اين فيلم را اول بیصدا ديدم و نفهميدم قضيه چيست (اينجا شب است و همه خواباند) رفتم هدفون آوردم و متأسفانه شديداً اعصابام را به هم ريخت. اين جيغها جوری روی اعصابام تأثير گذاشتند که گويا اين تفنگ شوک الکتريکی (Taser gun) را به من هم زدهاند. خواندن ماجرا در خبرنامهی دانشگاه UCLA هم حالم را بهتر نکرد. در اعتراض، ويدئو را در يوتيوب نامناسب علامت زدم، به دليل نشان دادن graphic violence، لينک دوتا از وبلاگهای خوب و دوستداشتنی که اين خبر را منتشر کردهاند هم برای يک هفته از بلاگرولام برمیدارم!
نمیدانم شايد اثر شوک باشد، ولی خودم را موظف نمیبينم هر درد و رنجی در جهان مستقيماً به من هم منتقل شود و در قبالاش مسئول باشم.
آهنگ آمريکايی جوان (کيفيت بالا/کيفيت پايين) به اين مناسبت تقديم میشود.
پینوشت: «دنيای وحشی»، آهنگی با شعری از کت استيونس (يوسف اسلام فعلی) را هم بشنويد (کيفيت بالا/کيفيت پايين) و به عنوان تفريح سعی کنيد حدس بزنيد که در زمينهی موقعيت فعلی، جای گوينده و مخاطب در اين شعر چه چيزها يا افرادی میتوانند قرار بگيرند. اگر حوصله داشتيد نتيجهی حدستان را در نظرات بنويسيد.
5 comments:
اين شعر می تونه از زبان ايران باشه خطاب به فرزندانش:
Now that Ive lost everything to you
حالا که همه چی رو به تو باختم
You say you want to start something new
می گی که دلت یه چیز تازه می خواد
And its breaking my heart you're leaving
می ری و دلم رو می شکنی
Baby I'm grieving
نازنین ماتم گرفتم
And if you wanna leave take good care
ولی اگه می ری مواظب خودت باش
Hope you have a lot of nice things to wear
خدا کنه که چیزای قشنگ زیادی داشته باشی که بپوشی
A lot of nice things turn bad out there
چون چيزای خیلی قشنگی اون بیرون بد از آب دراومدن
Oh baby, baby, it's a wild world
آه نازنین نازنین دنیای خیلی خشنی یه
It's hard to get by just upon a smile
سخته که چیزی رو که می خوای فقط با یه لبخند به دست بیاری
امین عزیز
1- این هر اتفاقی نیست، رفتار غبر قابل توجیه پلیس آمریکا ست. هر اتفاقی نیست، چون در آمریکا، مؤثرترین کشور حال حاضر دنیا اتفاق افتاده، کشوری که خود را مثال احترام به حقوق مردم میداند (و نیز دانسته میشود)، و چنین رفتاری در آن به هیچ عنوان نباید اتفاق بیافتد، این اتفاق باید برجسته شود، همانطور که بدرفتاری پلیس آمریکا با سیاهان باید برجسته شود.
اینگونه اتفاقات همیشه و هرجا ناراحت کننده و نادرستند، اما بعضی جاها زشتتر، غیرقابلتحملتر و مستوجب برخورد جدیترند. نمیگویم(نمیدانم) که تو مسئولیتی برای این برخورد داری، اما میگویم کسانی که دعوت به برخورد میکنند هم کار بدی نمیکنند.
2- جای تو بودم به نویسندگان آن دو وبلاگ پیشنهاد میکردم کنار لینک آن ویدئو صریحا هشدار بدهند که دارای صحنههای بسیار خشن است، تا خوانندگان تماشای فیلم را با دقت بیشتری انتخاب کنند.
3- همانطور که میدانی متاسفانه فیلتر شدی، کاش میشد لینک کامنت گذاشتن را در خروجی آر-اس-اس وبلاگت قرار بدهی
همای عزيز
از تفسير و ترجمهی شما ممنون
پاسپارتوی عزيز
پليس امريکا قاعدتاً بايد اف.بی.آی باشد، اين فقط پليس دانشگاه است. اگر بخواهيم يک حادثه را با معيار درد و ناراحتی بسنجيم هم، اين رفتار وحشيانهی پليسها در فيلم، کسر بسيار کوچکی از مجموع وحشیگری يک روز بشريت در جهان است. به هر حادثهای بايد به اندازهی ظرفيتاش واکنش نشان داد و درد آن را در جمع کسانی پراکنده کرد که قادرند لااقل اندکی در بهبود آن نقش داشته باشند. من مخالف آن نيستم که سايت دانشگاه يا وبلاگهای دانشجويان همان دانشگاه اين ماجرا را پيگيری کنند، اما مثلاً من و شما چه کاری میتوانيم بکنيم؟
انتقال درد در بعضی مواقع مفيد است، چرا که به موجود زنده امکان زنده ماندن میدهد. انتقال دردی که هيچ کمکی به آن نتوان کرد، به نظر من هيچ مفيد نيست. خودآزاری است. بايد عصباش را کشيد يا کمی مورفين به مصدوم تزريق کرد.
