سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۵

هزارتوی ترديد

منتشر شد. در اين شماره من شانس آوردم و توانستم در آخرين لحظات چيزی بنويسم.

دودلی و ترديد بنيان ديالکتيک و تفکر فلسفی است. ترديد در حقيقت داشتن يا حقيقت نداشتن، درستی يا نادرستی، سنتزی است که بنياد انديشه است. ايمان ممکن است ترديد در حقيقت را متوقف کند و يک روايت از هستی را به عنوان حقيقت تثبيت کند؛ اما پس از ايمان، ترديد در حقيقت، جای خود را به ترديد در عمل می‌دهد و اين ترديد تبديل به «وسواس» می‌شود: و همان‌طور که فرويد ادعا کرده، می‌توان ريشه‌ی روانی بسياری از اعمال با انگيزه‌ی دينی را در وسواس جُست.

وسواس باعث شاخ و برگ يافتن و گسترش مفاهيم دينی می‌شود. دينی که در آغاز با يک دعوت ساده به پندارِ نيک و توصيه به کردار نيک آغاز شده، با وسواس باورمندان چنان گسترش می‌يابد که در هر جز و گوشه‌ی زندگی آدميان شاخ و برگ می‌گستراند و فضای تنفس هر انديشه‌ای غير از وسواس را می‌گيرد.

به هر حال، به نظر می‌آيد ترديد عصاره‌ی هر گونه حضور خودآگاه آدمی است؛ چه حضور متفکرانه و چه حتی حضور باورمندانه. چنان که گويی توقف ترديد معادل مرگ است: چنان که ترديد داشتن به عنوان دليل هستی آدمی مطرح شده‌است. اين استعاره‌ی جالب عملاً در حکمت قديم ما هم هست: آن‌جا که «يقين» به معنای مرگ هم به کار می‌رفته‌است؛ و آن‌جا که برای رسيدن به يگانگی با نهاد آرامِ جهان، آن‌جا که دوگانگی و ترديد پايان می‌گيرد، گفته‌اند که «بميريد پيش از آن که بميريد».

هزارتو نظرخواهی مستقيم ندارد، اما اين‌جا منتظر نظر خوانندگان هستم.

4 comments:

ناشناس گفت...

سلام
دوست گرامی مطلبت نشان ازعلاقه مشترکی می دهد،خوشحالم باوبلاگت آشناشدم.دینی که امروزه به مردم عرضه می شودتنهاپوسته ای است که برای حفاظت ازهسته آن تعبیه شده است.درواقع چیزی که امروزازمامی خواهنددرگیرشدن وماندن درهمین پوسته است.البته آنهاکه ازپوسته گذشتندوبه هسته رسیدندمهرزدندوزبانش دوختند.آثارکمی غیرازاین پوسته فراخ وجوددارد.درباره تردیدبایدبگویم دل وایمان وبینش ومعرفت فقط باتردیدوشک تروتازه می شوند.به نظرم دردنیای معرفت دریایی است که برای بهرمندی بیشتربایددراعماقش فرورفت وفرورفتن بدون کسب مهارت امکان ندارد،مهارت این شنای عرفانی هم باشک واخلاص بدست می آید

ناشناس گفت...

i don't think anything, including "TARDID", is absolutely good or bad,
so i find your description "unrealistic"
we can not "suspect" everything in our lives, we also need "trust"
personally, i find such generalization less and less useful in my life

Amin گفت...

Dear Reza,

I couldn't find out where I evaluated "tardid" as the good option.

Anyway, I meant mostly "wavering" by the word not "suspicion", and I described it as the main symptom of consciousness, as if it stops completely we can assume it as kind of "death". It is the case of full certainty, not inevitable short-term confidence that we need to continue our lives.

As you see, the essence of many philosophical thoughts is generalisation and I completely agree with you that it is useless and unrealistic. You can think it as a game for fun, like solving crosswords.

حبسیات گفت...

باید کسی جایی روزی وقتی بزند زیر آن توده ی عظیم از کلیتی روزانه که همه تقدیسش می کنند
شهریاری که عصیان می کند و لبه تیغش آغشته به شک است.می گوید :بلند شو با من بجنگ به من تجاوز کن
و کلمه شکل می گیرد و من نگاه می کنم و دیگر خرد شده ایم.داریم نفس می کشیم.تند نفس می کشیم

بايگانی