چيزی هست به اسم بیمعنايی، پوچی يا ابتذال. هميشه گوشهای کمين کرده، حتی در معنادارترين لحظه کمين کرده و با نيشخند کريهی به آن مینگرد. يک فرصت مناسب به آن بدهيد و میتواند از کمينگاه بيرون بيايد و همهچيز را به رنگ خود درآورد. حتی میتواند جسمانيت بيابد و جلوی آدم ظاهر شود. مثل شيطان که بر ايوان کارامازوف ظاهر میشد.
کسانی هستند که با بیمعنايی پنجه در میاندازند و از هر حرکت پيروزمندانهی آن زخم میخورند. کسانی هم هستند که در آغوش آن میخوابند و از امکانات آيرونيک آن لذت میبرند.
اين دو جور آدم بسيار متفاوتاند، اما گاهی در يک نگاه، گاهی از دور، تقلای اين دو شبيه هم به نظر میرسد.
4 comments:
سلام. متأسفانه یه کم شاعرانه شد. شاید موضوع «بی معنایی» این جبر را اعمال می کند که به شعر پناه ببریم.دیگر این که جدل فرد برای فائق آمدن به بی معنایی را می فهمم، اما درک حرکت پیروزمندانه بی معنایی برایم ثقیل است. از طرف دیگر در وجود اشخاصی که در آغوش بی معنایی می خوابند و از امکانات آیرونیک آن لذت می برند، شک دارم. بیشتر فکر می کنم که خودشان را به خواب می زنند!ا
برای من، "فرد" در میان معنا و بی معنایی پاسکاری می شود و مشکل وقتی بوجود میاید که یا در معنا و یا در بی معنایی اطراق کنیم.
نی لبک
اين 2 گانه هر دو از محصولات مدرنيسم است در دنيای سنت زندگی بی معنا وجود نداشت
سلام امین جان
عید نوروز مبارک باد. برای شم سلامت ورضایت آرزو می کنم.ا
ارسال یک نظر