پنجشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۷

مطالعات جنسیت و هزارتو


١

کتابِ «زنانِ سيبيلو و مردانِ بی‌ریش»ِ افسانه نجم‌آبادی را مرور می‌کردم. قبل‌تر هم سعی کرده بودم بخوانم‌اش اما يک جمله در بخش معرفیِ کتاب مرا رمانده بود، جمله‌ای که نوشته (نقل کرده از Eve Sedgewick) که هیچ فهمی از هر بخشِ فرهنگِ غربی بدون هماهنگی با يک تحليل از تعاریف مدرن هومو/هتروسکشوآل (هم/دگرجنس‌گرا) کامل نیست بلکه در مغز و عمقِ خودش آسيب‌ديده است! و بعد این جمله را به فهم ما از تاريخِ ايران هم تعميم داده بود. البته گفته بود که نتايج‌ام راديکال درآمده ولی خب آن موقع رغبت نکرده بودم (توان خواندنِ انگليسی‌ام هم ضعيف‌تر بود البته و وقت بيشتری می‌گرفت) که وقت برای چنين نتيجه‌ی راديکالی بگذارم.

راست‌اش این دفعه که کتاب را خواندم تا حدی قانع شدم که چنين حرفی بی‌پايه نیست. اگرچه یکی از انگاره‌های اصلیِ کتاب که از آغاز از آن برای تحليل گذارِ جامعه‌ی ایرانی در دوره‌ی قاجار به فرهنگِ مدرن استفاده می‌شود، یعنی اين که جامعه‌ی سنتی ايرانی را بنا به جدايی جنسيتی رايج، homosocial می‌نامد و نقشِ اساسی به گذار از homoeroticism به heteroeroticism می‌دهد، تنها در حدِ يک پيش‌فرضِ اثبات‌نشده باقی می‌ماند؛ پيش‌فرضی که هرچقدر هم هوشمندانه و هنرمندانه در کارِِ تحليلی نجم‌آبادی مفيد واقع می‌شود اما سخنی از اين که اين فرض بر چه شواهدی بنا شده در کار نيست.

به هر صورت اين کتاب و کتاب‌های تحليلِ جنسيتی تاريخی ديگر مثل کتاب توکلی طرقی Refashioning Iran بسيار لازم‌اند (فراموش نمی‌کنم لذتی را که از خواندنِ اولين مقاله‌های توکلی طرقی در ماهنامه‌ی آفتاب بردم و از هوشمندی و بداعت تحليل‌اش شگفت‌زده شدم. در خواندن بند اول فصل چهارم اين کتاب اين شگفت‌زدگی تکرار شد) با اين حال به نظر نمی‌آيد که چنين مطالعات و کتاب‌هايی ترجمه شده باشند و سبکِ آن‌ها در تحليلِ تاريخی مورد توجه قرار گرفته باشد. اين باعثِ تأسف است، چون به هر حال مثلاً جنبشِ زنان داريم، و نگاهِ عميق و تاريخ‌مند به مسائلِ جنسيتی کم داريم.

فکر می‌کنم سيبيل‌طلا از اين دانشِ تاريخی مثلاً گونه‌ای تکنولوژیِ زبانی ايجاد کرده، يک‌جور حساسيتی هم دارد که برای خودش و عده‌ای که مطالعات جنسيت داشته‌اند قابلِ فهم است. اما چنين تکنولوژی‌ای بدونِ وجودِ دانشِ پيش‌زمينه‌اش در خلأ می‌ماند و ارتباطِ درست برقرار نمی‌کند؛ در واقع آن‌گونه که بحث‌های سياسی يا مذهبی به عرصه‌ی عمومی کشيده شده‌اند، بحث‌های جنسیت فراتر از حدِ عوامانه‌ی خودشان مطرح نشده‌اند و افرادِ صاحب‌نظر در اين زمينه نتوانسته‌اند اهميتِ لازم را در دیسکورسِ تاريخ‌نگاری و مدرن‌سازیِ ايران به دست بياورند.

دليل‌اش چيست؟ آدمی مثلِ نيکفر که علايق‌اش در حوزه‌ی فلسفه است جايی می‌گويد مهم‌ترين جنبشِ در جامعه‌ی ايران به نفعِ سکولاريزاسيون جنبش زنان است. کسی که در حوزه‌ی مطالعاتِ جنسيت کار می‌کند بايد اين را يک جور علامتِ تسليم ببيند: اين که از فلسفه کاری بر نمی‌آمد و نيامده و پنبه‌ی ساختارِ مردسالارِ قدرت مستبد را با تحليل‌های مطالعاتِ جنسيت بهتر می‌توان زد.

٢

تقريباً سه ماه است، از 25 آگوست به اين‌طرف،‌ که ميرزا تصميم گرفته هزارتو را ببندد و قرار شده (يعنی خودش قرار گذاشته) که يک شماره‌ی آخر منتشر شود با موضوع خودِ «هزارتو» و تمام. اعضا زياد برای اين شماره ننوشتند و تقريباً چهار هفته پيش برايمان نوشت که ديگر کاری ندارد که چه تعداد بنويسند و جمعه‌ی آينده شماره‌ی سی‌ام و آخر هزارتو را منتشر می‌کند. گويا جمعه‌ی آينده‌ی حضرتِ ميرزا تبديل به جمعه‌ی موعودِ منتظران ظهور شده. اين جور که گفته شده منتظرِ فوتوشاپ هستند که يک تصوير روی جلد برای اين شماره طراحی شود و اين که ميرزا دل‌اش بيايد متنِ آخر خودش را هم برای هزارتو بنويسد.

مقاله‌ی من (تا وقتی که ميرزا کلِ سايت را نبسته) اين‌جاست و از آن‌جا که هزارتو تاريخ مقالات را نمی‌زند بايد بگويم که همان چهار هفته پيش نوشته شده، 30 اکتبر.

بقيه‌ی مقالاتِ شماره‌ی آخر هزارتو را هم می‌توانيد به اين روشِ دزدکی بخوانيد، با عوض کردن شماره‌ی مقاله در url از 2509 تا 2521.

باشد که اين نافرمانیِ مدنی موجباتِ ظهور فوتوشاپ را فراهم کند.

2 comments:

میرزا گفت...

حالا که چند روزی گذشته در گوشی بگویم که همین نافرمانی مدنی باعث شد همان شب هزارتو را منتشر کنم. دو نقطه دی.

Amin گفت...

میرزای عزیز، حالا که چند روز گذشته من هم عذر باید بخواهم برای این کار که حدس می زنم در آن لحظه باعث ناراحتی شما شده بوده... عذر می خواهم.

بايگانی