يک چيز اميدوارکننده است: سال 57 وقتی زنان طبقهی متوسط شهری برای آزادی حق پوشش خود تظاهرات میکردند، چپها بر فراز قصر رؤياهای ضدامپرياليستی خودشان اين حرکت بورژواهای بیدرد را تقبيح میکردند و راستها طبق معمول میگفتند «چه غلطها!»
امروز مقابل جنبشِ زنان تنها پدرسالاری عريان، بی هيچ پشتوانهی نظری، تنها به مدد «رگِ غيرت» ايستاده است. چيز اميدوارکننده اين است: جنبشِ زنان پدرسالاری را زنده زنده با لطافت و ظرافت تمام پوست خواهد کند. گروه عظيم زنان تحصيلکرده در سختترين سنگرهای بتونی سنت، در مذهبیترين خانوادهها، به ظرافت يک پيچک شکافهای ترميمناشدنی پديد خواهند آورد.
از درسِ تاريخ که بگذريم، انقلاب ايران از هر لحاظ نااميد کننده است. انقلابی است که به قول آقای جلائیپور با «بحران دستاورد» روبروست.
انقلابی که به دستِ عقبماندهترين گروه اجتماعی ايران، يعنی فقيهان سپرده شد. فقيهی که حتی هفتصد سال قبل حافظ به ريشخندش میگرفت ناگاه روحانی و قطب و مريدِ کسانی شد که در زيرِ خرقهی شوکتمآب و سنتپناه او يا بازگشت به خويشتن را میجُستند يا سلاحِ به زانو در آوردنِ امپرياليسم. فقيهی که همهی کسانی را که میخواستند از او موج بسازند و سوار او شوند و به ساحل مقصودشان برسند زير گرفت و غرق کرد.
با عذر بسيار از فقهباوران و ستايشگران آثار باستانی، به نظرم يکی از کارهای اصلی ناقدان فرهنگی امروز جامعهی ما، پرداختن به اين کهنهدژ است که اکنون قلعهی ستمگریها و محلِ توجيه نابرابریها شدهاست. فقه را بايد محکم کوبيد. زير و بالای آن را بايد نقدِ سنگين کرد و پيشفرضهای سادهانگارانهی آن را به چالش گرفت. فقه به نظر من بيشتر همان داستانِ رنگ و شکلِ گاو بنیاسرائيل میآيد: داستان وسواس انباشتهشدهی تاريخی، کنکاش و کند و کاو در پرتترين زوايای «حکم خدا» و رها کردن اصلیترين مبانی عدالت و اخلاق، سرطانی از گزارههای آمرانه و متعبدانه که خودش را به شکل يک معرفت جا میزند.
از آنجا سلب حقانيت فقه بدون ارائهی حقانيت جايگزين ممکن نيست، نياز بيش از حد ما به اخلاق و فلسفهی اخلاق مدرن آشکار میشود. جای انکار نيست که هنوز عمدهای از مردم در نهايت حقانيت را به مذهب و هستهی سخت آن يعنی فقه میدهند. بدون جايگزين کردن يک پايهی جديد برای حقانيت، چارچوبی برای نقدِ فقه، يعنی هستهی اصلی نظری استبداد مذهبی، نخواهد بود. بايد گفت که فقه امروز اخلاقی و انسانی نيست اما پيش از آن اخلاقِ زمان را بايد شناخت.
صرفِ دينستيزی، به گمانِ آن که «درخت را بايد از ريشه کند» نه تنها جايگزينی به ما نمیدهد، بلکه نيروی خود را در مقابل مقاومت درونی و هويتی افراد جامعه هدر میدهد.
کامنت
9 comments:
متوجه عنوان مطلبتان نمی شوم، منظورتان چیزی امیدوار کننده در همین انقلاب است یا امید برای انقلاب کردن(شاید هم هیچکدام)؟ از آنجایی که حدس میزنم منظورتان مورد اخیر نبوده، چه چیزی را درباره انقلاب امیدوار کننده یافتید؟، وضعیت جنبش زنان را؟ من گمان میکنم حتی اگر شاه یا هر رژیم دیگری سرکار بود، که در آن وضعیت تحصیلی زنان ارتقا می یافت، این جنبش کار خودش را میکرد، فکر نمیکنم وضعیت جنبش زنان را نتیجه مستقیم انقلاب دانست(گرچه مطمئن نیستم منظور شما هم همین بوده باشد، همین بوده؟)، چالشهای حضور و ارتقای نقش زنان در اجتماع از پیش از انقلاب شروع شده بود، گسترش جنبش زنان معلول گسترش آموزش است و پذیرش آن تاحدود مختلف بین اقشار اجتماع دستاورد زنان.
