شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۵

نااُميدیِ انقلابی

  • تلويزيون العالم را نگاه می‌کنم که گزارشی از تهران پخش می‌کند. پشت سر گوينده در سياهی خالی شب، تصويری از برج نيمه‌کاره‌ی ميلاد ديده می‌شود که چراغ‌هايش روشن است.

    با تصويرِ ديگر شهرها مقايسه می‌کنم. دل‌گيرکننده است. سی سال پيش، تهران شايد شکوفاترين شهر در يک منطقه‌ی وسيع بود. دوبی و استانبول و قطر و منامه نبودند. توسعه‌ای ديده می‌شد، اگر چه ناهمگون، اگرچه محيط زيست طبيعی و باغ‌ها را نابود می‌کرد و آب و خاک را تحليل می‌برد، به حاشيه‌نشينی شهری دامن می‌زد و از فرهنگ شهرنشينی تهی بود، اما نتيجه‌اش لزوماً نبايد اين‌قدر بد می‌شد. نبايد اين می‌شد که از توسعه‌ی اقتصادی برای گروه عمده‌ای از مردم اين شهر، فقط ترافيک و دود، فقط يک زندگی عاری از لذت و شور و شوق ساختن و پروردن و کار کردن بماند.

    تهران شهرِ بی‌اميدی است. شهری خسته، شايد منتظر يک زلزله.

  • از طريق لينکی که پرستو داده، فيلم مستندی از تظاهرات 8 مارس 1979 را می‌بينم. پس از پيروزی انقلاب و زمزمه‌های حجاب اجباری. شور و شوق در خيابان‌های تهران موج می‌زند. زن چادری می‌گويد من خودم حجاب دارم اما نمی‌خواهم دختران‌ام با اين پوشش دست و پا بسته شوند، پوششی که با آن حتی بچه بغل کردن دشوار است. يکی از شعارهای جمعيت اين است که «ما انقلاب نکرديم - تا به عقب برگرديم». بيست و هشت سال بعد، شنيدن اين شعار حتی برای من که هيچ نقشی در آن انقلاب نداشته‌ام تلخ و دردناک است. از فيلم‌های آرشيوی هم می‌توانم شور و شوقی که از آمدن «بوی گل و سوسن و ياسمن» در دل‌های ملت بوده را حس کنم، از اميد به اين که «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد».

    يادِ غزلی از سايه می‌افتم، شعری که گويا با حسرت و افسوس بايد به تمامِ فرشتگانِ تاريخ تقديم کرد:

    گفتم که مژده‌بخشِ دلِ خرم است اين،
    مست از درم در آمد و ديدم غم است اين!
    يک دم نگاه کن که چه بر باد می‌دهی،
    چندين هزار اميد بنی‌آدم است اين!

  • آقای خمينی در بهشت‌زهرا درباره‌ی محمدرضا پهلوی می‌گويد «محمد رضا اين خائن خبيث، مملکت ما را خراب کرد، قبرستان‌های ما را آباد کرد». بيست و هشت سال بعد، آبادترين گورِ ايران مقبره‌ی خود اوست و آبادترين قبرستان‌ها از سربازانی پر شده‌اند که اغلب بر سر آرمانِ او می‌جنگيدند. کسانی که در جنگی بی‌نتيجه، بدون رسيدن به کربلا يا قدس، بدونِ برافراشتن پرچم لا اله الا الله بر فراز بام‌های جهان، اغلب جوان به خاک افتادند.

    گورهای متبرکِ امام‌زاده‌ها هم نوسازی شده و از جمعيت نااميدان دخيل‌بسته و گرفتار، رونق گرفته‌‌اند.

    و البته برای تنوع، برای آن که فقط قبرستان‌های آباد نباشد، قبرستان‌های مخروبه هم هست، کسانی که به حکمِ يک دستخط در زندان کشته شدند.

    و ظاهراً در مورد آبادی مملکت هم چندان ادعايی نمی‌توان داشت، لااقل بنا به مقايسه با ملل ديگر.

    شايد اکنون برای شيفته‌ترين هواداران آقای خمينی هم معلوم شده باشد که برای خرابی يک کشور و آبادی قبرستان‌هايش حتماً خيانت و خباثت لازم نيست: خدمت‌گزارانی با نيت‌های پاک و خيلی آسمانی هم می‌توانند چنين کنند.


کامنت برای کسانی که از فيد يا پشتِ فيلتر اين‌جا را می‌خوانند.

2 comments:

عمو اروند گفت...

تو مو می‌بینی و من پیچش مو/ تو ابرو، من اشارت‌های ابرو

ناشناس گفت...

": خدمت‌گزارانی با نيت‌های پاک و خيلی آسمانی هم می‌توانند چنين کنند." خیلی موافقم.

بايگانی