متأسفانه بلاگر خودش لينک کامنتها را میسازد، ولی سعی میکنم لينک را يک جور در فيد نوشتههای بعدی بگنجانم.
امين عزيز
درباره پليس دانشگاه حق با شماست اما اين تغييری در اصل بحث ايجاد نمیكند، واضحتر بگويم، ژرف رسانه مهدی است، او مايل است در اين قضيه مقداری فعاليت كند، مخاطب او هم فقط من و شما نيستيم، خيلی از دانشجوها و ايرانی های ساكن آمريكا هم هستند، او نسبت اين قضيه به هردليل حساس شده و طبيعی است از وبلاگش برای تلاشش استفاده كند، من به اين دردپراكنی بيهوده نمیگويم، دريافت من اين است كه مهدی از چيزی دردش گرفته، دردش را بيان میكند.
آيا مهدی نبايد اين درد را میداشت؟ من قضاوت نمیكنم چون فكر میكنم شايد ذهن خوانی بشود، اما درون خودم دلايلی برای اينكار مهدی حدس میزنم.
آيا مهدی نبايد اين حرفها را در وبلاگش میزد؟ پس كجا میزد؟
در اين مورد تنها انتقادی كه به ذهنم میرسد اين است كه بايد نسبت به محتوای ويدئو هشدار ميداد.
من فكر میكنم بشود كار مهدی را درك و توجيه كرد. من و شما اگر لازم نباشد كاری بكنيم گمان نكنم دليلی هم برای انتقاد از مهدی داشته باشيم.
پاسپارتوی عزيز
من حق مهدی ژرف را يا هر کس ديگری را که اين فيلم را منتشر میکند نفی نمیکنم. اما من هم حق دارم که نبينم و نخواهم بدانم. در نوشتهی من هيچ انتقادی به وبلاگ کسی نيست، من فقط حس و حال خودم را نوشتهام و احساس اين که آن وبلاگها هم همان شوک الکتريکی را به من منتقل کردهاند، اگر چه تلويحاً در مورد ناراحتکننده بودن فيلم هشدار داده باشند، همانطور که پليس هم قبل از استفاده از تيزر به آقای طباطبايینژاد هشدار داد! من نمیتوانم بگويم نويسندهی ژرف يا وبلاگنويس ديگر بايد چه کار بکند يا نکند. اما در عنکبوت هرگز چنين شوکی را به خواننده وارد نخواهم کرد، چون وبلاگی است عمومی و نه فقط مثلاً دربارهی دانشگاه يا جايی که در آن زندگی میکنم. بهترين روش اين نيست که همه کس همه چيز را بداند و همهی مصيبتهای جهان بر سرش آوار شود. روش بهتر شايد اين باشد که هر کس بيشتر از اطراف خودش و محيطی که به آن تعلق دارد بداند و به بیعدالتیهای آن واکنش نشان دهد. اگر چه مهدی رفتار پليس را به خاورميانهای بودن و ايرانی بودن آقای طباطبايینژاد مربوط دانسته است و چيزی که ممکن است برای هر کدام ما پيش بيايد؛ اما من حس میکنم نژادپرستی و سوءتفاهم در لسانجلس چيزی ريشهدارتر از آن است که در «همه جای دنيا» ديده میشود (البته اين حس از لسانجلس است که از فيلم تصادف دريافتهام) هرگز خودم از متروپاليتن پليس لندن رفتاری به اين خشونت نديدهام، اگر چه بازداشت و درخواست گفتوگوی محترمانه چند بار ديدهام. و اگر هم چنين رفتاری اتفاق بيفتد (که نمونهاش چند هفته پيش در تيراندازی منجر به قتل يک متهم فراری اتفاق افتاد) لازم نمیبينم همهی خوانندگان عنکبوت را خبر کنم که به آن اعتراض کنند، چون خود شهر زنده است و مردم همانجا به آن واکنش نشان میدهند.
ارسال یک نظر