البته من نکته مثبتی در انقلاب اسلامی میبینم که فکر میکنم اگر بنویسم بیش از این حاشیه رفته باشم.
آی آقا
آی امين آقا جانم
اولش موی به تنم سيخ شد و بعدش گفتم امين آقای بت شکن بت بزرگ رو بشکن. قربان احساسات پاکت شوم من هروقت این فعل بايد را می بينم...کمی حساسيت پوستی می گيرم. اما کاش آن کتاب التبيه الامه و التزکيه المه (يا يک چيزی در همين مايه ها) علامه نائينی را
بخوانی تا يک برخورد تاريخی با همين گفتمان خودت پيدا کنی!
در نهايت...مرگ بر آخوند و آخوند سابق!!
پاسپارتوی عزيز،
منظور من همان مورد دوم بوده. اگر انقلاب اسلامی را با انقلابهای بزرگ ديگر تاريخ مقايسه کنيد میبينيد که بيشتر يک بازگشت به خويشتن است تا انقلاب، اگر چه در بعضی قسمتها واقعاً انقلابی بوده برای خودش. گمان میکنم آن خويشتنی که با اين انقلاب به آن بازگشت کردهايم بيش از اندازه صلب و نقدناپذير و اصلاحنشدنی است که بتوان بدون يک انقلاب واقعی از دستاش رها شد: البته لزوماً نه يک انقلاب دفعی اجتماعی، اما به نظرم تحولات عمده و بنيادی در اين گفتمان بازمانده از سال 57 لازم است. جنبش زنان به نظرم از پيشروترين و نقد بنيادی فقه به نظرم از کارسازترين طلايههای اين انقلاب هستند.
سيبيل جان،
تمام آن «بايد»ها در راستای اين يک جمله است که: «به نظرم يکی از کارهای اصلی ناقدان فرهنگی امروز جامعهی ما پرداختن به اين کهنهدژ (فقه) است». همهی اين بايدها نظر شخصی من، يک تقاضای شخصی از ناقدان فرهنگی است. ولی راست میگوييد، وقتی حساسيت هست شايد بهتر میبود هر «بايد» را تبديل میکردم به «به نظر من، بايد». شايد نظرتان اين است که بايد از بايد استفاده نکرد.
با سلام
جالب بود
در همین ارتباط من مطلبی در وبلاگم نوشته ام باعنوان تفاوت دو انقلاب
خوشحال میشوم مطالعه کنید
وب نگار
http://www.weblognameh.blogsky.com
عنكبوت عزيز
با اجازه در وبلاگم نقل كردم. موفق و سربلند باشي
حرف حساب میزنی
شديدا موفقم. ضمنا با توجه به خاصيت عنكبوتي، مگه خودت حريف اينها بشوي!
سلام!شب خوش!فقه یک قوطی مشخص نیست که مطلقا بتوان نفی یا اثباتش کرد.هزار جور رویکرد در مسائل مختلف و ریز در فقه داریم.همانطور که حقوقی های مدرن نیز بر تفسیرخیزی و تفصیل گسترده ی رویکردهای فقهی اذعان دارند شما هم بهتر است از این فضای سیاست زده بیرون بیایی و کمی فکر کنی.کمی فکر.مخالفان و مدافعان دوآتیشه ی جمهوری اسلامی در یک نکته متفقند و آن هم نادیده انگاری و ظلم نسبت به فرهنگ و سنت این مرز وبوم ایمانی - ایرانیست
آقا هر چه وبلاگتان را می خوانم می بینم مثل اینکه شما در نظریات صائب دادن استادید
در مورد فقه:
نیاز به بدیلی برای فقه را که در عصر مشروطه هم کشف کرده بودند. کل حرف این است که نمی شود فقه را سلب حقانیت کرد بلکه باید بتوان با نکیه بر تفکر جدید راهی یافت که فقه به طور اخص و گذشته ما را به طور اعم شناخت. در واقع اگر تولدی هم باشد به واسطه سلب صلاحیت گذشته نیست بلکه به واسطه کمک با زایمان پیر زن دیرزای قدیم است.
ارسال یک نظر