج از مدينه را پيشنهاد مي كردند و پيامبر اعظم (ص) علي رغم نظر خود به پيشنهاد آنان تن دادند و اين دقيقاً همان مصلحت گرايي است كه عين حقيقت گرايي بوده است.
اين نستجير بالله از کجا اختراع شد؟ کلی مطنطنتر از «نعوذ بالله» است. همين ظرافتهاست که کليددار بتکده را از هر آدم عامی ديگری متمايز میکند: اين که در موقع مناسب واژهای با طنين و آهنگ جديد از آستين بيرون بياورد که عمق وفاداری خودش را به بتی که ساخته و يا نفرتاش را از بیاعتقادان به آن بت يا خصوصيات جادويیاش نشان دهد. حضرت امام کانالهای ارتباطی فراوانی داشتهاند: اينجا به آقای افروغ يادآوری میشود که، شما که از «خواص» هستيد، مگر داستان خلوت کردن امام در اتاق خالی و دستور گرفتنشان از «خودِ حضرت» را نمیدانيد!؟ مگر نايب امام زمان - نستجيربالله - خطا میکند!؟ مگر چيزی در زمين و زمان هست که او - نستجير بالله! - نداند!؟ پيرِ جماران همان کسی است که سقوط کمونيزم - و انشاءالله کاپيتاليزم - را در خشتِ خام ديده بود و پيشگويی کرده بود! چطور ممکن است از ويژگیهای سياسی آدمی مثل بازرگان -نس!ـ بیخبر باشد!؟
مشخص است که کسی که همهی گفتار و رفتارش با فعل «فرمودن» صرف میشود، هرگز دور و بر «ابراز پشيمانی» نمیتواند برود. اين نقطهضعف بُتها است. اصولاً «ابراز پشيمانی فرمودن» از چيزهای خودمتناقض محسوب میشود..
آقای خمينی بارها در سخنرانیهايش از مردم عذرخواهی کردهاست. مثلاً در پيامِ پذيرش قطعنامهی 598، يا در جای ديگری عذرخواهی کرده که انقلابی عمل نکرده... با توجه به آن که آن حضرت اشتباه نمیفرمودهاند، نتيجه اين است که هميشه از روی بزرگواری از اشتباهاتِ دوستان عذر میخواستهاند، و اين خود طُرفه حکايتی است که نشان از اوجِ بزرگواری آن حضرت دارد.
اينجا کيهان امتياز «گفتوگوی روشمند و عالمانه» را به نام خود ثبت میکند، و با نشان دادن اين که همهچيز در روهای مختلف يک سکه بودهاند، حضرت امام (ره) از چيزی - نستجير بالله - بیاطلاع نبودهاند، و هرگز ابراز پشيمانی نفرمودهاند، «ابراز گلايه»ی افروغ را هم موجه میداند که انصاف و بندهپروری خودش را به کمال نشان داده باشد.
نمونهی دوم، مربوط به دست دادن خاتمی با زنان بيگانه است:
تعداد را میشمرند! لابد فيلم را هم زوم میکنند با دقت، که ببينند آيا از پشت عبا و با دستکش دست داده، يا - نستجير بالله! - پوست با پوست مماس شده و شخصِ آقای سيد محمد خاتمی، بیواسطه، به چهار زن بيگانه تماس يافتهاست؟ آخر اگر عبا روی دست کشيده باشند حتی بوسههای داغ از عشق به ولايت و روحانيت هم اشکال ندارد.
اگر از ابتدا برای کيهان و پيرواناش مشخص است که اين اقدام غیرقابل توجيه است، پس پاسخِ خاتمی به چه دردشان میخورد؟ وقتی که سکوت و سخن هر دو را کيهان به دلخواهِ خود میتواند معنا کند و «نيات در پرده» را نشان دهد، چه فرقی میکند که حاميان سکوت معنادار بکنند و يا توجيه غيرقابلقبول از نظر کيهان؟
بهتر است همگی حيثيت ملیمان را به کيهان و کيهانيان بسپاريم که خيلی بهتر از سيد محمد خاتمی میتوانند با آن بازی کنند.